ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

کون گنده مامانم و کیر من 2


فریده دوبار شوهر کرده بود و با سومین شوهرش که یه خورده مسنم بود نامزد شده یود خلاصه من بهش نخ دادم و اونم پاسخ داد و من ترتیبشو دادم که نمیخوام اونارو بنویسم چون خیلی زیاد میشه. من با فریده خیلی سکس کردیم که بعد از 3 ماه مامانم یه روز فهمید وقتی به طور غیر منتظره اومد خونه ( آخه قرار بود با مادر بزرگم برن مراسم ختم یکی از اقوام مادریم اما سربع برگشت) . اون وقتی اومد خونه اول توی ورودی قایم شده بود. تازه فریده رسیده بود یه خرده مالیدمش و چون فریده رو خیلی از کون میکردم بهش گفتم امروز میخوام حسابی تو کونت بزارم برو تو دستشویی خودت رو تخلیه کن. اونم در حالی که لخت بود رفت که خودشو خالی کنه. خیلی کون ردیفی داشت به گند گی کون مامانم نبود اما خب هر کونی به بویی داره. وای چه کونی میداد بهم. اون که رفت دستشویی منم رفتم تو اتاق خواب تا دستمال کاغذی بیارم شورت فریده هم تو دستای من بودو تو این اثنا مامانم با شک غریب به یقین یواشکی اومده بود توی ورودی واحد که دیگه هم فریده رولخت حین بیرون اومدن از دستشویی دید و هم منو همزمان که با کیر شق شده گنده ام از اتاق خارج میشدم. خلاصه ....... ماجرایی شد تماشایی. واقعا اگه بخوام خلاصه هم تعریف کنم خیلی طولانی میشه و و حوصله میخواد که من ندارم. اما همین رو بگم که این موضوع بعد از یه فاصله و مکث زمانی یک ماهه من رو به سمت سکس موعود با مامانم هل داد و مارو بهم رسوند. اولش از فریده ناراحت شده بود اما بعدش قضیه شون رفع شد و فریده با راهنمایی من اون رو از وجود گوهر سکسی به اسم پسرش آگاه کرد. البته مامانم کلا زن راحتی بود میدونست دوست دختر دارم با فیلم سوپر میبینم. تو خونه معمولی راحت بود گاها هم پبش میومد که وقتی حموم بود از من میخواست تا براش شورت و کرستشو ببرم بزارم توی حموم. اما بعد از ماجرای سکس فریده یه مدت کوتاه حدودا یک ماهه مثلا ازم دلخور بود سرسنگین بود. اما خدایی اصلا راجع به  اون موضوع حرفی بین ما رد و بدل نشده بود. تا ابنکه یه شب که داشتیم با هم یه فیلم عاطفی از یکی از شبکه های ماهواره ای میدیدیم دیدم مامانم مثل سابق با یه تاپ بلند اومد نشست کنارم و مشغول خوردن تخمه شد. فیلمش خیلی تخمی بود توی یکی از صحنه ها دوربین وارد یه کلاب رقص شد زنها داشتن نیمه عریان می رقصیدن. برای من و مامان ناهید دیدن این صحنه ها کاملا عادی بود. منم بیخیال بودم که به بهو مامانم برگشت سمت من گفت کوروش  به سوال بپرسم. حسم بهم گفت بالاخره راجع به  فریده است . درست بود گفت چرا با فریده دوستم سکس کردی در حالیکه چهرش شاید شمایی از رضابت رو در خودش داشت. منم چون  میدونستم عاشق شوخ بودن منه خیلی کمدی گقتم اوه مای گاد، یا عیسی مسیح
خندید. اصرار کرد منم زدم کس خل بازی و حسابی خندوندمش چند دقیقه . هی میگفتم زشته حالا ما خرشدیم ترتیبشو دادیم چی بگم من پشیمانم. میدونستم تو این مدت فریده مامانو رو ساخته
خلاصه اونشب خیلی خندوندمش میدونستم که دیگه با خودش کنار اومده بود و حاصر به سکس من بود و میشد حدس زد که نقشه م گرفته مامانم با فریده خیلی وقت بود دوست بودن و فریده برام گفته بود که جلوی هم سکس کردن چند بار. گفته بود که سال پیش دوست دوست پسر خودشو با مامان من آشنا کرده بود و مامانم باهاش سکس کرده و برای یکسال و تا این اواخر با اون پسره بوده . گفته بود که که چند بار مامان من رفته بودن خونه اون پسره و با دوست پسر سابق فریده تا صبح چهارتایی دو به دو سکس داشتن. میگفت مامانت حسابی مست کرده بود و حسابی به اون دو تا کوس و کون داده. گفته بود که خیلی ها فقط عاشق کون گنده مامانم هستن و از اون خواستن تا مامانم رو براشون جور کنه. نمیدونین فریده توی این یک ماهه خیلی بیشتر از قبل از مامان و رابطه هاش برای من گفت میگفت که چطور به دوست پسرش فرهاد که یه پسر تقریبا همسن من بوده (28 ساله) کون میداده و لذت میبرده. اوووووه روزی که اینو گفت توی دلم قند آب شد. حتی فریده بهم گفت مامانم قصیه شورتاشو که من برداشته بودم رو میدونه اما بروی من چیزی نیاورده چون براش جذاب و شهوانی بوده نمیدونین وقتی اینا رو میگفت تعجب میکردم و بیشتر پی میبردم که مامان عجب زن شهوتیه و اونم به من چشم داره اووووف
باور کردنش هم مشکل بود هم لذت بخش اوه ه ه یعنی میشد منم مثل فرهاد به کون گنده و بی نظیر مامانم برسم. تو این مدت من میرفتم سراع فریده و تو خونه ی خودش بودم به من مستیقما نمی گفت اما حس میکردم مامانم میدونه که من با اون در ارتباطم و فریده بهش میگه. فرقی هم نمیکرد برای من دیگه باید مامانم رو برای کیر خودم آماده میکردم. فریده خودش یه پسر چهارده ساله داشت. اعجوبه ای بود این زن تو سکس منو دیوونه میکرد خیلی خوب کون میداد و ساک میزد، حتی کونمو چنان میخورد که ته دلم خالی میشد. میگفت از سکس با من بی نهایت لدت میبره و دو سه سالی بوده مراقب من بوده. دلم میخواست راجع به  حس مامانم بدونم و چون میدونستم با اون میتونم تمام برنامه هارو پیاده کنم از جزییات می پرسیدم. از فریده پرسیدم راستی راستی مامان کون گنده ی من از کون دادن لذت میبره یا شوخی میکنی؟، خندید و گفت آقا رو باش مامانت عاشق کون دادنه و وقتی اونو رو از کون میکنن چنان میناله که بیا و ببین اصلا بهتر ارضا میشه چون حسابی تحریک میشه. گفت تازه گاهی اوقات مامانم میره پیش اون و با دیدلو کس و کون همو میکونن . پسر ترکیدم گفتم عجب مامان باحالی دارم و نمیدونم کاش میشد کیر من رو میدید تا بی خیال کیرمصنوعی میشد. فریده گفت من خودم قربون کیر کلفتت بشم اتفاقا مامانت عاشق کیرکلفته و میدونه تو حسابی بکن هم هستی. بعد اون قصیه من وتو هم دیگه نطرش نسبت به تو عوض شده. گفتم یعنی چی؟ گرچه میدونستم مامانم بعد آشکار شدن ماجرا چندان هم نه از دست من ناراحته نه از دست فریده. فریده گفت راستش مامانت بعد از ماجرای اون روز، هفته بعد اومد آرایشگاه و خیلی با من حرف زد گفت که خوب پسر منو تور کردی داری از کیرش حال میبری جنده. از سایز کیر تو پرسید وقتی بهش گفتم چه کیر کلفتی و حسابی ای داری گفت خوش به حال کوست خوش به حال کونت که اون کبر رو خوردن. حس عجیبی داشت مامانت منم یه خرده کون و کسش رو مالیدم و گفتم والا من اگه پسری به خوش تیبی و سن و سال کوروش تو داشتم فقط به اون میدادم. حیف کس و کون نیست آدم به غریبه ها بده به پسر تشنه سکسش نده. اونم کوروش که عاشق کونای گنده ست مثل کون گنده مامان خانمش.
اینو که گفتم مامانت با شوق و آروم گفت یعنی کوروش میاد با من باشه و از من کام بگیره تصورش که دیوانه کننده ست . اوه ه ه ه اما فکر نمی کنم قبول کنه
گفتم چرا نمیاد باهات باشه کوروشی که من میشناسم عاشق کونهای بزرگه مامانشم که یه کون گنده حسابی داره که چقدر خاطرخواه داره، مطمئن باش حالاشم کوروش رو دیونه کردی. مامانت گفت راست میگی او ناجنس خیلی وقته شورت خوشگلای من رو بر میداره و حال میکنه باهاشون و فکر میکنه من متوجه نمیشم. خندیدم و گفتم پس درست شد تو بهش برسی سراغ کسی دیگه نمیره مطمئنم هستی. اونم که قربونش برم استاد کردنه و خیلی خوش سکسه چنان حالی به کونت بده که نتونی از کیرش جدا بشی..ادامه دارد .... نویسنده .....راکو

یک سر و هزار سودا 12

کلی  زن و دختر بودن که بتونم با هاشون حال کنم ولی نمی شد با هیشکدوم از اونا بود . تازه باید کلی مطلب می نوشتم و کاغذ سیاه می کردم و به پزشک مربوطه نشون می دادم . یعنی همون استاد یار .خیلی باهام خوب بودن . یه سری دانشجوها بودن که اونا در مقابل من آش خور بودن . یه سری هم صفر کیلومتر داشتیم . خلاصه همه شون اهل حال بودن .. یه چند دقیقه ای دستم خالی شد و خبری از محبوبه نشد .. لعنتی این محجوبه باز پیداش شد .. دیدم هی بهم چشمک و اشاره می زنه .. دیگه چاره ای نبود . این مدل چشمک زدنهاش بیشتر مایه رسوایی و آبرو ریزی بود . هیچی دیگه مجبور شدم باهاش برم به اتاق  استراحت .
 -ببین دختر اگه بدونن که من این جا با توام پدر منو در میارن .
 -نه اونا رفتن صبحونه  رو در یه بخش دیگه بخورن .. همون چند تا فضول رفتن . من خودمو یه جوری غیب کردم و به خاطر تو دوباره بر گشتم .
-بابا الان کسی مراقب این مریضا نیست ؟  ..
-بیا کدوم مریض از من مریض تر ..
 لباس سفیدشو داد بالا و شلوار و شورتشو که کشید پایین اون کون گنده اش دل منو برد . نقطه ضعف من بیشتر همین تماشا و دید زدن کون زنا و دخترا  بود . از بدی من این که تا چشمم به یه کون تازه میفتاد بد جوری میخکوب می شدم . فقط خیره بهش نگاه می کردم . و دوست داشتم که اون کونو قشنگ بر رسی کنم و مثلا با چند تا کون دیگه مقایسه کنم .  به خودم بگم این کون گرد تره. اون گنده تره .. اون سفید تره .. هر کدومش یه هیجان خاصی داشت و منو به سوی یک نقطه می کشوند . هدف در تمام کونها یکیه .. دو تا سوراخ داره . هدفهایی به نام کس یا کون .و ما به خاطر رسیدن به این هدفه که ا ز تماشای قالب کون هیجان زده می شیم . محجوبه یک استیل سگی به خودش گرفت منم شلوارمو کشیدم پایین . اون سرشو بر گردوند عقب تا کیر منو ببینه . دهنش از تعجب وامونده بود .. با یه زار و التماسی نگام می کرد که دلم سوخت . کیرمو دوست داشت که بخوره ..
-محجوبه جون ! وقت نداریما .. الان سر می رسن ..درصورت خطر  من فقط می تونستم از پنجره اتاق برم رو شیرونی خودمو پنهون کنم یا در همون فضا راه برم . اگه کسی منو می دید تعجب می کرد که  اون جا چیکار می کنم واگه در اون لحظه اون دری که به اون قسمت راه داشت بسته می موند بقیه بدون شک متوجه می شدند که من از پشت و  پنجره یک اتاقیه  که خودمو به اون جا رسوندم . ولی کیرم حقا خیلی کلفت شده بود . ملوک روش خیلی کار کرده بود .  مدیون کس و کون دادنها و ساک زدنهای ملوک بودم .  بعد از این که  اون طعم شیرین اولین سکس رو بهم چشوند کیرم  حداقل پنج سانت از نظر طولی و دو سانت ازنظر دور و کلفتی رشد داشت وکلا یک کیر مشتی و جانانه شده بود . وقتی محجوبه کیرمو فرو برد توی دهنش و با اشتها ساکش می زد منم طوری به هوس اومده بودم که کیرمو بیشتر به داخل فشار می دادم . چشاش داشت از کاسه در میومد ولی اون با ساک زدن طوری به من لذت می داد که آبم توی دهنش خالی شد  . وقتی که مطمئن شدم  تمام آبمو نوش جون کرده کیرمو کشیدم بیرون و در یه استیل سگی این بار کیر رو فرو کردم توی کسش ..
-اخخخخخخخ شهروز .. دکتر .. دکتر.. در مانم کن.. اعصابم ناراحته . از روزی که شوهرم ازم جدا شده من مشکل عصبی پیدا کردم . بگو راه در مان من چیه ؟
کیر داغ من به انتهای کسش رسیده بود . نمی دونستم چه جوری اون کیر کلفتوتحمل کرده .. و اون درازی رو تا به انتها جاش داده .
 -خوشگله .. راه درمانش همونیه که حالا نمیشه نشونش داد فقط داغی اونو داری حسش می کنی ..
-اووووووفففففف بزنش محکم به ته کسم .. بزن ..
ولی چه سوراخ کون خوشگلی داشت . دو طرف کونشوباز کرده در حال گاییدن کسش نگام به سوراخ کونش بود .. خیلی ریز نشون می داد . حس می کردم  باید یه چیز خیلی نازک بازش کنه .  سینه هاشو از زیر یونیفورم پرستاریش فشار می دادم .. کیر در حال لذت بردن بود و اونم بالشو فرو کرده بود توی دهنش تا جلو جیغ زدنو بگیره.. مدام از پشت و به دیوار وتنم لگد مینداخت . منم با فشار اونو می کردم . یه لحظه متوجه شدم دور و بر کیرم یه خیسی رقیقی پیدا کرده و بالش از دهنش افتاده و خودشم داره شل میشه ..
 -اوهوی دختر کجا ؟! صبر کن ..هنوز مونده .
 دستمو گذاشتم زیر کونش واونوآوردم بالاتر و کیر تیز و کلفتمو فشارش  دادم به سوراخ کون محجوبه خانوم . این بار دستمومحکم جلو دهنش نگه داشتم . و کیره رو روونه کونش کردم . دلم سوخت . خیلی به خودش فشار می آورد و دست و پا می زد . -یه خورده  یه سانت دیگه بره جاش محکم میشه  وای می ایسته  بابا این که پنج سانتش نرفت . قلبش به شدت می زد . کیرمو توی کون طوری حرکت می دادم که فقط پوست و حلقه بیرونی اون به طرف بیرون و داخل حرکت می کرد . ولی قالب کونش گنده و شهوت انگیز بود . تازگی ها بیشتر زنا توجه زیادی به باسن بر جسته  داشتن نشون میدن  اونا نقطه ضعف مردا و نقطه قدرت خودشونو فهمیدن .. همون حرکات ساده سبب شده بود که آبم توی کونش راه بیفته . وایییییییی صدای دستگیره در اومد . منصوره بود .
 -در چرا قفله .. چرا باز نمیشه . کی اون داخله . من کار دارم . درو چرا بستین ..
-محجوبه معطلش کن من برگردم به سالن ....
خیلی آروم پنجره رو باز کردم و یواش در رفتم . ولی باید از کنار چند تا پنجره دیگه هم رد می شدم . سرمو مثل دزدا آورده بودم پایین تا مریضای بستری و همراهانشون منونبینن . ولی اون روبرو رو چیکار می کردم . محوطه رو چی . هر چند بیمارستان بزرگ بود  خیلی ها منو نمی شناختن .. باید سریع میومدم . دولا دولا از زیر پنجره ها رد می شدم و فقط به روبروم نگاه می کردم . شانس آوردم در ورودی به شیروانی یا پشت بوم باز بود و خیلی تیز خودمو رسوندم به سالن .. یه پرستار منو دید و چند تا لباس شخصی هم متوجه ام شدن . پرستاره هم که  توی باغ نبود و رفت به یکی از اتاقای عمومی بیمارا . در همین لحظه منصوره و محبوبه و محجوبه رو دیدم که سه تایی از روبرو دارن میان .. محبوبه : آقای دکتر کجا تشریف داشتین مریض تخت هفت حالش خوب نبودوهنوزم بی قراری می کنه  ..
-رفته بودم بوفه یه کاری داشتم .
 محجوبه از پشت سر اون دو نفر یه چشمکی بهم زد و متوجه شدم با این چشمه ای که بهش نشون دادم دیگه تعداد این چشمکها میره بالا . به خودم گفتم ای شهروز! هر بار میای توبه کنی و بازم یه گناه دیگه می کنی ... بسوزه پدر خوش تیپی و زبون بازی و هوس . خودم جواب خودمو دادم .. آخه همش که تقصیر من نیست . گناه دارن بدبختا ... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

نامردی بسه رفیق 4

حاضر بودم بیشتر دارایی مو بدم و بتونم اونو به دست بیارم . می تونستم پنج میلیون هزینه کنم . باید اسفندیارو می دیدم . اگه اون پنجاه میلیون هم ازم می خواست بهش می دادم . کاش خودم با فروزان ازدواج می کردم . من دارم روانی میشم . نمی تونم اونو از دست داده فرض کنم . در همین حول و حوش بود  که سر و کله فروزان پیدا شد   کمی نگران به نظر می رسید .
-چی شده ؟
-تو نمی دونی سپهر چشه ؟ این روزا زیاد به خونه زندگیش توجهی نداره . انگار یه چیزیش میشه . دارم فکر می کنم که یه چیزی رو ازم مخفی می کنه . کاراش مشکوکه . ولی می دونم اون آدمی نیست که اهل  یه زن دیگه باشه ..
 راستش منم سر در نمی آوردم که فروزان چی داره میگه . آخه اون در  صحبتاش با من کاری نکرده بود که خودشو دل نگران نشون بده و من نمی دونستم که اون داره از چی حرف می زنه ولی این بهترین موقعیتی بود که منم می تونستم سوءاستفاده کنم و اونو بیشتر جوش بیارم ..
-ببین فروزان تو از کجا می دونی که کاسه ای زیر نیم کاسه نیست . از آن نترس که هیاهو دارد . از آن بترس که دم یا سر به تو دارد ..
-فرهوش خواهش می کنم . اون گذشته ای رو که بین ما هیچی نبوده و اون عشقی رو که فکر می کنی نسبت به من داشتی یا حتی داری فراموش کن . اگه به عنوان یک خواهر .. به عنوان یک زن داداش منو دوست داری کمکم کن . خواهش می کنم . 
-نمی دونم چی بگم سعی خودمو می کنم . ولی اینو می دونم و خیلی جا ها خوندم مردایی بودن که قبل ازازدواجشون  با دختری دوست نبودن . اما همین که از دواج کردن حس کردن که این کار یه لطف و حال خاصی داره ..
-من نمی دونم باهات چه جوری حرف بزنم . ولی اون حالا انگار یه طبع سرد و بی روحی پیدا کرده .
-نکته همین جاست این مردا نسبت به زنشون سرد میشن و نسبت به سایر زنها خونگرم .
-ولی راجع به دیگران هم گرمی نشون نمیده . مثلا مهمونی که میریم .
-این از سیاستشه . من حدس می زنم ... اصلا ولش .
-نه فر هوش تو حتما یه چیزایی می دونی و بگو حدست چیه ؟
 -ببین تا چیزی ثابت نشده نمیشه گفت به این میگن تهمت زدن . همین جوری که تو هم برام عزیزی , سپهر هم برام عزیزه . درسته که من یه چیزایی رو دوست داشتم و به خواسته ام نرسیدم ولی حالا دیگه تموم شده من فقط به تو و اون اهمیت میدم ..
 خودمو زدم به خط فیلم و مثلا بازی در آوردم که فروزانو بیشتر نگران کنم .
 -اگه هنوز م ته دلت واست مهم هستم به من بگو موضوع شوهرم چیه .  اون خیلی عجیب شده ..
-صبر کن من چند روزی رو تحقیق می کنم بهت میگم .
-فرهوش قول میدی هر اتفاقی که داره میفته رو بهم بگی ؟
-فروزان چه تضمینی برای این قول دادن من وجود داره . من با سپهر دوستم از بچگی باهاش جون جونی بودم ولی الان تازه یک ساله   که تو رو می شناسم ..
 -فرهوش حقیقتو فدای مصلحت نکن ..
-فروزان منم ازت یه قولی می خوام اگه کمکت کردم اگه متوجه یه موضوعی شدی که من اونو برات روشن کردم به سپهر نگوکار من بوده . من نمی خوام اون با من بد شه نمی خوام دوستی ما به هم بخوره ..
 -باشه بهت قول میدم . به اون خدایی که ما رو آفریده اصلا به هر کی که تو دوست داری و.. قسم می خورم . به شرافت خودم .. به پاکی و نجابت خودم قسم می خورم .. -باشه تو برو من یه جوری حلش می کنم ..
 دیگه اون شب تا صبح نشستم و نقشه کشیدم .. فرداش زنگ زدم واسه اسفندیار که ببینمش .. اون وقتا با ده میلیون تومن می شد یه آپارتمان هفتاد هشتاد متری خرید .. ولی اون پنج تا بیشتر نداشت . یه نگاهی به چهره اش انداختم . باهاش در مورد موضوعات مختلف حرف زدم . نشون می داد که می تونه وجدانشو زیر پا بذاره و اهل خلاف باشه ..
-ببین اسفندیار من می تونم همون آپار تمانی رو که می خوای به نامت بزنم . فقط با نصف پولش می تونی صاحبش شی. باید نقش یه نفرو واسم بازی کنی خیلی طبیعی اونم تلفنی .. من می خوام یه زنی نسبت به شوهرش بد بین شه ... البته برای این کار باید موبایل شوهره رو برای چند ساعتی مفقودش کنم طوری که اون فکر کنه اونو جا گذاشته .. یا کلا اونو واسه چند ساعتی میدم به دستت . این چند روزه رو جایی نمیری تا فرصت مناسبی پیش بیاد . فقط یک ربع حرف می زنی .. یک ربع و پنج میلیون تومن . بهترین کاسبیه . چی میگی ؟ برق شادی رو تو نگاش می دیدم .
-فقط حواست باشه اگه موفق نشدی هیچی خبری نیست
-من از کجا بدونم فریبم نمیدی .
-مجبوری بهم اعتماد کنی . ولی نامردی در کار من نیست .. نمی دونم . اینم یه حرفی .فوری یک میلیون چک تضمینی بهش دادم و گفتم این علی الحساب .. بدون هیچ رسیدی .. می تونی همینوهم بگیری و کاری انجام ندی ..اما چهار میلیون دیگه هم هست در ضمن این یه میلیونو خرجش نکن که با پنج میلیون پول دیگه ات بدیش به من تا آپارتمان ده میلیونی رو به نامت بزنم . البته اگه موفق شدی .. فقط من یه روز دیگه هم باید فکر کنم که چی بگی و از چی حرف بزنی که طبیعی تر نشون بده . صدای تو کاملا شبیه صدای سپهره . فقط هیچوقت بیشتر ازسی ثانیه یک ریز حرف نزن . در مورد چیزی که اطلاع نداری نگو . من و تو باید یه یکی دو ساعتی رو هم با هم تمرین کنیم . شایدم ساعتها . می خوام کاملا طبیعی باشه . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 186

-بد نمی شد اگه معشوق منو با خودت می آوردی دختر عمو . اگه من جات بودم زری جون ! همون کاری رو که کیوان انجام داد انجام می دادم . یعنی تلافی می کردم . این که نمیشه اون نامردی بکنه و تو همین جور ساکت بشینی . آخه این انصاف نیست . مگه قصاص به چی گفتن ؟
-می خوای منم بشم یک زن هرجایی انگشت نما ؟ زنی که هویتش مشخص نیست ؟ زنی که زنای دیگه ازش وحشت دارن ؟ از این که بیاد و کاشانه شونو خراب کنه ؟
 -اون کاشانه ای که می خواد با عشوه گریهای زنایی مث من خراب شه همون بهترکه خراب شه زری جون . تویی که باید مردت رو بسازی . فرزاد هرگز به من خیانت نکرد . وقتی هم که ازم نا امید شد رفت و با یکی دیگه عروسی کرد . تو هم اگه عرضه شو داری کیوانو مثل خودت در بیار . اگه نمی تونی تو مثل اون در بیا .  زندگی اشتراکی به همین میگن دیگه . اشتراک در استفاده از خوبی و بدیهای هم .
-تو چرا شریک خوبی های شوهرت نشدی ..
-چند سال شدم خوب بود . خسته شده بودم . می خواستم به زندگی خودم تنوع بدم . 
-پس اون چرا شریک بدیهات نشد ..
 -اون نخواست . نتونست . واسه همین بود که از هم جدا شدیم .عدم توافق اخلاقی . .. دوست داشتم زری رو حرص بدم . اون از من به عنوان زنی بی ارزش یاد کرده بود . زنی که هویت خودشو از دست داده . زنی که بقیه ازش وحشت دارن . دلم می خواست موهاشو بکشم و از چپ وراست بر صورتش سیلی بزنم . اون چه می دونست که من چی می کشم .
 -زری من تازه راحت شدم . می تونم از زندگیم آزادانه لذت ببرم . آقا بالا سر ندارم . فهمیدی ؟ تو هم می تونی این جوری شی .
-پاتو از زندگی من بکش بیرون . تو مثل  یه آب کثیف و راکدی . فکر می کنی که تحرک داری . بوی گندت همه جا رو می گیره . اگه آدمای پاک از تشنگی بمیرن رغبت نمی کنن یه قطره از تو رو بنوشن .. از روی درد و واسه این که خونسردی خودمونشون بدم یه لبخندی بهش زده و گفتم آدمایی که قلبشون سیاهه مث تو نمی تونن روشنی ها رو ببینن .
-چیه پررو . رفتی با شوهر یکی دیگه بودی اون وقت انتظار داری ماچت هم بکنم ؟ ببینم نکنه سر عقد من تو هم بله گفتی .
-زیاد حرف می زنی زری . حیف که مهمون منی و پات به خونه من باز شده .. ناهارو پیش من می مونی ؟
 -پاتو از رو دم من ور دار فرزانه . وگرنه دم تو رو قیچی می کنم و قلم پاتومی شکنم . کاری می کنم که مجبور شی این جا رو بفروشی و بری به یه قبرستون دیگه .. 
-مطمئن باش زری جون تا من تو رو چالت نکنم با این دنیا خداحافظی نمی کنم . واسه من خط و نشون نکش ..
-کثافت هرزه . تو خودت حالا چال شده ای . رفته داخل یه چاهی که دیگه نمی تونی در بیای ..
-دوست ندارم کسی رو از خونه ام  بیرون کنم . این کارو هم نمی کنم . فقط اگه اجازه میدی برم یه دوشی بگیرم .. چون بعد از سکس   خیلی زود تنم بوی بد عرقو به خودش می گیره . ولی خودمونیم شوهرت در سکس حرف نداره . خیلی زود می تونه زنا رو سر حالشون کنه . یادت باشه . حالا مثل یک دختر خوب یک خانوم شایسته دست از سر من بردار و برو . قول میدم هر وقت شوهر کردم قرض تو رو بدم ..
پس از گفتن این عبارت  آن چنان خندیدم که اشک از چشام سرازیر شد ...
-آرزوی شوهرو باید به گور ببری ...
 اینوگفت و درو محکم بست و رفت .. درو باز کرده و قبل از این که خودشو به آسانسور برسونه فریاد زدم
-همین جوری که تو این آرزو رو به گور بردی . لیاقت اونو نداری که شوهرت برای خودت باشه . ..
نمی دونستم دیگه چی بهش بگم .. من تازه راحت شده بودم و اونا از هویت گم شده حرف می زدن . شوهر داشتن همچین آرزو هم نیست . که چی بشه .. حالا فرشاد کوچولوی من پیش بابا و نامادریشه .. چه به دردم می خوره .. بزرگ که شد دیگه بد تر ..میره دنبال دختر مردم .  ولی دلم واسش تنگ شده .. هنوز خیلی مونده تا آخر ماه که بتونم دوروز بچه مو در کنار خودم داشته باشم . فرزاد گفته بود که می تونی  به جای دوروز درماه دو تا یک روز  اونو ببری پیش خودت . دلم واسش تنگ شده . من هیشکی رو ندارم . خسته شدم . چقدر توی بغل این و اون باشم . چقدر در تنهایی خودم به فردایی مبهم فکر کنم . چقدر حسرت گذشته ها رو بخورم . هیشکی به من فکر نمی کنه . واسه کسی مهم نیستم .شاید اگه در گوشه همین خونه بیفتم و بمیرم تا مدتها کسی پیداش نشه که جنازه منو بیاره بیرون و دفنش کنه .. این  مرد لعنتی بازم نگاهش به پنجره خونه من بود .. آشغال .. حتما اونم فهمیده که یک زن ناامید در گوشه این خونه تمرگیده که هیچ مرد هوسبازی رو ناامید نمی کنه ..  از خونه اومدم بیرون . نمی خواستم چیزی بهش بگم فقط می خواستم ببینم عکس العملش چیه . یه لحظه نگاهش کردم ..یه جوونی بود در مایه های سی سال . تیپ درستی هم داشت . ولی دیگه نخواستم بیشتر بهش رو بدم . ولی از این که به قصد دزدی اومده باشه کمی نگران بودم . حس کردم چند بار می خواد بیاد نزدیک من و یه چیزی بگه ولی  یه چیزی مانعش میشه . تحویلش نگرفته و به قدم زدن بی هدف خودم ادامه دادم ..
 -فرزانه خانوم ! فرزانه خانوم !
 رومو برگردونده و دیدم خودشه .. این دیگه کی بود منومی شناخت و من نمی دونستم کیه . فکر کنم این نونی بود که فرزان و جاوید به این پسره قرض داده بودن . دیگه به اینش فکر نکرده بودن که آیا این نون دلش می خواد توسط هر کسی خورده شه یا نه ؟ طرف عین موش مرده ها سرشو انداخته بود پایین و منتظر واکنش من بود ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

کون گنده مامانم و کیر من 1

این داستانو یکی از نویسندگان خوب و خوش قلم به نام راکو برای من ارسال کرده قلم بسیار زیبا و شیوایی داره وبدون تعارف فقط می تونم بگم داستانش حرف نداشت .
سلام من کوروش هستم و 26 سالمه. می خواستم براتون داستان که نمیشه گفت خاطره سکسمو با مامان که اسمش ناهیده و 47 سالشه تعریف کنم. اولش گفتم که کسانی که نمیخوان نخونن. شروع این خاطره واسه تقریبا 7ماه پیش میشه. مامان ناهید من یه زن جا افتاده و سکسیه که یه هیکل تقریبا تپل، سکسی و خوشگل داره، یه هیکلی که فقط کسایی که با زنای میانسال کاربلد سکس کردن قدراین هیکل رو میدونن. عین یه سیب رسیده و شیرین هستند. مامانم خیلی خوشگله و چهرش کیر آدمو راست میکنه. همسن خودش به نظر میاد. اون لبای قلوه ای و اون دماغ کشیده حسابی تحریک کننده است و چهره زیباش رو متمایز و شهوت انگیز میکنه. واقعا چهره بعضی از زنها قبل از آنکه زیبا به نظر بیاد سکسی و تجریک آمیز دیده میشه حالا مامانم دیگه اوووف. هیکل مامانم خیلی شهوت انگیزه، سینه های بزرگ سایز 85 ، رونای تپل و یه کون گنده که گل سر سبد جاذبه های سکسی هیکلش محسوب میشه. یه کون گنده و پهن که خودم نزدیک ترین کشته و مرده شم. مامان ناهید خوشگل من به اقتضای سنش شکمم داره که من عاشقشم چون خیلی اون رو سکسی تر و جذاب تره کرده به نظر من. البته بیشتر زنای ایرانی شکم دارن اما شکم شل ضد حاله. در حالی که شکم مامان من قربونش برم در عین برجستگی و بزرگی اما سفت و گرده، خیلی زیبا ست شکمی که گرد و برآمده باشه چربی شل نداشته باشه و پوستش کشیده باشه اوفففف. همیشه برای من شکم مامان ناهیدم جذاب بوده حتی قبل از اینکه نظر بهش داشته باشم. نمیخوام زیاد حرف بزنم اما قضیه شروع سکس من با مامان خیلی مفصله که اصلا حوصله و زمانش نیست اما خلاصه داستانش این میشه که بابای من 5 ساله دوباره ازدواج کرده و حدودا ماهی دو سه بار میاد سر میزنه به مامانم. بعد از لو رفتن قضیه ازدواج اون از سه سال پیش تا حالا رابطه شون با مامانم داغونه اما خب از هم طلاق نگرفتن چون مامانم ملاحظات خودشو مبکنه که یکی ار اونا مسایل مالیه. بابام بیشتر وقتایی که میاد به خاطر من و خواهرم میاد و گاهی شب ها هم میمونه که مامانم عین به غریبه باهاش رفتار میکنه و رسمی برخورد میکنه. البته من بابام خیلی رفیقم ولی جلوی مامانم لو نمیدم تا شاکی نشه. قضیه سکس برمیگرده به اینکه من زن باز خفنی هستم و سکس های زیادی داشتم و خیلی وقت هم هست داستانای سکسی خانوادگی میخونم از زمان سایت آویزون. . و کم کم نسیت به مامانم حس سکسی پیدا کردم . از شش سال پبش علاقه عجیبی به شورتای مامانم پیدا کرده بودم. شاید بعضی از پسرا بدونن من چی میگم عاشق بو کشیدن و لمسشون بودم همیشه مواقعی که میشد و مامانم خونه نبود میرفتم سر کشو لباس زیراش و حسابی با شورتاش حال میکردم.
شورتای مامانم زیاد بودن و هر چند ماه باز یه تعدادی بهشون اصافه میشد و قدیمی ترها رو کمتر استفاده میکرد. منم میرفتم سراغ شورتای خوشگل پارسالی و از بین اونا یکی دو تا از سکسی تریناشو برمیداشتم میزاشتم توی کمدم و باهاشون حال میکردم. عاشق شورتای توری سیاه و قرمزش بودم البته از هر مدلی ازش داشتم. توری لاکونی، ساده اسلیپ و چون کون مامانم خیلی گنده بود سایز شورتاش هم بزرگ بود که باعث میشد بیشتر حشری بشم تصور دیدن کون گنده مامانم توی اون شورتها زنانه دیوانه کننده بود . مامانم هرسال دم دمای عید لباس زیرای قدیمیش رو دور میریخت و هیچ وقت متوجه نمیشد که بعضی هاشون نیستن. شورتای سکسی و بزرگی که با کون گنده و گوشتی مامانم در تماس بودند و یه مدت لای کونش رفته بودند. اوفففف الانم که مینویسم و یادشون می افتم تحریک میشم. البته دوباری هم مامانم لخت با شورت دیده بودم تصادفی، وقتایی که از حموم میومد و من اتاقک خواب بودم مثلا. خیلی کونش گنده ست واقعا حرف نداره. وقتی تو خونه شلوار میپوشید که دیگه دیوونه میشدم. این اواخر هم شلوارهای استرج و نخی تنگ خیلی میپوشید منم یواشکی با موبایل از کون گنده ش تو حالتهای مختلف عکس میگرفتم رو لب تاپ م نگاه میکردم. واقعا کون گوشتیش و گنده ش حرف نداشت.
وقتی بلوز ای تنگ میپوشید اون شکم سکسی و برآمده حسابی خودنمایی می کرد می ترکیدم وقتی هیکلشو رو میدیدم دلم میخواست تمام هیکلشو بخورم و با سر برم تو کون گنده مامانم و حسابی لیسش بزنم. هیکلش با زنایی که قبلا سکس داشتم فرق داشت رسیده تر، گوشتی تر و خواستنی تر بود. اصلا وقتی خوب فکر می کنم می بینم به خاطر علاقه ای که به اندام سکسی اون داشتم و همیشه  در کودکی هم نسبت به گند گی کونش کنجکاو بودم و جذبش میشدم در بزرگسالی هم به زنهای شبیه اون علاقه مند شدم. زنهایی با کون های گنده و پستونای بزرگ. گاهی اوقات هم از لای در حموم یا تو سوراخ کلیدش دیدش میزدم که البته خیلی نمای خوبی نداشت .به هرحال ترکیبی از حس کنجکاوی کودکی هام که همیشه به یادم میاد و بعضی از حرفای بابام که گاهی به اون می گفت باعث ایجاد یه حس سکسی در من شد. وقتی بیرون میرفتم که دیگه هیچی با اون مانتوهای تنگ و اندامی کون گنده مامانم واقعا تماشایی بود من که پسرشم براش راست میکردم چه برسه به بقیه مردا . کونش حسابی بزرگ بود طوریکه همه به مامانم و من نگاه میکردند. خیلی مواقع دنبال ما راه می افتادن و حسابی دید میزدن . خیلی مواقع هم می فهمیدم با موبایلشون از کون مامان من یواشکی فیلم یا عکس میگرفتن اما خب نمیشه با هرکی که نگاه میکنه یا حتی مشکوکه دعوا کرد. بعدشم هر کی به هرعلتی میتونه موبایلش رو بچرخونه سمت شما از توی ماشین از تو مغازه و ......
اما میدونستم مامانم از حس سکسی مردا و نگاه اونها به اندامش و مخصوصا کون گنده خودش لذت میبره. تو تابستونها که دیگه مانتوهای نازکی میپوشید که خط شورتش گاها معلوم میشد. بعضی مواقع هم که تذکر میدادم خیلی راحت و بی حیا میگفت تو برو خودتو درست کن و مث بابات جنده بازی نکن نمیخواد به من گیر بدی. راستم میگفت چون آمار کارام رو داشت و چند بار دیده یا فهمید بود با یه زن اومدم خونه و سکس کردیم. خلاصه بعصی مواقع هم منو پشمش حساب نمیکرد. اما خوب صمیمی هم بودیم و راحت تو خونه ....بعد از آشنایی با داستانهای سکسی هم دیگه کاملا این حس در من بیدار شده بود و بیشتر تو نخ مامان بودم. بعد از ازدواج مجدد بابام و جدا شدن خونه اون من با مامانم موندم خواهرم هم که دانشجوی شهرستان بود. و بیشتر مواقع من و مامان تنها بودیم . اونم بیشتر روزها با دوستاش میرفتن بیرون و خوش میگذروندن. منم تو کفش بودم اما رفته بودم تو کار زنها و دخترای دیگه و خودمو خالی میکزدم. اما قلبا حس میکردم که مامانم با کسی رابطه داره چون آدم راحتیه و منم میدونم که خیلی دوست دارن کون خوشگلش و بغل بگیرن. مامان من راستش زیاد بیرون میره و به چند تایی دوست کس داره که خیلی زنهای سنگینی نیستن. مامانم فبلا آرایشگاه داشته و اینها از دوستای همکارش محسوب میشن. که مامانم با اونا زیاد این ور و اون ور میره. مخصوصا با دوتاشون به نام فریده و رکسانا که توی آریاشهر آرایشگاه دارن. جفتشونم اوفففف 42و43 ساله و گوشت. مسبب اصلی سکس من و مامان به خاطر فریده شد که مادرجنده زیاد خونه ما میومد و من بدجوری دنبالش بودم بالاخره تصور کردن دوست مامانم میتونست به لحاظ روانی بیشترین حس شهوانی رو در من ایجاد کنه. ببخشید در اولین فرصت ادامه شو می نویسم ....ادامه دارد ...نویسنده .... راکو

گناه عشق 122

ناصر با خشم و حرص  به همسرش نگاه می کرد . کاملا متوجه شده بود که دیگه امیدی به نوشین نیست . راستش اونم به این زنی که خودشو باخته بود علاقه ای نداشت ولی حداقل این انتظارو داشت که تا حدودی احساس شرمندگی کنه . تا حدودی زیر بار مسئولیت کاری که کرده بود بره . قبل از این که ناصر چیزی بگه نوشین گفت
-اگه می تونی یه بار دیگه بهم ضربه بزن . تو اگه بخوای نابودم کنی من  نابودت می کنم . تو زود تر از من اقدام به خیانت کردی . پس من زنده می مونم و نابودی تو رو می بینم . تو همین حالاشم نابود شدی . خداوند مردان رو برای این نیافریده که اونا عذاب نکشند که اونا بشن بلای جان زنان .. که اونا هر غلطی که دلشون می خواد انجام بدن به این بهانه که ما مردیم . خیانت کنیم مردیم .. داد بکشیم هوار بکشیم که مردیم .. زنمونو کتک بزنیم چون مردیم .. پست فطرت نامرد تا به کی می خوای به این بازی خودت ادامه بدی ؟من دیگه دوستت ندارم .دیگه تو رو نمی خوام .  حالا که ما راهمونو اشتباه انتخاب کردیم بیا تا از همین حالا مسیرمونو درست بریم . بیا عزیزم . بیا  خواهش می کنم .  سعی نکن خودت رو تباه ترکنی . این قدرتی که به عنوان یک مرد داری به این خاطر نیست که هرکاری که دلت می خواد انجام بدی ..
 ناصر توجهی به حرفای نوشین نداشت . اون فقط به انتقام فکر می کرد  . حس می کرد که شرافتش رفته زیر سوال . اون فقط به این فکر می کرد که چطور می تونه نادر رو از بین ببره . هنوز باورش نمی شد همسرش  نسبت  به اون این راهو پیش گرفته باشه . می دونست خیلی راحت می تونه هر کاری که دلش می خواد انجام بده ولی عجله داشت دیوونه اش می کرد . دلش پر از کینه بود .  ناصر در درونش زمزمه می کرد باشه باشه نوشین تونتونستی موافق میل من کار کنی . نتونستی صبر کنی .. خیانت منو با خیانت جواب دادی .. خلاف خواسته من کار کردی .. منم خلاف خواسته های تو کار می کنم . همون جوری که تو امروز داری عذابم میدی عذابت میدم .
 -پاشو وحشی .. پاشو یه غذایی درست کن بخوریم .. درضمن از این به بعد حق نداری درس بخونی ..
 -اون به خودم مربوطه .. ربطی به تو نداره ..
 -این کارو نکن بد می بینی . من به عنوان شوهرتو خیلی کارا می تونم انجام بدم .
 -توی قباله ازدواج من نوشته نشده که  نمی تونم درس بخونم . حتما بدون اجازه تونمی تونم نفس هم بکشم ..
 -مرد یعنی خدای خونه .. اینو توی گوشت فرو کن
-اگه فرو می کردم که دیگه کارمون به این جا نمی کشید ...
-با من و با درونم بازی نکن نوشین ..
-من بازی کردنو از تو یاد گرفتم .. رنجوندنو از تویاد گرفتم ..  خیانتو از تو یاد گرفتم ..  جراتشو نداری که منو ازبین ببری . یک بار منو از بین بردی ولی من دوباره زنده شدم . دیگه نمی تونی منو بکشی . اگه بخوای عشقمو بکشی ..اگه بخوای اونی رو که به من زندگی دوباره ای داده بکشی من خودم نابودت می کنم ..
 ناصر با همه هارت و پورت کردناش حس می کرد که در برابر زنش کم آورده .. یه لحظه به یاد آورد که نوشین چه جوری کاملا برهنه در آغوش  نادر بوده و لذت می برده..
-یک زن هرزه بایدم این طور گستاخانه حرف بزنه . انتظار بهتر از اینی ازت نمیره  و بیشتر از این ..
-خوب شد که دوزاریت افتاد . یواش یواش داری میشی یه پسر چیز فهم . اگه قراره این جوری با هم زندگی کنیم از الان به بعد باید همدیگه رو درک کنیم . در ضمن فکر کارای خلافو هم از سرت به در کن . آفرین پسر خوب .
-باشه حالا بهم بخند . عیبی نداره  نوشین ..
 -من وقتی بهت خندیدم که قبلش گریه کرده بودم . حالا تو هم گریه کن بعد از خنده هایی که با یکی دیگه کردی . گریه کن تا ببینی وقتی اشک زنتو  در میاری چه دردی رو اون تحمل می کنه . گریه کن گریه کن . تو که هر چی رو خواستی به دست آوردی . حالا یه چیزی رواز دست بده تا طعم از دست دادنو هم بچشی . راستی یادم رفته بود تو نلی رو داری . اونی رو که بهت زندگی داده . از بچگی با تو بوده . ولت نمی کنه . همیشه با توست . در خوشی و ناخوشی در سردی و گرمی .. در تلخی و شیرینی .. اون تو رو خیلی بیشتر از اونی دوست داره که یه زمانی من فکر می کردم دوستت دارم .
-این قدر رو اعصاب من راه نرو ..
 -خیلی با غیرتی ناصر خان . مجبور نیستی منو تحمل کنی . شکستو باور کن . اگه دوست داشته باشی یه کاری می کنم که بدون این که آب از آب تکون بخوره نلی از شوهرش جدا شه و بیاد با تو ازدواج کنه چه طوره ؟
-تو یک شیطانی نوشین . من با تو از دواج کرده بودم .  تو زنم بودی وهستی ..
 -پس اونی که دور از چش من توی بغلت می خوابید خود من بودم ؟ اون زنت نبود ؟ نوشین دیگه فهمیده بود به اندازه کافی ناصرو داغونش کرده .. اون حالا به نادر فکر می کرد که چطور می تونه اونو ببینه .چطور می تونه با هاش حرف بزنه .. اگه شرایط به همین صورت بمونه چطور اون مرد می تونه واسش صبر کنه ؟ بمونه تا که شاید یه روزی نوشین از شوهرش جدا شه . .. اونم حتما نیاز به زن داره  به شریک زندگی . عشق تا کجا می خواد با ها شون بیاد ؟ عشق باید گناه خودشو جبران کنه .. عشق بین اون و ناصر قرار گرفته بود در حالی که این کارش اشتباه بود . حالا اون از عشق می خواست که صبر کنه .. خودش همه کارا رو درست کنه . مجبور بود با شرایط موجود بسازه .   با این که به اون چیزی که می خواست نرسیده بود ولی تا حدودی خودشو برنده بازی می دونست . از این نظر که در این شرایط بحرانی تونسته بود بر خودش مسلط شه و شاخ و شونه های یک مرد مغرور و گناهکارو که خیلی به خودش می نازید  بشکنه . .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

خانواده خوش خیال 45

شرایط طوری بود که به ترتیب از راست به چپ عرفان , سحر , فیروزه و سامان کنار هم نشسته بودند . سحر انگشتشو فرو کرده بود توی کس فیروزه و خیلی آروم با هاش بازی می کرد .. فیروزه به وقت خوردن صبحونه مرتب دهنشو باز و بسته می کرد . خیلی از مردا و زنای فامیل نگاهشونو به فیروزه  و چشا و لباش دوخته بودن . فیروزه یه حالتی پیدا کرده بود که دیگه نمی تونست به بقیه توجهی داشته باشه  بی اختیار چشاشو باز و بسته و خمار می کرد . لباشو به وقت خوردن صبحونه غنچه  کرده آروم ناله می کرد . سهیل روبروش نشسته و نگاش می کرد . از طرفی  سامان که سمت چپ اون نشسته بود  به شدت مراقبش بود که اون داره چیکار می کنه و در چه شرایط روحیه . انگشتای سحر داشت کارشو می کرد .  اون اصلا استرس نداشت از این که داره با کس این زن حشری  ور میره . لذت می برد . فیروزه هم دیگه ناله های آرومشو سر داده بود و فقط تنها نگرانی اون عرفان بود که نکنه شلوغ بازی در بیاره . مردا هم کنجکاو بودن و هم دستشون رفته بود رو کیرشون و زنا هم از این که بعد از مدتها یکی رو گیر آورده که غرق در دنیای سادگی ها شه لذت می بردن . دنیایی که در اون واسه لذتها و لذت بردن جنسی ارزش قائلن . سحر حالتش طوری بود که به صورتی غیر عادی نشسته . عرفان متوجه یه چیزایی شده بود . ولی از اون جایی که نمی خواست پیش بقیه مسئله ای رو عنوان کنه که اونا از شرایط موجود استفاده کرده و به نوعی با مادرش حال کنن چیزی نمی گفت . فیروزه نفس نفس می زد . معلوم نبود چی داره می خوره . دلش می خواست به اوج برسه  ار گاسم شه .. آخه اون فقط با همین سحر حال کرده بود و سپیده .. سپیده هم از دور براش دست تکون می داد و کاملا مراقب بود که اون داره چیکار می کنه .. ولی فیروزه نمی تونست به دست تکون دادنهای سپیده جواب بده .. دوست داشت بالای میز دراز می کشید و هر کسی که دوست داشت و دلش می خواست از بدن اون لذت می برد .. لباشو گرد کرده بود و تر جیح داد که موقتا دست از خوردن صبحونه بکشه . تا این جوری کمتر سوتی بده . کیر سامان طوری شق شده بود که حس کرد بهتره دستشو بذاره روش و با اون ور بره . اون هوس یک کس خالص ایرونی رو کرده بود . مدتها بود که در همین جمع چند نفره شون عشق و حال  می کرد . و اونا هم با هم پیمان بسته بودند که جز با اعضای گروه فامیلی خانوادگی با کس دیگه ای سکس نکنن . ولی دیگه اونا نیازی هم نداشتن که به بقیه متوسل شن .  حالا سامان گرمای خاصی رو دور و بر کیرش حس می کرد . انگار حجم اسپرمهاش زیاد شده بود . هم برای گروه خانوادگی جا داشت و هم واسه فیروزه کنار گذاشته بود . فیروزه غرق در دنیای درون خود بود . اون دیگه به این فکر نمی کرد که خیلی ها دارن اونو نگاه می کنن و از حالت طبیعی و بی شیله پیله اون لذت می برن . دست سحر داشت توی کس فیروزه و از این سمت به اون سمت حرکت می کرد و بیشتر با انگشتاش ور می رفت . فیروزه چشاشو بسته بود . عرفان یه لحظه از جاش پا شد و می خواست خودشو به مادرش نزدیک کنه که سحر دست گذاشت رو شونه اش و اونو سر جای خودش نشوند . سحر هم واسه این که عرفانو سر جاش بنشونه پا هاشو به پا هاش مالوند و طوری هم باهاش رفتار و بازی کرد که اون دیگه وابسته شه و همون نشستن در کنار سحرو تر جیح بده .. دستشو به طرف دست عرفان دراز کرد و اونو روی کسش قرار داد . شورتشو کشید پایین تا عرفان کس اونو چنگش بگیره .. عرفان هم همین کارو کرد ولی سحر در یه حالت یه پهلو همچنان داشت به کس فیروزه حال می داد سرعتو برد بالا .. فیروزه حس کرد که نزدیکه ار گاسم شه .. لباشو می جوید و سرشو به شدت از این سمت به اون سمت حرکت می داد  سحر حس کرد که حالا بهترین موقعیتیه که اون می تونه ضد حال خودشو بزنه و فیروزه رو در خماری داشته باشه .تازه ور رفتن با فیروزه هم واسش سخت شده بود.  سیاوش شوهر ساناز و داماد سحر هم به شدت  از حرکات حشری فیروزه حشری شده بود و دوست داشت یه اسبابی فراهم بیاد که زود تر بتونه سکسی با مادر عرفان داشته باشه . 
-اووووووفففففف
-جوووووووون فیروزه چیه ..
 -آخخخخخخخ آبروم رفت .
-کسی چه می دونه . همه سرشون تو لاک خودشونه دارن صبحونه می خورن ...
در همین لحظه  سامان یه اشاره ای به سحر زد و گفت عزیزم گوجه کم آوردی ؟
-باشه من الان میرم از آشپز خونه میارم ..
 سحر که اینو گفت یه نگاهی به فیروزه انداخت و طوری که عرفان نشنوه گفت خانومی من بارای سنگین دارم ده دقیقه ای عرفانوبا خودم می برم و کارش دارم .  از جاش پا شد .  .. مخصوصا این کارو کرده بود که فیروزه رو توی خماری بذاره .. واون مجبور شه خودشو راحت تر تسلیم شوهر اون یعنی سامان بکنه .  
سحر : عرفان عزیزم میای با هم بریم آشپز خونه ؟ یه چند تا وسیله هست باید بیاریم .. خیلی آروم بهش گفت پاشو بیا ضرر نمی کنی . خیلی با حالی .  
 سحر خودشوکمی خم کرد و یه اشاره ای به سامان زد و با عرفان راه افتاد ..
پسر هیجان زده بود . سحر می خواست یک تیر دو نشون کنه . هم این که شوهرش سامان بتونه از زیر میز با فیروزه ور بره و آماده اش کنه .. هم این که خودش با کیر تازه حال کنه و فضا ی اون جا در لحظاتی که سامان به فیروزه حال میده مزاحمی به نام عرفان نداشته باشه که بخواد به مادرش گیر بده . هر چند حس می کرد که اگه فیروزه چند بار در همچین محیط هایی قرار بگیره و پسرش یکی دوباری شاهد لذت بردنهای مادرش باشه وضعیت براش عادی میشه . سحر و عرفان به سمت آشپز خونه رفته و دست سامان رفت رو پا های فیروزه .. فیروزه می خواست خودشو جمع کنه .. ولی سامان دستشو از داخل شورت رسونده بود به کس زن .. با دو انگشتش لبه های کسو باز کرد .. خودشو یه پهلو و بهش نزدیک تر کرد . خیلی ها  آروم و زیر چشمی داشتن به اون دو نفر نگاه می کردند و به احترام سامان خان پا پیش نمی ذاشتند .. با این که سمت راست فیروزه خالی بود ملاحظه سامان خانو می کردند که اون راحت تر بتونه با فیروزه حال کنه .. فیروزه از حال رفته بود .. مدام لباشو گاز می گرفت .. چشاشو باز و بسته می کرد .. نگاهشو به مسیر آشپز خونه دوخته بود. که یه وقتی عرفان سر نرسه .. بفیه لذت می بردند از این که می دیدند فیروزه چقدر با شرم و حیای خاصی داره حال می کنه ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

خار تو , گل دیگران 44

صدای زنگ گوشی موبایل اونو از عالم خودش خارج کرد .. سریع رفت به یه اتاق دیگه ببینه چه خبره و از طرفی رامینو هم در اثر حرف زدن بیدار نکنه ..  ماندانا بود . زن داداش وحیدش که پای اونوبه چت و دنیای چت باز کرده و  در حقیقت مقدمه شکسته شدن تابو ها رو اون بود که ریخته بود .
-کجایی تو ؟ چند روزه که پیدات نیست . هوشنگ خیلی  ناراحته
-تو اینا رو از کجا می دونی ..
 -مثل این که یادت رفته ما یک باندیما . فراموش کردی که من با هما و خودش رفیق فیس بوکی هستیم ؟ گفتم یه چند روزی کارت نداشته باشم تو یادی ازمون می کنی یا نه . این وحید هم که صبح میره سر کار تا آخر شب .. گاهی شبا هم کشیک وای می ایسته . عاشق کارشه و پول در آوردن .
-بیچاره داداش
-خودش می خواد ..اهل تفریح هم نیست
-در عوض زنش داره جبران می کنه .
-من که چیزی نمیگم . بیاد با هم بریم اروپا و امریکا تفریح .. به همین تایلند و مالزی هم که یه روزی به دهات ایران هم نمی رسیدند و حالا واسه ما شاخ شده دم در آوردن  قانعم .. حالا اینا رو ولش بگو هوشنگو چیکارش می کنی/
 -مانی جون مگه تو وکیل وصی اونی ؟ شاید یه چند روزی حال و حوصله شو نداشتم موقعیت جور نبود شوهرم کنارم بود و نشد بیام نت .. گردن که نمی زنن ارث پدر که طلبکار نیست تو چرا این قدر جوش می زنی .. مگه اون وعده و وعید چیزی رو بهت داده ؟
 -دیوونه شدی دختر ؟! مگه من چه سر و سری باهاش دارم .
 -گفتم شاید دوست پسرت باشه .
-میگم مگه توی همین فضای بیرون پسر کمه که من برم از اینترنت واسه خودم دوست پسر بگیرم ؟
-به ! به ! دست ننه ام درد نکنه با این عروس آوردنش .. دوست پسر بگیری ؟
-عجب غلطی کردیم واست زنگ زدیم .  خواستیم حال و احوال خواهر شوهرمونو پرسیده باشیم . یه چیزی هم دستی بده شدیم ..
-منو ببخش مانی جون . اگه امشب رامین زود خوابید یا سرش به کارش گرم بود منم میرم  اتاق بغلی و خودمو مشغول می کنم .. خلاصه خوب تونستی سرمو به یه چیزی گرم کنی ..
 ویدا اون قدر قاطی کرده بود که حتی یادش نمیومد آیا در مورد سکس چتش با هوشنگ به زن داداشش چیزی گفته یا نه .. ولی از حرفای ماندانا این طور بر میومد که اون یه چیزایی می دونه .. واسش دیگه مهم نبود ..   به چهره خفته شوهرش نگاه می کرد . اگه اون بدونه و بفهمه که من چیکار کردم چه حالی میشه ! اصلا تنها چیزی که تصورشو نمی  کنه همینه .. بهتره فراموش کنم که چیکار کردم . بهتره فراموش کنم که ناصری وجود داشته . همه اینا یک خواب و خیال بوده . نمی دونم . شایدم حالا که احساس سبکی می کنم دارم این حرفا رو می زنم . چقدر دنیای یک زن پیچیده  بود ومن خبر نداشتم . دنیایی که میگن خیلی ساده هست و راحت میشه اونو شناخت وواردش شد .. تنها چیزی که میشه راحت واردش شد همون دنیای احساسات اونه که باهاش بازی کنی .. و اونم گول بخوره .. شاید یه زنی هم که داره دیگرانو فریب میده در واقع داره خودشو فریب میده .. باشه دیگه ناصرو  فراموش می کنم . اگه ناصرو فراموش نکنم ناصرای دیگه ای هم از راه می رسند و واسم عادت میشه . اون وقت زندگیم نابود میشه . دیگه نمیشه هر روز ریا کار بود .. موبایلشو گذاشت روسایلنت و می خواست کنار رامین دراز بکشه که دید یه شماره دیگه ای هم به رقص اومده .. نه .. حالا دیگه می دونست این شماره مال کیه .. اون شماره ناصر بود .. لعنتی من که چند ساعت پیش بودم پیشت .. از جون من چی می خوای . تو که کارت رو کردی ..به خواسته ات رسیدی ..مگه تن و بدن منو نمی خواستی .؟ مگه هدفت فقط لذت بردن از من نبود ؟ این که بخوای خوشحال باشی که شکارم کردی ؟ بس کن .. از حرص لباشو گاز می گرفت .. چیه حتما بازم کیرش بلند شده ؟ به همین زودی ؟! نه ..نه ...این امکان نداره .. ولی اگه من بهش جواب ندم وواسه دخترعموش زنگ بزنه چی ؟ فقط یکی اون نیست که .. لعنتی .. رفت به اتاق بغلی .بالاخره پذیرفت که شکست خورده و گوشی رو گرفت . .
-چیکارم داری  ناصر من نمی تونم به راحتی گوشی رو بر دارم و حرف بزنم . شوهرم خونه هست ..
-می خواستم ببینم عشق من حالش چه طوره ..
 -بلبل زبون شدی ..
 - فکر می کنی کارمو کردم تموم شد رفت ؟ اصلا بهت اهمیت نمیدم ؟
-تاریخ مصرف من نگذشته ؟
 -چی داری میگی ؟ ویدای من تموم شدنی نیست ....
ویدا می دونست ناصر زبون بازه ولی خوشش میومد از این گونه حرف زدنش ..
-پسر بهت چی بگم نمی دونم ... چیزی می خواستی ؟
-تو رو ..تو رو .
 -من شوهر دارم . یکی دیگه منو می خواد ..
-می دونم تو هم منو می خوای ..
-بس کن . ناصر .. بذار فکرم آزاد باشه .. -
می تونم فردا صبح هم منتظرت باشم ؟
-نمی دونم  . نمی دونم چی بگم .  اگه زندگیم خراب شه ..اگه رامین بفهمه تو جوابگوشی ؟
-اگه تو زرنگ باشی اون اصلا نمی فهمه .بهت اعتماد داره . صبحها هم که نیست .
-ببین ناصر من پس فردا صبح  مهمون دارم ..
-من که نگفتم پس فردا .. گفتم فردا ..
ویدا به دروغ گفته بود که پس فردا رو مهمون داره تا اگه ناصر بازم هوس کرد روز بعدشو هم ازش درخواست کنه یه وقفه ای بندازه تا شاید این جوری کمتر شلوغش کنه .
-میای ؟
 -نمی دونم .. برات پیام میدم ..
-منتظرم خوشگله .. اگرم پیام ندی بازم می شینم توی خونه و چشم به راهت میشم . مثل اون دفعه که سر و گردن  ناز تو از پشت پنجره مشخص شد و یه دنیا  عشق و هیجانو با خودت آوردی ..
  زن با این که تابو شکنی کرده بود ولی حس می کرد که تمام وجودش می لرزه .. استرس خاصی بهش دست داده بود . گذشت لحظات واسش خیلی سخت شده بود . حس می کرد آرامشش به هم خورده . رفت و خودشو در آشپز خونه به درست کردن غذایی واسه شام اون شب و ناهار فردا مشغول کرد . حس می کرد که در مقابل خواسته های دوست پسرش بی اراده و تسلیمه . شایدم دوست نداشت که اون نیازشو با زن یا دختر دیگه ای تامین کنه . دوست داشت هنوزم برای اون خواستنی و عزیز باشه . سعی کرد تا اون جایی که می تونه به شوهرش نگاه نکنه به اون فکر نکنه . رامین اون بعد از ظهرو سرگرم رسیدگی به کاراش شد . ویدا شب هم لحظاتی رو در آغوش شوهرش بود ولی اصرار زیادی نکرد به این که رامین به عشقبازی ادامه بده .. وقتی هم که مطمئن شد اون به خواب سنگینی فرو رفته رفت به فیسبوک و هوشنگو پیداش کرد .. هوشنگ حس می کرد که   شاید به خاطر سکس چت  بوده که ویدا ازش گریزان شده .. ولی ویدا بابت مکالمه سکسی با هوشنگ یا هر کس دیگه ای دیگه اون حس شرم گذشته رو نداشت .
هوشنگ : ویدا من حس می کنم  زیاده از حد با هم صمیمی شدیم . واسه همین تو ازم فرار کردی .
-اشتباه فکر می کنی . من کار داشتم نتونستم بیام ..
 -جدی میگی ؟
-باور کن ..اگه بدونی کسم چقدر می خاره و چقدر دلش واسه کیر تو تنگ شده ..
 هوشنگ چند بار این جمله ویدا رو خوند .. اولش فکر می کرد اشتباهی شده یا اصلا در مورد اون نیست ..
-ویدا با من بودی ؟
 -پ ن پ   مگه غیر از تو  مرد دیگه ای هم این جاست که بیاد و ردیفم کنه و خارش کسمو بگیره ؟
هوشنگ غافلگیر شده بود . غافلگیر و هیجان زده  . دوست داشت در اون لحظه سکسی ترین کلام دنیا رو به ویدا بگه ولی هنوز در شوک بود ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 96

پشت به دنیا و کنارش روی تخت دراز کشیدم . به دستای دنیا نیاز داشتم که بازم باهام ور بره . صفحه لپ تاب  پیشم باز بود و به اون عکسا نگاه می کردم . قوی هیکل و سیاه چرده که مرتب عکسای مختلف کیرشواز زوایای مختلف واسه مون ارسال می کرد و منتظر بود که کی میریم پیشش . دست و دهن دنیا رو با تصور این که اون مرد داره باهام ور میره رو بدن و کون خودم حس کردم . یواش یواش دنیا خودشو کشوند بالاتر و از پشت من جلوی تنشو به من چسبوند. کسش روی کونم قرار گرقت . کس رو به جفت قاچای کونم می مالوند .. کسش حسابی داغ و ترشده بود .  وقتی کسشو روی کون من می مالید حس یه چیز نرم و آبکی و لیز رو داشتم .. من که خیلی خوشم میومد ولی لذت اون هم دست کمی از کیف کردن من نداشت . یه لحظه چشم از کیرای رو صفحه بر نمی داشتم . دنیا دستشو گذاشته بود رو سینه ام و جلوی بدنشو کاملا به پشت تنم چسبونده بود . با بی حالی به تصویر کیر جبار نگاه می کردم . گوشی دنیا به صدا در اومد .
 -هیس جباره .. 
-الو سلام ..
-پس شما کی می خواین بیاین ..
-ما که  به قهوه خونه مش قنبر نمی خواهیم بیاییم .
-مگه تو بهش نگفتی که من و شوهرت یه نوع همکاری و شراکت در واردات داریم و یه سری از کارای ما به هم گره خورده .
-ببینم اینو دوست داری که بهش بگم که تو و زنش هم به هم گره خوردین . شایدم یه چیزایی رو گفته باشم ولی نه تا حدی که اون ازت فراری شه . هر چند ردیف کردن اون به این آسونی ها نیست .
 -اون الان کجاست که داری این قدر راحت حرف می زنی دنیا!
 -حالا توی حمومه. داره به خودش می رسه . نه به خاطر تو . بلکه واسه خودم . اگه بدونی چه کون درشتی داره . سوراخ کونش از اون سوراخاییه که کیرتو همیشه شق و تشنه نگه می داره .. اگه تمام آبتو توش خالی کنی بازم کیر  میگه کون می  خوام وکون می خوام ..
- این قدر با من بازی نکن دنیا خسته شدم . چقدر لفتش میدی ؟
-حواست باشه چی داری میگی ها .. بگو من باید چیکار می کردم که دیگه نکردم ..
-جبار  اون با بقیه قرق می کنه . من از بچگی اونو می شناسم . اصلا دوست پسر نداشته .. تنها مرد زندگیش که باهاش بخوابه شوهرش بوده .. با من هم لز داشته که تواز این بابت مشکلی نداری . چی می خوای از این بهتر  .. 
-باشه قبوله .حرفات قبوله ولی من دارم دیوونه میشم .. این همه دختر دم دستمه من همش باید به یاد کون اون جق بزنم
...راستش این یک تیکه رانفهمیدم که  منظور جبار از این قبوله چیه ..شاید می خواست یه هدیه ای واسم در نظر بگیره که گفت قبوله .
-یادت باشه دوستم عادت داره خیلی راحت باشه .  یعنی اگه یه وقتی دیدی که اون مثلا یه شلواری پاش کرد لباسی پوشید که اندامشو خیلی بر جسته نشون بده ندید بدید بازی در نیاری . ...
 صحبتای جبار و دنیا تمومی نداشت ... بالاخره دنیا مجبور شد که یه کلکی بزنه و اونوبفرسته پی کارش . طوری به من حال می داد که نشون می داد دوست داره زود تر راضیم کنه تا بریم . و کارشم حرف نداشت . دو طرف کونمو می گردوند طوری که دو تا قاچای کونم گاه به هم می چسبید و گاه باز می شد . اون سرشو گذاشته بود اون وسط و لب و دهنشو از روش ور نمی داشت . ..
 -اوووووووخخخخخخ ادامه بده ادامه بده .. بگو خوشت میاد دنیا
 -اگه خوشم نمیومد که این جوری باهات ور نمی رفتم .
 نوک زبونشو که رو سوراخ کونم گذاشت اونو خیلی تیز حسش می کردم .. اانگشتاش توی کس من داشتن انفجاری کار می کردن . سینه هام اسیر یه دست دیگه اش شده بود .. دیگه حتی چشام باز نمی شد که بتونه عکسای کیر جبار رو ببینه ولی اونو تصور می کردم که به جای نوک زبون دنیا داره به اندازه یه دنیا به سوراخ کونم حال میده ..
 -دارم به آخرش می رسم .. اوووووووفففففف دنیااااااا .. آههههههههه ..
محکم کونمو از عقب می زدم به سر و صورت دنیا .. اونم واسه این که حالتم به هم نخوره و زود تر ارضا شم دستاشو دور باسن و قسمت جلوی بدنم قفل کرد  طوری که همراه با تکون خوردنای من لب و دهنش رو کونم به همون صورت بمونه .. در عوض از قسمت جلو یه انگشتشو کرد توی کوسم ..
-نههههههه نههههههه ... نههههههههه ...
 بعد از چند حرکت پی در پی و با کون کوبیدن به سر و صورت دنیا دیگه  رسیدم به اوج لذت و خوشی ...  دنیا همچنان با کونم ور می رفت ولی یه لحظه خودمو بر گردونده و این دفعه من افتادم روش ..
-نه .. آتنا چیکار داری می کنی .. دیرمون میشه ..
ولی هم می خواستم اونو ارضاش کنم و هم این که یه وقتی هوس نکنه  که وقتی با هم رفتیم پیش جباراونم بخواد با اون مرد حال کنه و حال منو بگیره .  یعنی در اون لحظات این حسو نداشتم که جبار رو با یکی دیگه قسمت کنم . دنیا خیلی زود تر از اون چه که فکرشو می کردم ارضا شد .. بعد بدون این که  متوجه شه رفتم دستشویی و اون بی حس کننده خارجی رو که از رامتین  گرفته بودم دور سوراخ کونم و قسمتی از داخلش مالیدم ..هرچند می دونستم فشار کیر طوریه که بازم  از درد نمیشه فرار کرد ولی تا حدود زیادی اثر بخشه و دفعه قبل که خیلی عالی عمل کرد .  بعدش واسه رفتن آماده شدیم .  اون یه جین استرچی که حسابی  کونمو در حال ترکوندن نشون می داد واسم آماده کرده بود . یه مانتوی شیک هم واسم در نظر گرفته بود .و یه بلوز قرمز شیک فانتزی که راحت بشه با باز کردن دو تا از دگمه ها ی رو سینه اش بیشترشو نشون اون مرد هوسباز داد
  - عزیزم تو اندازه هیکلمو از کجا داشتی ..
-یادت رفت که عکس خوشگلتو واسم فرستادی ؟ ..
 مثل  یک آرایشگر قوی منو میکاپم کرد و رفتیم سمت هتل .. قبل از رفتن هم یه تماس با جبار گرفت  . وارد هتل شدیم .. عجب هتلی بود .. چقدر هم آروم و ساکت نشون می داد .. من ودنیا از یه دری رد شدیم که به یه ساختمونی می رسید که گویا یه حالت اختصاصی قصر نمایی داشت ..بالاخره انتظارات به سر رسید.. قبلش من و دنیا با هم  قول و قرار کرده بودیم که یه حرفایی رو رد و بدل کنیم که جبار از اتاق بغلی و از مانیتورش بشنوه .. چون از اون طرف دنیا و جبار قرار گذاشته بودند که مثلا جبار ما رو چند دقیقه معطل کنه و در این فاصله شاهد باشه که دنیا چقدر واسه  راضی کردن من زحمت می کشه ..
-دنیا جون جبار نمی فهمه که من و تو با هم هم دستیم ؟
 -وقتی که هوس جلو چشای یه مرد رو بگیره خیلی چیزا رو نمی فهمه .
 قبل از ورود به هتل من و اون کلی با هم تمرین کردیم که چی بگیم که جبار بشنوه و طبق همون باهام رفتار کنه .. خیلی بازی با حالی بود .. یه موش و گربه بازی که آخرش هم گربه و هم موش هر دو میشن راضی .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

نامردی بسه رفیق 3

در ساحل و در سیاهی شب قدم می زدم . یک لحظه از یاد فروزان غافل نبودم . با لگد زدن به ماسه ها که کاری ساخته نبود . تازه ما رفته بودیم به یک خونه دو واحدی که طبقه دومشو اونا می نشستند و طیقه پایینشو هم من درش بودم . یعنی در یک ساختمون . همیشه باید این احساس رو داشت که اونا دارن چیکار می کنن داشتم عذاب می کشیدم . نمی تونستم تحمل کنم... حتی در سیاهی شب در انتهای دریا , زیر ستاره ها اونا رومی دیدم . انگار صدای امواج صدای ناله های اونابه وقت سکس بود . یه حس عجیبی رو نسبت به سپهر پیدا کرده بودم . چرا این جوری شده بودم . چرا نسبت به دوستی که از کودکی تا حالا با هم بودیم وهمیشه بیشتر به دردم خورده تا من به درد اون بخورم باید این احساس بدو پیدا کرده باشم. نه من نسبت به سپهر احساس بدی ندارم . نه ! نمی تونم این احساس بدوداشته باشم .اون هنوز بهترین دوست منه . از یک برادر نسبت به من بالاتره .  یک زن نباید بین ما جدایی بندازه من می گردم و یکی بهتر از فروزانو واسه خودم پیدا می کنم . یکی خوشگل تر از اون . همین جوری چش آبی با موهایی بلوند . صورتی سفید . اندامی متناسب  . باسنش بر جسته .. نگاهش نافذ ... ولی اخلاقش چی .. به کی همچین سفارشی بدم ؟ به خدا ؟ چرا اون از دست من در رفت . چرا مرغ از قفس پرید . چرا من عجله نکردم . خدایا من اینا رو به کی بگم . نه .. نه .. من نمی تونم نمی تونم . نمی تونم .. کنار شن های ساحل دراز کشیدم . دوست نداشتم برم خونه . تا صبح همون جا کنار ماسه ها دراز کشیدم . به ستاره ها نگاه می کردم . دیگه این فکر که اونا دارن چیکار می کنن برای من عادی شده بود . ولی همچنان عذابم می داد . نمی تونستم این شکنجه رو تحمل کنم .تمام تنم درد گرفته بود . هر گز در تمامی عمرم تا به این حد عذاب نکشیده بودم .  فکر کنم برای دقایقی رو خوابیده باشم . با این که فصل تابستون بود ولی احساس سر ما می کردم . آخه چیزی که نخورده بودم . خیلی سخته آدم تلخ ترین لحظه زندگیش باشه و بخواد خودشو خیلی خوشحال نشون بده . خیلی سخته آدم به کسی که از دستش و از کارش عصبیه برای زندگیش هدیه هم بگیره اونم به اندازه ای زیاد که آمارش از دستش در بره . شاید این کارا رو بیشتر برای فروزان انجام داده بودم که بتونم خودموبهش نشون بدم . هر گز هیچ دختری تا به این حد قلب و روح منو تسخیر نکرده بود . شایدم به این خاطر بود که تا به حال قلب و روحمو  در این بازیها شرکت نداده بودم . روز بعد دیگه اون حس روزای قبلو نسبت به اون دونفر نداشتم .  البته هنوز فروزانودوست داشتم ولی با یه احساس کینه از این که زنی بوده که به شوهرش خیانت کرده . یعنی مثلا خودمو شوهرش فرض می کردم که از بوم من پریده .  آره من اونو زنم می دونستم واونو یک خائن . سپهر رو هم معشوقه زنم می دونستم .می دونستم دزد پررویی هستم که داره یقه صاحب خونه رو می گیره . فروزان می دونست که من چی دارم می کشم ولی نمی تونست کاری بکنه ونمی خواست . چون براش زندگی خودش مهم بود . اون انتخاب خودشو انجام داده بود . صمیمیت اونا روز به روز منو بیشتر حرصم میداد . کاری هم ازم بر نمیومد که بتونم خودموتسکین بدم .کاش می تونستم اونوبدزدم . برم به یه دیاری که فقط خودم باشم و اون و دیگه هیشکی دیگه نباشه که سد راه من و اون بشه . نه نه .. اون نمی تونه عاشق سپهر باشه .. وقتی سپهر ازم پرسید که چته من اینو بهونه کردم که خیلی وقته سکس نداشتم . فروزان هم زیاد با هام گرم نمی گرفت . دیگه اون صمیمیت سابقوبا هام نداشت . این کارش واسم منطقی بود . ولی آرومم نمی کرد .همه کاری حاضر بودم انجام بدم تا  به وصال فروزان برسم جز کشتن سپهر .آخه اون دوستم بود . کسی که به من اطمینان  داشت . رفیقم بود . حتی اگه من و زنش در یه اتاق در بسته می خوابیدیم بهم اعتماد داشت ولی من حاضر بودم اگه فروزان بخواد باهاش رابطه داشته باشم . وقت و بی وقت سعی داشتم کاری کنم که فروزان نسبت به سپهر بد بین شه .حتی حاضر بودم زنایی رو اجیر کنم و بفرستم سراغ سپهر تا اونو منحرف کنن . یا یه جوری فکر فروزانو عوض کنم ولی می دونستم که سپهر فریب نمی خوره . وقتی اونا رو با هم می دیدم که چه طور قربون صدقه هم میرن و با عشق به هم نگاه می کنن حرصم می گرفت . فروزان تا منومی دید خودشو جمع و جور می کرد . سعی نمی کرد وقتی که من هستم عشق ومحبت خودشو به صورت اوج گرفته نشون سپهر بده . ولی دوستم همش از مهربونیهای زنش می گفت .  از فرهنگ بالاش .   یه روز یکی برام زنگ زد . شماره اش واسم آشنا نبود ..
 -الو ..
-بفرمایید
 -ببخشید یه آپار تمان می خواستم شرایطی .. حداقل هشتاد متر زیر بنا داشته باشه . حالا یه جای دنج و دور تر هم باشه قیمتش کمتر موردی نداره ..
 -سپهر شوخیت گرفته ؟ تو هم حوصله داری ها .. 
-ببخشید سپهر ؟ متوجه نمیشم ..
-شما ؟
-من اسفندیار .. خونه می خوام . یکی شماره موبایل شما رو به من داده ....من اسمم سپهر نیست .
 کمی باهاش حرف زدم و حوصله شو دیگه نداشتم واونم پولش با وضع ما نمی خوند .گوشی رو که قطع کردم فکری مثل برق از کله ام گذشت .  این بار خودم باهاش تماس گرفتم و گفتم به زودی بهش اطلاع میدم که با این پولش کجا رو می تونه بخره . و یه شماره دیگه هم ازش گرفتم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 185

حس کردم خیلی آروم شدم . از این که دیگه  از دست آزارش خلاص شدم . دیگه کاری به کارش نداشتم . راستش شاید خیلی ها کاری به کارم نداشتند و ازشون بدی ندیده بودم . ولی احساس می کردم همین چند تایی رو هم که دیدم نسبت به من یه جوری بودن . انگار من از یک سرزمین و از یک فضای دیگه ای اومده بودم . انگار که باید برم بمیرم . خدایا چقدر من بد بختم ! آدم تا زنده هست می تونه  به هر شکلی در بیاد . آره من ریا کار شده بودم . دروغگو و هوسباز .. نمی دونم چرا .. شاید فکر می کردم به چیزی که می خواستم نرسیدم . شاید دوست نداشتم از مرز جوانی بگذرم و حس کنم دیگه کسی به من توجهی نداره .. خود خواه بودم .. ولی حالا می تونم خیلی چیزا رو حس کنم . می تونم خوب و بدو بهتر تشخیص بدم . ولی کاش آدما تابع هوس و هیجانشون نبودند . اما من حالا هم این طور شدم . شاید گاهی واسه خودم این توجیه رو میارم که به خاطر جدایی از همسرمه .. چون می خوام کمتر به عذابم فکر کنم دارم این کارو می کنم . میرم و با جاوید و فرزان سکس می کنم .. وقتی کیوان به من تجاوز می کنه اگه برسم به نقطه ای که بتونم باهاش مقابله کنم این کارو نمی کنم .  و شاید بازم به دنبال این باشم که خودمو از تنهایی نجات بدم . ممکنه امشبو تنها نباشم . فرداشب و شبهای دیگه چی ؟ هر شب در آغوش یکی .. و یا هر چند وقت در میون .. شاید این همون  حس و حال ما این جور زناست که سبب میشه دیگران یه فکرای ناجوری در مورد ما بکنن . یه زن متاهل هرشب کنار شوهرش می خوابه .. هر وقت که دلش خواست ولی اونی که از همسرش جدا شده ..اون باید چیکار کنه .. خنده ام گرفته بود . یه لبخند تلخی رو گوشه لبام نشست . لعنت بر تو فرزانه . باید به خودت بگی خود کرده را تدبیر نیست . ازضد حالی که به زری زده بودم و سکسی که با شوهرش کرده بودم آرامشی بهم دست داد که حس کردم می تونم چند ساعتی رو راحت بخوابم با این که کیوان میشه گفت به نوعی بهم تجاوز کرده بود ولی من بعدا راضی شده بودم و می دونم که اونم اینو حس کرد .  دمیدن آفتاب و ورودش ازپنجره به روی تختم نشونه این بود که باید  چند ساعتی روخوابیده باشم . ساعت حدود هشت صبح بود . خوابم میومد . چقدر زود بیدار شدم .. صدای زنگ در میومد .. ظاهرا هرکی بود باید قبلشم زنگ زده باشه . چون با صدای زنگ دوم حس کردم این صدا در اون لحظات برام صدای تکراره .. این وقت صبح کی می تونه باشه .. حال و حوصله این پسرا رو ندارم . به من چه مربوطه تارا , من و دوست پسرش جاویدو با هم گیر انداخته . جاوید می خواست هوسبازی نکنه . هر کی خربزه می خوره پای لرزش هم می شینه . صدای زنی میومد . توی عالم خودم بودم .متوجه نشدم کیه .. فقط همینو شنیدم که میگه باز کن فرزانه ... فقط همینو متوجه شدم که صدای مامان نیست .. درو که باز کردم چهره اون لحظه وحشتناک زری رو دیدم . اومد داخل و درو بست . عین آدمایی که مثلا دارن از حقشون دفاع می کنن هنوز سلام نکرده افتاد به جون من . البته نه با حرف بلکه با وحشی گری . کاری جز کشیدن مو از دستش بر نیومد ..
-جنده .. خیابونی ..کسو! مرد قحط بود رفتی سراغ شوهر من؟
 منم پنجه هامو گذاشتم رو صورتش و گفتم دستتو ول کن اگه ادامه بدی  با ناخنام روی صورتت خالکوبی می کنم و اون وقت هفته ای یک بار هم زیر کیر شوهرت نمی خوابی .
 تکرار کرد ..
 -مرد قحط بود رفتی سراغ شوهر من ؟
 -جرات داری از اون بپرس که زن قحط بود اومد سراغ من ؟ ببین عوضی بی عرضه !  آدما آزادن که هر کاری دلشون بخواد انجام بدن .
-کثافت پس قانون چی ..
-گفتم اگه زورت می رسه برو سراغ شوهرت .. ولی خیلی حال داد . بذار مزه این سکس چند ساعتی رو تنم بمونه . خیلی بد جنسی . موهامو ول کن .  تا سه می شمرم اگه ول نکنی  خراشی رو صورتت می ذارم که به این نون وماستها نتونی محوش کنی .. بشین مث بچه آدم ببینم حرف حسابت چیه ؟ بهت راستشو نمی گفتم ؟ آخه فامیل با فامیل باید رو راست باشه . شما چقدر حسود و بخیلین ..
 دستشو ول کرد و منم صورتشو ول کردم .. خیلی خونسردانه ادامه دادم ..
-آخه من نمی دونم شما زنای متاهل چقدر بخیلین . اصلا میگین همش ما لذت ببریم .. ما اعصابمون آروم باشه .. ما حال کنیم .. پس ما چی ؟
 -ببینم تو حاضر بودی که شوهرت رو با دیگران قسمت کنی ؟
-نه من راضی به این کا ر نبودم ولی اگه کار خلافی هم انجام می داد اول می رفتم سراغ خودش . دیگه  به معشوقه اش توهین نمی کردم . من با شوهرم ازدواج کردم نه با معشوقه اش . حالا حس می کنم درد و محرومیت زنایی روکه به خاطر تنهایی و هوس میرن و ساعتی رو با یه مرد سر می کنن . تو این دوره زمونه هر کسی یه دردی داره .یه مشکلی داره .. من آدم گناهکاری هستم . خیلی پستم . اینو قبول دارم . تو میگی که فامیلم بودی نباید در حقت کم لطفی می کردم . اولا شوهرت  در یه حالت تجاوز اومد رو من ,  من در یه حالت نیمه بیهوشی بودم . بعد تسلیم شدم . راه دیگه ای نداشتم . پشیمون هم نیستم و خوشمم اومده . چطور من باید تو رو فامیل حساب کنم اما تو منو تحقیر کنی ؟ هر چی دلت خواست بهم بگی ؟ من نمی خواستم به روت بیارم .نمی خواستم زندگی تو رو خراب کنم . من و تو تنها زنان زندگی کیوان نیستیم . زنگ زدی که منو مسخره کنی . یه فامیل در بد ترین شرایط یه فامیلو رها نمی کنه .. من خودمم حس می کنم دیگه راه نجاتی واسم نیست . نا امیدی گناهه .. ولی من عادت کردم . گاهی فکر می کنم اگه فرزاد برگرده ..اگه منو یک بار دیگه به عنوان همسر خودش قبول کنه دیگه گرد گناه نرم .. ولی حس می کنم به دنیای شیرین و لذت بخش گناه عادت کردم . وقتی که خاطرم جمع شد فرزاد در کنارمه شاید که بازم رفتم به دنبال هوی و هوسهای خودم . چون طعم تنوع رفته زیر پوستم .. وجدانمو زیر پا گذاشتم . حالا وقتی که تنهام ..وقتی که حس می کنم همه ولم کردند و دلم می گیره و غرق در دنیای حسرتها میشم میگم  ای کاش فرزاد تنهام نمی ذاشت .. اما می دونم اونم حق داره زندگی کنه . تا کی می تونست یک گناهکار رو تحمل کنه ..با این حال اینویاد گرفتم که در زندگی به چیزی یقین نداشته باشم جز این که اون یقین برای من به یه حالت اثبات رسیده باشه .. ولی باید بازم اون یقینو احساسش کرد . من فرزادو حسش می کنم ..
گریه امونم نداد .. در میان اشکها و هق هق گریه ادامه دادم
-چرا همه باهام بدن ؟! چرا وقتی خدا بنده هاشو می بخشه و تا جا داره به اونا فرصت میده , بنده ها بنده ها رو نمی بخشن ؟ تنهاش می ذارن .. حتی اگه خدا بنده هاشو نبخشه اونا روتنها نمی ذاره . چرا همه تون می خواستین تحقیرم کنین ؟
زری ساکت بود ..
 -این جور حرف زدن از بار سنگین گناهت کم نمی کنه . خودت خودت رو تحقیر کردی ..
-آره قبول,  ولی به نظرت باید برم بمیرم ؟..
یه نگاه از پنجره به بیرون انداخته و مردی رو دیدم که حواسش به سمت خونه ما بود . انگار دوست داشت صاحب خونه رو ببینه .. کیوان نبود .. جاوید و فرزان هم نبودند .. -زری توتنها اومدی ؟
 -آره . مثل این که دوست داشتی معشوق توروهم با خودم بیارم .
 اون مرد کی می تونست باشه . همه چی امکان داشت .. وقتی یک زنی این جور رسوای عام و خاص و انگشت نما شده باشه از هر کانالی ممکنه یکی بیاد سراغش .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زن همسایه و سکس خشن 2 (قسمت آخر )

ظاهرا اون دوست داشت زیر بدنم دست و پا بزنه و این جوری بهش مزه می داد . دستمو گذاشته بودم رو شلوارش ..
-بهروز نکن .. نههههههه ..
 -فریبا جون حالا که جناب سرهنگ  نیست و رفته جلوی جبهه من باید پشت جبهه رو نگه داشته باشم ..
داشت واسه من ناز می کرد ومقاومت . من شلوارشو کشیدم پایین .. دوست داشت سرش داد بکشم . وقتی اینکارو کردم گفت
-بد جنس .. نکن .. نکن ..
-می کنم می کنم ..
شلوارشو در آوردم و به  طرفی پرتش کردم . قالب کسش از رو شورتش خیلی درشت نشون می داد . اون هنوز هیچی نشده خیس کرده بود . حالا هنوز زود بود که شورتشو در بیارم . دستمو گذاشتم رو بلوزش .
 -نکن .. بی ادب .. نکن .. جیغ می کشم .
-بکش آبروی خودت میره ..
 لبامو گذاشتم رو دهنش ..  یه دستموگذاشتم رو گردنش و خودمو با یه دست و به زحمت  لخت کردم .هرچند خیلی هم لگد می زد ولی من تونستم مهارش کنم .  بعد در همون حالت کیرمو می مالوندم به شورتش .. پنجه هاشو به پهلوهام انداخته بود ولی من سوتین روی تنشو می کشیدم و به هر شکلی بود اونو درش آوردم .. چه هیکلی داشت .  دیدم داره نق می زنه .. موهای سرشو کشیده و کیرمو گرفتم سمت دهنش .. --باز کن .. بازش کن . باید ساک بزنی . کاری نکن که همین جا پاره پاره ات کنم نذارم چیزی واسه جناب سرهنگ بمونه . هر چند می دونم اون,  اون جا گشنگی نمی کشه 
-نه .. خواهش می کنم . این کارو باهام نکن ..
 با دو تا انگشتام بینی فریبا رو از دو طرف فشارش دادم و راه نفسشو بستم . مجبور شد دهنشو باز کنه و کیرمو بخوره .. ولی ساک نمی زد . کف دستمو گذاشتم لاپاش ولی پس می زد . موهای سرشو کشیدم .. اون قدر با وسط پاش بازی کردم که دیگه طاقتش طاق شد .. یه لحظه شل گرفتم از دستم در رفت و طوری به سرعت پا به فرار گذاشت که مجبور شدم با یه خیز یوز پلنگی خودمو بندازم روش . شورتشو وحشیانه از پاش در آوردم طوری که اثرش رو کشاله های رونش موند . لبامو گذاشته رو شونه هاش .. گاز گرفتن همراه با مکیدنوشروع کردم .. اونم از پشت به من مشت می زد . تحت تاثیر فیلمایی که دیده قرار گرفته بود .  
-نههههه نهههههههه بهروز خیلی کلفته .. نههههههه .
-تو دنبال همین چیز کلفت بودی دیگه نگو نگو نمی خواستی . خیلی خوبم می خواستی از پشت بهم لگد مینداخت . یکی از این ضربه هاش طوری به کیرم خورد که نمی دونستم از درد چیکار کنم تا چند لحظه به خودم می پیچیدم ..از پشت موهاشو جمع کرده و دیگه راستی راستی لازم بود که یک سکس خشن   جدی رو روش پیاده کنم . سرشو محکم می زدم به زمین . شانسی که در اون لحظه آوردم این بود که قالی زیر پامون از اون ماشینی پشمی های چاق و چله بود .. ولی یه خون خفیفی از لب و دهنش جاری شده بود . کف دستمو محکم می کوبوندم به کونش ..
 -می کنمت . جرت میدم . اول می کنم لای کونت . کون گنده تورو حریفش منم . جناب سرهنگ جوابتو نمیده . اون الان به اندازه یک سر جوخه که سهله به اندازه یک سر جوجه هم حریفت نمیشه ..
 خسته اش کرده بودم . دو طرف کونشو محکم باز کردم طوری که هر لحظه امکان جر خوردن مقعدش می رفت .
-حالا که این طور شد کرم هم نمی مالم .
کونش دل و دین منو برده بود . ولی سوراخ و دور مقعدش نشون می داد که کار کردش زیاده . کیره رو فشار دادم به سوراخ کونش .
-آخخخخخخخخ کونم کونم .. کونم ..
-کون بده .. کون بده .. کون بده .. تو که نمردی .. بده ..
 دو طرف کونشو با کف دستام می کوبوندم تا از لرزش اون لذت ببرم . با فشار اول حدود پنج سانت از کیرم رفت توی کونش .. اگه کرم می زدم همون اول ده سانتو می تونستم بکنم اون داخل . از اون کونای با حال بود که خیلی با لذت می شد اونو گایید .. دستامو گذاشتم دو طرف کون گنده اش و اونو چسبوندم به کل قالب کیرم و هر کدوم از قاچای کونشو یه حرکت دورانی سریع بهش می دادم . کیرم که حدود یک سومش رفته بود توی کون فریبا و وبقیه اش  وسط دو تا قاچ داغ کرده بود با یه لذت عجیب و فوق العاده ای آبشو توی کون فریبا خالی کرد .
-اووووووففففففف فریبا جون .. چه کونیه این . جناب سر هنگ بالا نمیاره اینو می خوره ؟

 وقتی که آبم توی کون فریبا خالی شد حس کردم که کیرم به جای عقب نشینی داره یه حرکت رو به جلو انجام میده . حالا دیگه تقریبا نصف کیرم بود توی کون فریبا .
 -تکون بخوری بازم فشارش میدم تا روده هاتو جر بده .
 چشاشو بسته بود و داشت کیف می کرد .
-عمرا اگه جناب سر هنگ همچین کیری بهت زده باشه .
دستمو از زیر پاش رسوندم به کس و انگشتامو کردم توی کسش ..  با وجود انزال شدن سریع شق کرده بودم ..
-آخخخخخخ آخخخخخخخخ اوووووووفففففف بهروز بهروز کسسسسسسم می خاره می خاره .می خاره ...
با ناخنام شروع کردم به خاروندن  کسش ..
-ببینم حالا خارشش گرفته شد ؟
-کیرت رو می خواد .. بریم رو تخت ..
 از جاش پا شد و بازم شروع کرد به فرار کردن . اون هیجان فوق العاده می خواست و منم هوس کسشو کرده بودم و دلم می خواست اونو زود تر بکنم . این بار اونو گرفتم و انداختمش رو تخت .. بازم دست و پا می زد و می خواست در ره .. موهاشو کشیده و از چپ و راست بهش سیلی می زدم .
-نههههه نهههههه بد جنس جلاد منو کشتی . تو از جونم چی می خوای ..
 -تو رو کونتو کستو سینه هاتو .
لبامو گذاشتم رو سینه هاش طوری میک می زدم که دردش بگیره.
-باز کن لاپاتو ..
 کیرم وحشی شده بود .. سرش داد کشیدم . راستی راستی دیگه ترسید . پاشو باز کرد و کیرمو تا انتها فرو کردم توی کسش . با این که کس گشادی داشت ولی به کیر من حال می داد . حس کردم که دیگه هیچ حسی واسه هارد بازی کردن نداره .
 -بهروز .. می خوام . می خوام .. آبمو خالی کن .. خالیش کن .. راست میگی . کار سر هنگ نیست . سردار من تویی . منو بکن .من دیگه میشم زنت .. منو بزن . کبودم کن گازم بگیر . فقط منو بکن ..
 همه جای تنشو آروم آروم گاز می گرفتم و مراقب بودم که اثری چیزی باقی نذارم که مدت زیادی بمونه .
-گازم بگیر کبودم کن . سر هنگ زنگ زد گفت تا یه ماه دیگه نمیاد . امروز کبودم کن هوس دارم ..
 من دیگه هر کاری که اون می خواست کردم . لاپاشو باز کرد تا کلفتی کیر منو بیشتر لمس و حس کنه . یه لحظه دستشو گذاشت رو سینه هام و منو پس زد یاد فیلمها افتادم که الان آبش می خواد خالی شه .. همین طورم بود .  یه چیزی مثل ادرار از کس فریبا خالی شد .. یه دقیقه ای آروم گرفته بود .. بازم می خواست و من ادامه دادم .. اون ول کنم نبود . اومد رو من .. نزدیک بود خفه ام کنه . لباموبه لباش قفل کرد .. دیگه گفتم باشه هر طوری که می خواد باهام حال کنه ... پس از کمی استراحت بازم شروع کردیم .  وقتی که داشتم می رفتم ازم پرسید خوش گذشت ؟ همون جوری بود که دوست داشتی ؟
-آره فریبا جون هردومون به آرزومون رسیدیم فقط حواست باشه کاری به کار مامانم نداشته باشی ..
-می دونم از قدیم گفتن مرغ همسایه غازه ..
 -این که درسته . ولی این مثال به درد این جا نمی خوره .. اگه مامان من همچین کاری بکنه من می میرم . باید گفت مرگ خوبه واسه همسایه .. پایان  ... نویسنده ... ایرانی 

زن همسایه و سکس خشن 1

همه چی از اون  جا شروع شد که من توی اتاقم خواب بودم و فریبا خانوم زن همسایه با مامان بهجت من در مورد انواع و اقسام سکسها و روشهایی که میشه یک زنو ارضا کرد صحبت می کردن . اولش نمی خواستم به این حرفا گوش کنم. ولی راستش تازگی ها  طرز لباس پوشیدن و حرکات فریبا جون خیلی تحریکم می کرد . اون و مامان هر دو شون چهل و پنج سالشون بود .و سالها بود که با هم همسایه بودیم . خونه ها ی ویلایی ما کنار هم بود و یادم میاد از وقتی که بچه بودم اونو به همین ریخت و قیافه دیده بودم . تازه اون وقتا که جوون تر یود یه مانتوی بلندی تنش می کرد که حجابشو بهتر حفظ می کرد ولی تازگی ها یه تیپی زده بود و یه تریپی که آدم باورش نمی شد سنش رفته باشه بالا .  دو تا دختر داشت که هر دو تاشونم شوهر کرده و شوهرشم از اون ارتشی هایی بود که این چند ماه آخر خد متشورفته بود به یه راه دور تا با حقوق بیشتری باز نشسته شه .. اون قدیما و جوونی هاش که من بچه بودم با روسری می دیدمش ولی حالا که بزرگ شده بودم  انگار هوس جوونی زده بود به سرش و جوون هم بود ولی از این که مامان مثل اون نشده خوشحال بودم .. خلاصه اون روز مامان بهجت و فریبا جون گرم صحبتای داخل رختخوابی بودن و منم فالگوش وایساده بودم .  مامان از این می گفت که تازگی ها خیلی طبعش سرد شده و فریبا می گفت اگه دوست داشته باشه براش چند تا نوار سکسی میاره که ببینه
 -فریبا جون من اصلا اهل این بر نامه ها نیستم ..
-ولی اگه ببینی خیلی حال میده ..  وقتی این فیلما رو ببینی همش به این فکر می کنی که یکی دیگه داره تورو می کنه و چون می بینی که همچین کسی وجود نداره میری طرف اولین کیری که میاد به سمتت و اونم کیر شوهرته .. اون وقت , وقتی هم که با اون سکس می کنی اون مردای داخل فیلمو حسش می کنی که دارن با هات ور میرن به هیجان میای .. خلاصه آخرش نفهمیدم که مامان جوابشو چی داد ولی یه چیزی که برام جالب بود این بود که وقتی مامان ازش پرسید که تو که داری این فیلما رو می بینی اگه شوهرت دم دست نباشه   چیکار می کنی .. پس میری سراغ اولین مردی که میاد سمتت ؟ فریبا جواب داد ما که از این شانسا نداریم . کی میاد ما به این سن رو تحویل می گیره . جز شصت هفتاد ساله ها که از بس این روزا دختر فراوون شده که اونا هم ما رو سلیقه شون نمی گیره .
-وااااااااا شوخی نکن ..
 -چی رو کار پیرمردا رو یا کار خودمو ؟
-کار خودت رو ..
-ولی بهجت جون اگه بدونی چقدر از سکس خشن خوشم میاد . دوست دارم یه جوون حالا سی چهل سالشم بود عیبی نداره بیفته سرم .. به زور لباسای تنمو پاره کنه و تا اون جایی که تنم لک نکنه گازم بگیره ..منو بزنه باهام سکس خشن کنه .
 -چی داری میگی .. اون موقع اول جوونیت از این فکرای شیطانی تو سرت نمیفتاد .. -حالا مگه چمه خواهر جان .. برو ببین زنای مردم چیکار می کنن . من و تو عقب افتاده ایم .
همش از این می ترسیدم که فریبا مامانو از راه به در کنه .. با این که کلی دوست دختر  داشتم و این روزا حال کردن با اونا واسم از آب خوردن هم راحت تر شده بود ولی دلم هوس فریبا جون زن همسایه رو کرده بود . به چند دلیل .. یکی این که دوست داشت باهاش سکس خشن شه .. یکی این که از کس آزاد بود و علت مهمش هم این بود که می خواستم طوری اونو به چنگم بیارم که ازش بخوام دیگه این قدر مامانو تحریک نکنه . بد مصب خیلی هم وقت منو گرفت . اون قدر نگاش کردم و حس و حال خودمو نشونش دادم تازه دوزاریش افتاد که چی می خوام . و منم از اون جایی فهمیدم که دوزاریش افتاده که از وقتی که فهمید من بهش نظر خاصی دارم سکسی تر می پوشید . سینه هاشو مینداخت بیرون . پیش من به جای جین و دامن ساپورت هایی می پوشید که  قاچای کونشو طبیعی تر از اصل نشون می داد . من باید قبل از این که جناب سرهنگ یعنی شوهرش مرخصی بگیره و بیاد کارو یکسره می کردم . یه روز که مامان واسه یه کاری رفته بود خارج از شهر و می دونستم که فریبا خونه تنهاست رفتم اون جا .. همون تیپ و حالت روزای اخیرو داشت .
- بهروز جون  الان بر می گردم ..
 نمی دونستم چیکار داره .. ولی وقتی بر گشت دیدم فقط دگمه های بلوزشو باز کرده و یه عطر ملایمی هم به خودش زده و لب و صورتشو هم سرخ تر کرده و خلاصه طوری شده بود که آدم دوست داشت اونو درسته قورتش بده چه اندامی داشت ..
-فریبا جون یه چیزی میگم پیش خودمون بمونه .
 -باشه عزیزم بگو چی شده
-راستش من یه دوست دختر دارم که مخشو زدم و می خواد باهام حال کنه .
-اوخ این کارو نکن که  گردن میفته و دیگه یه کارایی می کنه مجبور میشی بگیریش .
-حواسم هست .. ولی عیب کار در اینه که من  یه خورده خشن هستم .. نمی دونم چیکار کنم ..
-نکن .. نههههههه این کارو نکن ..
طوری نگام می کرد و زار می زد که  حرکت کیرمو داخل شلوار حس می کردم .
 -اصلا این کارای زشت چه معنی داره . درسته که من و تو صمیمی هستیم ولی از دخترای بد و دنبال شوهر امروز هیچی بعید نیست . نگاهمو به سینه هاش دوختم و گفتم پس من باید چیکار کنم . حالا که زن بردن هم خطر ناکه .. اگه بدونی چقدر خوشم میاد از ..
-از چی ؟
-اسمشو نمی تونم ببرم .
-بگو بهروز جون ..
-از هارد سکس ..
چشای فریبا گرد شده بود ..
-چی شده
-هیچی ..
 دوید و رفت سمت تخت و خودشو طاقباز انداخت روش ..
-حالم یه جوری شده ..
 -چی شده زنگ بزنم آمبولانس بیاد ؟
 -نهههه .. کاش جناب سرهنگ این جا بود ..
  منظورشو گرفته بودم .. دیگه بس بود هفته ها موش و گربه بازی کردن .. خودمو انداختم روش . دهنمو به لاپاش فشار می دادم .
-نههههه بهروز بهروز داری چیکار می کنی .. خواهش می کنم . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

یک سر و هزار سودا 11

با اون تیپی که درست کرده بودم فکر نمی کردم این جوری خیطم کنه . حس می کردم می تونم  اونو جذبش کنم و به خودم علاقه مند کنم . با اون میکاپی که کرده بود و اون طرز لباس پوشیدنش .. آخه تا اون جایی که من فهمیده بودم تمام زنا نهایت لذتشون در اینه که جلب توجه کنن واسه مردا و اگه این جور خودشونو به یکی نشون میدن حتما می خوان هوش از سر دیگری ببرن و دیگه به دید اون خیلی خوشگل بیان  . منم که همش از اون تعریف می کردم و واقعیتو می گفتم . لعنت بر من که این همه دختر خوشگل و جوونتر از اونو ول کردم و وقتمو حروم این یکی کردم که دو تا سگ تخمی و آدمکشو تو خونه خودش نگه می داره . حقته که همونا رفیقت باشن . حال و حوصله رفتن به بیمارستان رو نداشتم . تازه  دو ساعتی دیگه باید اون جا می بودم . لعنتی . حالتو می گیرم . ولی چه جوری . اصلا نمی دونستم چه جوری می خوام حالشو بگیرم . می دونستم فیروزه منتظرمه ... زنگ زدم واسش ..
-الو فیروزه جون کجایی .
-تو کجایی .
 -هیچی خبرمرگم دارم قدم می زنم میام طرف بیمارستان .
 -چیه بازم با زنت دعوات شده ؟
-داری ما رو دست میندازی ؟ تو این دوره زمونه و بیکاری و بی پولی کی بهمون زن میده ..
-همین حالا شم اگه درستو ول کنی و هفته ای چند شبو کشیک باشی خرج یه ماهتو در میاری .
-برو بابا تو هم شوخیت گرفته .
 -عشق که باشه همه چی حله ..
-خیلی حرف می زنی . ببینم می تونی واسه منم تحقیق بنویسی و ردیفش کنی ؟
 -تو چقدر تنبل شدی پسر .  باشه واسه تو می نویسم . ولی باید بخونی و حفظش کنی  .. اونایی رو هم که بابد به منابعش توجه کنی حتما این کارو بکن .. ولی یادت باشه  یه موضوعی هم هست که ما پنج نفرمون باید با هم تحقیق کنیم ..
-آره شماره چهار تا دختر من بیچاره رو گرفتین وسط خودتون .
 -جرات داری با اونا بگی و بخندی .
-ما که این حرفا رو با هم نداریم .
- ببینم بیام  دنبالت ؟ اتفاقا نزدیک خونه شمام . یعنی ده دقیقه  دیگه می رسم .  
-تو چرا این قدر زود راه افتادی .
-کار داشتم ..
 در همین لحظه از فاصله صد متری دیدم در خونه مژده باز شد و  ظاهرا یکی که ریخت و قالب تعمیر کارا و یونیفورم اونارو داشت وارد شد و ده  دقیقه بعد هم کارشو تموم کرد و رفت . باطری رو عوض کرد  چون دستش گرفته بود و دیگه رفت .. چه تصادفی ! زمانی که فیروزه با هاش بک جلوپام ترمز زد مژده هم از اون سمت با ریو اومد بیرون .. فیروزه خیلی خوشگل بود ..
-شهروز چرا اون جا وایسادی ..
-هیچی دارم به اون دو تا سگ گردن کلفت نگاه می کنم که هر کدومشون اندازه هیکل صاحبشن ..
-زشته شهروز . حالا چرا این قدر بلند حرف می زنی که اون بشنوه . اگه هم سن ما بود یا کوچیک تر , فکر می کردم داری زاغ سیاهشو چوب می زنی .
این قدر این و ر و اون ور و این پا و اون پا کردم تا بالاخره مژده رو متوجه کردم که ما هم همچین دست و پا بسته نیستیم و یکی رو واسه خودمون داریم . در همین لحظه مهسا که  دختر جذابی بود و به اتفاق خواهرش مهناز  یه بوتیک سر کوچه مونواداره می کردن از کنار ما رد شد ..  شانس آوردم حواسش نبود ولی از بخت بد یه لحظه بر گشت عقب .
-شهروز جون این جا چیکار می کنی ..
 -سلام مهسا خانوم . همشیره خوبن .   همشیره قرار بود بیاد مغازه جنس بگیره .. مهسا یه نگاه خاصی بهم انداخت و یه دیدی به فیروزه زد حس کردم لجش گرفته ..
 -فیروزه جان ایشون مهسا خانوم یکی از با انصاف ترین فروشندگان لباسهای زیر زنانه و لوازمی از این قبیله .. مهسا خانوم ! ایشون هم از همکارا و هم درسای بنده و رزیدنت هستن ...
یه چشمکی به فیروزه زده گفتم فیروزه خانوم بریم که دانشگاه دیر شد ..
-نه اصلا دیر هم نشد . فکر می کنم مهسا خانوم با شما کار خصوصی دارن .
-نه من که باهاش کاری ندارم ..
 ولی مهسا صدام کرد و یه گوشه ای بهم گفت شهروز این رسمش نیست که وقتی با منی و یه حالی هم به خواهرم میدی و اونم بهت حال میده بری با دخترای دیگه هم باشی ..
 -فرض کن فیروزه هم جای خواهرت ..
فقط داشت حرص می خورد ..
 -شوخی کردم مهسا .. به دل نگیر . فقط آبرومونو پیش این فیروزه نبر . دختر خوبیه . سرش تو لاک درسشه . اگه بفهمه که من و تو همدیگه رو دوست داریم و با هم بودیم دیگه به من اعتماد نمی کنه . کمکم نمی کنه . آخه این روزا درس خوندن و نمره گرفتن خیلی سخت شده ..
-ولی یه جوری نگاش می کنی ..
-چشم حتما به شبنم میگم بیاد .. ولی شهرزاد پولشو به شما داده ..
دوزاریش افتاد و دیگه ادامه نداد . من و فیروزه راه افتادیم به سمت بیمارستان . دیگه باید می رفتم به بخش .. شانس آوردم فیروزه یه سمت دیگه کار داشت و همراه من نیومد . معمولا دکتر و چند دانشجو یک ساعت قبل از ظهر یه سری به بیمارا می زدن .. با یکی یکی پرستارا خوش و بشی کرده  و رفتم یه گوشه ای کنار ایستگاه پرستاری نشستم .  دیگه امروز حسابی جمع دوستان فشرده بود . منصوره و محبوبه دو تا از اونایی بودن که با این که متاهل بودن ولی چند بار تو همین بخش و اونم خیلی هول هولکی باهشون برنامه داشتم .به غیر اون دو تا محجوبه هم کشیکش بود که  شوهر نداشت و متارکه کرده بود . بودند به غیر از اینا پرستارای دیگه ای که بهم حال می دادن ولی کشیکشون نبود . .محجوبه رو هنوز توی خماری گذاشته بودم . منصوره و محبوبه که هر کدوم چهار پنج سالی رو ازم بزرگتر بودن می دونستن که من با دو تایی شون رابطه دارم ولی محجوبه چیزی در این مورد نمی دونست . اون یه زن مطلقه بود ... بیکار نشسته بودم ظاهرا فیروزه چند تا از پرونده ها رو تنظیم کرده بود اما می بایستی چند تا شرح حال ووضعیت روزانه بعضی از بیمارا رو می نوشتم . محجوبه با یه نگاه خاصی اومد نزدیکم . نگاهی که از دید محبوبه پنهون نمونده بود . -آقای دکتر .. بیا از این ور بریم ..
 چه جوری حالیش می کردم الان وقتش نیست .. می خواست منو ببره به اتاق استراحت تا اون جا یه دستی به بدنش بزنم . چند بار فقط در همین حد پیشرفت داشتیم که به یه بهونه ای با هم بریم اون جا و یه چند تا ماچ و بوسه خشک و خالی نثار هم کنیم .. انگشتامو فرو کنم توی کسش و چند دقیقه ای عین کیر انگشتامو توی کسش بگردونم . فکر نکنم هیچوقت هم به مرحله ارگاسم رسیده باشه .. آخه استرس  بیشتر وقتا نمی ذاشت که تمرکز کنیم ولی خیلی حال می داد .  باهاش نرفتم و اونم به حالت قهر ازم دور شد ..
محبوبه : ببینم این محجوبه  چیکارت داشت . چی می خواست . بهش رو نده .  اون اگه آدم درستی بود می موند سر خونه زندگیش و شوهرشو حفظ می کرد ...
عجب گیری افتاده بودیم . از دست حسادت زنا .. محبوبه مثلا داشت به من سفارش می کرد و از محجوبه انتقاد .. دیگه به خودش نمی گفت که چرا با وجود متاهل بودن با من رابطه جنسی داره ..
-برو به کارات برس  محبوبه خانوم ..تو هم خیال برت داشته ها .. یکی دو تا از دخترای بیمار تا منو دیدن رفتن  به بقیه اطلاع دادن .. انگاری که  پزشک معالجشون اومده باشه ..همه دوستم داشتن و خیلی زود با همه شون گرم می گرفتم بعضی هاشون چه مامان خوشگلی داشتن ..خوشگل تر از دختراشون بودن .. ولی نمی دونم چرا هنوز دلم بود پیش مژده .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خار تو , گل دیگران 43

وقتی رفت خونه هنوز دو سه ساعتی رو به پایان وقت اداری و بر گشتن شوهرش مونده بود . تازه یواش یواش داشت به یادش میومد که چه کاری کرده .. فکرشو مشغول کرد به چیزای دیگه . اما هنوز لذت سکس رو بدنش نشسته بود .با کم شدن این لذت می رفت تا یه حس بدی در وجودش زنده شه . حسی همراه با گناه .. با عذاب وجدان .. ولی نه نه .. ویدا این همون چیزی بود که خودت می خواستی . اون پسر یا اون مرد کاری رو که رامین نتونسته انجامش داده ..  سرشو بالا گرفت و به  عکس دو نفره خودش و رامین نگاه کرد  . عکسی زیبا ازروز عروسی .. چند ساعت بعد اون تسلیم شوهرش شده بود  . با شوق و التهاب ..  بهش قول داده بود .پیمان بسته بود که نسبت به اون وفا دار بمونه .. نه .. تقصیر من نیست . به من چه . مقصر اونه . چشاشو رو هم گذاشت .. کف دستشو گذاشت روی کسش .  اثر کیر ناصر و لذت اون بازم در عمق کسش وجود داشت و با دست مالی روی کس این لذت در حال پخش شدن بود .. خوابش گرفته بود .. یه ساعتی روئ خوابید .ولی نه یکسره .. وقتی که بیدار شد حس کرد تمام خستگی هاش در رفته . اون  حالا باید به فضای خونه فکر می کرد . به این زندگی مشترکی که با رامین داشت . دنیای اون با دنیای ناصر فرق می کرد . اون معلوم نبود که خالا چیکار می کنه .شاید  فردا دختر عموشوببره پیش خودش .. یا این که یه دختر دیگه رو . کسی چه می دونه شاید سمانه هم با هاش حال کنه . و یا این که قاپ رامشو هم دزدیده باشه .. من چطور می تونم خودمو در اختیار کسی بذارم که اون فقط مال من نیست . نه .. نه... حس می کرد که دلش نمی خواد که ناصر معشوقه دیگه ای داشته باشه .. رامین کجایی بیا .. بیا من دارم دیوونه میشم ..  بالاخره شوهرش رسید ..  بازم با کیفی از پرونده های مشتریانی که نرسیده بود در وقت اداری پاسخگوی اونا باشه ..
 -عزیزم باز که اینا روآوردی خونه . پس  من چی ..
رامین : تو که جای خودت رو توی دل من داری .
-معلومه .. نه تفریحی نه گردشی .اصلا سکست هم معلوم نیست چیه ..
رامین اومد جلو تر .. عزیزم همه این کارا به خاطر توست . واسه اینه که تو راحت تر باشی .  تو حسرت چیزایی رو نخوری که زنای دیگه دارن . ولی آدم هر چقدر بدوه و در بیاره بازم چیزای زیادی برای نداشتن وجود داره . ولی یه دل پاک  و یه همسر با وفا و نجیب ومهربون داشتن از همه اینا بالاتره ...
حرفای رامین خیلی قشنگ بود . شاید اگه هر وقت دیگه ای اونا رو بر زبون می آورد به دل می نشست .. ولی ویدا حس می کرد که اون حرفا اون کلمات و جملات مثل تیری دارن به فلبش فرو میرن که سرش داره منفجر میشه .. می خواست توپو بندازه تو زمین رامین .. نه ..من مقصر نیستم .. -
ببین رامین منم یک زنم . منم آرامش می خوام .  به منم باید برسی . یک زن نیازش فقط خورد وخوراک و پوشاک نیست و این که به جایی داشته باشه که راحت درش زندگی کنه . همه اینا هست ولی اون چیزی که مهمه اینه که شوهر درکش کنه . مردش در همه زمینه ها پشتش باشه . ولش نکنه ..
رامین : عزیزم من خسته ام . تازه از سر کار اومدم . پاشو غذارو بیار بخوریم می خوام بخوابم . چهار تا کار مردمو برسم ..
-ببین تو اگه خسته ای منم خسته ام . کار هر کسی واسه اون ارزش داره ...
رامین لباساشودر آورد و روی تخت دراز کشید ..
-خیر ناهارو خوردیم . 
-حالا داری با من لجبازی می کنی ..؟
ویدا می دونست حس می کرد که این اونه که داره لجبازی می کنه . رامین به این سادگی ها از کوره در نمی رفت . زن تا حدودی احساس شرم می کرد . می خواست یه جوری خودشو قانع کنه که اشتباه نکرده . مرد حس کرد که زنش حق داره . با همه خستگی هاش رفت سراغ ویدا بغاش زد اما ویدا خودشو از آغوشش رها می کرد . زن حس می کرد که ناصر داره میره به سمتش . با این که از نظر جنسی و ارضا شدن احساس سبکی می کرد ولی ازاین که دست مرد بیگانه ای مثل ناصر بهش برسه هیجان زده بود .. ولی یه خشم عجیبی هم درش به وجود اومده بود . وجودش پر شده  از تضاد هایی که سردرگمش کرده بودند . یک زندگی زناشویی که خودشو ازش رها کرده بود .. آلوده گناهی شده بود که دوست داشت دق دلی هاشو سر شوهرش خالی کنه واز طرفی نمی تونست این تصور رو داشته باشه که مردی که امروز صبح باهاش بوده حالا رفته و یکی دیگه رو آورده خونه اش . نمی دونست کدوم فکر و کدوم نیازه که داره زندگی اونو به آتیش می کشه . ویدا کاملا متوجه بود که رامین واسه راضی نگه داشتن اونه که داره در این لحظات ادای مردای حشری رو در میاره . می دونست تا زمانی که اون از خواب سیر نشه اشتهاش واسه سکس با زنش باز نمی شه ولی گذاشت که کف دست رامین همچنان روی کسش باقی بمونه و اونو در چنگ خودش داشته باشه . به صورت شوهرش نگاه کرده  به کاری که کرده بود فکر می کرد . به دنیای فریب .. به دنیایی که صداقت درش نقشی نداشت . حس کرد که فکرش داره از کار میفته . دوست داشت از خونه بره بیرون .. حس کنه هرچی رو که دیده خواب بوده ..  دنیای بیرون و داخل خونه اش ..ازدواجش , خیانتش ..همه و همه خواب بوده ..
-رامین خسته ای بگیر بخواب ..
-تو اگه دلت می خواد کاری کنیم من حرفی ندارم
-عزیزم بخواب . اگه گرسنه ته غذاتو بیارم .
-نه اول می خوابم ..
دستشو آروم رو سر شوهرش قرار داد .
 -چقدر خوشم میاد ویدا . وقتی مهربون میشی خیلی دوست داشتنی میشی .
.-رامین بیداری ؟
وقتی دیگه صدایی از شوهرش نشنید دست از سرش بر داشت . ویداسعی کرد از شوهرش فاصله بگیره تا تنش به تنش نخوره . به سقف نگاه می کرد .. از روی تاسف خنده ای کرد و به خودش گفت فکر نمی کنم در این دنیا فریب صادقانه ای وجود داشته باشه تا آدمایی که حس می کنن وجدان دارن آرامش داشته باشن .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

دیگه از آمپول نمی ترسم

یادم میاد اون قدر از آمپول می ترسیدم که پاهامو نگه می داشتند و زری خانوم کارشو انجام می داد . وقتی می دیدم که چه جوری آمپولو  رو به هوا گرفته وهواشو خالی می کنه دلم می رفت . زری خانوم یه زنی بود گردن کلفت و خوشگل هم نبود . اندام تپلی داشت . می گفتند شوهرش زن گرفت و ولش کرد . یه عده می گفتن شوهره معتاد بوده .. بعضی ها هم می گفتند که زری دوست پسر گرفته .. که این یکی با عقل جور در نمیومد چون ما اصلا رفتار مشکوکی ازش ندیدیم . خلاصه اون پرستار بیمارستان بود و در منزلش تزریقاتی هم داشت . ... یادش به خیر تقریبا هشت سالی می شد که منو آمپول نزده بود . در این هشت سالی شاید دو سه بار بیشتر آمپول نخورده باشم . راستش مدتها بود به کارایی که زری جون دوست مامان و همسایه ما با من انجام می داد فکر نکرده بودم .. اما این دوستان بی عرضه من کاری کرده بودن که بی اختیار به یاد زری جون بیفتم و این که چیکار می تونم بکنم که دیگه این قدر پول توجیبی خودمومفت هدر ندم . با توجه به این که تازه دانشجو شده بودم و قدم زدن در محیط  دانشگاه هم خرج به گردن آدم می ذاشت . ما سه تا از بچه ها شب جمعه ای  جمع شده بودیم خونه یکی از اونا .. یه جنده آورده بودیم با هاش حال کنیم از اون عنق ها بود .. کاری می کرد که در جا آبمون بیاد و دیگه ولمون می کرد . از اون جنده های لات و پررو و بد دهن بود  نیم ساعت هم پیشمون نموند و شصت تومن پول مفت گرفت و رفت . نفری بیست تومن . هیچی بهم مزه نمی داد ... که فقط دو دقیقه فرو کنی توی کس و کارت رو تموم کنی . اونم پس از هر بار کس دادن می رفت دستشویی و خودشو می شست و سوار یکی دیگه می شد ... داشتم فکر می کردم چی می شد که زری جون حالا هم با هام از اون کارا می کرد .. آخه اون وقتی که بچه بودم با شومبولم بازی می کرد و من خوشم میومد .. یه بار مامان منو سپرد بهش و رفت . زری جون گفته بود باشه من حریفش میشم .. مامانو فرستاد . آخه مامان دلشونداشت گریه های تنها پسرشو ببینه . خیلی هم  خوشگل بودم و طرفدار زیاد داشتم . اون روز زری هر کاری می تونست با کیرم کرد .. شش سالم بود ..  خودشولخت کرده بود و گفت عزیزم نترس .. کون گنده شو نشونم داد و یه آمپول هم گرفت دستش و گذاشت سر کونش و گفت ببین ایناهاش می خوای بکنی توش .. برای سلامتی تو خوبه .. آمپولو داد به دستم . ترسیدم ..
-عیبی نداره امید جون .. خودش دراز کشید  و در حالی که کون گنده اش رفته بود  هوا شلوارمو کشید پایین و پس از ور رفتن با کیرم و چند حرکت به لب و لوچه اش دادن به من گفت حالا تو بیا آمپول بازی کن .. سرشو بر گردوند کیرکوچولومو گرفت توی دستش و اونو به کونش مالوند و گفت همین جوریه .. اوووووفففففف کاش الان گنده تر بود .. دیدی من از آمپول نمی ترسم .. خلاصه به هر کلکی بود آمپولم می زد ..   رابطه من با اون خیلی خوب بود ولی دیگه هیچوقت حرف آمپولو پیش نکشیدیم .شاید اون روش نمی شد . ولی می دونستم یک زن تنها و مطلقه ایه که حتما نیازجنسی داره .. و اون روزا هم تقصیری نداشته از روی هوس دست به دامن من می شده . دلم واسش می سوخت .. دیگه حاضر بودم باهاش باشم  سی سالی رو ازم بزرگتر بود  ولی پوست صورتش به همون صورت تازه مونده بود .  صدای قلبمو می شنیدم . نمی دونستم باید چیکار کنم .. در زدم و وقتی گفتم من امید هستم دررو به روم باز کرد . صبح جمعه بود . می دونستم اونموقع باید خواب باشه ولی  به بهانه جزوه از دوستم گرفتن زود از خونه رفتم بیرون که منو به دنبال نخود سیاه نفرستن .
زری : چه عجب امید خان
-من دیگه از آمپول نمی ترسم
-عجب پسر شجاعی !
-البته به شرطی که شما با من راه بیای .
-چی شده خدا بد نده ..
 -درس زیادی منو ضعیف کرده .. یه آمپول تقویتی داشتم ..
-اگه بترسی و دردت بگیره فشارت میاد پایین ..  
رفتم روی تخت دراز کشیدم . من مثلا بیمار سفارشی اون بودم . یه طرف شلوارمو کشید پایین .. من اون طرفشو هم کشیدم پایین .
-پسر این کارا چیه می کنی . من که نمی خوام هر دو طرفشو آمپول بزنم .
-مگه بچه بودم هر دو طرفشومی زدی ؟
 سرمو به سمتش بر گردوندم وادامه دادم
- راستش حالا هم یه خورده از آمپول می ترسم ..
طوری شلوارمو پایین کشیده بودم که کیرم از اون پایین و از طرف کون مشخص بود . بیشتر فکر کنم بیضه هام توی دید قرار داشت .
-پسر دانشگاه رفتی این جور تر بیت یاد گرفتی ؟-
-نه زری جون از همون وقتی که بچه بودم و تو با دست مالی کردن به شومبولم ترس منو می ریختی این جوری شدم . حالا می تونی بازم بهش دست بزنی . البته اگه این بار بهش دست بزنی ترس همراه با یه چیز دیگه ای می ریزه .
-پاشو برومن اینا رو ندید می گیرم و به مامانت چیزی نمیگم ..
وقتی داشت این حرفا رو می زد حس کردم که هوس داره از وجودش می باره . انگار دوست داره توپ رو به زمین من بندازه . روش نمیشه ... چشامو بستم .. بعد از دو سه دقیقه گفتم زری جون من برم ؟ دیدم میگه نه .
-حالا که تو از آمپول خوردن می ترسی یه راه دیگه ای هست که ترست بریزه .. تو اول امتحان کن که چه جوری آمپولم بزنی . اون وحشتت از بین میره .. اووووووففففف .. نههههههه باورم نمی شد . اون  شلوارشوتا زانوپایین کشیده بود و  جفت قاچای کونشوکاملا انداخته بود توی دید ..
-توکه درساتوخوب واردی حتما یادته دوازده سیزده سال پیش چه درسی بهت دادم ..
آب دهنمو به زور قورت داده سرمو تکون داده گفتم آره ..  
تنم می لرزید . دستمو گذاشتم رو جفت قاچای کونش ..  همون کون گنده رو داشت . شکاف کسش و دور و بر  سوراخ کونش یه تیرگی خاصی داشت . جووووووووون .. یعنی واقعا داره به من میده ؟ من دیگه از دست جنده بازی و حروم کردن پول  خلاص میشم ؟ از جام پا شده و در حالی که کیرم رو به آسمون بود با هاش  ور رفتم که اگه جا داره تیز تر هم بشه
-داری چیکار می کنی ؟
-دارم هواشو خالی می کنم .
-می تونی اونو یه جای دیگه هم خالیش کنی ..
 اونم انگاری بدنش می لرزید شرم و هوس خاصی رو در وجودش حس می کردم . داغ شده بودم .. کیرپونزده سانتی خودمو روی  سوراخ خیس کسش تنظیم کردم . کف دستمو گذاشتم رو کپلش و گفتم زری جون این آمپولا رو به این جا نمی زنن . اینا یه جای مخصوص داره .. کیرمو طوری فرو کردم توی کسش که جیغش رفت به آسمون .. وااااایییییی پسر چه کس تنگی داشت .. خیلی تنگ بود . یعنی پس از طلاق هنوز دست نخورده باقی مونده ؟ هرچند من حالا بهش دست زده بودم .  تلنبه زدن شروع شده بود .. همون اول آب کیرم رفت توی کسش .. ولی می دونستم که باید اون قدر بکنمش تا ار گاسم شه .. سینه هاشو محکم گرفتم توی دستم بعد چسبیدم به شونه هاش .. سرشو بر گردوند و لباشو گذاشت رو لبام و در حال بوسیدنش محکم کیرمو می کوبوندم به ته کسش . دیگه مقاوم شده بودم و یک دم از کردنش دست بر نمی داشتم . دوست داشتم طوری بکنمش که مشتری همیشگی آمپول من شه ... حس کردم که از حال رفته .. ولی دست بر دارش نبودم .. کیرم دوباره شق شده بود .. کیرمو فشار دادم به سوراخ کونش .. پوست تنش سبزه بود .. و پوست تن من سفید .. در کنار هم قرار گرفتن اونا یه تر کیب خاصی رو ایجاد کرده بود . کونشو بازکرده و  کرمی یه سوراخ کون و سر کیرم مالیدم و کیرمو فرو کردم توی کونش ..
-آخخخخخخخ امید بسه .. همین جا خوبه ..  بذار واسه بعد ..
 - دیگه از الان بهتر نداریم ..
 جیغ می کشید ولی دهنشو داشتم .. تا این که تا حدودی اونو با کون دادن هم آشنا کردم .. وقتی آبمو  خالی کردم توی کونش حس کردم کیرم راحت تر می تونه توی کون مانور بده . عجب چیزی بود این کون .. دست می زدم به هر طرفش هم یه لرزش عجیبی پیدا می کرد و هم انگار یه حرکتی رو به پایین انجام می شد . کیرمو که کشیدم بیرون تا چند دقیقه فقط داشتم دو تا قاچ کونشو گاز می زدم .. فکر کردم دیگه سیر شده و میگه پسر خسته ام کردی ولی اون تازه ساک زدنو شروع کرده بود . کاری که هیچ جنده ای تا حالا واسم انجام نداده بود . حس کردم این کارش دست کمی از گاییدن نداره هیچ , حتی شاید بیشتر هم به آدم لذت  میده .. فکر نمی کردم واسه سومین بار هم آبم خالی شه . با این که این بار آب کمتری ازم خارج شد ولی از این که زری با لذت آب کیرمو می خورد خیلی حال کردم ... دیگه طلسم و تابو شکسته شده بود . این نهایت چیزی بود که در اون روز ها می خواستیم . ..   دیگه حسابی کوفته شده بودم . ولی زری گرم افتاده بود .. خلاصه دوروز بعد که رفتم پیش زری تا بازم تجدید قوایی بکنم دیدم یه آمپول گرفته دستش ..
-وای این چیه ؟
-پسر تو که شجاع بودی .. نگران نباش .. این برای تقویت کیرته که  به هر دومون حال بیشتری بده ..
 -زری جون تو که متخصصی یه چیزی هم به اون کونت می مالوندی تا کیرم راحتر بره توش ...
-دراز بکش پسر .. فکر اون جاشم کردم .. راسته که میگن گر صبر کنی زغوره حلوا سازی ..... پایان ... نویسنده .... ایرانی 
 

ابزار وبمستر