ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

گناه عشق 114

نلی ترسید که موبایل خودشو مستقیما بده به دست ناصر . چون می دونست اگه صحنه سکس نوشین با نادر رو نشون ناصر بده هیچ بعید نیست که اون موبایلشو بزنه به زمین و زیر پا هاش له کنه . آخه وقتی که قاطی می کرد هیچی جلو دارش نبود . موبایل ناصرو گرفت ..
-چیکار داری می کنی . لعنتی پس کو .. اون مدرکت کو .. نلی صحنه خیانت زن ناصرو واسش بلوتوث کرد ..
 -ناصر بگیرش من رفتم .. تو رو با فریاد هات تنها می ذارم . هر وقت حس کردی که به من نیاز داری یه زنگ واسم بزن .من همین دور و برام . اصلا از این اتاق میرم بیرون . تنهات نمی ذارم . می دونم خیلی سخته که آدم خیانت کسی رو ببینه که عاشقشه و دوستش داره . ببینه که در حقش چقدر ظلم شده .  
ناصر دیگه حس کرده بود که نلی چی داره میگه . فقط به تنها چیزی که فکر نمی کرد این بود که خودش به زنش خیانت کرده و اون دردی رو که زنش کشیده حالا اون داره می کشه . اون انتظار نداشت که نوشین تلافی کنه .. 
-نلی ! خیلی ناجوره ؟
 -نمی دونم . چی بگم .. اصلا دلم نمی خواد ناراحتت کنم . خودت ببینش .
نلی از اتاق رفت بیرون .. دستای ناصر می لرزید ..  از همون صحنه اول .. صحنه بر هنگی .. بوسه های زنش و نادر و لحظه نهایی سکس .. فریاد های نوشین که از نادر می خواست سرعت سکس و عشقبازیشو بیشتر کنه .. خون جلو چشاشو گرفته بود .. موبایلشو به سمتی پرت کرد ..  صدای فریادش تا چند تا آپار تمان اون طرف تر هم رفت .
 -نههههههههههه ...نههههههههههه ...نهههههههههه . این حق من نبود .. نههههههههه زنم این جوری نبود .. این جوری نیست .. دروغه .. دروغه .. می کشمشون .. هر دو تا شونو می کشم .. می کشم .. دیگه هیچی نمی تونه جلو مو بگیره . نا مردی تا این حد .؟! مگه من چیکار کردم .. آخه چرا .. من که گفتم اشتباه کردم ..
نلی از پشت در صدای  ناصرو می شنید می ترسید که وارد خونه شه . صدای شکستن ظرف و لیوانو می شنید .. فقط یه جمله بیش از بقیه حرفای ناصر دلشو به درد آورد و این که ناصر در حرفاش خطاب به زنش اشاره کرده بود من که گفتم اشتباه کردم .. لباشو از خشم می جوید و می گفت ناصر یه اشتباهی بهت نشون بدم که حظ کنی .. دلم خنک شد . حقته . تو باید منو دوست داشته باشی . اشتباه تو این بود که عاشق  نوشین شدی و منو تحویل نیما دادی . کاش نوشین قبول می کرد که با نیما از دواج کنه . بالاخره یه روزی هم میومد که تو دوستم داشته باشی . .. ناصر با مشت و لگد به در و دیوار می کوبید . کارد آشپز خونه رو بر داشت .. تا درو باز کرد نلی رو جلوی خودش دید ..
-ناصر دیوونگی نکن . فایده ای نداره . خودت رو به کشتن میدی و به جایی هم نمی رسی . مثلا بری نادرو بکشی که چی بشه .
-هم نادرو می کشم هم نوشینو . هر دو تا شونو می کشم . نمی ذارم زنده و سالم در برن که به ریش من بخندن . 
-عزیزم .. آروم باش . می دونم داری حرص می خوری .. می تونم درکت کنم . خوب گوش کن . به همون روش خودش برو جلو . اون حالا نمی دونه که من از این کار زشت و هرزگیش فیلم بر داشتم . به خیال خودش با اون فیلمی که از من و تو گرفته می تونه برگ برنده ای پیش قاضی داشته باشه و کاری کنه که به جدایی تن بدی . در آخرین لحظه می تونی این فیلمو رو کنی . البته قبل از این که اون بره پیش قاضی .  ولی یه چیزی بهت بگم خودت که دیدی اون دیگه به درد تو نمی خوره . ولی باید نشون بدی بهش که آب خوش از گلوش پایین نمیره . اون حالا بیش از اینی  که  خواسته اش متوجه این باشه که از تو جدا شه عشق رسیدن و وصال به نادر اونو کشته . منتها برای رسیدن به عشقش اول باید از تو جدا شه . اگه هم از تو جدا نشه به هر قیمتی که شده سعی می کنه معشوق خودشو ببینه . اون یک زنه . نمی خواد جلوی قانون و جلوی خونواده اش دچار افت شخصیت شه . خوب گوش کن نمیشه گفت برد با کدومتونه . باید با هم کنار بیایین ولی تو می تونی حالشو بگیری . آتیشش بزنی . و آسی که تو حالا رو می کنی تمام نقشه هاشو نقش بر آب می کنه ..
-نلی من دارم می میرم . من دارم آتیش می گیرم . من دیوونه شدم .. اون چه جوری با من این کارو کرد .
-ناصر وقتی که نفرت جای عشقو بگیره همه چی امکان داره .
  نلی می خواست از خیانت ناصر بگه و از این که نوشین تلافی کرده .. یه لحظه یادش اومد که پای خودش هم در میونه و ممکنه یک بار دیگه ناصر تمام کاسه کوزه ها رو بر سر اون بشکنه واسه همین سعی کرد ساکت بمونه . 
-نلی من تا یه خونی نریزم خاطرم جمع نمیشه . دلم آروم نمی گیره . من رو اون حساب ویژه ای باز کرده بودم . 
-ناصر بگو برات چیکار کنم. تو روخدا الان عصبی هستی . از این در نرو بیرون .. اصلا می تونی این فیلمو نشون خونواده اش بدی .. و مسئله خودمونو یه جوری ماسمالیش کنی و بگی همه اینا توطئه نوشینه واسه این که کار خودش و عشقشو پیش ببره ..
-و اگه اون فیلم من و تو رو  رو نشون بده؟
-نفعی که براش نداره . ما مغلطه بازی می کنیم و میگیم که اون قبلا خیانت کرده .. برای من که مهم نیست . ولی تو یه خورده حساسیت داری . نه ناصر خواهش می کنم ..
 مرد سرشو پی در پی به دیوار می زد .. خون از پیشونی و بینیش جاری شده بود . نلی کاردو از دستش در آورد ه بغلش کرده بود و به شدت فشار وارده از طرف ناصر رو تحمل می کرد که اون به سمت در نره .. اشک همراه با هق هق شدید از چشای مردی که قلبش به درد اومده بود جاری شده مردی که تصورشو نمی کرد زنش جواب خیانتشو با خیانت بده ..... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

گناه عشق 113

ناصر حس کرد که مسئله جدیه .. فکر نمی کرد که زنش تا این حد نسبت به اون گستاخی کنه . اون مردایی رو با خودش مقایسه می کرد که هزار جور فسق و فجور داشته و آخرش با زنشون آشتی می کنن .
 -ناصر چی شده ..
 -نمی دونم . نمی دونم . دارم دیوونه میشم . اون ازم تقاضای طلاق کرده . فکر کنم ازمون فیلم گرفته . اون بی خود حرفی رو نمی زنه که نتونه پاش وایسه .
 -کاری ازم بر میاد ؟  
مرد حوصله گوش کردن به حرفای نلی رو نداشت . حس کرد از هر چی که دور و برشه بدش میاد حتی از خودش . اون دوست نداشت به خاطر عیاشی هاش تاوان سنگینی بده . اون دوست نداشت  نوشینو ازد ست بده . اون می خواست به پشتوانه و اطمینان در اختیار داشتن نوشین باشه که میره به دنبال تفریحات دیگه اش . می خواست سر نلی داد بکشه . بهش بگه تقصیر توست که من به این روز دچار شدم . می خواست بهش بگه که بره از جلو چشاش دور شه . ولی حس کرد که تقصیر خودشه . اما اگه اون بهش اظهار عشق نمی کرد؟....  چرا من فکر کردم که می تونم به این زندگی مخفیانه ام ادامه بدم . چرا فکر کردم که ماه می تونه زیر ابر پنهون بمونه . نلی دلش واسه ناصر می سوخت اما ته دلش خوشحال بود از این که اون مجبور میشه که زنشو طلاق بده ..  ولی  اگه دیوونگی ناصر گل کنه .. اگه به نوشین بگه هر غلطی که دلت می خواد بکن و بی جهت به زندان بیفتند باید با خطر اعدام هم روبرو شن .... هر چند حالا دیگه مثل اون وقتا نیست و با پول میشه خیلی چیزا رو خرید ولی تا اونجایی که میشه باید جلوی رسوایی رو گرفت . وارد معادله پیچیده ای شده بود . داشت به این فکر می کرد که آیا موضوع فیلمی رو که از نوشین و نادر بر داشته رو به ناصر بگه یا نه .. اون باید سبک سنگین می کرد و و متوجه می شد که  کدوم بیشتر به نفعشونه و احتمال موفقیت داره .. که با فریادی که ناصر کشید فهمید که بهتره موضوع  خیانت و اثبات خیانت زنشو به ناصر بگه . این کارش این خوبی رو هم داشت که دیگه ناصر نمی تونست حس خوبی راجع به نوشین داشته باشه . ولی می تونست یه حس انتقامجویی هم درش به وجود بیاد . از این حالت ناصر وحشت داشت . ناصر فریاد کشید و گفت من زیر بار زور نمیرم . بذار هر غلطی که می کنه بکنه .
 -آخه دو تایی مون میفتیم زندان و بعد اون وقت حرفش به کرسی می شینه . بازم همون میشه . میرسیم به خونه اولش . تازه باید مهریه شو هم بدی . ولی حالا مهریه رو نمیدی . از هم توافقی جدا میشین . این یک امتیازیه برای تو .
 -نلی چرا نمی فهمی من دوستش دارم . من عاشقشم . من نمی خوام اون ترکم کنه . اون هویت منه ..
-اون هویت توست ؟ پس من چی ؟ که از بچگی همه جا و در هر لحظه از زندگیم تو رو مجسم می کنم .
-نلی ! من چی بگم تو رو هم دوست دارم . ولی عشقو نمی دونم به چی تشبیه کنم . عشق اون نیست که حس کنی بیش از همه به کسی وابسته هستی که در طول زندگی خودت بیشتر از هر کس دیگه ای با اون بودی .
 -پس داری میگی که تو عاشقم نیستی و هیچوقت هم نبودی . حتی اگه نوشینی هم نمیومد تو نمی تونستی منو دوست داشته باشی .
-نلی حالا وقت این حرفا نیست .من دارم زجر می کشم وتو هم سر به سرم میذاری . اصلا آمادگی این حرفا رو ندارم .
-ناصر تو بیچاره ام کردی . چرا گفتی با نیما از دواج کنم که بتونم راحت تر با تو باشم . این رسم جوانمردی نیست .
-نلی بس کن . بس کن حوصله شو ندارم . حوصله تو رو هم ندارم . نذار بیش از این عصبی شم .
-ناصر خواهش می کنم. این کارو باهام نکن . خدا رو خوش نمیاد -خدا رو خوش میاد که به شوهرت خیانت کنی ؟ یا من به زنم خیانت کنم ؟  
اشک از چشای نلی سرازیر شده بود .
 -اصلا معلوم هست چی داری میگی ؟ حالا به یاد خیانتها میفتی ؟ ناصر من دوستت دارم . من به خاطر تو هر کاری می کنم . حتی حاضرم خودمو بکشم . من طاقت دیدن اشک و ناراحتی تو رو ندارم . چرا زندگی منو تباه کردی .. حالا کمکم نمی کنی ؟ حالا که به اینجام رسیده و منو به اینجا رسوندی تنهام میذاری ؟ من واسه این که بخوام رقیبمو از راه بر دارم خیلی کارا می تونستم انجام بدم . خیلی .. ولی به خاطر تو .. به خاطر این که دلت نشکنه این کارو نکردم . به خاطر اینکه کار دست خودت ندی . آدم نکشی و خودت هم کشته نشی . خیلی چیزا رو بهت نگفتم .
 -در مورد چی داری حرف می زنی .. در مورد کی ؟
-در مورد نوشین ..
-اون چی بهت گفته .. اون چیکار کرده ؟
-ناصر اون بهت خیانت می کنه . اون و اون پسره نادر با همن . همو دوست دارن .. برای من ثابت شده .
-خفه شوووووووووو خفه شوووووووووو برو گمشوووووووووو برو برو از جلو چشام دور شو .. دیگه نمی خوام ریختتو  ببینم .. تو باعث شدی که زندگیم از هم بپاشه .. و حالا می خوای اونو از سر راه خودت بر داری ؟ این امکان نداره . نوشین هر قدر هم بد جنس باشه هر قدر هم با من بپیچه با خودش نمی پیچه .. بگو دروغه .. اونا همکلاس همن . با همن .. همدیگه رو می بینن . نه .. نهههههههه امکان نداره .
 شونه  های نلی رو گرفت و با آخرین توانش بهش فشار آورد .
 -زود باش .بگو دروغه ..بگوووووووو بگووووولعنتییییییییییییی .....
 نلی سرشو پایین انداخته بود و آروم گریه می کرد .
-به خدا نمی خواستم بهت بگم. من اون دوتا رو توی خونه پدری نوشین  دیدم .. دیگه بقیه شو نپرس .. دلم نمیاد عذاب بیشترت رو ببینم..
 -نه بازم تعریف کن . بازم از دروغات بگو . می خوای زود تر کلکشو بکنی و ازشرش خلاص شی ؟  که دیگه مزاحمی از این سمت نداشته باشی ؟  کور خوندی .. 
-ولی من مدرک دارم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

گناه عشق 112

نوشین دونست که راه دیگه ای نداره . اونی که فکر می کرد یه روزی دینه و دنیاش حالا شده بود براش کسی که جدایی از اون بزرگترین آرزوی زندگیش بود . وقتی که نفرت به جای عشق اول می شینه و عشق دیگه ای میاد رو کار دیگه هیچ چیز نمی تونه جلوی نیاز و خواسته ای رو بگیره که آدم احساس می کنه با اون می تونه رویا ها و آرزو های از دست رفته اشو زنده کنه . نوشین حالا عاشق نادر بود . همسرش ناصر بهش خیانت کرده بود . شاید در آغاز می خواست به نوعی تلافی کنه ولی به ناگهان خودشو اسیر دام عشقی تازه می دید و عشق گذشته اون اسیر دام خیانت شده محو شده بود . می خوام از ناصر جدا شم . خیلی آروم ازش می خوام که تمومش کنه .  نباید بترسم .روز بعد نریمان و نرگس سری به نوشین که توی خونه اش تنها بود و فکر می کرد زدند و ازش خبر ناصرو گرفتن ..
نرگس : عزیزم مدتیه که بهمون سر نمی زنین . حداقل یه شب در میون میومدین پیش ما . ناصر که بهونه کارومی کنه . قبل از این که بریم مشهد واسش زنگ زدیم و جواب که نداد و یه بار هم که خودش گوشی رو بر نداشت هیچ دیگه واسه ما یه زنگ هم نزد . دیگه ما هم بی خیالش شدیم . اگه بین شما اتفاقی افتاده .. مشکلی هست به ما بگو . یه حس مادرانه ای به من میگه که بین شما دو تا یه اختلافی هست . 
-مادر !ناصراون آدمی که شما فکر می کردین نیست . اون نمی تونه به من وفادار باشه . اون مرد زندگی نیست .
نریمان : نوشین تو داری پرت و پلا میگی ها . اصلا معلوم هست چی داری میگی ؟ اون که همش  سرش تو لاک خودشه .. به نظرم  این دوترم آخرو ول کنی بیای خونه داری یا شرکت وردست شوهرت خیلی بهتره . چه به دردت می خوره درس خوندن .. -بابا من می خوام طلاق بگیرم . می خوام از ناصر جدا شم .
 -به چه بهانه ای .؟!
-اونو با ناصر ردیفش میکنم .
 -دختر چرا داری با آبروی ما بازی می کنی . توچته . می خوای ما رو دق بدی و بکشی ؟ این بچه بازیها چیه که در آوردی ؟
-پدر تو خودت خوب می دونی که دخترت خیلی عاقله . مسئله این نیست که من چقدر دارم درس می خونم و این درس خوندن چه تاثیری رو من میذاره . من نمی تونم با ناصر ادامه بدم .
-آخه چرا ؟
-بذارین فعلا در مورد چراش حرفی نزنم . اول باید با ناصر در این مورد حرف بزنم و باید ببینم واکنش اون درمورد این تصمیم من چیه .
 نرگس : فدات شم شما دو تا که عاشق هم بودین .
 -مادر الان حساب روزایی که داریم جدا از هم زندگی می کنیم از دستم در رفته . نذاشتم که شما بفهمین . حالا به بهونه درس بود یا کار بود یا هر چیز دیگه دیگه نذاشتم .. خیلی مدارا کردم . خیلی با خودم فکر کردم . فکر نکن منم عذاب نمی کشم . یک زن از دواج نمی کنه که از همسرش جدا شه . به نظر من یک زن به ازدواج و پیوند عاطفی خود خیلی بیشتر اهمیت میده تا یک مرد . مادر ! پدر! دیگه راهی واسم نمونده . من می میرم اگه بخوام با اون زیر یه سقف زندگی کنم . من تحملشوندارم . من خودمو می کشم اگه نتونم ازش جدا شم .
نرگس : من که فکر می کنم چیز خورت کرده باشن و جادو شده باشی..
 نریمان : این مزخرفات رو ول کن زن . اگه هرکس که مخش تکون خورده باشه معناش جادوشدن باشه که باید بگیم  تو تا حالا هزاران بار جادو شدی . این حرفا چیه داری تحویلش میدی .
 -این چه طرز حرف زدنه نریمان ؟ یعنی مخ من هزاران بار تکون خورده ؟ تو پدر همین دختری دیگه . آبرومونو داره می بره و تو همین جور ساکتی ..
 نریمان : بیا بریم  شاید کله اش باد بخوره بهتر شه ..
 نوشین : پدر ! مادر ! تصمیم من جدیه . حالا دوست دارین باور کنین و دوست دارین باور نکنین .
 اون دو تا رفتند و نوشین تنها موند .. حالا مونده بود که چه جوری این خبرو به ناصر بده .دوست نداشت که وقتی که اونو از نزدیک می بینه این خبرو بهش بده . اگه بی هوا میومد خونه ؟..نه . تحمل اونو نداشت که پیشش بخوابه و به حرفای اون گوش کنه . اگه همسرش در آغوشش می گرفت اگه با هم همبستری می کردند حس می کرد که نسبت به عشقش نادر مرتکب خیانت شده . این بیشتر اونو عذاب می داد .. هر چند تا حدودی از این هم عذاب می کشید که به عنوان یک زن شوهر دار داره ناصرو دور می زنه . ولی حسی که به نادر داشت خیلی قویتر بود و نسبت به اون احساس مسئولیت می کرد و این که دوست نداشت دست مردی به غیر از نادر بهش برسه . پدر و مادر نوشین با ناراحتی رفتن خونه خودشون ..
نرگس : نکنه راستی راستی به شوهرش این حرفو بزنه .
نریمان : من که فکر نکنم . اون ظاهرا مغزش تکون خورده . نباید ادامه تحصیل بده .. نرگس : فکر کنم درسو ول کنه بچه دار شه بهتر باشه .. ..
و نوشین گوشی رو برداشت تا واسه ناصر زنگ بزنه و بهش بگه که دیگه همه چی تموم شده .. ..دستاش می لرزید . حس می کرد که واسه یک دیو داره زنگ می زنه . مردی که شاید خوشبختی اونو به چالش بکشونه . مردی که دیگه هیچ احساسی نسبت بهش نداشت . چرا آدما باید این جور عاشق شن که ندونن چه جوری ازش رهایی پیدا کنن ؟ ناصر وقتی صدای نوشینو شنید احساس آرامش کرد ..
-الو نوشین جون چه عجب ! بالاخره یادی از ما کردی ..
-ازت یادکردم که بهت بگم دیگه نمی خوام به یادت باشم . خودتو آماده کن تا یکی از این روزا بریم واسه طلاق ..
-شوخیت گرفته ...زنگ زدی اینو بهم بگی ؟ آخه برای چی ؟ مگه چی شده ؟ به همین سادگی ؟  در زندگی همه زن و شوهرا از این اشتباهات پیش میاد.
 -خفه شو ! اگه واسه من این اشتباه پیش میومد تو گذشت داشتی ؟
 -تو هیچ کاری نمی تونی بکنی نوشین .. هیچ بهانه ای واسه طلاق نداری ..
-چرا رابطه تو و نلی ..
-و هیچ مدرکی نداری . کسی حرفتو باور نمی کنه ..
 -مدرک دارم عزیزم . حالا اونو وقتی رفتیم دادگاه معلوم میشه که مدرک دارم یا ندارم . اول عدم صلاحیت تو رو اثبات می کنم . ازت شکایت می کنم میندازمت زندون ... ببین ناصر بازی در نیار بهتره شلوغ بازی رو بذاری کنار .. من واسه توجیه تقاضای خودم باید پدرت رو در بیارم به خاک سیاه بنشونمت و بعد ازت جدا شم حتی اون جوری مهرمو تا دینار آخر ازت می گیرم ولی اگه مثل بچه آدم حاضرشی که توافقی جدا شیم من همه اینا رو ندید می گیرم . تو و عشقت نلی هر غلطی که دوست دارین می تونین بکنین . اون می دونه و شوهرش و تو . شتر دیدی ندیدی . مهرم حلال .. جونم حلال .. نوشین  صداش می لرزید . فکر نمی کرد که اینا رو اون گفته باشه . اگه حضوری می خواست این حرفا رو به شوهرش بزنه توانشو نداشت . ولی حالا دیگه حس می کرد اون سد و تابو رو شکسته ..
 -تو چه جوری می خوای ثابت کنی که من و نلی رابطه داشتیم ؟
 -بالاخره یکی هست که ببینه تو چیکار کردی ..
 -امکان نداره ازمون فیلم گرفته باشی ..
 -اونش دیگه به خودم مربوطه .. چیه دوست داری اونو بذارمش توی اینترنت یا واسه تو بلوتوثش کنم ؟ بیچاره نیما .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لبخند سیاه 171

داشت خوشم میومد ولی به این هم فکر می کردم که این روزا بین من و اون چه حرفایی رد و بدل شده .  تمام اون حرکاتشو .. حالتاشو .. تصور این که اون حالا اومده و داره با من حال می کنه و ازم لذت می بره منو یه جوری می کرد . این که تا دیروز رو من چه حسابی می کرد و حالا چه حسابی می کنه . من اونو آورده بودم که خودمو آروم کنم . از این که فرزاد و گیتا حالا با همن .. و من دارم به مرز دیوانگی می رسم .با لباش به خوبی داشت بهم حال می داد . سبیلاش بالای کسمو قلقلک می داد . جز نوازش موهاش کار دیگه ای انجام نمی دادم . تاریکی این خوبی رو داشت که منو عادت می داد به این که تا حدودی بر شرم خودم غلبه کرده به شرایط موجود عادت کنم . لحظه به لحظه خیسی کسم زیاد تر می شد .. دستاشو گذاشته بود رو باسنم . با هوس فشارش می گرفت . هر دو طرفو . خیلی دلم می خواست خودمو غرق لذت کنم . غرق لذتی که منو از این فضا خارجم کنه . بهم بگه که میشه از زندگی لذت برد . ولی این به من هویت گمشده ام رو بر نمی گردوند . فردا یکی دیگه . پس فردا یکی دیگه و فردا ها و فر داهای دیگه و من به جایی نمی رسم . من خودمو اسممو گم کردم . دیگه کسی منو به نام فامیل شوهرم صدا نمی زنه . دیگه نمی تونم به خودم ببالم که من همسر فرزادم . نمی دونم چرا از ناله هام می نویسم . شاید می خوام آروم شم . شاید می خوام آدمای دیگه ای  که در آغاز راهی هستند که ممکنه شرایط منو پیدا کنند درست فکر کنن تا سرنوشتی مثل سر نوشت منو پیدا نکنن . حس کردم که جاوید گناهی نکرده که باید مجسمه ای رو در آغوش بکشه . خیلی آروم به طرف تختم حرکت کردم . یه تخت دو نفره  .. می دونستم که من نمی تونم بدون مرد باشم . ولی ای کاش افتتاح سکسم در خونه جدیدم همراه با لذت می بود . این که با تمام وجودم با تمام جسمم لذت ببرم. رو تخت دراز کشیدم . با این که چشام به تاریکی عادت کرده بود هنوز به خوبی نمی تونستم  جاویدو ببینم ولی متوجه حرکاتش بودم . رو من خم شد . می خواست لبامو ببوسه .. متوجه شده بودم . سرمو کنار کشیدم . خیلی آروم . نمی خواستم ناراحتش کنم . یه احساسی بهم دست داده بود که بوسه عشق می خواستم . دوست داشتم کسی منو ببوسه که دوستم داشته باشه . که به من اهمیت بده . و من وقتی لبهامو رو لبای کسی می ذارم نفسهامو به نفسهاش می چسبونم اون آدم باید کسی باشه که  حاضر باشم واسش بمیرم .. شاید  مردایی که با هاشون بودم  با هوسشون منو بوسیدند ولی فرزاد با عشق و هوس می بوسید .  منم تسلیم اون مردا شدم . خیلی که نبودند .. یکیشون دوست مهران بود . ولی حالا می خواستم یکی لبامو عاشقونه ببوسه .. و اون داشت سینه هامو می بوسید  و با این که خوشم میومد ولی ساکت بودم . خیلی آروم اشک می ریختم نه به خاطر این که من آلوده به گناه بازم خودمو تسلیم مرد دیگه ای کرده بودم . اشک می ریختم چون  دیگه امیدی به این نداشتم که فرزاد برگرده پیشم . جاوید زبونشو به کسم مالید و من بازم دستامو گذاشتم روی سرش .  این حالت از سکس  در حال حاضر تنها موردی بود که می تونست واسه لحظاتی فکرمو از غصه هام دور کنه. خوشم میومد ولی نه تا حدی که خیلی داغ نشون بدم . واسش شیطنت کنم . طفلک جاوید .. هیشکدوم از ما سکوتو نشکسته بودیم . بالاخره سکوتو شکستم ...خیلی آروم گفتم
-می دونم مثل مجسمه شدم ولی فکرم سر جاش نیست .
-می دونم چرا . حق داری . نامردی و نامردمی زیاد شده . واقعا شوهر نامردت ظلم سنگینی درحقت کرده ..
 دلم نمی خواست اون به فرزاد بگه نامرد ولی اینو هم نمی خواستم که فکر کنه همه اینا تقصیر منه . حالا دیگه کمی آروم گرفتم . چون می دونستم که اون سکوت منو دلیل بر بی ادبی نمی دونه و این جوری بهتر می تونستم از التهاب اون لذت ببرم .و آروم تر شم .
 -جاوید عزیزم .. هرجوری که دوست داری کارت رو انجام بده .
-می خوام که تو هم خوشت بیاد .. آرومم کنی . لذت ببری ..
-من هر کاری که تو بکنی به یه اندازه واسم لذت بخشه . حداقل حالا همین جوریه . منو ببخش . من نمی تونم ..نایی واسه حرکت ندارم ..
اون اومد رو من ..
-کارت رو بکن . من آماده ام.. بذارش تو .. این آخر خط توست . آخر خط همه مردا .اون جایی که داغشون می کنه ..
کیر سفتش یه حرارت و نرمی مطبوعی داشت . چشامو بستم تا حتی تاریکی رو هم نبینم .. حالا می تونستم خیلی راحت تر کیر جاویدو در تاریکی کسم احساس کنم . تماس یه آلت گرم و گوشتی واسم تداعی کننده یک لذت بود . لذتی که بار ها و بار ها به سراغم اومده بود . بار ها و بار ها حس می کردم که وجودم متعلق به اونیه که در آغوشش قرار دارم . چرا آدما تا خودشونو دوست نداشته باشن نمی تونن یکی دیگه رو دوست داشته باشن ؟ یعنی اصلشم باید همین باشه ؟ پس چرا فرزاد تا اون جایی که  تونست و به اصلاحم  امید وار بود با همه بدیهاو آلودگی هام منو دوست داشت و خودشو دوست نداشت ؟ کیر جاوید در حال کوبوندن کسم بود و من همچنان به زندگی بر باد رفته ام فکر می کردم .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خانواده خوش خیال 40

-آخخخخخخخ عرفان .. عرفان جون ..چقدر سکس در آب به من کیف میده هم منو می لرزونه و هم داغم می کنه . پسر منو بکن . بکن ..
سیاوش : عرفان جون خیلی خوب داری به زنم حال میدی . نگاه کن . از حال رفته چشاشو ببین .. خواهر زنمو که خوب کردی . اینا دیگه خسته شده بودن از بس کیر فامیلو خوردن . یه همچه کیری واسشون لازم بود .
عرفان به خودش می گفت کاش همه زنا و دخترایی که دوست داشتم با هاشون حال کنم فک و فامیلایی مث شما می داشتند . به نظرش اومد که این دو تا پسر باید کس خل باشن که داره جلو چش اونا ناموسشونومی کنه و اونا خیالشون نیست .
 سیاوش : داداش خیلی مخلصیم .
 سهیل : فدایی داری . خوب حال جفت آبجی مونو جا آوردی .
 ساناز حرفی نمی زد تا از وجود کیر عرفان در کسش لذت ببره . حس کرد که این عرفان بیشتر اونو می کنه بیشتر خوشش میاد . واسه این که بقیه حس نکنن که اون چقدر بی احساس و بی تفاوته خطاب به شوهرش گفت 
-فدای تو که درکم می کنی
 -عزیزم دل به دل راه داره .
 در همین لحظه عرفان چند ضربه پی در پی و رگباری دیگه رو به کس ساناز فرستاد که دیگه مجبور شد کمر سانازو بگیره که توی آب ولو نشه چون طوری شل و ار گاسم شده بود که نمی تونست خودشو سر پا نگه داشته باشه .. برادر و شوهر ساناز شروع کردن به کف زدن ..
سیاوش : آفرین عرفان جون . یه جایزه پیش من محل داری .
سهیل : پیش منم همین طور . کلی زنای فامیل هستند که به موقعش همه رو باهات آشنا می کنیم . می دونم همه شون دوست دارن که باهات حال کنن چون خوب می دونی حالشونو چه جوری جا بیاری .
عرفان کمی احساس خستگی می کرد و بیش از حرف زدن اونا نیاز به این داشت که یکی بیاد کمکش و این سانازو از آب بکشن بیرون . تازه سارا اومد کمک که سیاوش خودشو انداخت توی آب . لحظاتی بعد همه شون کنار استخر بودند .
سارا : داداش سهیل می خوام که حالا تو و عرفان جون دو تایی منو بکنین .. در همین لحظه ساناز که مثلا در یه حالت خواب و خلسه بعد از سکس قرار داشت گفت این دفعه دیگه اول با منه که شروع کنم . دور دو به یک رو من شروع می کنم . سیاوش تو و عرفان بیایین سراغ من . عرفان آب کیرشو توی بدن ساناز خالی نکرده بود و هوس داشت کیرش هم شق بود ولی از ناحیه کمر احساس خستگی می کرد . با این حال قبول کرد که اون و سیاوش دو تایی زن سیا وشو بکنن .
-پسرا من حالا در یه حالت جدید دراز می کشم و شما دو تایی فرو کنین توی سوراخام . البته این حالت برای امروز ما و کلا ما که دوبه یک رو اکثرا از پایین به بالا انجام میدیم تقریبا تنوع و تازگی داره .
 عرفان داشت فکر می کرد که ساناز داره از چی صحبت می کنه که اون یه پهلو دراز کشید و به عرفان گفت که از پشت بکنه توی کونش و شوهرش هم از رو برو بذاره توی کسش . سیاوش خیلی راحت کرد توی کسش .
-ساناز حالا خوب حال می کنی . دیگه عرفان جون پیداش شده ..
 -عزیزم تو که خودت بیشتر لذت می بری از این که یکی هست  که زنت رو سر حال کنه ولی باید دید بابا مامان عکس العملشون چیه .
 -اونا هم راضین . کارشون کمتر میشه . کمتر خسته میشن . این که نمیشه همش چهار گوشه خونه موند و با این و اون سکس کرد .
 از اون طرف عرفان کیرشو محکم به سوراخ کون سانازفشار می داد ولی خیلی خشک و سرد شده بود . سارا خودشو با یه قوطی کرم رسوند نزد اون و گفت ببین ساناز بازم باید منو داشته باشی . دستشو گذاشت دور کیر عرفان .. وقتی که داشت روی کیر عرفان رو با کرم چربش می کرد پسر فقط آه می کشید و صورتش کاملا سرخ شده بود .
 ساناز : سارا زود باش .. خوب دور سوراخمو با یه خورده از اون داخلشو بمالون .. تو که همش داری با کیر عرفان جون بازی می کنی ..
 سارا : ساناز جون دیگه پیش عرفان آبرو مونو نبر . تو که تا حالا کلی جفت کیر آزمایش کردی . منو بگی باز یه چیزی که تا حالا این مدلی نداشتم .
-یعنی باور کنم که این چند روزه از این مدل بر نامه ها نداشتی .
 -خواهر حق من بود .
 -بعد  از من میان سراغ تو .. ع
رفان پاک خسته شده بود و تعجب می کرد که چرا اینا با این همه فعالیت از پا در نمیان . خودش که پاک هلاک شده بود . ولی خب دخترا که معمولا مفعول و کم فعالیتند . این سهیل و سیاوش هم که یک ریز مشغول نبودند . مفت خوردن و مفت خوابیدن همین بر نامه ها رو هم داره . کیر عرفان رفت توی کون ساناز ..
-ساناز جون این جوری هم یه مزه خوبی داره .
 -ساناز فدات عرفان جون .. بکن کونمو ..
 ساناز سعی داشت  به اون صورت حال کردنشو با شوهرش ابراز نکنه و آخ و واخشو به حرکات عرفان نشون بده .. سیاوش هم مدام با سینه های زنش بازی می کرد تا این که وقتی ساناز ار گاسم شد اول سیاوش و بعد عرفان آب کیرشونو توی کس و کون ساناز خالی کردن . زن دهنشو باز کرد و جفت کیر می خواست .
-پسرا از اون پایین جفتشوگرفتم از اون بالا هم جفتشو می خوام .. دو تایی شون کیرشونو فرو کردن توی دهن ساناز و بعد همین بر نامه روی سارا پیاده شد که دیگه عرفان یه زحمت دو سه قطره ای رو توی کون سارا خالی کرد .. اون پنج نفر شورتشونو پاشون کرده بودند و دیگه از خستگی گوشه ای لمیده بودند که سر و کله مادر سارا و ساناز و سهیل و مادر زن سیاوش خان پیداشد . یعنی سحر خانوم زن سامان خان صاحب خونه ... وای عرفان چی می دید ! سحر کاملا لخت داشت میومد به سمت اونا .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی . 

یک سر و هزار سودا 3

وقتی دراز کشیدم تا چشامو روهم بذارم و بخوابم حس کردم که کون ملوک بهم چسبیده و نمی ذاره برم عقب تر .. هرچی هم خودمو عقب می کشیدم به خودی خود میومد جلو و کیرم از داخل شلوار به کون اون می چسبید . چقدر خوشم میومد . خیلی هم شق کرده بودم . همش از این می ترسیدم که اگه بیدار شه خیلی بد میشه ولی به خیر گذشت و با حرکات کونش که اون موقع حس می کردم سهویه خوابم برد که اگه می خواستم بیدار بمونم شاید یه بار دیگه آبم میوند . هر چند تا صبح یکی دو بار دیگه بیدار شدم و دستم رفته بود رو کیرم . هیجان فوق العاده بود و نیاز هم شدید تر . صبح  یک روز تابستون بود که  وقتی از خواب بیدار شدم ملوک جون تپل و خوشگلو ندیدم .. نمی دونم کجا رفته بود . نمی دونم چرا اسمش ملوک بود .این اسم  منو یاد اون زنای قدیمی مینداخت که غروبا سر کوچه پس کوچه ها می نشستند و با زنای دیگه درد دل می کردند . .. ملوک لحظاتی بعد بر گشت و یه نون گرم سنگگ هم دستش بود .
-ملوک جون من می رفتم .. تو چرا رفتی .
 -پسرم خیلی خسته بودی خوابت برده بود .
-چه خستگی ! این درسا و کلاسای تابستونی منم که برای تقویته .. هر وقت خودموبرسونم موردی نداره ..
-عزیزم  نمی خوام مادرت فکر کنه تو رو میارم این جا برای کار کشیدن .. فقط نمی دونم چرا این دستم پشت سرم نمیره ..
 یه چیزی رو اون وقتا سر در نمی آوردم و اون این که چرا این زن وقتی که شوهرش نیست این قدر راحت پیش من می گرده و از روسری خبری نیست و بیشتر وقتا نصف بیشتر سینه هاشو میندازه بیرون ولی همین که اکبر آقا بر می گرده طوری رفتار می کنه که انگار من نا محرمش باشم . چون شوهرش می دونست که من و اون محرم رضاعی شذیم و من از سینه هاش شیر خوردم . با این که واسه خودم مردی شده بودم طوری نوازشم می کرد و به سر و صورتم دست می کشید که مادرم تا این اندازه پیش نمی رفت . ولی حرفای مامانمو به خاطر آوردم که کاری نکنم اون آه بکشه و از این که پسر نداره حسرت بخوره . دلم واسش می سوخت . اما اون روز یه کاری ازم خواست که  انتظارشو نداشتم .
-عزیزم من می خوام برم حموم . دستم طوریه که نمی تونم اونو به پشتم برسونم .. از جلو می تونم هر کاری بکنم ولی نمی تونم با هیشکدوم از دستام پشتمو لیف بزنم . اگه بدت نمیاد برات زحمتی نیست من که رفتم حموم چند دقیقه بعد صدات می کنم که پشتمو  لیف بزنی یا با دستات صابون مالی کنی . هر جور که خودت راحتی ..
 نمی دونستم چی بگم. هیچوقت تصور این روز رو نداشتم .  باید خودموخیلی کنترل می کردم تا اون متوجه هوسم نشه . خیلی خجالت می کشیدم . چند بار صحبتای اون و مامانو در مورد مرد شدن خودم و نگرانی شهلا جون شنیده بودم . که ملوک هم دلسوزانه مادرمو دلداری می داد و می گفت منم جای مادرش مراقبش هستم که مامان داشت دستشو می بوسید وبه پاش میفتاد .. حتی به نظرم اومد که به ملوک گفت در این مورد با من حرف بزنه که اون این مسئله رو به وقت مناسبی موکول کرده بود . از این که اونا در مورد  بلوغ من حرف بزنن من  سختم بود . حس می کردم که شاید سالهاست که به سن بلوغ رسیده اما یه تلنگری لازم بود که من تحریک شم و این مدل سختگیری خونواده بود که منو تا به این حد عقب برده بود . ولی چرا خواب نمی دیدم ..
-ساکت شدی شهروز جان .. من و تو محرمیم . سختت نباشه .  اگرم سختته خجالتت میاد به مامانت هم نمی خوای بگی .. باشه ؟
حتی اون لحظه هم به ذهنم نرسید که اون چرا این حرفو می زنه .. ولی وقتی که صدام کرد رفتم. دوست نداشتم پیژامای خودمودر بیارم
 -ببینم  این چه وضعشه ؟! تو حتی اگه لخت هم شی ایرادی نداره . حالا نمیگم تا اون حد . می دونم خیلی محجوب و خجالتی هستی . این  شلوار رویی رو در بیار این چیه . مثل آدمای توی آب افتاده شدی ..
 مجبورم کرد که با شورت فانتزی خودم باشم . اون واسه دو سه ثانیه ای به لاپام خیره شد . یه لبخندی گوشه لباش نقش بسته بود . یعنی اون فهمیده من مرد شدم ؟ ملوک هم به غیر ازشورتی که تا نصف کونشو پوشش می داد چیزی تنش نبود رو کف حموم دمر شده بود ومنم که به لیف عادت نداشتم با کف دودست قدرتمند و تپل خودم شروع کردم به صابون مالی ملوک . با این که داشتم دیوونه می شدم و قلبم به شدت می زد و صورتم سرخ شده گر گرفته بود ولی سرمو مرتب متوجه راست یا چپ می کردم تا روبرو رو نگاه نکنم .
-شهروز جون. پسرم . فدات شم . قربون اون شرم و حیات برم .
 دستشو گذاشت زیر سینه اش که به زمین چسبیده بود و اونوبالا آورد و گفت تو از همین سینه ام شیر خوردی محرم من شدی ازنظر شرعی هیچ موردی نداره .. حتی من و تو می تونیم شورتمونو هم در بیاریم .. راحت باش .
-راحتم ملوک جون !
-ولی چرا نفست گرفته ..
-نه حالم خوبه .. یه خورده گرمم شده .
-در وپنجره این جا رو باز کنم ؟ پنجره که بازه
-نه خوبه . همینجوری بهتره . سر ما می خوری .
-نه داغ داغم . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 88

اون شب ندونستم دیگه چه جوری رفتم خونه . هم احساس آرامش می کردم و هم احساس خستگی . متوجه یه سبکی  خاصی هم در مقعدم شده بود . آخه کیر  امشب خیلی راحت تر رفته بود توی کونم و من لذت اونو بیشتر از دفعات قبل در یه حالتی با حداقل درد چشیده بودم . طوری  که وقتی یه کیری تا همون نصفه هاش می رفت توی کونم دلم می خواست دلم  سریع بیاد عقب و دوباره یه حرکت رو به جلویی داشته باشه . یکی از همون  پماد های بی حس کننده ضد درد اصلو از رامین گرفتم .. ولی بهم گفت خودمو با این چیزا عادت ندم . اون وقت بد جوری بهش عادت می کنم . ولی پس از هر دوبار مصرف یه بار ازش استفاده نکنم و ببینم ظرفیت کونم تا چه حده . شاید آزاد تر شده باشه . ولی بهم گفت حتما از روغن ها و چرب کننده های خاص واسه کون دادن استفاده کنم که ناحیه مویرگی مقعدم دچار آسیب دیدگی نشه. عادت کرده بودم به این که با یکی باشم . نه این که حتما با هاش سکس کنم ولی در خونه احساس تنهایی می کردم . این آتنا چه آتنایی بود که به این نون و ماستها سیر نمی شد . هر قدر بیشتر کون می دادم تنوع بیشتری می خواستم . از خودم دیگه می ترسیدم . این که یه حالت بی گدار به آب زدگی به خودم نگیرم . این حس خودمو طوری جلوی شوهرم نشون ندم که بفهمه واسه کون دادن نیاز به مردای غریبه دارم و اصلا کشته مرده اینم که کونمو تقدیم کنم . نفهمیدم کی خوابم برد و کی بیدار شدم . یه دوشی گرفتم . حیفم اومد که با این تن و بدن خوشبو و نرم جلو آینه نرم و یه دیدی به خودم نزنم . رفتم جلوی آینه تمام قد که بهتر بتونم خودمو ببینم و از تماشای خودم لذت ببرم . چقدر امشب رامین از من خوشش اومده بود . زنای  دیگه همه شون میرن  به سر و صورتشون می رسن و من همش به فکر کونم هستم که چی میشه و چی نمیشه . نکنه از فرم بیفته ونکنه لاغر تر شم و دیگه منو قبولم نداشته باشن و از این حرفا .  ولی عجب چیزی بود .  پاهام باهاش حسابی هماهنگ بود . رفتم روی تخت دراز کشیده و در حالت دراز کش هم خودمو ورانداز کردم که  ببینم تا چه حد می تونم رو پسرا اثر بذارم . خیلی از مردا هیجان خودشونو واسم تعریف کرده بودن .این که وقتی قالب کونومی بینن دوست دارن هر تیکه از اون قالب یه سوراخ داشته باشه . همه جاشو آروم آروم گازش بگیرن ببوسنش و بعد کیرشو نو توی هر نقطه ای فرو کنن . دوست ندارن آبشون زود بیاد . دوست دارن کون ما زنا رو تسلیم خودشون بدونن . این حالت تسلط بر ما بهشون حال میده . احساس قدرت می کنن . ولی من فکر می کنم اونا خیلی ضعیفن . وقتی با یه ناز و عشوه و کون نمیدم و نمی تونم و تالب چشمه اونا رو بردن و تشنه برشون گردوندن که اونا رو از هرچی ضعیفه در عالم ضعیف تر می کنه چرا به خودمون نبالیم ؟! از این حس خودم خوشم میومد . لذت می بردم . چرا باید همش دلم بخواد که یه چیز کلفتی توی کونم وول بخوره ؟ قلقلکم بده و وقتی که داره لذت می بره منم احساس لذت کنم ؟   هر لامپی رو که دور و برم بود روشنش کردم . فضای اتاقو کرده بودم تالار عروسی ..  دوست داشتم به بهترین شکل ممکن قمبل کرده خودمو در آینه ببینم . بازم لاپامو باز کردم و تصور کیر هایی رو کردم که با من در تماسن . این چقدر می تونه خطر ناک باشه که من با کیر تمام مردا یه حس آشنایی داشته باشم . یعنی کونم حس کنه هر کیری که می خواد لمسش کنه و حالشو جا بیاره یک کیر بیگانه نیست .  فقط دقایقی کار می بره که با صاحبش اخت شد . کیر و کون یه زبون بین  المللی دارن که همو به خوبی درک می کنن . کیر جای امنی برای غلاف می خواد و کون هم یه چیزی می خواد تا ازش حمایت کنه . کون واسه کیر یه سایه ای میشه ولی خودش زیر سایه اون قرار داره . یه لحظه صدای زنگ در منو به خودم آورد .
-کیه ؟
 -ببخشید  دوست پرهام هستم ..
 -ببخشید آقا ایشون نیستند . تازه این جا خونه برادرشه .. الان هم ایران نیستند .. و دو یه روزی میشه که رفتن .
-می دونم من همه اینا رو می دونم . شما زن داداشش آتنا خانوم هستید .همه اینا رو هم گفته . فقط به من سفارش کرده بود که در غیاب من هر کاری که  داشتین انجام بدم . اگه کاری داشتید .. تدارکاتی چیزی بود ..
-خیلی ممنون آقا . فک و فامیلامون هستند .. دست شما درد نکنه .
-ما خیلی بهش مدیونیم و زحمتشو زیاد کردیم . ..
 این پسره پررو برادر شوهر عوضی , خودش کس و کون ما رو کرده کم نیست یکی دیگه رو می فرسته سراغ ما . خدا کنه بر داشت بد نکرده باشم . برم ببینم چه خبره . یه مانتو آزاد رو همین جور انداختم رو تنم و بدون روسری رفتم دم در .. یه جوون خوش ترکیبی بود که چند سالی رو بزرگ تر از پر هام نشون می داد . نمی دونم چه رابطه ای با اون می تونست داشته باشه .
-ببخشید. من مسئول پخش یه سری از مواد غذایی هستم که می تونم اونا رو با نرخ خیلی نازل و تعاونی  در اختیارش بذارم و با اون طرف قرار دادم .
- شما جنسا رو در اختیار اون گذاشته با اون طرف معامله اید ؟
 -اینو صاحب مغازه که پد رایشون هستند گفتن که مانعی نداره و من فقط با پر هام خان طرفم و اصلا در مورد نرخ و این مسائل طرف صحبت نیستم و ایشون هم وکالت دارن . من فقط می تونم ماهی یه باربهش سهمیه بدم ولی خب دیگه اون جوونه و باید هواشو داشت .من فکر کنم پرهام سر باباش کلاه می ذاشت و فی رو گرون تر و بالاتر منظور می کرد می رفت دنبال الواطی .... و این مرتیکه الدنگ عوضی کس خل یا کیر خل شده داره به پرهام جنس میده غلط نکنم اومده به جاش از من جنس بگیره .. خدا نکنه اون روی سگم بر گرده و بالا بیاد , جنسم دوطرفه و دیگه حسابی بد بد میشه . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

خار تو , گل دیگران 30

رامش : فکر نمی کنی این ماشین یه خورده واست سنگین باشه ؟  
سمانه: یعنی من کلاسم پایین تره ؟ من از ماکسیمای سفید خیلی خوشم میاد .
-منم خوشم میاد . ولی از نظر وزن  و اندازه میگم .
-اما  خیلی نازه .. مخصوصا که سه تا خانوم ناز و خوشگلو سوار کنه .. بیا بریم که دیگه دخترای بد ترکیب و آس و پاس پسرای خوشگلو تور می کنند و ما باید به همین دم و دستی ها بسازیم .
ویدا هم شگفت زده بود هم خوشش میومد از این که سمانه خیلی راحت داره حرف می زنه و اصلا نگران هیچی هم نیست .. رامش طوری که سمانه نشنوه به ویدا گفت ببین همینا کارشون بهتره . شوهره بیشتر داره میره تو کونش .. ویدا : بده رامش .. حالا این جوری دوست داره . تو هم که بدت نمیاد این جوری باشی ..
 -خدا از دلت بشنوه . تو هم که شورت پات نیست . همچین دارین رفتار می کنین که انگار یکی می خواد بیاد لختتون کنه و همون جا تر تیبتونو بده .. واسه این که دستاش خسته نشه شورت شما رو پایین نکشه از همین حالا درش آوردین ..
 -دیوونه تو به همه این کارا کار داری .. من و سمانه حس کردیم که این جوری باسنمون خوش استیل تره .
 وقتی رسیدند به تالار که در یه فضای خیلی وسیع و سر سبز و گلکاری شده قرار داشت و اصلا نشون نمی داد که تا این حد محوطه شو ردیف کرده باشن سمانه گفت عجبا ! چقدر ماشین این جا پارک شده .. فکر نمی کردم این قدر شلوغ شده باشه . چه جمعیتی ! ولی پدر ناهیدو در میارم ..
-چه جوری ..
-هیچی پدرشو در میارم اگه نخواد داداش مجرداشو بهمون معرفی کنه ..البته من که می شناسمشون . ویدا ! ناهیدو که می دونی چقدر خوشگله .. داداشاش از اون خوشگل ترن . ناصر و نویان . ناصر یه سال بزرگتره و نویان هم یه سال کوچیک تر ..
 ویدا : تو این آمارو از کجا داری . حتما اینو هم می دونی که اونا زن دارن یا مجردن ..
 -چرا که نه . تازه هم گفتم هیشکدومشون زن ندارن . اگه می خواستن عروسی کنن ناهید این قدر بی معرفت نبود که ما رو دعوت نکنه ..
 -رامش : واااااا چی داری میگی اگه این جوریه پس هر کی که ازدواج می کنه باید یه شهرو دعوت کنه ؟
سمانه : بسه بچه ها .. نفسها در سینه حبس .. فقط روبرو تونونگاه کنین .. که این جوری مجبورین دور و بری  هاتونو  هر کی رو که گیر آوردین  با ماچ و بوسه پذیراییش کنین که میکاپ هر دو طرف داغون میشه ..
 رامش : طوری داری حرف می زنی که انگاری از فک و فامیلای عروس و دوماد باشیم و همه ما رو می شناسن   ویدا : فکر می کنی .. صبر کن حالا مستقر شیم .. هم کلاسی های مهد کودکی رو هم می تونی میون جمعیت پیدا کنی . .
 سمانه : سلام ناهید جون .. چه خوشگل شدی امشب !  عروس یگانه خاور میانه ..
 ناهید : فدات شم . فدای تک تکتون .. بدون شما این جا صفایی نداره ..
سمانه : دخترا رو .. همه جور سکس عروسی دیده بودم ولی این امشبی ها فقط  اگه چند تایی شون کونشونو هم لخت می کردن و اون یه تیکه پارچه رو بر می داشتند دیگه همه چی کامل می شد ..خوشبخت شی دختر ..
 ناهید : هنوزم همون اخلاقتو داری ؟ بی رو در بایستی و رک و راحت حرفاتو می زنی ..
سمانه : این جا هرچی می بینم دخترای وا رفته و لخت و دل و جیگر بیرون ریخته و کف شوهر ... پس پسرا کوشن سمانه : تو واسه من اومدی این جا یا واسه حال کردن با پسرا ؟
 -هر دو تا . ایرادی داره یک تیر و دو نشون کنم ؟
 ناصر و نویان کجان ؟
-به داداشام چیکار داری اونا دارن با دخترای مجرد حال می کنن .
-خب ما هم مجردیم دیگه ..
ناهید : چقدر شلوغش می کنی . نگاه کن این ویدا جون چقدر آروم و سر بزیره ؟ اگه این تو هستی که تا واسش یه شوهر دیگه ردیف نکردی از این جا بیرون نمیری . ویدا جون حواست باشه که اینا از راه به درت نکنن .
-ما که تا بله رو نگیریم واسه ویدا جون شوهر دوم گیر نمیاریم ..
 ویدا : چقدر آبرو ریزی می کنی ..
سمانه : ناهید داره شوخی می کنه . حیف که اون امشب  عروس شده و داره میره خونه بخت وگرنه بد تراز منه . شناسنامه تمام پسرا دستشه . وای نگاه کن  .. کمرا بیشترا لخت .. سینه ها بیشتر از نصف بیرون انداخته .. من هرچی این سینه لعنتی رو از این زیر میدم بالا بازم می پره میاد پایین .
رامش : حتما واسه سوتینته ..
ویدا : از بس شوهره بهش چنگ میندازه .
در اون سمت ناصر از دور دید که ناهید خواهرش با سه تا از دوستاش داره میگه و می خنده .. سمانه رو می شناخت .. رامشو هم یکی دوباربا خواهرش  دیده بود . ولی ویدا ..ویدا رو به نظرش میومد چند سال  پیش یه بار دیده باشه ولی اسمشونمی دونست .. دست دختر عموشو ول کرد و رفت سمت خواهرش یا همون عروس خانوم  .. ناهید : ایناهاش اینم داداش بزرگه ام .. آبجی فداش .. دفعه بعد توهمین تالار عروسی خودته ..
-ناهید  خوشگله همچین میگی داداش بزرگ که انگار پیر شدیم ما .. فقط یه سال ازت بزرگترم ..
-تو که زن نیستی این قدر حساس نشون میدی ..
ناصر : افتخار آشنایی با سمانه خانوم و رامش جونو داشتم .. این خانوم زیبا و محجوب  رو هم خیلی وقت پیشا  زیارتشون کردم ..
 ناهید ویدا رو به ناصر معرفی کرد و اینو هم گفت که داداشش مهندسی عمرانشو تموم کرده و یه جایی توی شهرداری یه کاری واسه خودش دست و پا کرده ...
ناصر : ویدا خانوم بهم افتخار میدین که باهام برقصین ؟
 ویدا : فقط ما ؟ این جا که فعلا هنوز یه حالت درهمی داره ..
 -به! کجا شو دیدی .. یه قسمتو گذاشتن واسه عشاق و رقصای تند و آروم و خلاصه اگه حالشو دارین و واردین .. ویدا با خودش گفت از همه این دخترا وارد ترم ولی نباید فکرای دیگه ای به سرت بزنه .. انگشتاشو باز کرد طوری که ناصر حلقه ازدواجشو ببینه .. پسر متوجه شد .. اونم با خودش گفت که چی ؟ اتفاقا این کارا رو که می کنی نشون میده چقدر حساسی و چقدر رام کردنت آسون تره ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

بازم تعریف کنم خاله جون ؟ 6 (قسمت آخر)

خاله اومد رو کیرم نشست و خودشو به من چسبوند . طوری تمام کیرم رفت توی کس پوران که اصلا دیگه چیزی رو نمی شد دید .
-اووووووووففففففف خاله پوران چی می شد اگه این کیر تا ته می رفت توی کونت و مخفی می شد . اون وقت اگه یکی میومد ما رو می گرفت چیزی رو نمی تونستند کشف کنن .
-یخ نکنی با مزه . ببینم عمه جونت این جوری بهت حال می داد ؟ ها ؟
-نه خاله جون تو چیز دیگه ای هستی ..
 نزدیک بود از زبونم بپره و بگم من چه می دونستم تو این جوری هستی ولی خودمونیم هر گلی یه بویی داره .
-ببین تورج حساب منو از اون جدا می کنی .
 می خواستم مخشو کار بگیرم .
-ولی پوران جون هر دو تا تون شوهر ندارین . فرق بین تو و اون چیه پس . هر دو تا تون دچار کمبود هستین .
 -ببین من شوهرم مرده ولی اون شوهرش ازش جدا شده  .  خیلی فرق می کنه . یه زنو که همین جوری طلاقش نمیدن .
 -چی شد ؟  به این جا که رسید چون عمه من بود و خودت ذی نفع هستی حق رو به مردان میدی ؟
 -کاری نکن  که تو رو محرومت کنم .
-خیلی کلک و حقه بازی خاله جون ..
 -دیگه چیکار میشه کرد تورج . وقتی دنیای امروز بخور بخوره پس ما چرا نخوریم . -فدای خاله چیز فهم خودم بشم . پنجه ها مو باز می کردم و به کونش چنگ مینداختم .
-جااااااان تورج . تورج . من اون کیرت رو درسته می خورمش ..
 -صبر کن اول بکنم توی کونت بعدا بخورش . چه مزه ای میده . چه حالی میده .  پوران دیگه خیلی حالی به حالی شده بود . همچین لباشو به لبام چسبوند که نفسم بند اومد وای خیلی خوشبو و با طراوت بود . آخیش خیلی کیف می داد .. اون دیگه حالی به حالی شد و شل شده بود . دیگه نایی نداشت ..
-تورج کمک کن .. کمکم  کن . نذار این جا بمونم تا بپوسم ..
 -فدات شم خاله جوون شده من . باشه الان به کیرم میگم که بجنبه . حرکت کنه .
خاله جونو بر گردوندم .  دستامو دور کیرم لول کرده و اونو با فشار می کشیدم بیرون و دوباره فرو می کردم توی کسش . یه نگاه به کلفتی کیرم به من حال می داد , به کیر سرخ شده ام . جووووووووون خیلی لذت می بردم . حالا باید خاله رو ارگاسمش می کردم . طوری که مثل عمه جون بهم حال بده . ولی غصه ام شده بود . بعدا چه جوری با این دو رقیب هوسی خودم کنار بیام . ولی حال رو حال کن . الان رو عشق است .. کیرمو می کوبوندم به ته کس پوران و مردمک چشماش طوری می رفت عقب که هر لحظه فکر می کردم می خواد از حدقه در آد . خاله رو باید این جوری گایید تا دسته . همچین باید فرو کرد توی کسش که تا دیگه هست جرات دخالت در کاراتو نداشته باشه ..  باید گربه رو همون دم حجله کشت . حتی اگه جلو چشاش چند تا دختر بکنم نباید روشو زیاد کنم . چه اعتماد به نفسی پیدا کرده بودم . دیدم با  یه دستش مدام داره به من اشاره می زنه و با دست دیگه اش جلوی دهنشو گرفته تا از هوس زیاد جیغ نکشه . ولی واسه چی این قدر اشاره می زد . به یاد عمه افتاده بودم . نکنه اینم آب کسش در حال خالی شدنه . این خاله جون هم خیلی آبرو خواه بود جیغ می کشید ولی حالا ظاهرا هوسش به اوج رسیده از در و همسایه می ترسید . کیرمو کشیدم بیرون .. آخ که آب کسی داشت این خاله .. کیف می کردم از این که اون ارضا شده و آبش داره می ریزه . دهنمو گذاشتم جلو کسش و با لب و زبونم لیسش زدم ..
 -اووووووفففففف دوباره داره خوشم میاد جوووووون جوووووون چقدر داغ بودم .. چقدر خوشم اومده .. تا حالا اصلا از این لحظه ها نداشتم . دوست دارم همین جور آبم بیاد بازم بیاد . آروم شدم سبک شدم بازم کیرت رو بکن توی کسم .
-خاله جون صحبت بی وفایی دیگه نکن . حالا دیگه نوبت کونته .
 -اووووووفففففف زوده . زوده ..
مثل دختر بچه ها ناز می کرد .
-وااااااییییییی چه قالب کونی داری !
 انگشت که می ذاشتم توی کونش جیغ می زد .
 -کاش دو تا کیر داشتم و یکی رو می کردم توی دهنت که این قدر حرف نزنی جیغ نکشی . اگه کونتونکنم که دیکه حالم کامل نمیشه . مزه نمیده . رفتم دور و بر خودموگشتم و یه کرمی آوردم و کون خاله رو با اون چربش کردم و دور سوراخ کون و سر کیرمو کمی هم از داخل سوراخ خاله جونو چرب و چیلی کردم و کیره رو فرو کردم توش . چقدر دلم خوش بود که حداقل نصف کیر بره توی کون خاله .
-آخخخخخخخ مردم .. بکش بیرون .. بکش بیرون ..
 -اتفاقا عمه تارا هم این جوری ناله می کرد .
-نه اسم اونو نیار .. پس اون بهت سخت گرفته ؟ من مثل اون نیستم .. جوووووون . حقه ام گرفته بود . این بار دستاشو گذاشته بود جلو دهنش که کیر منو تحمل کنه . یه فشار دیگه بهش آوردم و نصف کیر رفت توی کونش .. رقص کون به راه انداخته بود . همون جوری که کون عمه رو می لرزوندم کون خاله جونمو هم می لرزوندم . آخخخخخخخ چه لرزشی ! کون و کپل و تمام پر و پاچه خاله جونو غرق بوسه اش کرده بودم . حلقه کون خاله و اون چین های با حالش .. داشتم فکر می کردم که چین حلقوی دور سوراخ کون عمه تارا قهوه ای تره یا خاله پوران . که حس کردم آبم داره توی کونش خالی میشه ..
-آخ اومد اومد .. جوووووون .. چشامو بسته بودم و اونم از عقب کون گنده شو بیشتر به من می مالوند .
 -تورج توی کسم چی ؟ اونم آب می خواد ..
 من دیگه هلاک شده بودم . اگه می خواستم کسشو بکنم بازم باید ارضاش می کردم که همین کارو هم کردم . خدا پدر عمه جونو بیامرزه که حداقل توی بغلش می خوابیدم و فرصت استراحت به من می داد . ولی خب اون هفت شب پشت هم زیر کیر من بود . من و خاله تا صبح بیدار بودیم . بازم می گفت با هم حال کنیم . وقتی مامان زنگ زد که تا ساعت 9 خودشو می رسونه اون جا  ساعت 7 صبح بود . خاله که دست بر دار نبود تا ساعت 8 اونو گاییدم و بعد خودمونو مرتب کردیم . پوران جون  حسابی وارد بود کارشو ...
 -فقط وقتی مامان پوری  اومد این جا خودت رو سنگین و قهر آلود نشون بده من اونو می برم به اتاقم و تو پشت در وایسا گوش کن چه جوری ازت دفاع می کنم .
مامان اومد و یه سلام سرد کردم و اونم به سردی جواب منو داد و اون و خاله رفتن به اتاق خواب ..
 -ببین پوری من مار خوردم و افعی شدم . اون اهل هیچی نیست . پاک تر از شبنم  دم صبحه . مثل غنچه ای که تازه باز میشه . حالا خواسته راحت باشه . چقدر پیش من گریه کرد .. زمین و آسمونو فریاد زد . چند بار اونو آزمایش کردم . اون چش پاکه . 
-تو حرفاشو باور می کنی؟
 -چرا که نه . چه نفعی برای من داره پوری جون . بیخود خلقتو تنگ نکن . بچه هست حالیش نبود .  اون زن عمه شه .. اصلا به دلت بد راه نده . این حرفا چیه .دختر که براش قطع نیست . انواع و اقسام دختر بچه و شوهر دار و بیوه .. اون وقت بیاد با عمه اش حال کنه ؟
 مامان کلی اونو سوال پیچ کرد و خاله تا می تونست کس شر می گفت و طوری مخ مامانو خورده بود که داشت منو هم به شک مینداخت که نکنه عمه تا را رو نگاییده باشم .. خلاصه پوران جون در حالی که از پشت سر مامان بهم چشمک می زد من و مادرمو دست به دست داد و روونه خونه مون کرد . مامان یواش یواش گرم تر شد ولی نمی دونم چرا بازم حس می کردم هنوز مشکوکه .. با این حال به خیر گذشت .  توی دلم گفتم مامان جون دستت درد نکنه که  در واقع تو باعث شدی بعد از عمه , خاله جون ما هم زیر کیر ما بخوایه . هم خودمون صفا کنیم هم اون .. چه مزه ای داره آدم یه کس و کونی رو بکنه و از جنس محارم باشه و دیگه کسی هم نیاد در بزنه بگه به نام مامور دولت درو باز کنید .. پایان ...نویسنده ....ایرانی 

بازم تعریف کنم خاله جون ؟ 5

سینه هاشو به بدنم می فشردم . هر دوی ما ساکت مونده بودیم .
-فقط خاله به مامان نگی من با عمه چیکار کردم .
-خود من پدرت رو در میارم اگه بخوای یک بار دیگه از این کارا کنی اووووووفففففف بگو .. بگو دیگه چیکار کردی ..
-خیلی خیلی کار بد .. من شلوارشو تا نیمه کونش یعنی باسنش پایین کشیده بودم . اون بهم گفت تا ته  بکشمش پایین چون شبا کاملا لخت می خوابه .. اوووووههههههه .. خاله پوران : حالا من که عادت ندارم چیکار کنم .
-عادت نمی خواد . مگه تا حالا این کارایی رو که کردی عادت می خواست ؟ خودت رو زده بودی جای عمه تارا .
 -یعنی میگی چیکار کنم ؟
 -مثل اون لخت میشی . البته عمه از من خواست که شلوارشو که ز یر اون شورتی نبود درش بیارم . واااااااییییییی خاله جون تو هم که شورت نداری .
 -حدس می زدم که تارا شورت پاش نکرده منم همین جوری عمل کردم .
وقتی شلوار خاله پورانو تا آخر از پاش در آوردم اون دیگه کاملا بر هنه شده بود . اونم شورت پاش نداشت . فقط نگام می کرد و نفس نفس می زد . از حال رفته بود . 
-بازم تعریف کنم ؟ خاله جون بازم تعریف کنم ؟ ..
 اصلا دیگه جواب نمی داد .
 -پس من اون کارایی رو که انجام می دادم انجام میدم تو عملی اونا رو دریافت کن . کف دستمو گذاشتم روی کس خاله ..  از اون جایی که غافلگیر و سور پرایز شده بود  وقت نکرده بود خوب براقش کنه .. کف دستمو گذاشتم روی چاک وسط کسش . خوب خیس و چرب و لغزنده شده بود . لباشو سینه هاشو می بوسیدم . با موهای سرش بازی می کردم . شونه هاشو می مالوندم . و کمرشو .. آروم آروم از پشتش رسیدم به کون و کپلش که یک بار دیگه به اون جا چنگ انداختم . دستمو با سوراخ کون بر جسته اش بازی دادم .. لبامو گذاشتم روی کسش .. این بار دیگه موهای سرمو می کشید و هی می گفت بعدش ..
 -بعدش عمه لختم کرد و گفت این جوری ریلکسی . اعصابت آرومه راحت می گیری می خوابی . چه راحت هم خوابیدم !
-میگی منم این کارو بکنم ؟ اووووووففففففف مگه خودت نمی بینی ؟ مگه حس نمی کنی ؟ مگه نمی بینی که من این جوری چقدر اعصابم آرومه ؟ حتما تو هم هستی دیگه . راحت باش ..
 پوران طوری با عجله و حرص وحشر آلود لباسامودر آورد که چند جا که لباسم گیر کرد به زمین و زمان فحش می داد و نزدیک بود به گریه بیفته .  منو که کاملا لختم کرد کیرمو مالوندم به دهنش .
 -بازش کن . عمه کیرمو خورد . باز کن . تو که از اون کمتر نیستی . حق تو هم هست . من نمی خوام بین شما دو تا تبعیض قائل شم . تازه  اون وقتی که داشت کیرمو ساک می زد چون قبلش جق زده بودم آب کم داشتم توی دهنش آب کمترریختم ولی حالا پر منی هستم . همه این ویتامین ها حق توست .
 کیرمو تا  سر حلق خاله جون فرو کردم که به خش خش و سر فه افتاد ولی یه خورده که قلقشو گرفت و ساک زدنو شروع کرد همین جور مثل آب روون منی خودمو توی دهن خاله خالی کردم . جاااااااان خیلی حال کردم . کیرمو کشیدم بیرون ..  فکر کردم اون بدش بیاد یا چندشش بشه از این که منی منو بخوره ولی با لذت داشت گوشه های لبشو پاک می کرد و اونو می فرستاد داخل دهن .
-بغلم بزن . بغلم بزن ..
-بازم تعریف کنم ؟
 -نهههه نههههههه فقط با عمل نشون بده . همون برام کافیه.
 -به مامانم که نمیگی؟
 -کدومو ..
-همون موضوع با عمه رو ..
-مال امشبو چی ؟
 دو تایی مون خندیدیم . خوب مطلبو گرفته بود و گرفته بودم . از پهلو دست دور گردن هم گذاشتیم و در یه حالت بغل توی بغل قرار گرفتیم . دستا دور گردن هم لبا روی لب .. اون یه حرکتی به بدنش داد و گفت حالا بقیه رو من تعریف کنم . ؟
-بگو خاله جون .. بگو پوران خوشگل من .. بگو که چند ساله شوهرت مرده و تشنه کیری ..
-آخخخخخخ نگو نگو ..  منم می خواستم حالا حرف اونو پیش بکشم . از هر چه بگذریم سخن دوست خوش تر است .
 کیر  منو گرفت و اونو به  دو لبه های کسش مالوند و گفت
-آخخخخخخخ چقدر کلفت و چقدر درازه . پا داش نجابت و این که بعد از مرگ شوهرم خودمو در اختیار نا محرم نذاشتم این بوده که همچین کیری نصیبم بشه .
-نوش جونت پوران جون .گوارای وجودت .
 -نوش جون من و دهنم که شد . حالا نوبت کسمه که خوش به حالش بشه
 این جا رو طاقت نیاورد .
-من خودم می کشمت اگه یه بار دیگه با اون زن بد کاره باشی . اون با هزار نفر تو ایرون و خارج بوده اون وقت میاد پیش تو می خوابه ؟ می خوای منو مریض کنی ؟ می دونستم داره کس شر میگه .  کسشو محکم به طرف کیرم حرکت داد طوری که کیر تا انتها رفت توی کس ..
-آخخخخخخخخخ بالاخره رفت .. جووووووون کسسسسسسم ...رومن دراز کشید ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

بازم تعریف کنم خاله جون؟ 4

-خاله فدات شم  تو قول دادی .
-بگو این قدر لوس نکن.
 -اون شب تارا جون ...
-بگو تا را پیش من به اون بد کاره نگو جون ..
-باشه اون شب تارا خیلی سکسی پوشیده بود . یه شلوار استرچ پاش کرده بود بیش از حد تنگ و چسبون بود .مث همینی که شما الان پاتون کردین ..
-حالا حتما باید جز ئیاتشو بگم ؟
-خب توذهنت بیماره برای این که بتونم خوب روانتو بشکافم باید بدونم از لحظه به لحظه  واقعه با خبر باشم .
-خیلی دلم گرفته بود . مثل حالا .. آخه من باباموخیلی دوست داشتم اونم منو خیلی دوست داشت . سرمو گذاشته بودم رو سینه تارا جون ببخشید تارا ..عمه تارا که می تونم بگم .. اون نوازشم کرد گفت هر جور دوست داری گریه کن .. خلاصه منم اون شب گریه کردم ..
 -کدوم شب .. همون شب هفتم یا شب اول ....
فهمیدم حواسش خیلی جفته .. می خواد بفهمه من چند شب اونو گاییدم . اگه بفهمه از اول اونو کردم خیلی بد تر میشه . تشویقی که نمی خواد بده ..
-خاله جون مگه آدم چند بار اشتباه می کنه ؟ !همون شب آخر بود . اصلا این چیزا نبود . شبای دیگه هم  با هم گریه می کردیم ولی اینی که دارم میگم مال شب آخر بود .......
خاله پوران موهاشو افشون کرد و ریخت رو شونه هاش چقدر ترکیب موها رو شونه ها بهش میومد .
 -خاله جون من و اون در یه همچین حالتی که من و تو هستیم قرار داشتیم . فقط  روی تخت دراز کشیده بودیم . اون داشت فکر می کرد و به  که  غمگین بودم گفت برم پیشش . وقت خواب بود نیمه شب بود .
-پس بیا  رو تخت دراز بکشیم می خوام خوب واسم تشریح کنی .. ببینم عیب کار از کجاست . ؟ چی شد که این طور شد ؟
 دو تایی مون دراز کشیدیم  .
-خوب خاله جون .. من سرمو گذاشتم رو سینه اش .. منتها اون فقط یه سوتین داشت . شما الان یه نیمچه بلوز دارین .. دیدم درجا اون تیکه بلوزو در آورد و گفت 
- ایناهاش اینو در آوردم . من باید بدونم . بفهمم چه عاملی باعث شد تو گل پسر به این سر به زیری رو این جوری منحرف کنه .
توی دلم گفتم پوران جون یه جوری نشونت بدم که در این سی سال دوران کیر خوری همچین کیری نخورده باشی . فکر کردی خیلی زرنگی ؟ یه زرنگی بهت نشون بدم که زرنگی ازیادت ببره .. هر چند اونم همین کیری رو می خواست که من  می خواستم فرو کنم توی کس و کونش . ولی با این حال بازم باید دست به عصا می رفتم . چون کوچک ترین اشتباهی برابر با مرگ بود . سرمو گذاشتم رو سینه خاله ..
-آخخخخخ خاله جون عمه چه عطری داشت هوس انگیز بود ولی این عطری که تو حالا زدی بیشتر آدمو تحریک می کنه ..
-که این طور . پس باید حواسم باشه .
-من اشتباهم این بود که داستانهای سکس با محارم رو در اینترنت خونده بودم . مثل سکس با عمه ..عمو ..دایی ..مادر ...
اسم خاله رو نبردم .
-سکس با خاله هم داشت ؟
-متاسفانه بله  ..
پوران چند بار پشت دستشو زد ولی من سرمو همچنان رو سینه اش داشتم .
 -ادامه بده ..
 -اگه بخوای این جور محکومم کنی نمیشه .
-گفتم کاریت ندارم ..
 -آخه خاله جون من اگه ادامه بدم که .. تا یه حدی میشه ادامه داد .
 -بگو چیکار کردی .
-راستش وقتی بغلش زدم  دستام رفت دور سوتینش .. یعنی اون پشتشو که دست زدم دستم خورد به گیره اش .. شیطونه گولم زد بازش کردم .
در همین حال سوتین خاله رو هم در آوردم .. هم سوتین شل شده بود هم پوران جون .. در عوض کیر من خیلی سفت و شق شده بود . و خودمو  بیشتر بهش چسبوندم تا کیرم قسمتی از رون پاشو حس کنه .. فکر کنم پوران کلفتی اونو حس کرده باشه . با این که داغی اونو حس می کردم ولی با دلهره سوتین پورانو در آوردم ..
 -پوران جون بقیه شو حدس بزن دیگه .. من شرمنده ام .
-باشه هر وقت من بهت گفتم دیگه تعریف نکن ..تعریف نکن .. ادامه بده ..
-تئوری یا تئوری عملی ؟
-تئوری عملی .
 لبامو گذاشتم رو سینه پوران .. نوک تیزشو میک زدم .. اون طرفشو هم همین طور .. اون خیلی آروم بود و آه می کشید و من همچنان سینه شو می خوردم ..
 -چیکار داری می کنی ؟
.-عالی بود . عالی بود خاله جون .
-چی رو عالی بود ؟
-این همون چیزی بود که تارا هم می گفت .خب خاله جون ! بعد دستام اومد پایین تر . رفت رو شلواراسترچ نرم و   کیپ تارا . اونو پایینش دادم ..
-تو چیکار کردی ؟
.دستم رو استرچ خاله پوران بود و اونو خیلی آروم تا نصفه ها کشیدم پایین . با دو تا کف دستم قاچای کونشو در چنگ خودم گرفته باهاش بازی می کردم .
-از این کارا هم باهاش کردی ؟
-آره ..
 -نزد زیر گوشت ؟
-نه ولی یه کار دیگه ای کرد .
 -بگو چیکار کرد .
-لباشو گذاشت رو لبام . ولی تو که حالا می خوای حس منو بفهمی نه حس اونو . ..البته قبلش من یه کار دیگه کرده بودم ..
 -چیکار کردی تورج ؟  شروع کردم به زیر گلوی پورانو بوسیدن و زبون زدنش ..  و خاله هم لباشو گذاشت رو لبام .. دستم همچنان روی کونش بود و استرچشو تا نیمه پایین کشیده بودم .. دو سه دقیقه ای ای لباش به لبام چسبیده بود . کیر داخل شلوارمم  با لاپاش در تماس بود . ... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

بازم تعریف کنم خاله جون؟ 3

بازم این تلفن زنگ خورد -همین جا وای می ایستی تا من بر گردم . راستش ته دلمم نمی خواست برم . می خواستم بمونم و از دل خاله در بیارم و بهش بگم که اصلا هیچی بین ما اتفاق نیفتاده . ولی اون  ظاهرا بعد از خداحافظی تلفنی  که صداشوشنیدم یه دو سه دقیقه ای طولش داد و بر گشت .. .وااااااووووو یه روژ ملایم  قرمز به گونه  و براق به لباش زد و از یه عطر ملایم بسیار هوس انگیز و گرون قیمتی هم استفاده کرد  که  خاله  یکی دو ساعت قبل از سکس با شوهر خاله از این عطرا به خودش می زد . اینو از صحبتای اون و مامان فهمیدم . ولی نه .. اون که اخلاق عمه جونو نداره . بی خود بد بین نشم . کج خیالی دیگه بسه ..
-خاله خیلی خوشبو شدی . انگار این جا باغ بهشته . می خوای جایی بری ؟
-مگه ما خودمون آدم نیستیم و دل نداریم ؟
مونده بودم چی بهش بگم . وای چشاشو هم یه چیزی کشیده بود . چون یه زیبایی و درشتی خاصی پیدا کرده بود . یه جوری هم نگام می کرد . بر شیطون لعنت ..  هنوز گوشت عمه از گلوم پایین نرفته . هنوز هضمش نکردم .. نه این دیگه اون جوری نیست . خاله که خارج نرفته . اون که اینترنت  ندیده .. داستانهای سکس با محارمو نخونده .. اون دعای کمیل و توسلش قطع نمیشه . همین حالا از زیارت بر گشته . اصلا من چرا باید این قدر کج خیال باشم و همش فکر کنم به این که پاشنه در دنیا به روی سکس می گرده . از بس که کج خیالم . خودم دنبال این چیزام فکر می کنم که بقیه هم که تر گل ور گل می کنن به خاطر این چیزاست . اصلا نباید در مورد زنا کج خیال بود . اونا دوست دارن خوشگل  و نمونه باشن . دوست دارن خودشونو به بهترین شکلی ردیف کنن و این حالت خاله ام دلیل نمیشه که اون هدفی داشته .. ولی در این لحظات سر کوفت زدن به من  چه لزومی داشت که بره این سه چشمه کارو روی صورتش انجام بده ..  بهم شام داد و حسابی سیر شدم .
 -می دونی مادرت چی ازم خواسته ؟
 -نه چی خواسته ؟
-اون می دونه که رابطه من با تو خوبه . چیزایی رو که به اون نمیگی به من میگی . می خواد که ازت حرف بکشم -خاله جون من بچه نیستم که لـله  بخوام .
-آفرین ! حالا ما شدیم لـله  ات ؟  به خاله دلسوزت تو هین می کنی ؟
 -منظورم مامانم بود . نمی خوام یکی بالا سرم باشه . 
پوران جون یه جوری نگام کرد که دلم هری ریخت پایین .
-تو به من دروغ نمیگی . می دونم دوستم داری . به من احترام می ذاری . مادرت اینو می دونه .
-واسه همینه که باید بهش بگی که بین ما یعنی من و عمه هیچی نبوده  .
طوری تو چشام نگاه می کرد که من از خجالت سرمو انداختم پایین . دستشو گذاشت زیر چونه ام سرمو آورد بالا . -توی چشام نگاه کن . راستشو به من بگو .. تو هیچوقت به من دروغ نگفتی . به مامانت دروغ می گفتی به من نمی گفتی .
راست می گفت . ولی حالا با چشاش داشت جادوم می کرد . چه عطری زده بود . شوهر خاله ام که مرده بود . چه سینه ای ! لعنت بر تو تورج که توبه کار نمیشی . تو به خاطر گند کاری اومدی امشبو این جا بخوابی . باید مزه دهن خاله رو بفهمم . ما این جا مرد غریبه ای نداریم که اونو بکنه . اوه خدای من . نگاش چرا این جوری شده ؟ از اون نگاههای بیا منو بکن .. چشاش خمار شده . الان داره پس میفته . نه تورج تورج تو داری اشتباه می کنی . خاله پوران حسابش جداست .. دیشب عمه رو گاییدی و البته هفت شب گاییدیش امشب نوبت خاله جونه ؟ دستشو وقتی کشید رو صورتم گفت راستشو بگو ..دیگه رفتم توی حس . اون می خواست بدونه که من چیکار کردم . آیا راستی راستی آمادگیشو دارم که یک محرم رو بکنم یا نه ؟ شاید از اون جایی که من عمه امو کرده بودم کردن خاله هم می تونست یه تابو شکنی ساده باشه .. وسوسه شده بودم . من باید گام به گام جلو می رفتم . می دونستم که حتی اگه منظوری هم نداشته باشه حرفمو باور نمی کنه که من با تارا کاری نکرده باشم . بنابراین بهتر بود اعتراف می کردم و اونواون بالا بالا ها هم می بردم که به خودش بباله . حالا اگه خواست تسلیم شه چه بهتر اگه نه که  در هر دو صورت به قولی که ازش می گیرم و پاک کردن ذهن مامان از هر بد خیالی در مورد منه عمل کنه . ازش قول گرفتم ..  خیلی مظلوم شدم . فیلممو شروع کردم ..
 -تورج جان این جوری سرپا کمرت درد می گیره منم خسته میشم . بریم رو تخت بشینیم . این کاناپه و مبلها رو فعلا یه شستشوی سطحی شده روش نشینیم بهتره .. 
این یک قدم مثبت بود .. مجبور شدم فیلمو از اول شروع کنم .
-خاله جون من نمی خواستم . نمی خواستم ..
-چی رو نمی خواستی خودت رو خالی کن . فدات شم . راه برای توبه بازه ..
 توی دلم گفتم خیلی زود رفتی جلو . هنوز کو تا توبه ؟ تو هم موندی هنوز ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

بازم تعریف کنم خاله جون ؟ 2

 زدم از خونه بیرون .  نخستین جایی که به فکرم رسید کجا برم خونه خاله ام بود . سوار پرایدم شده و به سمت اون جا به راه افتادم . پس اون ندیده که من و عمه تا را به هم متصل باشیم . ولی هر آدم عاقلی که صحنه رو ببینه حتما می پرسه که چی شده .. خاله پوران دو سالی رو از مامان بزرگ تر بود و این مامان هم هر چی می شد رو واسش تعریف می کرد . خدا کنه موضوع من و عمه رو واسش نگفته باشه . .. اون با من خیلی صمیمی بود . دو تا پسر داشت که یکیش رفته بود خارج و یکیش هم بود توی همین تهرون زن داشت و جدا زندگی می کرد . با من رابطه اش خیلی خوب بود وقبلا  در مورد دخترا خیلی حرفا با هم زدیم و این که زن قحط نیست و عجله نکنم و از این جور حرفا .  اونم مثل عمه با هام راحت بود . این که چه جوری بپوشه و چه جوری آزاد باشه . ولی اون وقتا که شوهر خاله ام زنده بود خب پیش شوهرش رعایت می کرد . اما گاه می شد که بیام خونه شون و اون با شورت و سوتین باشه و به دیدن من لباس تنش نکنه . راستش منم اصلا افکار ناجوری رو در سرم نداشتم . اما این قضیه تارا فرق می کرد .. نمی دونستم چیکار کنم .اگه می رفتم پیش خاله پوران شاید اونم در جا زنگ می زد برای مامان .. اونوقت مامان پوری همه چی رو براش تعریف می کرد . شاید حالا هم تعریف کرده باشه . نمی دونم  . اگه بخواد تعریف کنه من آبروم میره . دیگه نمی دونم با چه رویی تو روی خاله نگاه کنم . نه  . لعنت بر من باد . کاش در اتاقو از داخل قفل می کردیم . آخه اونا قرار نبود تا فرداش بر گردن . خیر سر مون می خواستن ما رو سور پرایزمون کنن . خودشون سور پرایز شدن . وقتی وارد خونه شدم این بار دیگه خاله با شورت و سوتین نبود . تعجب کرد ..
-ببینم تورج اتفاقی افتاده ؟
-نه خاله جون . اومدم امشبو پیشت بمونم که تنها نباشی .
-چه عجب ! مادرت دل داشت که ولت کنه ؟ یا این که تو دلت واسه من سوخت ؟  اصلا میگی خاله ات زنده هست مرده هست . نمی دونم چرا تو رو بیشتر از تینا دوست دارم . یه وقتی بهش نگی ها ناراحت میشه . ببینم خیلی ناراحتی .چی شده ؟ شام خوردی ؟
-نه خاله جون ...
 -پس من میرم یه چیزی برات ردیف کنم .
 ولی سمت آشپز خونه نرفت و رفت به سمت اتاق .. رفتم پشت در .. واسه مامان زنگ زد ..
-پوری تو تورجو فرستادی این جا ؟ چی شده .. راستشو بگو .. اول که اومد هول کردم نکنه واسه تو یا تینا اتفاقی افتاده باشه .. مگه عمه تارا مشکلی ایجاد کرده ؟ ..
دوست داشتم برم و گوشی رو از دست خاله بگیرم ولی روم نشد .
-نه امکان نداره .. باورم نمیشه . خدای من .. اون که خیلی مودب و آقا بود .. باور نمی کنم . نه خواهر جان اگه این جوریه که تو میگی دیگه کار از کار تموم شده .. چی ؟ چی  ؟ تورج چی میگه ؟ میگه می خواستیم راحت باشیم راحت بخوابیم ؟ حتما یه  کارای راحت دیگه ای هم کردن دیگه .. وای این چیزایی که داری میگی من یکی می ترسم اون امشب این جا بمونه . اصلا خیلی کار می کنی خواهر با این جور بچه ها . اون عفریته رو نمی بایستی تو ی خونه خودت راه می دادی .  
حالا دیگه راستی راستی گریه ام گرفته بود  هر چند کاری بود که انجام داده بودم و باید پای لرزش هم می نشستم . خاله با چهره ای درهم اومد پیش من ..
-اگه اجازه میدی من برم خاله جون ..
-کجا ؟
-یه کاری پیش اومده ..
 -چیه می خوای بری پیش معشوقه ات ؟ همون عفریته ؟ همون هرزه ای که بابات اونو ردش کرد بره و حالا پس از مرگش دوباره بر گشت تا رابطه گرم خونوادگی ما رو به هم بزنه ؟
-تو هم باور می کنی ؟ دارم دیوونه میشم .
 سعی کردم به استرچ لی مانند  خاله جون که تا زانوشو پوشش داده و کونشو به اندازه یه سینی بزرگ نشون می داد نگاهی نندازم . همچنین به اون بلوز رکابی و بدون آستینش که سینه هاشو می شد از بغل دید..
 -چه مظلوم و سر به زیر شدی؟!
 - پوران جون من اون جوراهم که میگی نیستم . جریان این نبوده .. اون گفته که زنا در خارج از کشور خیلی راحت و آزاد و ریلکس می خوابن . این جوری  احساس آرامش می کنن . منم کلی گریه کردم واسم بابام . اونم گفت اگه می خوای اعصابت آروم شه تو هم لخت شو ..
دستامو گذاشتم جلو صورتم .. چون با همه ناراحتی  و ترس و خجالتم از این کس شر گویی خودم نزدیک بود خنده ام بگیره . بعد که تونستم بر خودم مسلط شم قصد رفتن کردم .
 -تو هیچ جا نمیری . مادرت از نگرانی داره می میره . جواب خواهرمو چی بدم ؟
-تا حرفمو باور نکنی من این جا نمی مونم .
-چه اهمیتی داره که من باور کنم یا نکنم . برای من هضمش مشکله .. تو با محرم خودت ؟ با عمه ات ؟ با خواهر پدرت ؟ وااااااییییییی اصلا نمیشه تصورشو کرد . شنیده بودم که اخر الزمون خیلی اتفاقا میفته ولی فکر نمی کردم تا این حد باشه که آدم با عمه خودش بخوابه .
-بس کن خاله .. .. ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

بازم تعریف کنم خاله جون ؟ 1

من تورج هستم و بیست و پنج سالمه . در داستان  حالا عمه ات رو نمی شناسی که در تک قسمتی ایرانی منتشر شده  از این گفته بودم که وقتی بابام مرد عمه تا را که باهاش میانه خوبی نداشت از اروپا بر گشت به ایران و قرار شد که یه ماهی رو پیش ما بمونه تا  مستاجرش پا شه بره خونه خودش . من و مامان پوری و آبجی تینا که بیست و سه سالش بود و از همسرش جدا شده بود یه ماهی رو باید پذیرای عمه جون می بودیم . از اون جایی که من خیلی شیطون و دختر باز بودم و اهل خوندن داستانهای سکسی و عمه هم از بچگی عاشقم بود خیلی زود با هم جور شدیم . وقتی مامان و آبجی و خاله بیوه ام پوران واسه یه هفته ای رو رفتن مشهد, من و عمه تارا این یک هفته رو با هم خوش گذروندیم و خلاصه زدیم تو خال محارم یا بهتره بگم زدم توی خال محرم . چه تن و بدنی داشت این عمه .. اون شب من و عمه کاملا بر هنه توی بغل هم خوابیده بودیم . قرار بود مسافرا واسه یه روز دیگه بر گردن .ولی سر صبح سر و صداهایی که از پذیرایی شنیده می شد نشون می داد که مادر و خواهرم برگشتن .  وقتی هم از خواب پا شدم دیدم رو ما ملافه ای انداخته شده  ..من که ملافه رو رو تنمون نکشیده می دونستم تارا جون هم این کارو نکرده . مادر و خواهرم خیلی سرد و پکر بودند ..وبر خورد خوبی نداشتن .. منم رفتم به مغازه یا سوپری بابام که دیگه خرج من و مادر و خواهرمو تامین می کرد .. حالا من موندم و دلهره از این که وقتی ظهر برم خونه چی میشه .. به عمه تارا گفتم جریان اینه احتمالا اونا مشکوک شدن و اگه یه چند روزی آفتابی نشه بهتره .. یه بهونه ای بیاره مثلا چند روز بره جای دیگه تا من خودم یه جوری مسئله رو حل و فصلش کنم . اونم قبول کرد و این خبر خوشو هم بهم داد که مستاجر خونه شو زود تر تخلیه کرده فقط یه چند روزی رنگ و روغن کاریش وقت می گیره و اسباب و اثاثیه خریدن و این جور چیزا ... با این حال بهم گفت هر وقت احساس نیاز کردم می تونم برم توی همون آپارتمان خالی و یه گوشه ای با هم حال کنیم تا همه چی ردیف شه . منم قبول کردم .... از ترس ظهر ناهار نرفتم خونه .. اگه قبلا دیر می کردم برا م زنگ می زدن . ولی حالا از این خبرا نبود . شستم بوبر دار شد که کاسه ای زیر نیم کاسه هست .  شب که رفتم خونه مادر و خواهرمو همین جور اخمو دیدم . می دونستم مامان در حال جوش آوردنه و یهو می ترکه و می ترکونه . خودموآماده کرده بودم . تازه اینو هم می دونستم از اون وقتی که من و عمه خوابیدیم سکس نکردیم تا صبح ... اوخ اوخ .. این ملافه و رو بالشی و لحاف تشک و هر چی رو که روی تخت بود شسته دیدم و گوشه کنار آویزون ... دلم هری ریخت پایین . اوخ من بمیرم . خاک بر سر شدم . این مامان نجس و پاکی حالیشه . حتما آب کیر منو دیده .. همین جور فرت و فرت این گوشه کنار می ریختمش .. اصلا حواسم نبود این رو تختی رو بر دارم و یه جوری ماسمالی کنم ..
-مامان فدات شم این سوغاتی های ما کو ؟ نخود کیشمیشت کو ؟ یه تی شرتی .. تسبیح و جورابی .. زیر پیرهنی ..
-کوفتو بخوری .. کوفتو بپوشی .. تو خجالت نمی کشی ؟ دختر جوون توی خونه هست .. درسته که شوهر نامردش طلاقش داده .. ولی این چه حرکت زشتی بود ! خجالت می کشم مادر تو باشم . کثافت ! بی آبرو بی چشم و رو ... اون زنیکه جنده هرزه از فرنگ بر گشته .. پدرت بیچاره حق داشت باهاش در افتاد . اون وقت همه جا نشست گفت که اون باعث شد که شوهرم منو طلاق بده . آخر الزمون شده . آدم با عمه اش ؟ خاک عالم .. من نمی تونم تو روت نگاه کنم ..تو چطور روت میشه تو روی مادرت نگاه کنی ؟
 جلو مادر خم شده تا دستشو ببوسم .
 -مامان فدات شم چرا بهتون می زنی ؟ تو خودت دیدی ؟ تو شاهد بودی ؟ من که اصلا اهل این بر نامه ها نیستم و نبودم . چرا این جور قضاوت می کنی . تو که خودت مسلمونی . اصلا در اسلام گفتن که زنا نمی تونن قاضی باشن . با این حساب هرچی تو بگی روی چشم ولی تو رو به روح بابا قسم تو رو به خاک پاکش قسم مادر تو دیدی که من و عمه زبونم لال از اون کارا بکنیم ؟ 8 تا شاهد زن و یا 4 تا شاهد مرد لازمه . 
-خفه شو . حالا واسه ما مجتهد هم شدی ؟
 هرچی به خودم فشار می آوردم از چشام اشکی در نمیومد ولی الکی زار می زدم و دستامو گذاشته بودم جلو صورتم ..
 -مادر من میرم .. من از این خونه میرم .
 -برو گمشو . فکر کردی من و خواهرت با وجود تو احساس امنیت می کنیم ؟
  رفتم سمت تینا.
 -خواهر تو یه چیزی بگو ..
تینا از دست من در رفت و در اتاقش قایم شد ..
-خیلی دلم می خواست از اون صحنه عکس می گرفتم و نشونت می دادم . پدرت اگه زنده می بود شما دو تا رو می کشت .
-مادر تهمت نزن .
 -تورج دست عمه ات بود لای پات به این چی میگی ؟
-مامان من اشتباه کردم نباید آزاد می خوابیدیم .. ولی کاری نکردیم . اون سیستمش این جوریه ..
 -برو از جلو چشام دور شو . نمی خوام ریختتو ببینم .. .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

تعطیلی سایت به مناسبت ایام سوگواری ...

با درود به خوانند گان و باز دید کنند گان گرامی و عرض تسلیت به مناسبت فرارسیدن ایام سوگواری سالار شهیدان مولا حسین (ع ) و یاران گرانقدرش این مجموعه طبق روال سالهای گذشته در ایام عزاداری و به سوگ نشینی فوق  از تاریخ شنبه مورخ93/8/3 برابر با یکم ماه محرم (پایان ذی الحجه )لغایت مورخ پنجشنبه 93/8/15 برابر با دوازدهم ماه محرم به روی بازدید کنند گان محترم بسته می باشد . بدیهیست پس از این تاریخ مفتوح گردیده فعالیت خود را از سر خواهد گرفت . با آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما و تندرستی و آرامش و رستگاری  برای شما همراهان عالی مقام  و هموطنان ارجمند ...از سوی مدیریت سایت امیرو نویسنده این مجموعه ایرانی   

شیطون بلا 60

-شراره داری چیکار می کنی . منو زخمیم کن . چرا وایسادی . دوست دارم تنم بسوزه . بوی خون خودموحس کنم . حس کنم که واسه این لحظه چقدر حرص خوردم . رام کردن زن سرکش به آدم خیلی حال میده . تو مال من شدی .  
دوست داشت حرصمو در بیاره منو عصبی ام کنه  و موفق هم شده بود . منم پنجه ها مو ناخنامو تا اون جایی که بهش یعنی به همون ناخنم آسیبی نرسه به پهلو هاش فرو می کردم. دردش می گرفت ولی می خندید . انگار جنون داشت . منم لذت می بردم از اینکه لکه های قرمز و خراشی رو روی پوستش به وجود آوردم. به من حال می داد .  چنگیز نمی تونست کیرشو به راحتی توی کوسم حرکت بده ولی به همون کمشم قانع بودم. خوشم میومد اذیتش می کردم و اونومحتاج خودم می دیدم . مردا رو باید به همین صورت سرشون بلا آورد . تمام قدرتشو اسیر خودم کرده بودم .آشغال فکر می کرد با پول می تونه همه چی روبخره . کور خونده بود . ولی دستبند خیلی شیکی بود .  از اون آخرین مد های روز . ولی نباید سلیقه خودش بوده باشه . یا یک زن کمکش کرده یا این که با یکی مشورت کرده ولی من خیلی عصبی بودم . دستاش چقدر کلفت بود . وقتی اونو می ذاشت رو کونم و بازشون می کرد دوست داشتم یه انگشت وسطیشو هم فرو می کرد توی سوراخ کونم تا این جوری بیشتر حال می کردم . دستمو گذاشتم رو دستش  . دستم کمی درد گرفت ولی نمی دونم شانسی بود یا این که حس ونیازمو درک کرد که انگشتشوکرد توی کونم . این کارو با این که از پشت انجام داده بود ولی خوشم میومد . احساس لذت می کردم . ولی بازم دوست نداشتم که اون ارضام کنه .. لحظاتی بعد منو با دو تا دستاش بلندم کرد و برد وسط اتاق و عملیات گایشی رو هوا رو انجام داد . جز این که چشممو ببندم و لبامو هم از هوس و هم از این که چیزی نگم وگاز بگیرم کار دیگه ای از دستم بر نمیومد .  .. شراره شراره تو نباید لذت ببری  . نباید بهش نشو ن بدی که خوشت میاد .
-چرا ساکتی . کس خیست که نشون میده خیلی داری حال می کنی . زیاده از حد هم خیس نشون میده . این قدر ناز نکن حالا . چیه از دست من دلخوری ؟
 -واسه چی . من که دارم باهات معامله می کنم . این دستبند خوشگلو واسم خریدی .  قول دادی بعدا هوامو داشته باشی. آخه آدم با بخور و نمیر کارمندی که به جایی نمی رسه .
-اگه دختر خوبی باشی همونجوری که من می خوام خیلی بیشتر از اینا رو هم تقدیم تو می کنم . این دستبند به عنوان یک دست گرمی بود . یه هدیه کوچولو . تو رو ملکه خودم می کنم . فکر نکن فقط رو کیرم نشستی . تو رو دل من جا داری . ..
 می دونستم تمام این حرفاش کس شری بیش نیست . اون هنوزم ازم حساب می برد . این جور آدما از اون هفت خط هان . اون دست چرچیلو از پشت بسته بود .  من باید یه سیاست میانه رو انتخاب می کردم . نه سردی زیاد خوب بود و نه حرارت زیاد. در حالت اول اون دلسرد می شد و در حالت دوم مشکوک . باید کاری می کردم که همه چی طبیعی جلوه کنه ..
-پس گفتی هوامو داری
-آره شراره . بهت نشون میدم .
صورتمو به صورتش نزدیک کردم با یه حالتی که این منم که ازش بوسه می خوام نه این که اونو ببوسم . باید همچنان واسش ناز کرده قیمتمو حفظ می کردم . اون  با انرژی و روحیه ای مضاعف همچنان مشغول بود . یه لحظه حس کردم که دستاش شل شده و من دارم بهش فشار میارم ..
 -آخخخخخخخخ .. نهههههههه حالا نه ..
 ولی کیرش کارشو کرده بود .. وقتی حرکت موجی کیر رو در کسم حس کرده و پشت بندش برگشت منی های اونو دیگه متوجه شدم که شاید واسه امروز به آخر خط رسیده باشیم . آخه مردای میانسال وقتی که آبشون میاد دیگه جونی واسه ادامه کار ندارن . حتی جووناش که اصلا تا چند دقیقه ای هوس ندارن . یک بار دیگه دستاشوئورکمرم محکم کرد . نذاشت کیرش از توی کسم در بیاد . چند دقیقه بعد دو تایی مون رو تخت ولو بودیم . من با کمری سنگین شده و درد گرفته از هوس و اونم ارضا شده و لب خندان . با هام ور می رفت . سینه هامو می بوسید . ولی فایده ای نداشت .. خوابش برده بود . خیلی با خودم راه رفتم و فکر کردم و به نتیجه نمی رسیدم . نمی دونستم چیکار کنم . چی بگم و به کی بگم . یه لحظه به فکر عباس اشرفی افتادم که حالا شده بودم قدرت دوم بانک . معاون اصلی و چشم راست مدیر عامل . چی بهش بگم . ؟ از کجا که اونم جزو این باند و گروهها نباشه . من باید یه جوری ته و توی قضیه رو در بیارم . این شراره بلا با اون شم زنونه اش می تونه خیلی کارا بکنه .  می دونم چی به این عباس بگم . چه جوری به دامش بندازم ... هم حال سامانومی گیرم هم حال این مرتیکه چنگیزو . با این افکار لبخندی رو لبام نشست و گفتم بهتره  یه حمومی بکنم و برگردم پیش این چنگیز بخوابم و تا می تونم سرش شیره بمالم . ولی  یه جای نقشه ام می لنگید و اون این که  نمی دونستم این عباس خان ما جزو مافیا و باند بخور بخور هست یا نه . ولی به نظر نمیومد همچین آدمی باشه .. ولی امیر تهرونی رو هم که بار اول دیده بودم همین حسو راجع به اون داشتم .  شراره هنوز که چیزی نشده .. عباس آدم خوبیه . کمکت می کنه . پس از این که خوب خودمو شستم اومدم و کنار چنگیز دراز کشیدم . کسمو چسبوندم به دهنش ..
 -پاشو پاشو اگه کاری از دست کیرت بر نمیاد حداقل با اون لب و دهنت یه کاری بکن که خیلی سنگین شدم . .... ادامه دارد .... نویسنده ..... ایرانی 

لبخند سیاه 170

خیلی عصبی بودم .
 -ببین فکر کن این جا خونه خودته . می تونی هر جوری که دوست داری از خودت پذیرایی کنی . این قدر به خودت سخت نگیر . راحت باش . یه ساپورت جیگری هم پام کرده بودم که زل ز ده بود همین جور داشت نگام می کرد . منتظر بود که من یه پهلو کنم نگاهشو بدوزه به باسنم . دیگه اخلاق مردا اومده بود دستم . فقط یکی بود که این اخلاقو نداشت . یکی که رعایت می کرد . یکی که احترام خودش و منو نگه می داشت . حالا اون در همین لحطه داره با یکی دیگه عشقبازی می کنه . رفته از دست من خلاص شده . دیگه اصلا فکر خواب نبودم . نمی تونستم بخوابم . حس آدمی رو داشتم که اگه بخواد بخوابه  و در خواب بیدار شه همه چیزشو از دست رفته حس می کنه واسه همین دوست داشتم بیدار بمونم و با خودم کلنجار برم . شاید یه امیدی باشه . سر و صداهای این پسره هم نمی ذاشت بخوابم . لباسامو در آوردم و خودمو انداختم روی تخت . واسه پسره هم یه لحاف و تشکی انداختم توی یه اتاق دیگه تا هر جور که دوست داره استراحت کنه . داشتم می سوختم . سر تاپام گر گرفته بود . اصلا فکرشو نمی کردم . حالا فرزاد  و گیتا هر دو شون لختن . گیتا  داره واسش عشوه گری می کنه و فرزاد هم داره همون کارایی رو که با من کرده با اون انجام میده . داشتم می سوختم . خدایاااااااااا چراااااا آخه چرا نذاشتی که من نلغزم . چرا این انرژی و شعور منفی رو گذاشتی توی وجودم که این جور واسه خودم تصمیم بگیرم . پس چرا اون وقتا که بچه محصل بودم حفظم کردی .؟خدا .. من حالا چه جوری زندگی کنم ؟! در شقیقه هام فشار و درد شدیدی رو حس می کردم . رگهای پهلوی سرم متورم شده بودند . هر لحظه حس می کردم که قلب و مغزم می خواد از حرکت بایسته .  از حرارت تن خودم خفه شده بودم . ملافه رو انداختم کنار . دوست داشتم شورت و سوتین خودمو هم در می آوردم . خودمو خلاص می کردم . لعنتی .. این پسره نصفه شبی رسیور روشن کرده داشت  شو تماشا می کرد . صداش کم بود ولی اون وقت شبی اکوی عجیبی داشت . می خواستم چند تا بارش کنم ولی گفتم باشه مهمونه . حتما خیلی هم دلش می خواد که با من حال کنه . گیج شده بودم . پس من اونو واسه چی آوردم اینجا ؟ نکنه دروغ خودم باورم شده که به اون دوتا پسرا گفتم که می ترسم و صداهای عجیبی می شنوم . دو دل بودم . نمی دونستم چه راهی رو پیش بگیرم . این کار در این شرایط عصبی بودن چه فایده ای می تونه برام داشته باشه ؟ من از دست خود جاوید عصبی نیستم که آروم شم . من از عشقم ..از هستی و همه چیزم نا امیدم . من از خودم دلخورم  دستمو از زیر شورت رسوندم به کسم . هر قدر باهاش ور می رفتم عین کویر خشک بود . هیچ حسی نبود . انگاری هوس در من مرده بود . وقتی هم که به چیزی فکر می کردم حس می کردم که در بن بست قرار گرفتم . در یک  بن بست تاریک . چراغا رو خاموش کردم . اتاقو کاملا تاریک کردم . نمی خواستم هیچ کس و هیچ چیزو ببینم . می خواستم همه جا تیره و تار باشه . مثل دنیای من . مثل زندگی من . می خواستم در یک برزخ واقعی باشم . یه جای تاریک به اسم قبر . جایی که از زندگی اثری نباشه . حسش کنم . با تمام وجودم مرگو احساس کنم . حس کردم در اتاق یه لرزشهایی داره   . داره یه تکونایی می خوره . فهمیدم که اون چش چرون داره به اتاق من نگاه می کنه . حالا این کارو از کی شروع کرده بود نمی دونستم . ولی حالا همه جا رو تاریکش کرده بودم . جووووووون اون دیگه نمی تونست  منوببینه . شایدم منو حس می کرد . چقدر همه جا تاریک بود ! حالا این فضا شده بود فضای زندگی من . فضای درد و شکنجه زنی که دیگه هیشکی درکش نمی کنه . حتی اونایی که بدنشو می خوان برای همون لحظه فقط به لذت جنسی خودشون فکر می کنن . نه احساسی نه عشقی ... دریغ از لبخند محبتی . فقط یه آلتی که وارد سوراخی میشه .. یه موج هیجانی میاد و بعد آبی ریخته  میشه انگار که آبرویی ریخته شده . دیگه همه چی تموم میشه . انگار نه انگار که یه حسی بوده .. یه چیزی که آدما رو به سوی هم می کشونده و می کشونه . دیگه بین من و شرم و حیا مرزی وجود نداشت . غیر خونواده چیزی رو به نام تابو و قرار داد اجتماعی نمی شناختم . نمی دونم واسه چی بود .. واسه تلافی یا خالی کردن عقده درون و یا نشون دادن عصیان خودم که تصمیم گرفتم جاویدو صداش کنم . فقط می دونم به خاطر تنها چیزی که نبود هوس بود . شاید اونم از راه می رسید . ولی می دونستم اگه اونم بیاد این بار آرامش باهاش نمیاد . چون فرزاد من تنها کسی بود که می تونست در اون لحظه آرومم کنه حتی اگه لذیذ ترین لذتهای ظاهر دنیا نصیبم می شد مرگ در آغوش اونو واسه خودم اوج خوشبختی می دونستم .
-آقا پسر دم در بده بفر مایید داخل . من در خد متم ..
عین لاتا صدا مو سر داده بودم . خوب گوشامو تیز کردم . صدایی نیومد که نشونه در رفتن باشه .. یه لحظه هیجان زده شده  صدای نفسهای اونو می شنیدم . فکر نمی کردم که به این راحتی بیاد سمت من . شاید عطر ملایمی که به خودم زده بودم اونو به سوی من کشونده بود . ولی این بو فضا رو کاملا پر کرده بود .  چشاشو قبل از این که صداش کنم به تاریکی عادت داده بود . دستاشو می دیدم که داره بهم نزدیک میشه .  اون داشت به خواسته اش می رسید . و من داشتم دوست پسر یکی رو تور می کردم . این واسم لذت داشت . چه کار نیکی ! بهم لذت می داد . دلم می خواست دوست دخترش بفهمه . آتیش بگیره . اصلا دلم می خواد تمام دوست پسرای دوست دخترا ی دنیا روتورشون کنم . به کسی ربطی نداره . اون مردا باید خودشون وفا دار باشن .  هیشکی نمی تونه مثل اون باشه . مثل فرزادی که من شوتش کردم تا بره . گفتم نمی خوامش . گفتم من دوستت ندارم .. گفتم که با مهران پرواز می کنم و میرم . فکر می کردم به عشقم رسیدم در حالی که از عشق فرار کرده بودم .  یه لحظه به خودم اومده بودم که  متوجه شدم دو تا نفسن که با هم قاطی شدن . نفسهای من و جاوید . اون دستاشو دور کمرم گذاشته و آروم داشت از پشت , سوتین منو باز می کرد . لباشو گذاشت رو سینه ام .. دستاشوهم رو باسنم قرار داد .. سعی کردم فقط به جاوید فکر کنم . به لحظه ها .. آخ که این لحظه ها چقدر شومند .. به خاطر همین لحظه ها بود که  بهترین لحظات زندگیمو از دست دادم . و همه چیزمو .. حالا جاوید خم شده دستاشو رو شورتم گذاشت و اونو آروم پایین کشید . جلو پاهام زانو زد . لاپامو باز کردم و اون سرشو گذاشت اون وسط . تا با یه کس لیسی جانانه نشون بده که به فکر من و لذت بردن منه . دستامو گذاشتم رو سرش و با موهاش بازی می کردم  . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

بابا بخش بر چهار 107

-حالا  نوبت این دخمل خوشگلمه که  دیگه کون نازشو ببوسم و باهاش حال کنم . خوشت میاد عزیزم ؟ دوست داری ؟ من که خیلی خوشم میاد .
-با اجازه بابا جونم منم خوشم میاد .
چقدر خوبه آدم یه جنسی رو می خره یا طلب می کنه .. کیرمو چند بار شلاقی مالوندم و زدمش به لاپای دخترم . الهام همون بوی کیر رو که شنید آه و ناله و عشوه رو سر داد . دیگه دونستم که داره رقابتی کار می کنه .
 -اوووووووفففففف بابا جونم ... بچرخون . کیرت رو بچرخون . چقدر حال می کنم . بزن بابا جونم دارم حال می کنم . اگه همیشه این جور بیای سراغم منم می تونم مثل المیرا کون گنده ای داشته باشم . و تو بیشتر دوستم داشته باشی
-من شما دخترامو همون جوری که هستین دوست دارم .
منان : بابا تا می تونی کون زنمو بکن . راهشو خوب باز کن تا دیگه واسه من ناز نکنه .
-دیوونه . چوب بابا گله . هر کی نخوره خله ...
 -فدای تو دختر گلم بشم . بیا ببوسمت .
الهام سرشو بر گردوند و لب رو لب من گذاشت .. ضربات کیر مو به در خواست الهام تند و تند بر پیکر کونش وارد می کردم و اونم مرتب می خواست که سرعتمو زیاد ترش کنم . نمی دونستم دوپینگی چیزی کرده یا نه که این قدر راحت داره به من کون میده .
-آخ جان . کونم .. کیر بابا که توی کونمه .. انگار که توی کسمه .. اوخ منان .. منان . من بابا مو داشتم شوهر می خواستم چیکار؟
 -من که حرفی ندارم اگه حریف الناز میشی یه شب در میون برو پیشش .. -
-حرف اونو نزن که روش خیلی زیاد شده میگه بابا شده شوهرش . من نمی دونم چه جوری حریف اون بشن . این ته تغاری بد جوری موی دماغ ما شده . اردی جونم . دلم تنگ شده واسه این که کیرت رو بگیرم توی دهنم.  .
 -الهام مگه تو از سیر تا پیاز همه این ماجرا ها رو واسه شوهرت تعریف کردی ؟
-اوه چرا که نه ؟  از اول زندگی بین زن و شوهر باید یکرنگی و صمیمیت وجود داشته باشه اونا نباید چیزی رو از هم پوشیده نگه داشته باشن .
 منان کیرشو گرفت طرف زنش .
 -دهنتو باز کن الهام زیاد حرف می زنی.
 -بذار حرف بزنم . این جوری بهتر و بیشتر حال می کنم . بذار بگم کیر بابام خیلی با حال تر از مال توست .
با این که می دونستم الهام داره واسه من عشوه میاد و به نوعی داره قر می ریزه ولی از این حرکاتش خوشم میومد . یک بار دیگه لبامو گذاشتم رو لبای الهام .  دیگه واسه من نگفت که لباتو نفرست تا من از عشق و هوسم بگم . چون این هوسی بود که من تقدیمش می کردم . کف دست چپمو گذاشتم قسمت بالای کسش و همزمان با فرو کردن کیرم توی کونش اون با لا رو فشارش می دادم . اون طرف مردا و زنا دیدن  که من و الهام مشغولیم دیگه حسابی افتادن به جون هم . سه تا مرد و دو تا زن . منان رفته بود سراغ المیرا . 
-آهای المیرا کون گنده بیا این جا ببینم .
 -چیه برادر شوهرو داماد من . خیلی پرروشدی ها .
-کونت می خاره ها
-اگه می خاره امیر هست که اونو بخارونه . تازه کیر پدرمو بگو .. واقعا دود از کنده بلند میشه . نگاه کن چی درست کرده .سه تا دختر یکی از یکی بهتر .
 منان : ولی این الناز حریف همه تونه . اون ته تغاری خوب تونسته خودشو توی دل بابا جا کنه .
  اصلا یاد الناز نبودم . اون اگه بر می گشت و منو در این شرایط می دید اون وقت باید چیکار می کردم . نه این دخترا که نمیان بگن ما جلو شوهرامون داشتیم با بابامون سکس می کردیم . امیر یه اشاره ای به داداشش منان زد که یعنی بدو برو به کمر زنم بچسب . منان هم فوری دستشو دور کمر المیرای برهنه قلاب کرد و کیرشو چسبوند به وسط کونش . المیرا تا می تونست مقاومت می کرد که کیر  به کونش  فرو نره .. خوشم اومد . حال برادر شوهره یا شوهر خواهره و گرفته بود .. منان التماس کرد و المیرا یه نگاهی به من انداخت و از اونجایی که لبام هنوز رو لبای الهام بود دستمو به طرف پایین تکون دادم که یعنی اشکالی نداره . اونم گفت با اجازه بزرگتر  و شوهر واقعی ام که بابام باشه بله .  المیرا کونشوباز کرد و منان  کرد توی کونش . صحنه رو که دیدم با این که حسادت هم می کردم ولی هوس منم زیاد تر شد . از اون جایی که می دیدم دخترم  داره توسط یه مردی غیر از شوهرش گاییده میشه و  منم تا حالا به اون بیشتر حال دادم تا بقیه مردا با تحرک بیشتری کون الهام جونمو هدف گرفته آروم لبمو رسوندم به پشت گردنش و اون شروع کرد به هوس خودشو نشون دادن ..
المیرا : اووووووفففففففف الهام طوری ناله می کنی که منو هم به هوس میاری که جامو با تو عوض کنم .
-به حقت قانع باش دختر . این قدر هم شلوغ بازی در نیار .
 امیر که می خواست بره سمت الهه تغییر مسیر داد و اومد طرف المیرا .
-همسر عزیزم . تو داری حالتو می کنی . چیگار به کار الهام داری . بذار همه مون خوش بگذرونیم . حالادهنتو باز کن . یه ساکی به این کیرم بزن که می خوام حال کنم ببینم داداشم چطوری تو رو میگاد . هیچی پیشرفت کرده یا نه . باز کن که اگه دیر بجنبی و حرف  سرورت رو گوش نکنی میگم  الناز جون بیاد بخوردت . ...
خنده ام گرفته بود . این سه تا خواهر عجب حسابی از این دختر آخریم می بردند . به خاطر عشق و هوسشون نسبت به باباشون بود که فکر کنم  از این صحبتا توی خونه با شوهراشون کرده بودن . .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 
 

ابزار وبمستر