ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

زنی عاشق آنال سکس 131

همین طور داشت کونمو می کرد و با حرکاتی نرم و بعد هم سفت تر و سفت تر کیرشو می کرد توی کونم و بیرون می کشید .. آخ که با این حرکاتش چقدر وسوسه می شدم دلم می خواست که جبار هم میومد و کیرشو می کرد توی کسم  یا توی دهنم و منتظر می موند تا سوراخ کونم آزاد شه و بکنه توی کون ... سعی کردم که مقاومتمو زیاد کنم تا در برابر کیر جبار بتونم بیشتر تحمل کنم و دوام بیارم . برای خودمو مسابقات  خیالی فرض می کردم و در اون مسابقات خودمو از هر زنی بر تر می دونستم . از زنایی که  در فیلمهای پورنو و کس و کون دادن شرکت می کردند . نمی دونستم که در ایران هم زنی هست که با هاشون رقابت می کنه . هر چند من بیشتر کون می دادم . ولی زنی که این جور راحت کون میده پس راحت هم می تونه  کس بده .
-پر هام تند تر تند تر .. می خوام حال کنم ..
 انگشتاشو دور لبه های کسم حرکت می داد و  بین اونا رو باز می کرد و یه فشاری هم به مغز کسم می آورد که آتیشم می داتد .  دهنمو  آروم باز می کردم و می بستم .
-اوووووووهههههههه خواهش می کنم . پر هام پر هام . تند تر نترس محکم تر تا اون جایی که می تونی کیرت رو محکم بزن به سمت جلوی کونم . فشارش بده ... آخخخخخخخخخ کونم .. کونم .. کسسسسسسم کسسسسسسم .. داری هر دو تا رو آتیش می زنی . داری منو می سوزونی .. نمی تونم ساکت بشینم .
 با این که به پر هام گفته بودم تا اون جایی که جا داره منو تند تر بکنه ولی نمی دونم چرا اون دلشو نداشت که دستورو کاملا انجامش بده . تا یه جایی کیرشو می فرستاد که بره فکر کنم بیشتر از اون جلو نمی رفت .
-زن داداش . خیلی با حالی .. خیلی ماهی ...
 دوست داشتم بدون ور رفتن با کونم هم بتونه ارضام کنه تا بازم بر این باور باشم که  با کون دادن خالص هم می تونم ار گاسم شم ولی راستش دیگه نباید زیاد معطلش می کردم . کار زیاد داشتم . هر لحظه ممکن بود جبار زنگ بزنه  . هیجان اون کیر کلفت و سیاه و بادمجونی منو کشته بود . ولی نمی بایستی نشون می دادم که در برابر اون کیر از پیش تسلیم هستم . بذار جبار  متوجه باشه که در مقابل من ,  کیرش تسلیم وسرش پایینه . می خواد نیاز داره ... براش برای کس و کونم  پول خرج کرده بود . برام هدیه خریده بود . راستش اصلا به فکر هدیه و این چیزا از سوی جبار نبودم .. همون کیری  که به من می داد بزرگترین هدیه بود . ولی می خواست که منو خوشحالم کنه .. پرهام داشت همون کونو می کرد . همون کونی رو که جبار خودشو براش به آب و آتیش زده بود و حالا آقا منتظر بود که من زود تر ار گاسم شم تا به وعده ام عمل کرده کسمو تقدیمش کنم . هر کی که به من می رسه و می کنه دلشو نداره که منو تقدیم یکی دیگه کنه اون وقت این آقا آدمایی مثل پیمان رو می فرسته به سراغم . 
-اووووووووووهههههههه حالا بکش عقب و بده جلو تند تر تند تر ... با کسمم بازی کن ..
-زن داداتش نزدیکه ؟ من دیگه نمی تونم صبر کنم ..
-می کشمت .. کیرت نباید کوچولو شه .. باید کونمو بکنی آب کسمو بیاری .. زن داداشت این طوری می خواد ..
 من خودمم داشتم نقطه حساس خودمو گم می کردم ولی یه لحظه حس کردم که دنیای هوس داره دور سرم می گرده . دیگه هیچی دست خودم نبود . همه جا لذت بود و داغی و انفجار گلوله های آبی هوس که داخل شکمم زیر نافم در حال ترکیدن بود و مایع هوسم در حال خارج شدن از کس ..
-آههههههههه ولم نکن .. ولم نکن پر هام ..اوووووووفففففف داره میاد ... دیگه خودت می دونی .. به کونم آب بده .. آبت رو خالی کن توی کونم ..توی کونم . آتیش کن .. آتیش کن . آههههههههههه کونم کونم  .. کیر می خواد .. آب کیرت رو می خواد ...
 پر هام این یه تیکه رو خیلی نرم کار کرد طوری که منو خیلی آتیش و لذتم داد .. کیرشو با فشار می کشید به لبه های کسم و من داشتم  از هوس می سوختم . حس می کردم که لبه های مقعد و قسمت بیرونی اون در حال ذوب شدنه .. ولی این آب کیر پر هام بود که داشت از اون نقطه و از سوراخ کیرش وارد کونم می شد ..
-آخخخخخخخخ جاااااااان زن داداش زن داداش .. چه کیفی داره !
 -حال کن .. حال کن . تو که کیرت رو به هر سوراخی که فرو می کنی این قدر مزه ات می کنه این قدر کس کس چرا می کنی ؟! الان کون زن داداش تو , توی دنیا تکه .. نابه .. بیسته .
 -می دونم می دونم حرف نداره ..
 -حالا هر کاری که دوست داری می تونی انجام بدی . هر وقت که دوست داشتی بکن توی کسم .
 -چطور بود زن داداش ..
 -کارت بیست بود پر هام جون . وقتی که بیست بود من که نمی تونم نمره ات رو کم کنم .
کیرشو کشید بیرون  .. یه خورده شل نشون می داد .. ولی با یه حرکت شیب دار روی کسم اونو خیلی نرم فرستاد توی کس ..
-آخ جووووووون .. بالاخره تونستم .. بالاخره به آرزوم رسیدم .. رسیدم .. کس زن داداشو کردم .. کیرمو فرو کردم توی کسش ... دوستت دارم آتنا .. فدات شم .. قربونتم .. مخلصتم . خاک زیر پای تو و کس و کونتم ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لز استاد و دانشجو .. عروس و مادر شوهر 29

کیمیا  با این که دوست نداشت کارینا رو در آغوش زنای دیگه ببینه ولی واسه این که این استرس رو از اون دور کنه که نباید بیهوده نگران باشه دوست داشت که در این سفر اونو همراهی کنه . شاید سحر و گروهش متوجه شن که باید دست از شیطنت و تو طئه بر دارن ..
کیمیا : عزیزم دوست داری تو رو با یه عروس و مادر شوهر خوب دیگه آشنا کنم ؟ مهوش از دوستان قدیم و  همکلاسای خوبمه که اتفاقا در دانشگاه دانشجوی من بوده و ماریا هم عروسشه . اگه بگم اونا چقدر ما هن شاید باورت نشه ؟
کارینا : اوخ مامان از بس از دست آدمایی مثل سحر کشیدم که یکی خوب هم باشه باور کردنش سخته ولی چون تو اینو میگی قبول می کنم ..
 کیمیا : آخ من قربونت بشم عروس گلم .
کارینا : مامان این قدر عروس رو نکن لوس ..
کیمیا : پس بیا بدمت بوس ..
کارینا  در حالی که خودشو انداخته بود توی بغل مادر شوهرش گفت مامان مهوش و ماریا هم بعله؟
کیمیا در حالی که می خندید گفت پس اونا رو واسه چی می خوایم با خودمون ببریم .. کارینا : می ترسم از این که با سحر در گیر شم ..
 کیمیا : عزیزم نگران نباش . من هستم ..
کارینا :  ولی دوست دارم همچین روشو کم کنم که اون دیگه سایه منو که از دور می بینه به خودش بلرزه . کور خونده فکر کرده هر غلطی می تونه بکنه . عیبی ندارحالا از من خوشت نمیاد نمی خوای با هام هم کلام شی مهم نیست . چیکار به کار شوهرم داری ؟ خودت اگه عرضه داری برو یه شوهر خوب واسه خودت دست و پا کن .  کامبیز منو دید و ازم خوشش اومد . اون عاشق دخترای ساده بود .. حالا هم که مامانش ازم خوشش اومده ..
 کیمیا : من بهت چی بگم دختر .. تو که خودت خوب می دونی مامانش ازت خوشش اومده پس چرا این قدر داری خودت رو اذیت می کنی . می ترسی باز یه موردی پیش بیاد که مثلا مامانش ازت دلخور شه ؟
کارینا خودشو بیشتر به کیمیا چسبوند .. اون می خواست عشقی که به مادر شوهرش داره خالصانه باشه . نه این که بخواد خودشو توی دل اون جا کنه . البته از این که کیمیا اونو دوست داشته باشه لذت می برد . اما دوست داشت با محبتی صادقانه عشق خودشو نشون بده ..
 چند روز قبل از این که بارو بندیلاشونو برای سفر به شمال ببندن مهوش و ماریا اومدن اون جا ... کارینا کمی سختش بود از این که بخواد  با یکی غیر از مادر شوهرش لز کنه ولی از اون جایی که در سفر شمال با ید با اون یه تک خال هم روبرو می شد در نتیجه باید یه جورایی خودشو آماده می کرد و این که به غیر از کارینا یکی هم باشه  که  در گروه سنی اون قرار داشته باشه .  پس از سلام و علیک و احوالپرسی  و حرفای اولیه , کیمیا و مهوش رفتن به اتاقی دیگه و ماریا وکارینا رو با هم تنها گذاشتن .ماریا از این گفت که کار منده و کارینا هم از دانشجو بودنش گفت .. هر دو شون هم شروع کردن به تعریف کردن از مادر شوهرشون ..
ماریا : من میگم اگه مادر شوهر آدم خوب باشه شوهر ردیف میشه ولی اگه فقط شوهر خوب باشه خیلی سخته ردیف کردن مادر شوهری که از اول با عروش سر نا ساز گاری داشته باشه .
کارینا : اینم یه حرفی ولی من کیمیا جونو خیلی دوست دارم از اولش هم با من خیلی خوب بوده .
 ماریا : درست مثل مهوش جون .
 شونه های کارینا لخت بود . کارینا یه لباس فانتزی سکسی تنش کرده بود نه این که خواسته باشه اونو به خاطر لز تنش کنه .. واسه این تنش کرده بود که می خواست راحت باشه و از طرفی کیمیا اونو خواستنی تر حسش کنه .. ماریا دستاشو گذاشت رو شونه های کارینا خیلی نرم شروع کرد به مالش دادن اون .. بعد از اون جا رفت به سمت گردن کارینا و از همون طرف دستشو رسوند به قفسه سینه اون و آروم آروم رفت پایین تر به سمت سینه هاش .
ماریا : اگه گرمته درش بیارم ..
کارینا : من که خیلی داغ شدم . خیلی . ولی .. اگه کیمیا جون  بیاد و منو در این شرایط ببینه اون وقت چی میشه ..
ماریا : وقتی تو گرمت باشه اونم گرمش میشه .. منم الان  می خوام لباسمو درش بیارم  کارینا : اگه دوست داری من برات درش بیارم ..
ماریا : خیلی ممنون میشم اگه این کارو برام انجام بدی ولی بذار اول من این کارو برات بکنم چون پیشنهاد دهنده اش خودم بودم .
 خلاصه این دو تا زن کاری کردند که از نیمتنه بر هنه شدن . وقتی چشم ماریا به سینه های درشت کارینا افتاد  یه سوت آرومی کشید ..
 کارینا : خیلی درشته ؟ چی شده ؟
 ماریا : حرف نداره .. تنظیمه .. خیلی نازه .. میدی بخورمش .. قول میدم خرابش نکنم  کارینا : قابل تو و لبای تو رو نداره . ولی یه شرط داره ..
ماریا : چه شرطی عزیزم ..
 کارینا : به شرطی که منم مال تو رو بخورم .... ادامه دارد ...نویسنده .. ایرانی 

پسران طلایی 149

مهتاب و مهدیس هر دو شون فوق العاده از سکس با طرفشون لدت می بردند . مخصوصا این که برای بار اولی بود که سکس خلاف داشته و به اونا مزه می داد ..  مهتاب حس کرد که داره ار گاسم میشه یه جیغ بلندی کشید که حتی شوهرش جلالو که داشت با زن سومش عاطفه حال می کرد دستپاچه کرد .
جلال : عزیزم چته ..
مهتاب : آخ جلال هیچی .. هیچی نیست تو کارت رو بکن . کاش می ذاشتم زود تر زن بگیری . من تا حالا این جوری حال نکرده بودم .. آخخخخخخخخ ریخت .. ریخت .. آب کوسم همین جور داره می ریزه .. داره می ریزه .. .. حالا دیگه تموم شد .. فکر می کنم بازم دارم . بازم دارم . بازم کیر  می خوام .. اوووووووخخخخخخخ جلال جلال ...
عاطفه : دیدی جلال جون من گفتم که این دو تا پسر  مخصوصا اون سینا اعجوبه هست . اگه واقعا نمی رسی که عدالت بین ما رو رعایت کنی من حاضرم زحمت تو رو کم کنم  و تو وکالت بدی به سینا جون که از فشار روی دوش تو کم کنه ...
مهتاب شنید حرفای عاطفه رو و از اون جایی که می دونست مردا در برابر زنای جدیدشون زن ذلیل هستند گفت
 -امکان نداره عاطفه . یک بار دیگه این حرفو زدی هر چی دیدی از چش خودت دیدی کاری می کنم که جلال تو رو از این خونه بندازه بیرون طلاقتو بده دستت .شکایت می کنم . مهتاب همچین الم شنگه ای به پا کرده بود که این کار رو به وقتی که جلال داشت سرش هوو می آورد چه درمورد همسر دوم و چه سومی اون انجام نداده بود .
 جلال : حالا این عاطی خوشگله ما یه حرفی زد ..
عاطفه هم خیلی ناراحت و اخم کرده بود .. رفت زیر گوش جلال و خیلی آروم بهش گفت اگه از الان بخوای هر چی اون گفت بگی چشم من نمی تونم زندگی کنم و میرم پیش بابام ..
جلال : شر درست نکن . من بر نامه ردیف کردم شما خانوما شما همسرای گل من لذت ببرین . اگه من یک مردی هستم که به سه تا زن دارم کیر می زنم شما خانوما هم  که شوهرتون سه تا زن داره باید از سه تا مرد کیر بخورین و به این میگن عدالت اسلامی . اگه اینو به بابا مجتهدت بگی یک فتوایی در این مورد صادر می کنه که دنیا رو تکون میده . تمام جنده های دنیا طرفد ارش میشن .. یعنی به راه راست ارشاد میشن ..
فرزاد که داشت با سرعت زن دوم جلال رو می کرد یه نگاهی به سینا انداخت و مهتاب و سینا که نتونستن جلو خنده هاشونو بگیرن .
مهتاب : فدای هر چی شوهر عادل بشم من . حقت رو خوردن . تو باید می شدی مجتهد اعلی ..
مهدیس هم که دیگه سرشو  مدام از این سمت به اون سمت حرکت می داد که  سینا به فرزاد گفت با همین گاز برو و کارشو تموم کن . مهدیس هم ارضا شد و اون طرف جلال هنوز با عاطفه مشغول بود ..
 سینا : فرزاد بیا این طرف .. فعلا دو نفری خد مت همسر اول باشیم ..
مهدیس : پس من چی .. من حالا می خوام ..
مهتاب : فعلا یه چند دقیقه ای بخواب .. من از خواب بیدار شدم . تو هم تا بیدار شی  منم کارم تموم نمیشه ..
مهدیس : تو عین یه چنگک عین یه زالو وقتی بچسبی ول نمی کنی ..
مهتاب : حیف که الان در شرایطی نیستم که جواب بد دهنی تو رو بدم و با هات کل کل کنم .. بعدا خد متت می رسم .. بیا فرزاد جون فدای تو ..
 مهدیس : یادت باشه مهتاب اون توی کسم خالی نکرده ها
مهتاب : سینا هم توی کس من نریخته . الان دو تایی شون به من آب میدن و باقی مونده آب لوله ها میشه مال تو .  
عاطفه : چه هووهای کیر نخورده و عقده ای دارم من . اگه جای من بودن چیکار می کردند که عمری رو ریاضت کشیدم ..
 جلال : و حالا نتیجه شو به خوبی دیدی و گرفتی .
 عاطفه : دوستت دارم آقا جلال .. دوستت دارم . حتی اگه اون  دوتا آقا بازم سر حالم کنن بازم شوهر جونی خودمو دوست دارم . فقط جلال جون نگاه کن که مهتاب چه جوری داره خودشو از عقب به اون دو تا کیر می مالونه ؟ فرزاد جون که فرو کرده توی کسش و سینا جون هم کرده توی کونش ..
عاطفه دلش واسه کیر سینا پر پر می زد .. دوست داشت مهتاب رو بده به دم جلال و خودش بره با اون دو تا و حداقل با سینا حال کنه ولی دیگه اون کوپن خودشو مصرف کرده بود و حالا نوبت همسران دیگه جلال خان بود که با سینا و فرزاد حال کنن . سینا دستشو محکم می زد به کون مهتاب و اون متخصص در لرزوندن کون زنها بود .. مخصوصا کونهای برجسته و گوشتی مثل کون مهتاب ..
مهتاب : آخ کونم آخ کسم .. جلال جون نگاه کن .. فدات شم .. آخ کس .. آخ کون آخ کیر .. یکی بالا یکی زیر ... من مردم از خوشی .. اووووووففففففف
مهدیس : این جوری که می کنی قند توی دلم آب شده .. زود باش دیگه .... ادامه دارد ....نویسنده ... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 24

بهنام یه نگاهی به بهجت  انداخت و سعی کرد که نگاه امروزش با نظر روزای قبلش فرق داشته باشه . می دونست چیکار کنه که روی بهجت اثر بذاره .
 بهجت : سلام عزیزم . امروز نگاهت مهربانانه شده ..
 بهنام : من هیچوقت نا مهربون نبودم . می بینی که هنوزم ازدواج نکردم .
بهجت : یعنی می خواستی به پای من بشینی ؟ بهنام این قدر بد جنس نباش . می دونم هیچوقت عاشق نبودی . شاید هم یه مدت اون اوایل دوستی مون واسه این که به خواسته ات برسی منو عاشق خودت نشون می دادی ولی این همش من بودم که عشق خودمو نشونت می دادم . دوستت داشتم و دارم .
 بهنام : بازم منو به یاد این ننداز که چه جوری دوست داشتن خودت رو نشون دادی .. بهجت : دلم می خواد با تو باشم . اصلا از بودن با شوهرم لذت نمی برم .
 بهنام : پس برای چی ازدواج کردی ..
 بهجت : شاید ترسیدم یه روزی خونواده بالا سرم نباشن و من تک و تنها بمونم . نمی دونم . سر نوشت خیلی ها رو دیدم مث خودم که به جایی نرسیدن .. ای کاش فقط نرسیدن بود .
اونا اسیر سر درگمی شده بودن ... بهنام در ذهنش در حال چیدن نقشه ای بود که به هدفش برسه . واسش کمی سخت بود . هر چند اون هر گز  عاشق بهجت نبود وزن هم اینو حس کرده بود .. اون نمی دونست که آیا این کاری که داره می کنه درسته یا نه ؟ و بهنام هم نمی دونست که کشوندن بهجت  به انجمن و محفل لذت عمومی تا چه حد می تونست برای اون زن جالب و جذاب باشه . باید شانسشو آزمایش می کرد ..
 بهنام : خیلی دلم می خواد من و تو بریم خونه یکی از دوستامون و حرف حسابمونو با هم بزنیم .
 بهجت : فقط حرف بزنیم ؟ ما که به اندازه کافی با هم حرف زدیم .. و تو همش ناز می کنی .. الان دیگه محدودیت سکس هم ندارم . اگرم حامله شم و. بابای بچه تو باشی حواله اش می کنم به شوهرم .
 بهنام : حالا من یه چیزی گفتم عشق من .. یعنی وقتی آب و آتیش  با هم تنها باشن فقط می شینن همدیگه رو نگاه می کنن و از خواص هم میگن ؟ فکر کردی من دوستت نداشتم و ندارم ؟  چه اشکهایی که به خاطر از دست دادنت نریختم ! کارم شده بود اشک و غصه و آه . فکر می کنی شما خانوما فقط دارای احساسات لطیف هستین ؟ بهجت : حالا من باید کجا بیام . اگه بخوای می تونی بیای خونه ما ..با هم باشیم . شوهرم از صبح که میره سر کار تا شب بر نمی گرده ..
بهنام : نه . خونه شما خوب نیست . خطرناکه . نمیشه ... باشه یک زنگی برای یکی از دوستام بزنم ..
بهنام از بهجت فاصله گرفت و یه تلفن واسه رامین زد و یکی دو دقیقه ای رو با هاش حرف زد . رامین از خودش یه خونه مجردی داشت ... قرار شد که بهنام کلید اون خونه رو بگیره و با هم برن اون جا .. همین کارو هم کردن ... بهجت باورش نمی شد . که این قدر راحت تونسته باشه با کسی که ماههاست انتظار بودن با اونو داشته خلوت کرده باشه .. و بهنام هم در این فکر بود که چگونه می تونه  فکر بهجت رو بازش کنه  به این که اون بپذیره که به این خونه ها بیاد . بهجت رفت یه دوشی بگیره ...
بهجت : باهام نمیای ؟
 بهنام : نه تو خودت برو ...
 بهنام استرس عجیبی داشت ..  اون هرگز به این سبک عمل نکرده بود . ولی شرایط برای بهجت تفاوتی نداشت .در هر حال اون یک زنی حساب می شد که  خائن به شوهرش بود چه می خواست با او باشه و چه با یکی دیگه .. مگر این که می تونست این بهونه رو داشته باشه که بیاد و بهش بگه بهنام تو در حق من نامردی کردی . من عاشقت بودم .. من دوستت داشتم و تو با احساسات من بازی کردی .. که این می تونه یک حرف پوچ و مزخرف باشه . زنی که شوهرشو دور می زنه و بهش خیانت می کنه عشق چه مفهومی می تونه واسش داشته باشه . نه .. بهنام این به هیچ وجه نا جوانمردانه نیست .. بهنام خودشو کاملا بر هنه کرد و رفت زیر ملافه .. لحظاتی بعد بهجت از حموم اومد بیرون ... موهاشو با سشوار خشک کرد و اونم با بدنی کاملا بر هنه رفت زیر همون ملافه ای  که عشقش دراز کشیده بود .. وقتی تنشو به تن بهنام چسبوند همون  احساس گذشته ها بهش دست داده بود . با این تفاوت که حالا می تونست با آسودگی خاطر خودشو تسلیم کسی بکنه که هنوز دوستش داشت . و هنوز دلش پیش اون بود . زنی که عاشق میشه امکان نداره عشقشو تا ابد فراموش کنه . بهجت ملافه رو به کناری انداخت  اون دوست داشت بدنهای لختشونو ببینه و با لذت به استقبال عشقبازی بره .  برای لحظاتی بهنام دچار تردید شده بود .. ولی  اگه در این حالت بهجت موافت نمی کرد چی .. شایدم لجبازی می کرد و در هر حالتی باهاش مخالفت می کرد .با این حال ادامه داد ... دستاشو به سینه های بهجت رسوند ... و نوک سینه ها رو پس از از این که با نوک زبونش قلقلک داد اونا رو میون جفت لباش گذاشته و بعد از بوسیدن لباش دستاشو گذاشت لاپای بهجت ..
 بهجت : نههههههه بهنام .. بهنام .. خیلی داغی .. داغ تر از اون روزایی .. خیلی نامردی که منو دادی به دست یکی دیگه ...
وقتی  بهنام این حرفو شنید با خودش گفت اون روز من نمی خواستم تو رو بدم به دست یکی دیگه .. حالاست که می خوام این کارو بکنم .. . ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

نامردی بسه رفیق 73

ستاره به طرز عجیبی نگام می کرد . طوری که انگارمی خواست بهم بگه که نکنه خودت می خوای با ماهرخ ازدواج کنی ... از این که تونسته بودم دلی رو شاد کنم خیلی خوشحال بودم . می تونستم حق شناسی  رو در نگاه ماهرخ بخونم ولی اون مدیون خداو بعد سپهر بود . من یک وسیله بودم یک امانت دار .
 -ستاره جون به نظرت ثواب ازدواج با یک زن بیوه ای که وضع مالیش خوب نیست و نیاز به حمایت داره تا چه اندازه می تونه باشه ..
 ستاره : واسه چی اینو می پرسی . نکنه گلوت پیش ماهرخ گیر کرده .. تو که اصلا با من از این حرفا نمی زدی . همچین عادتی نداشتی . نمی دونم تازگی ها چرا رعایت نمی کنی ..
 -اصلا کی بهت گفت با من بیای . ؟ می ترسی پول داداشت رو بالا بکشم ؟
ستاره : می خوای عصبانیم کنی نمی تونی .. حالا تو راستی راستی می خوای ثواب کنی ؟ اگه این جوره این جا پره از زنایی که شرایطی مثل ماهرخ رو داشته باشن . یعنی باید بری با همه شون عروسی کنی ؟
خنده ام گرفته بود .. با خودم گفتم ای ستاره ای ستاره .. دیگه از تو ساده تر خودتی . شاید اگه عشقم به فروزان نمی بود می تونستم عاشقت شم ولی دوستت دارم  .. خیلی ما هی ..
 -شوخی کردم دختر . فقط می خواستم اذیتت کنم . آخه دیدم تو خیلی حساسیت به خرج دادی ..
یه لحظه لبخندی رو رو لبای ستاره دیدم . ولی درجا بهم گفت
ستاره : به خاطر من ؟ اصلا به من چه مربوطه ؟! مگه من چه نفعی می برم . تو هر کاری دوست داری می تونی انجام بدی .
-می دونم ستاره . حالا بیا بریم .. 
ستاره : اصلا حوصله رفتن به خونه رو ندارم ..
-پس بیا بریم شرکت ..
ستاره : اون جا هم حال و حوصله روبرو شدن با فرزان رو ندارم .
-چی شده مگه می خواد تو رو بخوره ؟
 ستاره : نه بیچاره کاری که به کارم نداره .. همش از پرونده و این چیزا داره حرف می زنه . کار , کار و کار .. خسته شدم .
-خب دیگه اون این جوری فکر می کنه بهتر می تونه خودشو به ما نشون بده که چقدر دلسوزه و از منافع خواهرش فروزان حمایت می کنه .
 ستاره : اون دفعه می گفت شاید زنشو هم بیاره کمک حالمون شه .. من اصلا دوست ندارم شرکت شلوغ شه .
-باشه ستاره مگه دوست داری یه چند دقیقه ای بریم لب آب و رود خونه یه دوری بزنیم ؟ بریم ببینیم  این همشهریهای مسافر این جا رو چقدر شلوغش کردن ..
ستاره : مگه همه شون تهرونی هستن ؟
-بیشتراشون هستن .
 من و ستاره لحظاتی رو اطراف پل فلزی بابلرود یا همون رود بابل نشستیم .. نمی دونم ازچی داشت حرف می زد ولی من به آب خیره شده و به فروزان فکر می کردم .. گاه  به حاشیه رود خونه و چمنهای اطرافش نگاه کرده می دیدم که زیر درختی عاشق و معشوقی یه زیلویی پهن کرده روش نشسته دارن از امید و آرزو هاشون میگن . این حالتها واسم بیگانه نبود .
ستاره : حواست کجاست . اصلا گوش به حرفام میدی فرهوش ؟
 صدای بلند  ستاره منو ازعالم خواب بیدار کرد و فقط همون عبارت آخرو شنیدم ..
 -آره ستاره حواسم به توست . گاه آدم شنونده باشه خوبه ..
ستاره : بگو من چی می گفتم ؟
-بس کن .. داری مچ می گیری ؟
 ستاره : مشکلی هست که بتونم کمکت کنم ؟
 اعصابم ریخته بود بهم . نمی تونستم  حس کنم که الان عشق من و فر هاد دارن با هم میگن و می خندن . بازم سر ستاره داد زدم
-آره ستاره من مشکل دارم . می خوام ازدواج کنم ..نمی دونم دختر خوب از کجا پیدا کنم . کسی رو می شناسی ؟ ستاره لباشو می جوید و چشاشو گرد کرده بود ..
 ستاره : بس کن فرهوش دستم میندازی ؟ من که حرف بدی نزدم ..
 -پاشو بریم حالم خوش نیست ..
 در همین لحظه موبایلم زنگ خورد فرزان بود . گفت اگه می تونم بیام شرکت کارم داره .. ستاره می خواست بره .. قهر کرده بود ..
 -بیا با هم بریم .. فکر کنم فرزان هر دو تامونو کار داشته باشه ..
ستاره : نه من باهات نمیام . در ضمن به فروزان بگو شاید دختر خوب سراغ داشته باشه ..
-دیوونه نشو تو که می دونی من شوخی کردم . از وقتی که سپهر رفته این جوری شدم ..منوببخش
. خیلی سخته اعصابت واسه یه زنی ناراحت باشه و بخوای ناز یه زن دیگه رو بکشی .. رفتیم دفتر .. فرزان خیلی متفکرانه به گوشه ای نگاه می کرد و می خواست یه چیزی بگه ولی سختش بود ..
-فرهوش جان ! ستاره خانوم ! من یه چند روزی رو تهرون کار دارم ..
حالتش دگرگون به نظر می رسید ..
-مشکلی پیش اومده ؟
فرزان : فروزان ... فروزان ... حالا دیگه می تونه ....چه جوری بگم من بهش گفتم عجله نکن .. ولی نمی دونم چشه .. داره با پسرخاله اش ازدواج می کنه . آخر همین هفته عروسیشونه ..خیلی بی صدا و معمولی .. دیگه شرمنده .. اگه هم شما رو دعوت نکرده به خاطر اینه که سختشه ..
 فرزان یکریز داشت واسه خودش حرف می زد .. حالم بد شده بود .. نمی تونستم بشینم  فرزان : آقا فر هوش چی شده ..
ستاره : یه آب بیارین ..
همه جا رو تیره و تار می دیدم .. اون فاجعه ای رو که منتظرش بودم بالاخره از راه رسید . دیگه توجهی نداشتم به این که ستاره و فرزان دور و برمنن  . اشک از چشای تارم به روی صورت و گونه هام می ریخت .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

نگاه عشق و هوس 39

و سعید با لذت و با تمام احساس عاشقونه اش به سارا نگاه می کرد . خوشش  میومد از این که سارای اون خوشش میاد .. -سعید عزیزم  حالا آروم تر بغلم بزنم .. بغلم بزن .. و پسر بازم مثل یه عاشق رام , آرام عشقشو در آغوش گرفته بود و سارا احساس می کرد اون چه رو که سعید با سکوتش فریاد می زد و به اون می گفت .
 سارا : عزیزم چی داری میگی بهم . چی می خوای .. عشقم ..
 سعید : من که چیزی نگفتم . من که ساکتم ..
سارا : نیازی نیست اینا رو با زبونت بگی .. گاه بی زبونی هم خیلی حرفا واسه گفتن داره .. گرمای تنت رو حس می کنم که چه جوری داره تنمو می سوزونه .. داره با هاش حرف می زنه . داره از احساسش می کنه .. از خواسته هاش از نیازش .. بهم بگو اون حرفا رو . فکر نکن اگه اونا رو بر زبون بیاری سارای تو مغرور میشه و دیگه بهت نمیگه عاشقته ..فکر نکن که سارا فراموشت می کنه . اگه عشق در خونه سارا رو بزنه اون درو به روش نمی بنده ..  اونو از خودش نمی رونه . اونو توی دلش راه میده .. حالا برام حرف بزن . از قشنگی ها بگو ..
 سعید : منم دارم به همونا فکر می کنم . به این که تو منو توی خونه دلت جا دادی . این که فقط امروز نیست که باعث شده من بهت عادت کنم . فقط این بغل کردنها و بوسیدنها و عشق بازی کردن ها نیست که سبب شده باشه من امروز در شور و هیجان نیاز به تو بسوزم . من مدتهاست که دارم در تب عشق تو می سوزم . از همون نگاه اول .. از همون حس قشنگی که دل های من و تو رو به هم پیوند داده . نمی دونم چرا حس کردم و حس می کنم وقتی که به یکی دل ببندی وقتی با تمام وجودت یکی رو دوست داشته باشی تا آخرش با اونی و ولش نمی کنی ..  بهش نارو نمی زنی .. اگه این حسو با تمام وجودت نسبت به اون داشته باشی .. اگه عاشق باشی .. برای عشقت هر کاری می کنی . حاضری هر کاری انجام بدی ..
 سارا : سعید خیلی قشنگ حرف می زنی . داری اشکمو در میاری .  دوستت دارم . دوستت دارم .. حس می کنم تو بیشتر از خود من منو می شناسی . بیشتر از خود من درک می کنی که من چی می خوام و چی دوست دارم . بهم بگو اینو از کجا می دونی .. از کجا متوجه میشی نیاز منو ..
سعید : از نگاهت .. از همون بدنی که میگی حرارت اون صدای قلب من و توست .. آهنگ نیاز ماست .. و از همون عشقی که بین ما ست .  شاید بگی و بگم و همه بگن که عشق یک واسطه هست .. بین اون دو نفری که عاشق همن .. ولی عشق در واقع با خون و وجود اون دو نفر حل شده .. جون گرفته .. عشق یکیه .. ولی اون یکی بودنها  بین آدما قسمت میشه .. عشق پاک بین دو نفر نمی تونه از وجود اونا خارج شه .. اون نمی خواد بمیره .. همون طوری که من و تو تا وقتی که همو داریم دوست نداریم بمیریم . دوست داریم مال هم باشیم . در آغوش هم آروم بگیریم . بهترین ها رو برای هم می خوایم . خوشی ها رو .. لذتها رو . امروز رو به امید فردا سپری می کنیم تا ازش خاطره های قشنگ بسازیم . خاطره های در کنار هم بودن . این لحظات جاودانه میشن . و خدا عاشقا رو به هم می رسونه . اگه اون جوری که انتظار داره فریادش بزنن ..
 قطره ای اشک گونه سارا رو نوازش می داد  . می دونست که می تونه برای عشقش هر کاری بکنه و اونم هر کاری انجام بده تا برای همیشه با هم باشند ولی خیلی سخت بود .  گاه قمار زندگی به جایی می رسه که اگه بخوای ریسک کنی همه اون چه رو هم که داری از دست میدی .. حتی همون عشقتو .. حتی همون دلخوش بودن به روز ها و لحظه ها رو .. کاش آدما در آینه زندگی و گوی بلورین سرنوشت می تونستن درستی ها و زشتیهای آینده رو ببینن . کاش می تونستن ببینن که چطور می تونن خودشونو به بهترین نقطه زندگیشون برسونن .
سارا : نمی دونم بهت چی بگم سعید .. برام تعجب داره که تو از کجا می دونی که می تونی رو سارای خودت حساب کنی که تا آخرین نفس عاشقت باشه و حتی وقتی که روح از بدنش جدا میشه ..
سعید : واسه این که من می تونم اون وجود واقعی سارای خودمو ببینم . برای من تو فقط یک جسم خاکی نیستی که بخوام با یه هوس و با یه ارضا شدن ازت فاصله بگیرم .. بلکه این هوسهاست که همراه با عشق  منو بهت نزدیک و نزدیک تر می کنه .. لذتهایی که به من آرامش میده .. و احساس می کنم که این روح منه که در آغوش تو به آرامش می رسه .. حتی اگه از جام پاشم و بین بدن من و تو فاصله بیفته اما روان من احساس من .. فکر و درون من ,  با همه آرامشش تو رو فریاد می زنه .. احساس می کنه به اون دنیایی که می خواسته رسیده به اون نیازش .
 سارا : چته سعید .. من دارم آتیش می گیرم ..
سعید : از هوس ؟
 سارا : اون که آره ولی بیشتر از حرفای عاشقونه تو .. دارم می سوزم و با این سوختن هاست که سبز میشم . منو ببوس یک بار دیگه اگه دوست داری .. اگه می خوای ..
 و یک بار دیگه  دقایقی رو با نگاهی عاشقونه و در سکوت سر کردند ..  نه سارا و نه سعید برای شکستن نگاه و سکوت پا پیش نذاشتن .. یه لحظه سارا خیلی آروم و میلیمتری سرشو تکون داد و سعید هم پاسخشو با همون حرکت داد ..  و در یک لحظه صورتشونو به هم نزدیک کردند .. و آروم لبهاشون رو لبهای هم قرار گرفت .. نرم ..نرم و نرم .. گرم و گرم و داغ .. فشار لبهاشون روی هم لحظه  به لحظه بیشتر می شد و فشار دستانی که دور کمر عشقشون حلقه شده بود .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پسرم ! دخترم ! پس مامان چی ؟!

تقصیر خودم بود .. وقتی که شوهرم مرد و شدم همه کاره بچه هام و حقوقشو می گرفتم و خونه و سر مایه اش بهم رسید و حتی یه مغازه شو اجاره دادم نشستم خونه و پای فیلم و تلویزیون و این حرفا .. یواش یواش حس کردم که نیاز به یک مرد دارم .. ولی روم نمی شد .. از بچه هام خجالت می کشیدم . خیلی از دوستان متاهل و حتی مطلقه من  اینو حق قانونی و عرفی و شرعی من می دونستن که باید یه جورایی خودمو تامین کنم .. این که تصمیم گرفتن واسم مشکل بود به جای خود تازه در شرایط  و مراحل بالاتر من اون جسارت حرف زدن با یک مرد رو نداشتم احساس شرم می کردم .. یه دختر داشتم به اسم شراره و یه پسر هم به نام شروین ..بعد از چند سال  رسیده بودم به زمانی که شروین 19 ساله سال اول دانشگاهش بود و شراره 18 ساله هم سال آخر دبیرستانش .. اونا شب و روز با هم بودن . با این که اتاق خواب جدا داشتن ولی به نظرم با هم می خوابیدن . تا نیمه شبو که بیدار بوده با هم بودن . می گفتن داریم با هم درس می خونیم .. تازه منم این جوری راحت تر بودم .. تا این که ظاهرا مادر شوهرم که یه جورایی متوجه رابطه فوق العاده صمیمانه اونا شد و به من گفت که مراقب اونا باشم و شراره رو ببرم پیش خودم .. ولی من نمی تونستم  واسه خودم درد سر درست کنم در اون صورت دیگه نمی تونستم وارد سایت شم و داستان سکسی بخونم . فیلمهای آن چنانی ببینم . ولی این که مادر شوهرم منو ترسونده بود راستی راستی به فکرفرو رفتم که نکنه حق با اون باشه . چون اون حرف بی خود نمی زد . آخه منی که یک زن سی و هفت ساله بودم و پونزده سال شوهر داری کرده بودم و طعم سکسو چشیده بودم تا این حد در خلوت خودم تحریک می شدم و احساس نیاز می کردم که راحت باشم اونا چه جوری بودن .. خلاصه  یک شب جمعه ای رو  به بهونه رفتن به خونه یکی از دوستام در اتاقم موندم و درو از داخل قفل کردم . خوبی اتاق من در این بود که حموم هم داشت .. و می تونستم به جای دستشویی از اون استفاده کنم ..  طوری هم بر نامه ها رو چیده بودم که اونا فکر کنن که من خونه نیستم .. دل تو دلم نبود . نیمه های شب بود که خیلی آروم در اتاقمو باز کردم و رفتم به سمت اتاق بچه ها .. این بار در به اندازه یک وجب باز بود . طوری که می شد اونا رو دید .. خیلی آروم خودمو کشوندم گوشه در ...صحنه ای رو دیدم که همون جا میخکوب شدم داشتم از حال می رفتم . شروین و شراره دو تایی شون کاملا لخت بودن .. و شروین از پشت کیرشو فرو کرده بود به یکی از سوراخای خواهرش . نمی دونستم کیرشو توی کس کرده یا کون .. به خوبی معلوم نبود . کاش کیرش توی کون باشه و شراره هنوز دختر باشه . ولی سرعت کردن و تا به انتها رفتن کیر شروین نشون می داد که دختر من دیگه یک دختر نیست . یک خواهر و برادر رابطه جنسی داشتند و مادرشون داشت خودشو با فیلمهای سکسی سر گرم می کرد ... با فیلم و داستان .. اگه شراره بار دار شه چی ؟ داشتم آتیش می گرفتم . باید چیکار می کردم .. چند سال بدون شوهر پیش برده بودم به خاطر این که اونا سایه ناپدری رو رو سرشون حس نکنن . یه لحظه تصور کردم که اگه من جای شراره بودم چی می شد ؟ وقتی که یک پسر بتونه خواهرشو بکنه حتما مادرشو هم می تونه بکنه . در همین افکار بودم که دیدم شراره و شروین توافق کردن که برن حموم و اون جا حال کنن .. سریع به اتاقم بر گشتم .. یه فکر شیطونی رفت تو جلدم .. می دونستم  اگه بخوام اسیر شیطون شم تا گول نخورم ول کنم نیست . منم رفتم به حموم اتاقم . بهترین موقع بود . خوب به کسم برق انداختم . یعنی شراره بخواد از شروین استفاده کنه و من نتونم ؟ حالا که مجبور بودم با این موضوع کنار بیام پس یه جوری کنار میومدم که دیگه بتونم لذتی هم برده باشم و بعدا حسرت این روزا رو نخورم .. سعی کردم خیلی زود تر از اونا برگردم به اتاقشون .. سریع یه آرایشی هم رو صورتم انجام دادم .. دیگه لباسی که تنم نکردم . یه نموره ای شکمم فانتزی نبود .. ولی در عوض کون قلنبه و بر جسته ای داشتم .. با این که تختشون یک نفره بود ولی دو نفر می تونست روش یه فعالیتهایی داشته باشن .. اگه منم می خواستم برم پیش اونا دیگه شیر تو شیر می شد ... رفتم داخل جا رختخوابی قایم شدم .. به خودم عطر نزدم که مشکوک نشن از همون شامپو بدنی که شراره استفاده می کرد به تنم زده بودم . ... یالاخره اومدن .. دو تایی شون بغل تو بغل رفتن روی تخت ..
 شراره : داداش تو چقدر حریصی ..
شروین : امشب که مامان نیست خیلی راحت تر داریم با هم حال می کنیم . خیلی کم پیش اومده با هم بریم حموم ..
 شراره : می ترسم ..اگه مامان بفهمه چیکار می کنه !
 شروین : این که دختر نیستی یا این که با منی ..
شراره : هر دو تاش .. ولی داداش اگه نامردی کنی هرچی دیدی از چش خودت دیدی . خودت گفتی منو داری زن نمی خوای ..
شروین : به شرطی که تو هم شوهر نکنی و دوست پسرم نگیری ..
شراره : عاشقتم داداشی .. ولی مامان اگه گیر بده که مثلا تو زن بگیر و تو شوهر بکن چی ..
شروین : مگه ما بچه ایم که به خاطر  یکی دیگه ازدواج کنیم ..
 در همین لحظه اومدم بیرون و گفتم پس من چی ؟ من مادرشما نیستم ؟ یعنی من برم شوهر کنم چون هیشکی نیست که به بدنم دست بزنه؟
نمی دونستم حرفمو شنیدن یا نه . و حواشون بوده یا به خاطر شوکه شدن چیزی نشنیدن . چون شراره جیغ می کشید و شروین مرتب دو دستی می زد توی سرش ... کلی متلک پروندم و بد و بیراه گفتم .. یکی نبود بگه تو که داری این جوری نصیحت می کنی چرا تمام لخت جلو ما وایسادی .. دستمو بردم سمت کیر پسرم ..
-بد چیزی هم نیست .. خوب چاق و چله اش کردی ..
به سینه های شراره هم دست زدم . خیلی سریع درشت و آبدار شده .. اینا در اثردست مالی های داداشته .. چشمم روشن دیگه دختر هم نیستی . باید به شما مدال داد . برادر و خواهر ... دستمو رسوندم به کیر شروین ..
 -چه سر به زیره ! به صاحبش رفته ... سلامت کجا رفته شروین کوچولو !
 شراره : زشته مامان !
-تو یکی زبونتو ببر . شروین بزرگه ! به شروین کوچولوت بگو به ما هم سلام کنه . چیه شراره . فکر می کنی واسه تو هوو اومده ؟ برو پایین بینم ..
 دهنمو گذاشتم رو کیری که از کس دخترم بیرون کشیده شده بود ..
 شروین : نه مامان درست نیست ..
ولی در عین این که می گفت درست نیست کیرش لحظه به لحظه شق تر می شد ..دست شروینو گرفته گفتم بریم اتاق ما ...
 -شراره اگه دوست داشتی می تونی بیای ولی ممکنه یه چیزایی ببینی که خوشایند تو نباشه . تو اصلا فکرشو کردی که بار دار شی چی میشه ؟
-مامان من قرص می خورم ..
-چه حاضر جواب ! کیر شروین زبونتو باز کرده .
رفتم رو تخت خودم دراز کشیدم . کیر شروین خیلی درشت تر و تازه تر از کیر پدرش نشون می داد . می دونستم کسی که خواهرشو می کنه واسش کردن مادر هم کاری نداره . پاهامو باز کردم . قلبم به شدت می تپید . هم این که پس از سالها می خواستم کیر بخورم و هم این که اونم از چه کسی ؟! شراره هم خودشو رسونده بود به ما .. خیلی ناراحت بود .. شاید از لو رفتن قضیه ناراحت بود شایدم از این که یک شریک و رقیب و هوو واسه خودش می دید . چشامو بستم .. منتظر بودم ..
 شروین : سختمه ..
-آخخخخخخخ بس کن .. برم شوهر کنم خوبه ؟ سختت نباشه . خواهرت رو که می خواستی بکنی سختت نبود ..
 احساس کردم که لبه های کسم  و اون مرکز بیرونیش داغ شده .. تماس یه تیکه گوشتی دیگه رو حس می کردم و اون سر کیر شروین بود .. با یه فشار دیگه کیرشو کرد توی کسم آخخخخخخخ اووووووهههههه .. چشام دیگه باز نمی شد .. شراره هم وقت گیر آورده بود
-مامان منو ببخش .. مامان منو دوست داری ؟
 -چی داری میگی اوووووووففففففف تو هم وقت گیر آوردی ها .. آره آره ..مگه میشه مادر بچه شو دوست نداشته باشه ..
شراره : مامان دوستت دارم عاشقتم ..
 لباشو گذاشت رو سینه هام و طوری میکشون می زد که حس کردم یه مرد داره سینه هامو می خوره .
-شروین  کسمو تند تر بکن .. تند تر .. شراره  چه ناز نوک سینه هامو میکش می زنی ... دخترم خودشو رسوند بالاتر و لباشو گذاشت رو لبام .. شروین به خوبی رو من سوار بود . می دونست باید چه جوری بکوبونه .. یه لحظه حس کردم یه چیزی از کسم داره حرکت می کنه و به روی تشک می ریزه .. خیلی زود آبمو آورده بود . یه حس آرومی داشتم ولی بازم می خواستم . کسم تشنه اش بود .. چند روز مونده بود به این که پریود شم . باید خوردن قرص ضد بار داری رو شروع می کردم . به شروین گفتم کونمو آماده کنه و از پشت بکنه توی کونم و همون جا آبشو خالی کنه تا از ماه بعد توی کسم آب بریزه .  یه دور برگشتم و به دمر افتادم . شراره با روغن زیتون کونمو چربش کرد و یه دستی هم رو کیر داداشش کشید . خدا بیامرزی پدر شروین هم عاشق فرو کردن کیرش توی سوراخ کونم بود .. همیشه هم دردم میومد ..
-آخ شروین آروم تر ..
 شراره دستاشو گذاشته بود دو طرف کونم و اونا رو به دو سمت بازشون کرد .. بالاخره اون زن بود و می دونست تا چه حدی باید کونمو بازش کنه تا دور مقعدم جر نخوره و نسوزه . چه احساس خوبی بود لمس کیر توسط سوراخ کون .. درد رو به شیرینی کون دادن تحمل می کردم و شروین هم خیلی رعایت می کرد . نشون می داد که  رو خواهرش استاد شده .. خودمو رو تشک می کشیدم تا از تماس کسم با تشک لذت ببرم .. شروین یه بار دیگه هم ارگاسمم کرد .. وقتی آبشو توی کونم حس کردم کیف می کردم که اون خودشو سبک کرده به من تشنه هم آب رسونده ولی کسم هنوز تشنه اش بود . شروین کیرشو آورد سمت من و فرو کرد توی دهنم .. دسر خوبی بود .. اون رفت و شراره پیشم دراز کشید .. شروع کرد به میک زدن کسم ..و ور رفتن با سایر اعضای بدنم .. احساس کردم اینم یه نوع حال کردنه که فوق العاده لذت بخشه .. سکس زن با زن .. لز بینی . و بعد از اون منم همین کارو باهاش انجام دادم .. حس کردم علاوه بر رابطه مادر و دختری , دیوونه وار عاشق همیم .. و خیلی راحت تونستیم یک هماهنگی بین رابطه خونی و جنسی و سکسی بر قرار کنیم . رابطه ای که در اون حسادت  و خود خواهی نقشی نداره .. ما خودمونو خوشبخت ترین خونواده دنیا می دونیم . شایدم خیلی ها مثل ما همچین احساسی داشته باشن ...پایان ... نویسنده .... ایرانی 

زن نامرئی 252

نیاز به این نداشتم که بخوام بهونه ای بیارم و وارد اون جا شم .  می تونستم هر جا که وارد شم بهونه ارسلانو بکنم . مثلا بگم داداشمه و از این حرفا .. وارد یکی از اتاقایی شدم که کار حفاظت و امنیت رو بر عهده داشت . باید متوجه می شدم که اونا در مورد چی دارن حرف می زنن و چه نقشه هایی رو برای مقابله با مردم ردیف می کنن . باید مراقب می بودم تا همون بلای سال 57 و شکست مردم پیش نیاد . .. ظاهرا یک جلسه اضطراری گذاشته بودند . چند غیر ارتشی و یکی دو تا آخوند هم در میان اونا بودند . یکی از این آخوندا تاج سیاه بود و یکی دیگه تاج سپید . یا به قول خودشون عمامه سیاه و عمامه سفید ..
 آخوند عمامه سیاه : این آشوبگران و عاملان فتنه از طرف امریکا و اسرائیل هدایت میشن.. محارب با خدا هستند . برای حفظ اسلام باید همه اونا رو بست به رگبار . این کشتار کشتار رحمته ..
 یکی ازارتشیها که ظاهرا خیلی هم کله گنده بود گفت
-حاج آقا ما که الان این جا دور همیم  و این صحبتها بیرون هم درز نمی کنه .  ما که خودمون بزرگ ترین دوست و یار امریکا هستیم و داریم بهش باج میدیم . ایالات متحده قسمتی از کسر بود جه شو داره از ما تامین می کنه .. کلیه اجناس مجاز و غیر مجازشو به نحوی به بندر می رسونه و از مرزهای های دیگه هم به دست ما و دوستان ما می رسونه . اون وقت این امریکایی که بزرگ ترین حامی ما دولت جمهوری اسلامیه بیاد و با این فتنه گران دست به یکی کنه و بخواد ما رو سر نگون کنه ؟ امریکا خیلی زرنگ تر از ایناست . برای امریکا انسانیت و شرف معنایی نداره اون نگاه می کنه کی بهش پول بیشتری میده . این آشوبگران چیزی ندارن که بهش بدن . بنابراین میاد و از ما حمایت می کنه .. میاد تا دیگه رژیم ما سر نگون نشه .. و با ما یک همزیستی مسالمت آمیز داشته باشه .. آخوند تاج سیاه : فرقی نمی کنه .. حالا باید چیکار کنیم ..
 ارتشی : باید کمی جنسا روارزون کنیم . وضعیت اقتصادی ملت خیلی بده ...
 مدیر یکی از کارخانجات ماشین سازی : ما به اندازه کافی برای تولید سر مایه گذاری کردیم . کلی جنس به قیمت گزاف خریدیم . نمی تونیم ضرر کنیم ..
ارتشی : هیشکی ندونه ما که می دونیم . تحریم برای ملت بود .. برای ما دولتی ها برای ما کارتل ها و تراست ها و اونایی که نبض اقتصاد مملکت رو در دست دارن چیزی به نام تحریم یک موضوع صوری و نمایشی بود برای شیره مالیدن بر سر این ملت .. درست مثل مذاکرات  سر کاری هسته ای . که دیگه خود دنیا می دونه مسخره ترین مذاکرات سیاسی و دور هم نشینیه که از زمان آفرینش حضرت آدم تا حالا وجود داشته . من نمی دونم چرا این فیلم خسته کننده رو تمومش نمی کنن . حالا هم که گندش در اومده . این آقایون همچین رسوایی به بار آوردند که غیرت ایرانی رو در میان یه مشت چینی و روسی و امریکایی و خلاصه این هسته ای ها دودش کردند رفت ..
 آخوند تاج سپید : اینو هم باید در نظر داشته باشیم که ما فقط مفعولی کار نکردیم شیوه فاعلی هم داشتیم . صدای حق ما رو همه شنیدند ..
منظور این آخونده این بود که اگه زنای ما در سمینار هسته ای کس و کون دادن مردا هم کس و کون زنای دیگه و کشور های دیگه رو کردن و از این نظر  سر افکندگی و سربلندی دولت ایران در یک حالت تعادلی قرار داشت .
کارخانه دار : ببخشید حاج آقا من تا حالا نمی دونستم با آلت زنانه و مردانه بشه صدای انقلاب رو به گوش همه جهانیان رسوند . من میگم  ملت رو نباید در مقابل ملت قرار داد . الان ما قسمت عمده ای از در آمد خودمونو به بهانه حمایت از خلق فلسطین  می فرستیم واسه دولتهای عربی و لبنان و سوریه و مرز اسرائیل . اونا نیاز به کمک ما دارند . در حالی که با یک صلح میشه آرامش رو به منطقه بر گردوند تا همه چی روال عادی به خودش بگیره و شما بهتر از هر کسی می دونید که ما ایرانیانی که نتونستیم و نخواستیم مملکت خودمونو که خودمون در دست داریم درست کنیم می تونیم حامی خلق فلسطین باشیم و این ادعا را داشته باشیم که می تونیم اون جا رو آباد کنیم ؟ ارتشی : منظور ؟
 کار خانه دار : منظورم این بود که ما برای مقابله با مردم و کشت و کشتار اونا از نیروهای عرب و لبنانی جان فدا استفاده کنیم .  یه عده از اونا برای پول هر کاری می کنن . یه عده شون هم از بس شستشوی مغزی شدن که حس می کنن دولت ایران فرشته نجات اونا شده و ایران رو برای خودشون فلسطین دیگه ای می بینن برای همین کشت و کشتار مردم ایران رو نوعی جهاد می دونن .
آخوند عمامه سیاه : سردار ! و همچنین شما برادری که می فر مایید از لبنان نیرو بیاریم  الان چند باره که از این آشوبگران به نام مردم یاد می کنید این از نظر تبلیغاتی به ضرر نظام و خود شماست . من باشما که گفتین  برای مقابله با آشوبگران از لبنان و سوریه سر باز بیاریم موافقم . همون جوری که ما  برای مقابله با مردم سوریه به اون جا سر باز فرستادیم ..
ارتشی : حاج آقا خود شما همین الان فرمودید مردم .. مردم سوریه . در حالی که باید می گفتید آشوبگران سوریه .. اون جا رو که با توافق بین ما و امریکا و سوریه وروسیه و حق و حساب و باج دادن یه جوری ردیفش کردیم . پول حلال مشکلاته ..
 یه فیلم نابی از این جلسه اضطراری اونا گرفته بودم .  دیگه با این افتضاحات می شد به سقوط سریع اونا امید وار بود . اما نیرو های هوشیاری که باید سکان عملیات رو در دست می گرفتند و به بقیه اجازه نفوذ نمی دادند اونا رو باید چیکارش می کردم .. اینا یکی از یکی جلاد تر نشون می دادن .. فقط اون سردار که قیافه شسته رفته ای داشت و شبیه به پاسدارای کون نشسته نبود کمی متعادل تر  و مهربون تر نشون می داد . از ستاد خارج شدم . فیلمو در جای امنی قرار دادم .. اصلا فکر نمی کردم همچین جلسه امنیتی رو در این جا بذارن ..برای یه لحظه حس کردم که الان درست نیست که این فیلمو پخش کنم . چون در اواخر اون قرار گذاشته بودند که جلسه بعدی رو در بیت رهبری بر گزارکرده تا تصمیمات اساسی و نهایی رو در اون جا بگیرن .. اگه من این فیلمو پخشش می کردم اون جلسه هم کنسل می شد ... من تا کی باید صبر می کردم و اون حوالی کشیک می کشیدم تا متوجه می شدم کی جلسه بر گزار میشه ... طرف گفته بود تا آخر هفته .. یعنی تا سه چهار روز دیگه .. بهترین کار این می بود که پا به پای این ارتشی خوش تیپ وجوجه فوکلی باشم . این که بخوام سوار ماشینش شم و همراهش برم واسم کاری نداشت . می تونستم ارسلانو بهونه کنم . فتوکپی شناسنامه و یه سری مشخصات اونو با خودم داشتم . سوار ماشینش شدم .. اسم عجیبی داشت .. عجیب از این  نظر که خودش سردار بود و اسمش سالار ... باید قاپشو می دزدیدم .. خودمو در اختیارش می ذاشتم . طوری اونو وابسته به خودم می کردم که یک لحظه طاقت دوری از منو نداشته باشه . حتی  با یه عشوه گری های خاصی از زیر زبون یه سربازی بیرون کشیدم که این سالار خان زن و بچه شو به شهرستان انتقال داده ..از این بهتر نمی شد . اون حالا خیلی راحت تر می تونست  به زنش خیانت کنه ..... ادامه دارد ... نویسنده ..... ایرانی 

خارتو , گل دیگران 102

ماندانا و ویدا بازم یه به نگاهی به سر و وضع هم انداخته وقتی که مطمئن شدن همه چی امن و امانه رفتن به سمت  جایی که از اون سه تا مرد و یک زن جدا شده بودند . ولی خبری ازشون نبود .. از مسئول اون جا پرسیدن که اونا کی رفتن .. که جواب شنیدن یک ساعت پیش ..
 ماندانا : چیه این قدر استرس داری . فکر نکنم به خاطر شوهرت رامین این قدر مضطرب باشی . فکر می کنی اونل بفهمن که ما زیر کیر دو نفر دیگه بودیم ؟ یعنی فکر می کنن که به این زودی عرضه اینو داشتیم که دو تا کیر دیگه بخوریم؟ اگه این طور باشه که باید بهمون مدال بدن . تازه بفهمن مگه چی شده ؟
ویدا : آخه خوب نیست. فکر می کنن حتما ماازنای خیابونی و بی شخصیت هستیم .
ماندانا : خودشون این چند روزه به خوبی شخصیت ما رو دیدن .
 این حرفو که زد دو تایی شون شروع کردن به خندیدن . یک بار دیگه دست تو کمر هم به قدم زدن در ساحل دریا پرداختن .
ویدا : میگم مانی جون نکنه با این کارمون یک بار دیگه هم دو تا جوون دیگه به تورمون بخورن .
 ویدا : من که دیگه خیلی خسته ام دلم می خواد همین جا بگیرم بخوابم .
ماندانا : چه ایرادی داره ! بگیر بخواب . منم بغلت می زنم نوازشت می کنم برات لالایی می خونم .
 دقایقی بعد اونا در همون مسیر اون چهار نفر رو دیدن ... قبل از این که متین و ولی یه حرفی بزنن ماندانا شروع کرد به پیشدستی و گفت
- شما کجا یین .؟ ما الان نیمساعته که دنبال شما می گردیم . فکر نکردین که دو تا طعمه خوشگلو همین جوری ول می کنین به حال خودشون  گرگها در کمینن ؟ ما دیگه جون نداریم که گاز زده شیم .
متین : اتفاقا ما هم می خواستیم همینو از شما بپرسیم . .
ماندانا یه چشمکی به ویدا زد و با یه لبخند معنی دار دیگه همه چی تموم شد . مینا هم دیگه اون مینای خجالتی روز قبل نبود . اون از وقتی که میثمو در اون شرایط دیده بود  با خودش گفت که اگه نجنبه سرش کلاه میره الان بهترین وقتیه که از زندگیش و شرایط پیش اومده استفاده کنه . مینا خطاب به ویدا وماندانا گفت شما چرا آقاتونو با خودتون نمیارین
ماندانا :  می خواین نون ما آجر شه ؟
ویدا : تازه اون آجرو هم می زنن بر سر ما ..
 متین : اون وقت دیگه چیزی به ما نمی ماسه ..
 مینا : شما  هم دو تا می تونین  دوست دختر دیگه ای  با خودتون بیارین ..
اون شب دسته جمعی فشرده کنار هم خوابیدند . هیشکدومشون هم لباسی بر تن نداشتند . مینا هم که رفت وسط پسر خاله ولی و دوستش متین دراز کشید ماندانا هم در یه سمت دیگه ولی بود و ویدا هم  بین متین و میثم قرار گرفته بود . مینا تا صبح بار ها و بار ها با اون دو تا پسر حال کرد .. میثم هم که فقط با ویدا مشغول بود که گاه اونو با متین هم شریک می شد . پنجره رو باز کرده بودند تا از هوای سالم طبیعت و نسیم دریا نهایت استفاده رو بکنن . چند بار میثم هوس زنشو کرد و می خواست  با اون باشه که هر بار سرشو بالا می گرفت و به سمت اون می نگریست یا کیر متین رو در بدن زنش  می دید و یا می دید که ولی باهاش مشغوله ..
میثم : مینا جون یه چیزی هم واسه ما بذار که خونه که رسیدیم بی نصیب نمونیم .
مینا : عزیز دلم تو که خودت جای مخصوصی توی دل ما داری ..
میثم : من دوست دارم در یه جای دیگه هم جای مخصوص داشته باشم .
 مینا : اون جا رو که همیشه داری .  من نمی دونم شما مردا چقدر حریصین . من که دارم می بینم کیرت تا ته رفته توی کس ویدا جون اون وقت بازم طمع داری به این که بری سراغ همسر مکرمه معظمه ات ؟
 میثم : اگه بدونی وقتی یکی داره زن آدمو می کنه اونم جلو چش آدم چه حسی به آدم دست میده .
مینا : آهااااااا بشنوید یک سخن از مادر حوا .. الان دیدی که من چه خانوم خوبی هستم ؟ اصلا به ویدا جون گفتم که بیا جامونو با هم عوض کنیم ؟
 ویدا : من که حرفی ندارم ..
 مینا : نه ویدا جون حالت رو بکن . بذار این آقا خطش خوب شه . ما خونه مگه کم می بینیمش که حالا اومدیم مهمونی بازم به دم ما بسته باشه ؟
 میثم : گذر پوست به دباغخانه میفته ها ..
مینا : آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت . الان تا دلت بخواد دباغخانه فراوون شده .
 مینا که یه پهلو بود و از پشت ولی داشت کونشو می کرد و از روبرو هم متین کرده بود توی کسش گفت ولی جون بکش بیرون و به شوهرم میثم جون نشون بده که زنش چه حالی داره می کنه ! متین هم اطاعت امر کرد .. کیرشو گرفت جلو چشای متین ..
ویدا : مینا جون تو این قدر هوس داشتی و ما خبر نداشتیم ؟ تو و شوهرت باید بر نامه های سکس ضربدری بذارین با دوست و آشنا ها . حالا اگه از بچه محل ها گیرتون نیومد هستن زوجهایی که بخوان با این شرایط کنار بیان .. ..... ادامه دارد ....نویسنده ... ایرانی 

یک سر و هزار سودا 65

دیگه بیش از اندازه عصبی شده بودم . نمی دونستم چیکار کنم . اگه هر استاد دیگه ای جز مژده بود از جام پا می شدم و هر چی از دهنم در میومد به اون دخترای پشت سری می گفتم . این جا هم دبستان نبود که انگشت کنیم هوا و بگیم که  خانوم اجازه این ما رو اذیت می کنه .. آخرش سرمو بر گردوندم و به اون دخترا گفتم که این دفعه قبل از این که بیام به شما میگم که یقه پیرهنمو قرمزش کنین .. دو تا از اون دخترا بد جوری سرخ شدن و یکی دیگه شون که پر رو تر بود گفت مرد می خواد نگه ..
 -حتما این کارو می کنم .
 مژده : آقای شاهانی شما که دیگه بچه نیستید .. شوخی و حرف زدن و مزه پراکنی هم وقت و جایی داره ..
 ساکت موندم و چیزی نگفتم .. ولی دلم طاقت نیاورد .
-استاد .. آقایون دو برابر خانوما می ارزن . حتما صداشونم دوبرابرصدای  خانوماست که شما سر و صدای این سه تا دختر پشت سریمو نشنیدین .. کلاس زد زیر خنده ... فضا شده بود عین فضای مکتب خونه های قدیمی .. این مژده هم شده بود ملا باجی .. فقط یه چوب کم داشت منو بزنه .
-بفر مایید بیرون آقای شاهانی  تا من تکلیفتو روشن کنم .
-تکلیفمو خیلی وقته که روشن کردین ..
 خیلی ها متوجه متلک من شدن .. ولی اونا که نمی دونستن من با استاد خودم که ده سال بزرگتر از من بوده رابطه جنسی داشتم . حالا نمی دونم مژده هم فهمیده بود یا نه .. در میان همهمه و سر و صدای بچه ها خودمو به مژده نزدیک کرده گفتم هیچ غلطی نمی تونی بکنی .. این قدر واسم دور نگیر ... یخ شده بود . هر چند حرفمو فقط خودش شنید . ولی انتظارشو نداشت . منم دیگه به این جام رسیده بود می دونستم حق با اونه ولی دیگه منو بیش از اندازه پیش بقیه سر افکنده کرده بود ..
 -سعی کن واسه همه سیاست بری ..
از کلاس رفتم بیرون . تنها کسی که ازم حمایت می کرد مهشید بود اونم به خاطر کیری بود که دیروز بهش زده بودم . نمی دونستم کدوم موبایلمو با خودم آوردم ولی همه رو خاموش کردم . دیگه خسته شده بودم . یعنی واقعا این مژده می خواست واسه من درد سر درست کنه ؟ اون به خاطر موضوع مهشید که ازم دلخور بود .  می خواستم بزنم برم خونه ولی دیدم که ساعت بعدو با یه استاد دیگه کار دارم . منتظر بودم که ساعت تفریح شه و بتونم حال اون دختری رو که سر دسته متلک گویان بود  بگیرم . اسمش بود سودابه .. خونشو می خوردم سیر نمی شدم . صاف در رفته بود . من تازه می خواستم کاری کنم که مژده فراموش کنه که منو با مهشید دیده ولی اون رابطه ما رو شکر در آب تر کرده بود .. پس از این که زنگ خورد بازم اون سه تفنگدار با هم بودن . یه چند متری که از بقیه دور شدن  تعقیبش کرده تا در فضای طبقه هم کف جلوش پیچیدم ..  هیچوقت تا این حد گستاخ نشده بودم که بخوام کلمات رکیکی رو بر زبون بیارم ..
-شما دو تا برین گمشین من با این عوضی کار دارم ..
سودابه : ما سه تا با همیم می خوام ببینم چه غلطی می خوای بکنی ؟
-می خوام از لاپا جرت بدم . کونتو پاره کنم ..
 دستشو آورد بالا .. خواست بذاره زیر گوشم که جا خالی دادم .
سودابه : من مرد نمی بینم که این کارو بکنه ..
 -نامرد باشم اگه نذاشتم توکونت ..
 مهشید هم خودشو رسونده بود به ما .. سعی کردم متعادل تر شم .. مهشید هم در دفاع از من چند تا بارشون کرد .. مهشید و سودابه بنای کل کلو گذاشته و من رفتم وسطشون که مثلا جداشون کنم .. بالاخره سودابه کاسه کوزه شو جمع کرد و رفت ولی مگه من ول کنش بودم . خشمی که از بابت مژده داشتم منو گستاخم کرده بود ..
مهشید : چرا با اینا می پیچی ..من شاهد بودم که اونا چه متلک هایی بهت می گفتن . اینا رو به استاد مژدهی هم گفتم ولی اون زیاد اهمیتی نداد ..
-مهشید اگه بخواد برام شر درست کنه شهادت تو به دردم می خوره ..
 دستشو گذاشت توی دستم و انگار نه انگار که این جا فضای دانشگاهه .  مژده رو دیدم که از دور داره میاد . دستمو از دست مهشید جدا کرده رفتم طرف اون ..
 -استاد می تونم یه لحظه وقت شما رو بگیرم ؟
مژده : من وقت ندارم .
-واسه چی ناراحتی ؟ چرا مسئله شخصی رو وارد کلاس می کنی .
مژده چون دید محیط برای بحث کردن مناسب نیست به سمت بیرون رفت .
 -شهروز خان یا آقای شاهانی هر کسی در زندگیش اشتباهاتی می کنه .. اون دفعه هم بهت گفتم فراموش کن چی بین ما بوده . مقصر خود منم که دوباره فریب خوردم . ولی جریان امروز ربطی به مشکل من با تو نداره . من باهات کاری ندارم که مشکلی داشته باشم . به اندازه کافی خودمو سبک کردم .
-مژده من دوستت دارم
مژده : اینو همیشه ازت می شنوم .,ولی من دوستت ندارم ..
 -بابت جریان کلاس من مقصر نبودم ..
مژده : می تونستی سکوت کنی
-تو که مردا رو خوب می شناسی ..کی می تونم ببینمت ..
- هیچوقت ..اون جوری که تو می خوای دیگه هیچوقت ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

شیدای شی میل 100

وقتی بنفشه کیرمو واسه کون بهرام آماده می کرد بیژن یه لحظه خنده از لباش دور نمی شد ..
 بهرام : چیه داری کیف می کنی . اگه کون دادن این قدر هنر بود می خواستی زود تر کونی شی ..
بیژن : قعلا که تو داری میشی . هم این که از یه جنس ضعیف تر از خودت شکست خوردی و هم این که حالا  تا دسته کیر میره توی کونت . خوبه کیر شیدا جون به اندازه ایه که فکر کنم تا آخر توی کونت جا شه . بهمن جون ! آقا بهرام ما مثل این که کشتی گیر بوده ..
بهمن : عادت نداشته وزن پایین تر از خودش کشتی بگیره ..
بهرام طوری عصبی شد که وقتی لاله مقداری کرم ریخت روی دستش ویه انگشتشو فرو کرد توی کون اون صداش در اومد که این کارو نکن من خودم آماده اش می کنم . بیژن یه چشمکی به بهمن زد که با موبایل از صحنه کون دادن آقا بهرام فیلم بگیره .. لاله هم که خیلی عصبی شده بود و بهش بر خورده بود که بهرام بهش توپیده بود گفت مقصر شیداست که گفته بود کیرت رو ساک بزنم وگرنه روت  این قدر زیاد نمی شد . حقته که این دو تا آقایون بکنن توی کون تو و تو رو کونی کامل کنن .
بنفشه : چیه داداش  ! آقا بهرام .. یه خورده کون بده و درد ما زنا رو درک کن که وقتی میگیم کون دادن  درد داره یعنی چه .
 لاله اومد سمت من و یه ماچ آبدار از رو لبام بر داشت و گفت شیدا جون خوشم اومد .. پشت این آقا رو خم کردی حالا روشو کم کن ..
 آخ که هنوز این جمله اش تموم نشده بود که انگاری بمب خنده ها اونجا ترکید ...
-لاله جون تو این حس ادبی و شعر رو از کی یاد گرفتی چه قشنگ همه چی رو ردیف می کنی .  ما تا حالا تضاد ادبی داشتیم حالا تو داری تضاد سکسی رو به رخ این آقا می کشی ..
بهمن : شیدا جون شروع کن از دهن میفته .. یعنی از کون آقا بهرام ..
بنفشه یه دستی به کون بهرام کشید و گفت عجب کون با حالی داره . ای کاش من هم یک کیر داشتم ..
بهرام : ای کاش تو یک کیر بودی !
بنفشه : و به کون تو می رفتم .. ای امام بهرام !
دیگه همه مون می خندیدیم جز بهرام ... بنفشه که یه کیر مالی دبشی رو واسه من پیاده کرد گفت  دیگه باید تمومش کنی . الان دل تو دل بهرام خان نیست . قند تو دلش آب شده . با کف دستش به کون بهرام زد و گفت گرمه . تا تنور گرمه نونو بچسبون .
 -حرف بزرگترا شنیدن ادبه ..  
یه دستمو دور کمر و شکم بهرام حلقه زدم . دلم می خواست در یه فضا و مکانی بودم که فقط من و اون تنها بودیم و راحت تر می کردمش . هر چند پیش بقیه هم می تونستم حال کنم و لذت ببرم ولی اون جوری تمرکز بیشتری داشتم   و بیشتر می تونستم روی کیرم حساب کنم که به این زودی ها شل نشه . سر کیرمو به کون بهرام فشاردادم .. اعصابم ریخته بود به هم .. نمی دونم چرا ناز داشت ونمی رفت توی کون .. -
لاله خوب کردم زدی ؟
لاله : این آقا نذاشت من بیشتر انگشت مالیش کنم . ظاهرا خودش کونشو آماده کرد .
 خطاب به بهرام گفتم ببینم نکنه یه کاری کردی که من نتونم کیرمو فرو کنم توی کونت . ولی هر جوری شده من می کنمت .. عاشق گاییدن کون مردا هستم .
عصبی شده بودم و این برای من و کیرم خوب نبود . کیرم نباید شل می شد . اگه شل می شد دوباره شق شدنش کار حضرت فیل بود مگر این که در همون حالت شل بودن اونو می فرستادم توی کون و همون داخل شقش می کردم که مشکل  اصلی من همین بود که کیر وارد کون نمی شد .. چشامو بستم و حس گرفتم تا اعصابم آروم شه .. آخ که ما شی میل ها چقدر باید عذاب بکشیم . کوس که نداریم یه کیر درست حسابی هم نداریم . وقتی که یه قسمت از سر کیرم رفت توی کون بهرام طوری از خوشحالی جیغ کشیدم که شاید اگه در اون لحظه دنیا رو هم به عقد من در می آوردند این قدر خوشحال نمی شدم . بهرام که خطر رو حس کرده بود و می خواست جور دیگه ای روی منو کم کنه و ازحقارتش کاسته شه  خواست به طرف جلو حرکت کنه و زحمات منو به هدر بده که دودستی چسبیدم به کمرش و یه فشار آن چنانی بهش آوردم که با فرو رفتن تدریجی نصف کیرم توی کونش دادش رفت آسمون .. ولی بهش رحم نکردم کیرمو بازم رو به جلو حرکتش می دادم و با یه فشار دیگه . گریه اش گرفته بود . من دوست داشتم کیرمو مثل حرکت توی کس خانوما عقب جلوش می کردم ولی می ترسیدم در حرکت رو به عقب اون دیوونه کار دستم بده واسه همین سنگر کیرمو در همون نقطه ای که مستقر شده بود به خوبی حفظ کرده و خیلی لاک پشتی کیرمو به عقب می کشیدم و دوباره می فرستادمش جلو ..
بهمن : بهرام جون خیلی حال میده . تمام خستگی کون آدم در میره .. تمام درد های کونت چیده میشه ... عیبی نداره . کیر اسب که نرفته توی کونت . کیر یک مرد که نرفته توی کونت .. کیر شیدا جون شی میل اون داخله .. .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

مردان مجرد , زنان متاهل 23

سمیر با خودش فکر می کرد و می گفت که همین یکی تو برام بسی . تا می تونم از وجودت استفاده می کنم ازت لذت می برم . با هات حال می کنم . و گلوریا هم چشاشو بسته بود تا از کون دادن هم لذت ببره .. از این لذت می برد که سمیرداره باهاش حال می کنه . از این که وجودش جسمش این حسو در اون پسر به وجود آورده که ازش لذت ببره . احساس نشاط و جوونی می کرد . ازاین که شوهرشو دور زده بود لذت می برد و به این فکر می کرد که باید هر طوری شده رضایت شوهرشو جلب کنه که در بر نامه و محفل پسران مجرد و زنان شوهر دار شرکت کنه . مجلسی که هم پسرا و مردای مجرد می تونستن به اندازه کافی لذت ببرن و هم این که پس از مدتها یک تنوعی باشه برای زنا . سمیر دستشو رو کمر گلوریا قرار داد و اونو رو زمین و به دمر خوابوند . با فشارکف دو تا دستش دو طرف کون گلوریا رو به پهلو ها بازکرد و یه بار دیگه کیرشووارد سوراخ کون قبراق و آماده گلوریا کرد . سمیر به همون اندازه که از تماشای کون گلوریا لذت می برد از حالتی که کیرشو می کرد توی سوراخ کون زن آقای دکتر منصور و می کشید بیرون کیف می کرد . از باز و بسته شدن حلقه سوراخ کون .. گلوریا هم بی اندازه خوشش اومده بود ..
 سمیر : داره میاد .. دیگه داره میاد ...
 گلوریا : من آماده ام خیلی وقته که آماده ام .
 و سمیر پس از چند ضربه پشت سر هم که به کون گلوریا وارد کرد و پس از حس گرما و لذتی داغ در کیرش آبشو ریخت توی کون گلوریا .و زن گرمای کیر و منی دوست پسرشو با هم احساس می کرد و این که چه جوری به اون روحیه داده وقتی  سمیر کیرشو کشید بیرون دستشو گذاشت زیر کونش .. حشر و هوس زیاد وادارش کرده بود که تشنه کیر سمیر باشه و به این هم بسنده نکرد و بعد ازخوردن آبای بر گشتی از کونش کیرسمیرو گذاشت توی دهنش . پس از دقایقی گلوریا از سعید خواست که بغلش بزنه .. ....
در چهار گوشه شهر خیلی ها در تکاپوی این بودند که خودشونو برای این مجلس تاریخی و به یاد ماندنی آماده کنند .. همون جوری که خیلی ها این بر نامه ها رو خواب و خیالی می دونستن و اصلا بهش فکر نمی کردند . بهنام یکی از پسرای خوشگذرون شهر بود که هرچی در می آورد خرج عیاشی هاش می کرد . برق کشی و یه سری کارای الکترونیکی رو انجام می داد . نصاب ماهواره هم بود . بیست و پنج سال بیشتر نداشت . هر چند از اون جایی که خیلی خوش سر و وضع بود و خوش تیپ , واسه زنا و دخترایی که با هاش بود به اون صورت  و مستقیما هزینه ای نمی کرد و اهل عشق و عاشقی هم نبود مگر این که بخواد مخ زنی کنه بیشتر پولشو واسه خرید مشروب می داد ولی اون جوری هم نبود که زیاده روی کنه و کنترلشو از دست بده .. وقتی از دوستش رامین شنید که جریان اینه و اون با یه زن  متاهلی که شوهرش معتاد بوده ریخته رو هم و شوهره با چند مثقال تریاک رضایت داده که سند جندگی زنشو امضاء کنه و  بهش مجوز بده که بره به همچین مجلسی .. یه حالی بهش دست داد از این که چرا اون نباید به جای رامین باشه ..
 بهنام : رامین حالا من چیکار کنم . یه زن متاهل از کجا گیر بیارم که همچین شرایطی داشته باشه و از طرفی شوهرشم راضی شه که من اونو ببرم به این پارتی که زنش با دهها مرد روبرو شه و با هر کدوم که دلش می خواد حال کنه ؟
 رامین : من نمی دونم چیکار کنم . فقط یادمه قبلا هر بار به مشکلی می خوردم این تو بودی که میومدی کمکم .. بهنام : این که آره ولی حالا فرصت کمه .. این که زن بخواد از شوهرش مجوز بگیره دیگه خیلی مسخره هست . حالا تو یه شرایط ویژه ای داری.  معشوقه ات خوشگل و خوش بدنه .. شوهرشم معتاد و بی غیرت .. آدم معتاد هم که به یه جایی می رسه که ناموسشو می فروشه و حتی اگه بهش بگن بی غیرت و بی ناموس هم عین خیالش نیست .. ممکنه ادای غیرتی ها رو در بیاره ولی ته دلش میگه به من مواد  برسه ..گرمم شه . حالا یکی از این معتادارو سراغ نداری که زنشو هم بده به دم  من و هم مجوز بگیرم که اونو ببرم به سکس پارتی ؟
رامین : چیزی به ذهنم نمی رسه ...
بهنام : رفیق بعد از قرنی یه کاری ازت خواستیم ..
رامین : به جون بهنام اگه بتونم واسه تو یکی که دریغ ندارم . اگه دوست داری ریحانه رو تو بگیر و خودت جای من برو . رفاقت که این حرفا رو نداره ..
 بهنام : ممنونم یه کاری می کنم ..
 بهنام از خونه خارج شد . هنوز چند قدم نرفته بود که چشمش افتاد به کسی که مدتها بود ازش فراری بود .. دوست دختر سابقشو می دید .. بهجت رو .. دختری که زیبایی نداشت ولی همچین بدک هم نبود . بهجت عاشق بهنام بود .. ولی بهنام قصد از دواج با اونو نداشت .. اون روز که بهش گفت که براش خواستگار اومده و اگه بهنام قصد از دواج با اونو داره به پاش می شینه  بهنام چیزی نگفت و اهمیتی نداد ... حتی باهاش بحث کرد که چرا باید براش خواستگار بیاد .. خود به خود باعث شد که بهجت بره از دواج کنه .. و بهنام آن چنان بهجتو محکوم کرد که اشکشو در آورد ..  بهجت دیروز که حالا زنی متاهل بود ولی هنوز بار دار نشده بود هنوز عاشق بهنام بود . متاثر بود از این که چرا با اون وضعیت بهنامو ترک کرده . با این که می دونست هدف بهنام از بودن با اون فقط سکس آنال و لذت بردن از اونه . واسش هر کاری می کرد . ولی از طرفی بیماری پدر و مادرش که دوست داشتن عروسی تنها دخترشونو ببینن دیگه مجبورش کرده بود که اون کاری رو که صلاح می بینه انجام بده . بعد از ازدواج بهجت ,  بهنام چند روزی رو ناراحت بود البته به خاطر این که بهش بر خورده بود ولی اون با خیلی قشنگ تر از بهجت رابطه داشت .. و زن پس از از دواج بار ها و بار ها خودشو به سمت بهنام نزدیک کرده بود اما پسر به زحمت جواب سلامشو می داد ... بهنام می دونست که بهجت دوست داره با تمام وجود تسلیمش شه ولی چه جوری اونو بکشونه به سکس پارتی ؟  در هر حال برای شروع باید نشون می داد که اونم تمایل داره که بجهتو یک بار دیگه به عنوان معشوقه قبولش کنه .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی

نامردی بسه رفیق 72

ستاره طوری این حرفو بر زبون آورد که واسه لحظاتی نگاهمونو به نگاه هم دوختیم .. می تونستم از اون نگاه خیلی چیزا بخونم . یه حس لطیف عاشقونه . دوست داشتم اشتباه فکر کنم . ولی اون نگاهی بود که من در  چشای فروزان هم می دیدم . اون روزایی که با هام خوب بود . حالا فروزان ازم فر سنگها فاصله گرفته بود . اون دیگه دوستم نداشت . دیگه عاشقم نبود . می دونستم که ستاره اون نگاهی رو که دوست داره اون چیزایی رو که دوست داره ازم بشنوه حس کنه نمی تونه از چشام بخونه .. ظاهرا اون فهمید که من متوجه نگاه غریب و دلنشینش شدم .. فوری یه شکلک در آورد و گفت چیه ؟ چی شده ؟ چرا این جوری نگام می کنی ؟ مگه تا حالا آدم ندیدی ؟
 -چرا ولی ستاره ای ندیدم که نز دیک من باشه . انگار از آسمون اومده  ..
ستاره : از آسمون اومده که چی بشه . بشینه ور دل تو ؟
 نخواستم ادامه بدم . نخواستم ازش بپرسم که چرا دوست نداری شکست منو ببینی . چرا دوست نداری غم منو ببینی . یه بار یه جوابی داده بود که خودشم می دونست منطقی نیست . حتی از روی احساسش هم نیست . بالاخره همه آدما نمی تونن همه راز ها شونو توی سینه نگه داشته باشن . یه روزی آدما دوست دارن حرف دلشونو بر زبون بیارن و میارن . روزی که بخوان عقده دلشونو باز کنن . پس من نباید اونو تحریک کنم . فروزان خیلی خوب و زود متوجه حس وحالت اون شده بود ..
-بهتره بریم یه هوایی عوض کنیم . این فرزان هم از روزی که اومده بود کارا رو خیلی با حوصله انجام می داد . شباهت زیادی به فروزان داشت ولی چشای اون آبی نبود .. یه حالت عسلی روشن داشت . زیاد حرفی نبود و کاری هم به کار من و ستاره نداشت . کم پیش میومد که سه نفری با هم باشیم . هر چی بود خیلی بهتر از این بود که فر هاد رو در کنار خودم ببینم .  به وصیت سپهر هم عمل می کردم . اون جوری که اون می خواست . گاه خودم مستقیما به خونواده تحت پوشش امور خیریه سر می زدم .. یه خونواده هایی هم بودن که جدای از این بر نامه ها بودند و سپهر جداگانه هواشونو داشت .. اما یه پسری بود که بهزیستی هم اونو تحت پوشش خودش قرار داده بود . پدر نداشت .. مادرش هم با این که زن جوونی بود ولی از کمر درد و بیماری دیسک رنج می برد و باید جراحی می کرد . بیمه هم نبود که هزینه درمانشو تحت پوشش قرار بده .. پسرک 9 سالش بود . اسمش بودرضا . فصل تابستون بود . اونو می خواستم بیارم شرکت .. دیدم نمیشه . با وجود اون انجام کارای شرکت برام خیلی سخته . دیگه نمی دونستم باید چیکار کنم . یه تعمیرانی ماشین و آپاراتی آشنا داشتم و اونو سپردم به اون جا .. یه روز خواستم یه سری به خونه شون بزنم و از حال مادرش با خبر شم . اون باید جراحی می شد و هزینه شو نداشت .  نمی خواستم ستاره رو با خودم ببرم . ولی رضا سوتی داد که می خوایم بریم خونه شون .. ستاره هم گفت که منم میام .
-تو واسه چی میای . کلی کار داریم و کلی هم پرونده که باید کنترلش کنی ..
 ستاره : همچین میگی پرونده که انگار پرونده های معاملات بانکی باشه . آخه درست نیست اون یک زنه .. شاید نتونه خوب بشینه . نیاز به کمک داشته باشه واسه نشست و بر خاست ..
-طوری میگی که انگار این تویی که شب و روز پیششی ..
 ستاره : حالا چه اصراری داری که من نیام ؟
-ستاره ! تو شدی مادر شوهر من ..
ستاره : هرچی میگی بگو .. من خیالم نیست .
این یه تیکه رو راست می گفت .. دیگه یه جا ننشست و اشکاشو ول نکرد . این جا دیگه پای حسادت زنونه در کار بود . اون باهام اومد ..  از اون جایی که ماهرخ می دونست ما می خوایم بریم اون جا قبلش رضا رو فرستادم که یه دستی به خونه بکشه که مامانش خجالت نکشه .. ماهرخ زنی بود زیبا بیست و شش سالش بود . دو سالی می شد که شوهرشو از دست داده بود . وضع مالی خوبی هم نداشت و خونواده پدریش هم  این شرایطو داشتن  .قدش متوسط بود وزنش هم متعادل بود .. احتمالا  کار خونه و حمل و نقل وسایل سنگین  اونو به این جا کشونده بود .. وقتی بهش گفتم هزینه درمانشو قبول می کنم درجا گریه اش گرفت ..
-ستاره نگاه کن .. یاد تو میفتم ..
ستاره : بد جنس .. هیس ..
 ماهرخ باورش نمی شد ..
-این از طرف من نیست .. امانتیه که بهترین دوستم در اختیار من گذاشته و من دارم هزینه می کنم .. دوستی که حالا پیش شوهر شماست ..
اون و رضا سپهرو به خوبی می شناختن .. این اواخر رضا و سپهر خیلی با هم جور شده بودن ... رضا واسم تعریف می کرد ..
وقتی از اون جا بیرون اومدیم ستاره شروع کرد به متلک پرونی و حرفای نیش دار زدن .. که نمی دونم چرا زنایی که این شرایطو دارن ازدواج نمی کنن ..
-دختر زده به سرت ؟ کی میاد یه زنو با این شرایط بگیره ؟ تازه مگه ما وکیل وصی مردم هستیم ؟ اون شایدنخواد از دواج کنه . خدا رو چی دیدی شاید یکی پیداش شد و اونو گرفت . دراون لحظات خوشم میومد حرص خوردن ستاره رو ببینم  .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی  

نگاه عشق و هوس 38

سارا باورش نمی شد که لذت سکس تا این حد طولانی شده باشه .. باورش نمی شد که هنوزم ادامه داشته باشه و باورش نمی شد که بازم بخواد و دلشو نداشته باشه که از آغوشش جدا شه .
-سعید ادامه بده ..
 وسعید حالا چشاشو بسته بود مثل لباشو که رو لبای سارا قرار داشت .. سارا به اوج ارگاسم رسیده بود .. هنوزم می خواست که احساس داغ هوس رو در وجودش حس کنه .. دستاشو با فشار بیشتری به دور کمر سعید حلقه زده بود . حس می کرد به جایی رسیده که به اون میگن نهایت آرامش و لذت و خوشی ... اون بیش از اونی که این خوشی رو بخواد منبع خوشی رو می خواست . این جاست که فرق بین عشق و هوس مشخص میشه ... سارا در اوج آرامش و لذت سکسی خود حس کرد که چیز عجیبی رو کشف کرده . به این فکر کرد که در زندگی آدما  مسائل خاصی وجود داره که خیلی ساده از کنارش رد میشن .. این که اگه نیاز سکسی مثل یک لذت بردنه مثل  یک هوس که انسان می تونه به هر شکلی تامینش کنه پس در رابطه یک زن و مرد چه عامل دیگه ای ممکنه اونا رو به هم وابسته کنه ؟!چه عاملی که پیوند اونا رو محکم تر کنه . به  زندگی اونا شور و حال دیگه ای بده و میده . پس نیاز اون انسان به چی می تونه باشه ؟! می تونه همین حس و همین هوسو از جای دیگه ای تامین کنه .. اگه واقعا اوج  نیاز زندگی ما در اینه که از حرفای عاشقونه و از هوس سیراب شیم .. این جاست که منبع خوشی ارزش های خودشو نشون میده . سرچشمه لذت برای ما اهمیت داره .. حتی اگه تلخ ترین تلخی های زندگی رو بچشیم حتی اگه بد ترین درد ها هم نصیب و نثارمون شه .. حتی اگه مثل مجنون در بیابون پاهامون زخمی شه ... حتی اگه بار ها و بار ها دلمون به درد بیاد بازم می تونیم آروم باشیم .. بازم می تونیم امید وار باشیم اگه اون منبع عشقمونو در کنار خودمون حس کنیم . بدونیم که مال ماست ..  شریک غم و غصه ها و شادیهای ماست . تنهامون نمی ذاره . و  اینه ارزش زندگی .. دیگه واسه عاشقای واقعی زیبایی زمان و مکان در اولویت قرار نداره تعیین کننده نیست .. زیباترین لحظات و زیبا ترین جا ها رو عشقشون تعیین می کنه . این که در کنار هم باشن .  این که دیگه چیزی رو نبینن که بین اونا فاصله بندازه  . نه ..نه.... نمی خوام در این بهترین و مثبت ترین لحظات زندگیم افکاری منفی به سراغم بیاد . می خوام حس کنم که اون همیشه مال منه . برای منه .. عشق منه . براش هر کاری می کنم . عصیان می کنم . خیلی چیزا رو می شکنم . حتی اگه کاری بکنم که خودم هم بشکنم باید اونو واسه همیشه داشته باشم .. اگه که اونم مث من بخواد .. اگه اینو در وجودش حس کنم . برای رسیدن  به اون باید حتی خودمو بشکنم .. شکستی که به معنای شکست نیست .. شاید خیلی زخم زبونا رو تحمل کنم .. سرکوفت ها بشم و بشنوم .. ولی اینا مهم نیست .. اگه سرکوفتی نشنوم و همه چی آروم باشه با وجود طوفانی خودم چیکار کنم . با وجود عاشق و ملتهب خودم که تاب لحظه های جدایی رو نداره . من با اون چه جوری کنار بیام ؟ اگه نتونم هیچوقت به عنوان یک عرف و قرار داد اجتماعی در کنارش باشم باید که پیوند پاک و عاشقونه مون طوری مستحکم باشه که هیچی نتونه ما رو از هم جدا کنه . ولی چگونه ؟!
سعید غرق هوس بود .. یک بار دیگه احساس سنگینی می کرد . سارا پس از یک ارگاسم دیگه حس کرد که بازم  در شروع التهابی دیگه قرار داره .. به خصوص این که سعید هنوز نقطه حساس هوسشو از بدنش بیرون نکشیده بود . داغی کیر سعیدو بیش از هر وقت دیگه ای حسش می کرد . سعید دوتا دستاشو در یه حالت حلقه ای به پشت سارا رسوند . یه دستشو گذاشت دور سرش و دست دیگه شو دور گردنش قرار داد .. و با یه حرکت آروم اونو به سمت خودش کشید . بدون هیچ تغییری در شرایط و وضعیت سکس .. یه لحظه نگاهش به تصویر روی دیوار افتاد .
 سعید : سارا جون چی می خوای حالا ...
سارا : تو رو .. تو رو .. لباتو .. هرچی رو که حالا بهم دادی ..
 سعید : اونا رو که داری ..
سارا : می خوام برای همیشه داشته باشم .. تا اون وقتی که عشق و زندگی و تو رو حس می کنم . تو اینو نمی خوای ؟
 سعید : من خیلی چیزا می بینم .. بعضی وقتا یه چیزی رو خیلی نزدیک به خودمون حس می کنیم . نزدیک تر از نفسهای خودمون .. ولی مثل یک رویا از کنار آدم پر می کشه .. آدم که بیدار میشه فکر می کنه خیلی سخته دوباره خوابیدن و خواب دیدن .. خیلی سخته رسیدن به رویای شیرین ..
 سارا : عزیزم  تو فکر می کنی که خوابی ؟ مگه دوستم نداری ؟ مگه عشق من و تو یک خواب و خیاله ؟ می دونم خیلی سخته .. خیلی .. ولی ازعشق و سارای عاشق خیلی کارا بر میاد .
 زن می خواست بگه که سارا از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشه و نباید که گزیده بشه ... یعنی اشاره کنه به شکست قبلی خودش ولی فوری پشیمون شد نخواست که عشقشو به خاطر دوران نوجوانی خودش تحریک و حساسش کنه ..
 سعید : سارا جون درش بیارم ؟
سارا ارضا شدی ؟
 سعید : اگه تو شدی منم شدم .
سارا : تو چشام نگاه کن ..
 و سعید با یه لبخند رو لباش بازم یه نگاهی از شرم و لبخند به سارا کرد و ساکت شد  سارا : منو ببوس و بعد به بدن تشنه ام آب برسون .. حس می کنم نیاز تو رو ... همون نیاز منه ..منو ببوس ... با بوسه نرم و گرمت .. حتی می تونی فشارم بگیری .. بگو دوستم داری ..بگو بازم می خوام بشنوم ..در هر نفسی , در هر لحظه ای .. می خوام اینو حس کنم ..
سعید : دوستت دارم .. از دیروز تا امروز و از امروز تا فردا .. تا لحظه های بی پایان زندگی ..
 یک بار دیگه اونا در آغوش هم آروم گرفتن . حالا سکوت بود و لحظه های حرکت بدن و سایه های روی دیوار ... سارا حس کرد که بدنش داره می لرزه .. لرزشی از هوس ..لرزشی که از سعید بهش رسیده بود .. پسر یک بار دیگه با تمام عشق و هوسش کیرشو با سرعتی بیشتر از لحظات قبل  در کس سارا حرکت می داد ..سعید یه لحظه که اولین جهش منی  رو حس کرد عشقشو با تمام وجود در آغوش گرفت و همراه با قصه شیرین و لبانه لبهای عشق , هوسشو یک بار دیگه در وجود سارا خالی کرد .. و سارا با هر حرکت بدن وحرکت  کانون هوس سعید و ریزش منی حس می کرد که یه شیرینی و لذت خاصی به بدنش تزریق شده .. لذتی که از چشیدن اون سیر وسیراب نمی شد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خانواده خوش خیال 78

امیر خودشو کمی عقب کشید .. لعنت بر شیطان . حالا من با این چیکار کنم . من قول دادم که دست از پا خطا نکنم . من گفتم که دیگه دور و بر این چیزا نپلکم .
سحر : البته این جا کابینش کمی کم عرضه .. من میرم جلو تر . من می خوام دستامو بذارم دوسمت باسنم ممکنه نتونم خوب شکاف وسطو نشونت بدم . تو می تونی دستاتو بذاری دو طرف باسنم تا اون قسمت شکاف واژن از پشت و قسمت باسن باز تر شه و تو تر کیب اونو با باسن ببینی و متوجه شی که تا چه حد می تونه تحریک آمیز باشه ؟ امیر با خودش گفت من به اندازه تار های موی سرت زن و دختر گاییدم . حالا توبه کردم ولی آدم این جوری ندیدم که بتونه کیرمو طوری بلند کنه که  به این نون و ماستها بخواب نباشه .. امیر چاره ای نداشت جز این که دستاشو بذاره روی اون کون گنده .. اووووفففففف چه کونی و چه شکاف کسی .. چند قطره آب و روغنو هم می دید که همین حالاشم شورت نو رو که از بغل گره می خورد خیس کرده ..
سحر : اگه دوست داشته باشی می تونی این گره رو هم بازش کنی .. آخه من دیگه می خوام مانتومو بپوشم ایرادی نداره چیزی اون زیر نباشه ..
سحر یه لحظه سرشو بر گردوند دید امیر داره  از رو شلوار با کیرش ور میره .. 
-اوووووووففففففف اووووووووییییییی ..چیکار داری می کنی پسر خب شلوارت رو در بیار ...
امیر : من تازه امروز شروع به کار کردم ..
سحر : زود باش گره شورتمو بازش کن ..
 امیر این کارو آنجام داد .. شورت خیلی آروم روی کون سحر سر خورد و اون دو تا برش گنده و کون زن  به خوبی مشخص شد .. دستان امیر بی اراده رفت روی کون سحر . کف دستشو با پنج انگشتشو کاملا رو هر قاچ کون سحر پهن و بازش کرد و اونو به دو سمت باز و بسته شون می کرد ..
 سحر : آههههههههه می تونی درش بیاری .. درش بیار و یه خورده بهش بچسبون .. در همین لحظه یکی در زد ..
 سپیده : سحر زود باش بیا بیرون . الان برای این پسره بد میشه ..  اون دختره منیژه  ول کن نیست . یه جورایی داره موی دماغ میشه ..
سحر مانتوشو تنش کرد ..
سحر : سپیده جون یه خورده این جلو رو شلوغش کنین . مشتریای غریبه نبینن که کی میاد بیرون ؟
سپیده : نگران نباش .. هرکی ما هفت تا رو می بینه میره اون ور تر .
 امیر و سحر اومدن بیرون . امیر قبل از این که بیاد بیرون دستشو گذاشت لای شلوارش و کیرشو که انحراف به چپ پیدا کرده بود تنظیم کرد و اونو درست در وسط بدنش  قرار داد ولی از اون جایی که هنوز نخوابیده بود در حرکت سریع هر لحظه امکان داشت انحراف و گردش به چپی داشته باشه که کاملا نشون بده اون تا چه اندازه هوس داره .
 منیژه : امیر رو صداش زد و گفت بد که نمی گذره . الان اگه مدیر این جا بیاد منو باز خواست می کنه . تو که عین خیالت نیست . خجالت بکش زشته . روز اول کاریته . هنوز چند ساعت نگذشته ..
 امیر فقط داشت حرص می خورد . می خواست به منیژه بگه ازتو خوشگل ترا و گنده تراشو هم گاییدم این قدر زبونت دراز نباشه .. ولی دندون رو جیگر گذاشت . یه لحظه چشش به خانوما ی گروه خوش خیال و فیروزه افتاد و کمی آروم شد  . می دونست کرم دخترایی مثل منیژه  چیه .. یه چشمکی بهش زد و گفت منیژه جون صداشو در نیار هوای ما رو داشته باش ما هم هواتو داریم .
 منیژه : نکنه می خوای بیای و واسه منم نظر بدی ..
امیر : اگه بخوای بد نیست . ولی نه این جا ..
 قند تو دل منیژه آب شده بود .. اون از امیر خوشش اومده بود . ولی از این که اونو این جور هیز و چش چرون می دید عصبی بود . فعلا  به همون حال کردن هم قانع بود ولی این اعتماد به نفسو در خودش حس می کرد که اگه با امیر جور شه بتونه اونو به راه راست و تک بینی و تک خواهی ارشاد کنه . دیگه نمی دونست که امیر اهل این حرفا نیست  . و عشق و دوست داشتن توی کتش نمیره و به تنها چیزی که توجه داره اینه که یه خوراکی واسه کیرش فراهم کنه . امیر از سحر راجع به سلنا پرسید و اونم بهش گفت که این  زن عروس منه و امریکاییه .. امیرم با خودش گفت آخ که چه حالی داره یک کیر ایرانی  وارد کس یک  امریکایی شه .. سلنا خیلی ناز و خوشگل بود . یه زن درشت اندا م و خوشگل دیگه توجهشو به خود جلب کرد ..
سحر : فیروزه جون ما این جا زیاد موندیم . میگم  حالا نوبت توست . ..
فیروزه : من روم نمیشه . خجالت می کشم ..
 سحر : خجالت نداره . تو الان هم  با پسر خودت و با پسر من سکس کردی .. من و تو هم با هم لز کردیم و تا اون جایی که می دونم شوهرم هم یه  دست مالی هایی روی تو داشته .. دیگه باید آب بندی شده باشی .. خجالت و این حرفا چیه . در حال کردن اصلا بحث خجالت رو نباید پیش بکشی .. ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خارتو , گل دیگران 101

منصور باورش نمی شد که کیری که تازه انزال شده  خودشو سبک و خالی کرده باشه یه بار دیگه  سریع تا به اندازه ای که بتونه راحت و استوار بره توی کس ویدا شق کنه . هیجان زده شده بود . فکر می کرد بر ترین مرد سکسی دنیاست . باورش نمی شد .  ویدا با این که روش نشسته تلنبه زدنو شروع کرده بود ولی  منصور کمرشو نگه داشته و در حرکاتی از از پایین به بالا کمکش می کرد تا زود تر سر حال بیاد .. ویدا حس کرد که فقط داره لذت می بره و این که بخواد یک بار دیگه سر حال شه بعید به نظر می رسید . اما حس یک کیر جدید و تازگی اون به تمام بدنش سرایت کرده اونو به وجد آورده بود . حالا دیگه خیلی بهتر و بیشتر از گذشته می تونست ماندانا رو درک کرده با هاش همراهی کنه . اون طرف هم سیروس کون ماندانا رو بسته بود به رگبار و با کف دستش به کس اون امون نمی داد ...  ویدا چشاش خمار شده بود . حرکات دست و بدن منصور اونو بی حالش کرده بود . در همین لحظه حس کرد که یکی داره کونشو با یه کرمی چرب می کنه .. دو تا دستای منصورو که رو کمرش حس می کرد . متوجه شد که اون باید دست منصور باشه که هوس کون اونو کرده . حالا می رفت یک بار دیگه تجربه دو کیر در بدنو حس کنه . آخ که چقدر براش جالب و هیجان انگیز بود .. سیروس فرو کرد توی کونش .. بازم با این حس که دو تا کیر داره میره توی دو  تا سوراخ بدنش و میاد بیرون لذتش زیاد می شد ... در همین لحظه ماندانا رفت  و از یه گوشه ای یه موزی بر داشت و پس از این که اونو  با آب شست موزو به دهن ویدا نزدیک کرد ..
 ماندانا :  این جور که داری دهنتو باز می کنی می دونم که دوست داشتی یه کیر دیگه این جا بود و فرو می رفت توی دهنت . ولی چاره چیه حالا که نیست می تونی با این موز خودت رو مشغول کنی . بد چیزی هم نیست . بهت خوب حال میده . یه حالی که اصلا ندونی چیکار کنی .. جووووووووون .. وقتی با هوس  ساک بزنی لذت همون کیر رو بهت میده .. چون اون دو تایی که توی کس و کونت هستند این حس تو رو تکمیل می کنن .
 ویدا : حرفای شیرینی می زنی ..
 ماندانا : ولی نه به شیرینی کیر هایی که تو داری با هاش حال می کنی ..
 ویدا : فدای داداش جونم بشم که زن داداشی بهتر از تو نمی تونست واسم پیدا کنه .. ماندانا : منم فداش شم که این قدر هوامو داره . ولی تازگی ها ازش دلخورم . منو سپرده به تو که مراقبم باشی که  حجاب و پوششم مرتب باشه ...
ویدا : عیبی نداره به بزرگواری این آقایون و به بزرگی کیرشون ببخش .
ماندانا : من در زندگی مخصوصا در زندگی زناشویی گذشتم زیاده . بالاخره یکی از طرفین باید گذشت داشته باشه تا زندگیشون سر و شکل بگیره از هم نپاشه .
 سیروس و منصور دو تایی شون گیج شده بودن . هر کدومشون می خواست یه حرفی رو در این مورد بزنه حداقل می خواستن با خودشون در میون بذارن ولی بی خیالش شدن . نمی خواستن از مسئله اصلی دور بمونن . زن  به مرد غریبه کس وکون می داد اون وقت داشت از گذشت حرف می زد .. منصور حس کرد که کیرش بازم سنگین شده .. ویدا موزو گذاشته بود توی دهنش و اونو با هوس و میک زدن و حرکت آروم لباش فرو می کرد توی دهنش و خیلی آروم بیرون می کشید . لحظاتی  بعد موزو به کناری انداخت و با اشاره انگشت ماندانا رو به نزدیکش خوند . لباشونو رو لبای هم قرار دادند . صاحبان جفت کیر از این حرکت لز نمای اونا ذوق زده شده با سرعت و شور بیشتری به گاییدن ویدا ادامه دادن .. دستای سیروس رو کون ویدا بود و دستای منصور دور کمر ش حلقه شده وویدا هم در حال بوسیدن ماندانا دستاشو رو سینه هاش قرار داده بود . یه لحظه حس کرد که پسرا با هم آب کیرشونو توی بدنش خالی کردن . با این که  دوست داشت یک بار دیگه هم به ار گاسم برسه ولی  دیگه کمی سخت بود . پسرا دیگه از حال رفته بودند .  اگه می خواستن زنی رو به عنوان جنده بکنن هیچوقت نشده بود که قبل از تموم کن گفتن های جنده کارشونو تموم کنن ولی حالا دیگه فکر می کردن به اندازه کافی سر حال شدن . دقایقی بعد ویدا و ماندانا خودشونو مرتب کردن .. ماندانا : آقایون خیلی خوش گذشت . باید بریم که شوهرامون میگن چه خبر شده ..
 ویدا : راست میگه پسرا . وگرنه دوست داشتیم تا چند ساعت دیگه توی بغلتون بمونیم . خیلی دوست دارم یه روزی بیاد که جلو شوهرامون ما رو بکنین .. خیلی حال دادین .. بالاخره از هم خدا حافظی کردند ...
ماندانا : عجب پسرای با حالی بودن ..
 ویدا : آره . ولی فکر می کنی  برای ما حالی مونده باشه که با اون سه تا  بکنیم ؟ ماندانا : نمی دونم . ولی اگه خسته ای اونا رو تا پاسی از شب   همین داخل شهر نگه می داریم .
 ویدا : فدای تو و هنر مندیهای تو عشق من ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

یک سر و هزار سودا 64

 نگاه ملوکو خیلی عاشقونه دیدم ..  چهره اش خیلی جوون تر شده بود . فکر کنم  تنگ شدن کس و واژن  بهش روحیه داده بود ..
ملوک : با جراحی پلاستیک من موافقی ؟
-من چرا من باید موافق باشم . اکبر آقا باید موافق باشه و نظرشو اعلام کنه .
ملوک : چیه .. چی شده شهروز ! تو که می دونی من از همون وقت که بچه بودی دوستت داشتم . عاشقت بودم . پس برای تو هر کاری می کنم .
-راستش ملوک جون .. تنگ کردن کس به کیر من حتی به خودتو لذت بیشتری میده . هر چند ممکنه  در بعضی حالت ها باعث دردت هم بشه ولی بازم می چسبه .. ربطی هم به چین و چروک نداره . ولی بعضی از جراحی پلاستیک ها هست که مصنوعی در میاد اون جوری که باید دلنشین نمیشه . طراوت و تازگی پوست رو می گیره . یه براقیت مصنوعی درست می کنه . دیگه راه باز گشت رو از آدم می گیره . به جای اون از کرم های طبیعی استفاده کنی بهتره ..
-هر چی تو بگی شهروز . به شرطی که همیشه به یاد من باشی . هیچوقت فراموشم نکنی .  دستتو بذار زیر ملافه من ..
 ملوک ازم می خواست که با باسنش ور برم . به یاد حرف مهین افتادم .  درسته که از ساعت ملاقات گذشته بود و من با پارتی و موقعیت خودم اومده بودم داخل ولی هر لحظه ممکن بود یه پرستاری بیاد و منو در اون شرایط ببینه . با این حال نگاه ملوک طوری بود که می دونستم در اون لحظات نیاز داره که من اونو سر حالش کنم . ولی دوست داشتم بدونم که مهین کجاست .  مهینو در راهرو ندیدم .. ملوک خودشو عقب تر کشید و من هم از زاویه ای دستمو رسوندم به لباسش و رسوندم به کونش که اگه کسی از بیرون میومد متوجه نمی شد مگر این که در حال بیرون کشیدن دستم دقت می کرد و می فهمید
-آخخخخخخ شهروز شهروز .. اگه بدونی چه لذتی می برم . خوشم میاد . خیلی دلم می خواد با کسم ور بری . همین حالا چقدر سنگین شدم . تا چند روز نباید آمیزش کنم .. می خوام بینم وقتی کیرت رو می کنی توی کسم  چه جوری میشه ..
-راستشو بگو واسه حال کردن خودت این کار رو کردی یا برای هر دو تا مون ؟
  -برای هر دومون .. ولی بیشتر برای تو . برای تو که خوشت بیاد و سیر باشی .. می دونم با دخترای دیگه هستی ولی  این جوری دلمو خوش می کنم  دیگه ..  
کف دستمو خیلی آروم گذاشتم روی کسش که مو ریزه های سیخ سیخی  کس یواش یواش داشت می زد بیرون .. بالای کسشو آروم می مالیدم ..
-محکم تر چنگش بگیر ..
-ملوک جون خطر ناکه ..
- این قدر نترس چیزی نیست .. یکی دو تا دو خت و دوز ساده بود . چه ربطی به  اون قسمتهای دست کاری شده داره .. شهروز دستتو یواش بذار لای پام .. ببین داره واست گریه می کنه .. کمرم سنگین شده . کیرت رو می خواد . کاش الان خونه بودم ..
 -ملوک جون .. این قدر بی طاقت نباش . اگه الان خونه بودی که نمی تونستم  تو رو بکنم ..
-خب می کردی توی کونم . الان اگه بر گردم خونه و شوهرم واسه چند روزی رو بیاد خونه چی ؟
 -دلواپس چی هستی ملوک جون . این جوری نیست که اصلا از خونه بیرون نره .
 خلاصه  به هر مکافاتی بود از اون جا اومدم بیرون . قبلش هم مهین یه چند دقیقه ای به ما پیوسته بود . یه نگاههای خاصی به من و مادرش مینداخت . 
مهین : خیلی دلم می خواد برگردم خونه و با تو باشم ولی فعلا این جام .. تا دم در باهام اومد  و بهم گفت مثل این که مامانو تحریکش کردی ..
-مامانت تحریکم کرد . این قدر بهش گیر نده ..
توی دلم گفتم اگه خواهر بزرگتم بکنم دیگه سرویس کامل میشه . قبل از این که  بیام به ملاقات ملوک یه مسکن خورده بودم . و همون کمی منو سر پا نگه داشته بود ولی حس می کردم خیلی خوابم میاد .. به دم در خونه که رسیدم یاد مژده افتادم . که چه جوری من و مهشیدو غافلگیر کرده بود . هر چند ندیده بود که با هم کاری کنیم ولی می دونست که همچنین امامزاده ای هم نیستم که واسه کمک به مهشید اون جا مونده باشم . خیلی شلوغش کرده بودم . دلم می خواست همه دوستم داشته باشن . همه با هام باشن . لذت ببرن و لذت بدن . من با همه حال کنم ولی همه فقط با من حال کنن . می دونستم این خود خواهیه ولی این خود خواهی رو دوست داشتم . دلم می خواست و برم و در خونه مژده رو بزنم . خیلی خسته بودم .. خسته و عقب مونده از درس .. دیگه فیروزه ای هم نبود که در یه سری کارای تحقیقاتی بیاد کمکم .. وقتی رسیدم خونه خودمو انداختم رو تختم و وقتی که چشم بازکردم دیدم که باید صبحونه بخورم و برم دانشگاه .. مژده و مهشید و فیروزه و خیلی های دیگه ای رو باید توی کلاس می دیدم ولی از همون دم در شروع شد  که مهینو دیدم . مهین پستشو تحویل داده بود و گفت که  ملوک تا بعد از ظهر مرخص میشه .. ازم خواست که  برم خونه شون  و باهاش باشم ..
-من باید برم دانشگاه ولی اگه تونستم قبل از ظهر جیم بزنم حتما میام .. دیگه جونی برام نمونده بود .. به دانشگاه هم که رسیدم  استاد مژده رو که اخمو دیدم مهشید که خندون بود و فیروزه هم ساکت .. خلاصه یه داستانی داشتم . چند تا دختر هم متلک مینداختن و خبری من به هم می گفتن ظاهرا امروز خواهرش اونو نبوسیده .. شیطونه می گفت پاشم بذارم زیر گوش شنونده و گوینده که خود همون شیطونه رو لعنتش کردم و سر جام نشستم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 130

یک بار دیگه کیر رو که توی کونم حس کردم انگار دیگه هوش و حواس از سرم پرید دیگه هیچی حالیم نبود .. کیر پرهام با یه ضریب اطمینان خوبی وارد کونم می شد و بر می گشت با یه لذت دهی خوبی که می دونستم یه تمرینی برای ورود کیر جباره به کون منه  هر چی می خواستم خودمو قانع کنم که این بار بدون دو پینگ با بی حسی به جبار کون بدم نمی تونستم .   پرهام انگشتشو کرده بود توی کسم یه دستشو گذاشته بود روسینه ام و از طرفی صورتشو به صورتم چسبونده بود و داشت لبامو می بوسید . ولی ار هیشکدوم اینا به اندازه کون دادن لذت نمی بردم .  پر هام کیرشو که با سرعت هم می کرد توی کون من لذت می بردم . خیلی روون و آروم ... اوووووووفففففف کونم کونم داشت آتیش می گرفت . انگشتایی که فرو رفته بود توی کسم و حتی طرز بوسیدنش همه کاملا مردونه شده بود . نمی دونستم بعد از این که دفعه قبل کرده بوئد توی کونم آیا تجربه دیگه ای هم داشته یا نه .. ولی حالا می خواستم که به همین شیوه ادامه بده ..
-پرهام عزیزم . انگشتا رو توی کس من سریع تر بگردون . تند تر ادامه بده .. اوووووووهههههه کسسسسسم کسسسسسسم .. دارم آتیش می گیرم .. نترس .. .. کون تپل من دستای تو رو می خواد ...
 وقتی که این جوری به هیجان میومدم دلم می خواست طرف من ده تا بیست تا دست می داشت و هر کدوم از اونا رو می ذاشت رو یه قسمت از بدن من . اون قدر با من ور  می رفت که منو به اوج لذت می رسوند .  به نهایت آتیش . و من در حال سوختن بودم ... مردا میگن دوست دارن که هوسشون بیشتر ادامه داشته باشه .. اون لذتی که کیرشون می بره طول بکشه .. به همون صورت حالا اگه آب کمتری از اونا خارج شد ایرادی نداشته باشه ولی اون لذت بمونه . اون کیف احساس بشه . اما زنا به اون اوجی می رسن و به اون لذتی که می خوان هرچی دم دستشون قرار داره رو لهش کنن .. می خوان از اون فضا فرار کنن . نمی دونن چیکار کنن . دوست دارن اون آتیش هوسو مهار کنن . دست خودشون نیست .. انگار پوست تنشون می خواد بترکه .. و بدی کار در اینه که اگه در اون حال رهاشن بازم دوست دارن به همون حال بر گردن .. یک انفجار یک سیل .. لازمه تا اونا رو از اون حالت در بیاره . عشق کنن . و من یک بار دیگه در اون حالت قرار داشتم ..  چند بار خواستم چشامو باز کنم نتونستم .. لبمو کمی حرکت دادم و گفتم کونمو  چنگش بگیر .. دو دستی با دور سوراخش بازی کن .. لمسش کن .. من رو حرفم هستم .. با این که زیر کیر اون بودم تسلیم اون بودم ولی اون شده بود مطیع من و هر چی می گفتم گوش می کرد . می دونستم دوست داره انگشتاشو توی کس من نگه داشته باشه تا من زود تر به اون بگم که کیرشو فرو کنه توی کس من ولی با این حال آتنا تا از کون دادن سر حال نمی شد نمی تونست به چیزای دیگه فکر کنه .
 -چطوره چطوره .. برام تعریف کن . استیل کون زن داداشت چطوره ..   خوشت میاد ؟ حال می کنی ؟
 پرهام : زن داداش .. زن داداش .. دیوونه شم ..
 -ببینم مردای دیگه چی میگن . من خودم شوهر دارم . نجابت دارم . من که نمیام واسه اونا خودمو ردیف کنم . تو غیرت داری که اگه یکی از کون زن داداشت میگه بزنی تو دهنش و بگی که فکرای بد نکنه ؟ راستشو بگو پر هام مردای دیگه که منو می بینن چی میگن ..
 پر هام با کیرش داشت منو می سوزوند .. حلقه کونم همچنان در حال باز و بسته شدن بود و من داشتم مخ اونو کار می گرفتم .. با این حال خیلی سست و در یه حالت بی حالی داشت جوابمو می داد .
 پرهام : اووووووفففففف .. می زنم تو دهنشون .. اگه ندونن من برادر شوهرتم پیش من میگن که ...
حرفشو قطع کرد .. ولی من دوست داشتم در اون لحظات که کیر برادر شوهرمو توی کونم حس می کردم  فانتزی کیر مردای دیگه رو هم توی کونم داشته باشم . حس کنم که اونا در مورد من چی میگن چی دلشون می خواد و من چه حسی رو در اونا زنده می کنم . چه لذتی رو می تونم به اونا بدم .
 -پرهام حرف دقیقشونو بگو .. حتی اگه روت نمیشه و الفاظ مردونه ای رو هم به کار می برن بگو . من از رک گویی خوشم میاد ..
پرهام : وقتی که شلوار جین پات می کنی و کونت خیلی بر جسته میشه میگن دوست داریم کیرمونو از راه همین شلوار طوری فشار بدیم به کونت که کون و شلوارو با هم جرش بده ... دستشون میره رو شلوارشون با کیرشون بازی می کنن . ..
از این حرفای پر هام لذت می بردم ولی برای این که نگه چه زن داداش حشری داره و به فکرمردای دیگه هست  گفتم عجب پسرای بی تر بیتی هستن ..واسه خودشون شخصیت قائل نیستن ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 
 

ابزار وبمستر