ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

امشب عیسی را می بینم


سال نو آمده است . سالی نو برای تو برادرم ! برای تو خواهرم . نمی دانم چرا به آن نو می گویند . شاید امشب در آسمان نوری دیگر باشد . شاید زمین رختی دیگر بر تن کرده باشد . دلها همه شاد است . امشب دلم برای تو می تپد . برای تو که امشب را نو می دانی . امشب را دوست می دارم . چون تو را دوست می دارم . بر روی ماه تو بوسه می زنم .. گویی که بر روی ماه بوسه می زنم .آری  هر سال چند سال نو داریم .. اما انسان و انسانیت فقط یکیست . قلب من برای توست که نو می شود .. برای تو که به تو بگویم که دوستت می دارم . سال نو آمده است .. دلها همه شادند . بیایید بر غمها بخندیم . بیایید با هم مهربان باشیم . بیایید شریک شادی آنانی گردیم که امشب را نو می دانند .. یقین دارم  آنان هم شریک شادی ما خواهند شد . چقدر چهره های خندان را دوست می دارم . چقدر شادیها را دوست می دارم .. چقدر تو را دوست می دارم ! امشب خورشید به انتظار نشسته است . گویی که آسمان آبستن فرزند دیگریست . امشب مرگ می رود زندگی می آید ..امشب در خانه دل من غوغاست . امشب در آسمان پایکوبی هاست .. امشب در میان ماه و پس در میان ما, چهره ماه گونه عیسی مسیح را می بینم .. امشب خدا را می بینم .. امشب نوردلها را می بینم . امشب جنبش عشق را می بینم ..مهر و صفا را لبخند وفا را می بینم . امشب با تو از خدا می گویم . امشب با خدا از تو می گویم .. خورشید در انتظار درخششی دیگر است . امشب حرارتی دیگر می بینم . خداوندا دلهای ما را پاک و تهی از کینه و خود خواهی گردان . بگذار وقتی برادرم را در آغوش می گیرم احساس کنم که خود را در آغوش گرفته ام . بگذار با دلهای شاد در کنار دلهای پاک و چهره های خندان بخندم . بگذار بر سر غمها فریاد کشم امشب دست از سرم بردارید ! بگذارید دمی شاد باشم .. از زندان شما آزاد باشم . امشب چشمان من همه جا را زیبا می بیند .. قلب من همه را مهربان می بیند آخر امشب او به زمین خدا می آید ..آخر امشب عیسی اینجاست .. مگر می توان لبخند زیبایش را دید و اشک شوق از دیدگان جاری نساخت ؟!مگر می توان چهره پاک و نورانیش را دیدو به سوی او ندوید ؟!مگر می توان قامت رعنایش را دید و دامان پر مهرش چنگ نزد ؟! امشب عیسی را می بینم .. همان که او را می بینم گوییا که روحی پاک در من دمیده شده است .. آمده است تا به امت خدا بگوید هر ان شب و هرشب که دلهایتان پر از عشق و مهر و محبت باشد آن شب شبی نو خواهد بود .. امشب عیسی اینجاست .. با من است و با شماست .. با خود است و با خداست .. هرشب که امت خود را مهربان ببیند اینجا خواهد بود . گلستان وجودش خواهد آمد و دنیایی از گل نثار ما و شما خواهد کرد خداپرستان ! عیدتان مبارک !. ..............بهتره حس کنم که امشب هوا آفتابیه . همه چی سر جای خودشه . زندگی قشنگه . فردا خیلی قشنگ تر ازامروزه . نمی دونم امشب چه خبره .. امشب آفتاب از کدوم طرف در میاد که بهش میگن سال نو .. ولی کاش آدما واسه این به دنیا میومدن که همیشه شاد باشن . آدما شادی رو دوست دارن . اگه می بینی گاهی از تنهایی میگن گاهی دوست دارن که پنجه های غم رو رو شونه هاشون و حلقه ها شو دور کمرشون حس کنن واسه اینه که فکر می کنن شادیها ازشون فرار می کنه . امشب انگار همه چی می خواد واسه مسیحیان عزیز نو شه .. امشب عیسی مسیح  در میان ماست . میاد و با ما سال نو رو جشن می گیره . عیسی مسیح  فرستاده خدا رسول محبت و مهربونی ها میاد تا دست لطف و محبتشو بر سر آدمای این دنیا بکشه .. عیسی همه رو دوست داره . فکر کنم منو هم دوست داشته باشه .. عیسی مسیح اونایی رو که دوستش ندارن دوست داره چه برسه به منی که دوستش دارم .. به من ظاهرا مسلمونی که پیرو اونم . چون عیسی پیرو خداست . از آسمان خدامیاد تا شبو در کنار زمینیان سرکنه . چه شب قشنگی .. من ستاره ها رو می بینم که یکی یکی در میان . انگاری اونا هم امشب احساس تنهایی نمی کنن . ستاره ها نمی تونن همدیگه رو بغل بزنن . ولی حس می کنن که تنها نیستن . امشب اونا یه مهمون عزیزو در کنار خودشون دارن . مهمونی که از کنارشون رد میشه تا بیاد به زمین خدا و پیام عشق و دوستی رو بازم برای اهل زمین بخونه . بگه که هیچ چیز مثل عشق زیبا نیست . هیچ چیز مثل دوست داشتن آدما رو به زندگی پای بند نمی کنه . میاد تا بگه اگه زندگی معنای جدایی رو میده مرگ به معنای پیوند بین انسانهاست .به شرطی که پاک و خدایی باشی .  اما باید که دوست داشت محبت کرد .. باید که قربانی عشق شد . جنگ نفرت انگیز است . پیام عیسی پیام امید است . پیام عیسی پیام کاشتن بذر محبت در دلهای پاک است .. این که پسران شیطان را از خود دور سازیم ..این که یکدیگر را دوست بداریم و بدی را با خوبی پاسخ گوییم تا لذت نیکی و نیک بودن را آشکار سازیم . هر آن شب که دلهایمان از کینه ها تهی گردید هر آن شب که عیسی مسیح و خدای عیسی مسیح از ما خشنود گردید آن شب شبی نو خواهد بود . شبی که دلهامان را از تیرگی ها خواهد شست . شبی که ما را به معراج خواهد برد تا با عیسی مسیح همسفر زمان و زمین گردیم . آن روز که دست دوستی ها را بفشاریم و به جای گلوله های خون ریز گل های سرخ محبت نثار یکدیگر سازیم زمین چون دلهای ما نو خواهد شد . نو خواهد شد تا همچنا ن بر روی آن تخم نیکی ها بپاشیم .. امشب شب سال نوست . امشب شبیست که  ستارگان هم صدای بوسه ها را می شنوند . امشب غمها آواز نمی خوانند . امشب شیطان می گرید .. آخر صدای عشق به گوش می رسد . امشب شیطان می گرید آخر امشب عیسی روح الله می خندد .چه شب زیباییست امشب . امشب آتش دودی ندارد آب چون آینه است . گویی که بردلها زنگاری ننشسته است . امشب آسمان خدا نورانیست ..امشب فریاد ها سکوت شده اند تا با سکوت خود عشق را فریاد بزنیم . امشب نه من منم و نه تو , تو .. امشب همه ماییم . همه ما ... امشب همه ماییم یکدل و یک صدا .. امشب همه با هم به سوی خدا می رویم .. به سوی چشمه نور به سوی زندگی , به سوی بندگی , امشب خود خواهی ها را خود بینی ها را به شب تیره می سپاریم تا در سپیده دمان با خورشید پاک درروزی نو تولدی دیگر بیابیم . امشب همه با هم در انتظار سحری نو می نشینیم . .. تا سحر سحر(جادوی سحر) ما را به معراج عشق برساند . آن جا که عیسای پاک عیسای مهربان نویدش را داد. به پاخیزید ای عاشقان عشق ! ای راهیان سرزمین خدا ! عیسی با شماست ..خدای عیسی با شماست . به پا خیزید ای حامیان صلح و دوستی ! ای پیروان عیسی !با جنگ بجنگید و صلح و آرامش را به سرزمین خدا به سرزمین خلفای خدا بازگردانید .. .پایان ... نویسنده ... ایرانی 

مبارک باد سال نو میلادی

امشب شب سال نو مسیحیان عزیزه . در ایران خودمون و خیلی جاهای دیگه اول ژانویه از راه می رسه . اصلا دلم نمی خواد از غمها حرف بزنم . دلم می خواد شریک شادی این عزیزان باشم . هرچند امشب هم یک شبیه , شبیه شبهای دیگه . اگه آفتابی باشه میشه ماه و ستاره ها رو دید .. دلم گرفته .. صدای قرآن میاد .. انگاری نزدیک اذان هم شده . منو یاد قبرستون و عزایی میندازه . پا میشم و یه آبی به دست و صورتم می زنم . احساس خوبی نیست .. بهتره حس کنم که امشب هوا آفتابیه . همه چی سر جای خودشه . زندگی قشنگه . فردا خیلی قشنگ تر ازامروزه . نمی دونم امشب چه خبره .. امشب آفتاب از کدوم طرف در میاد که بهش میگن سال نو .. ولی کاش آدما واسه این به دنیا میومدن که همیشه شاد باشن . آدما شادی رو دوست دارن . اگه می بینی گاهی از تنهایی میگن گاهی دوست دارن که پنجه های غم رو رو شونه هاشون و حلقه ها شو دور کمرشون حس کنن واسه اینه که فکر می کنن شادیها ازشون فرار می کنه . امشب انگار همه چی می خواد واسه مسیحیان عزیز نو شه .. امشب عیسی مسیح  در میان ماست . میاد و با ما سال نو رو جشن می گیره . عیسی مسیح  فرستاده خدا رسول محبت و مهربونی ها میاد تا دست لطف و محبتشو بر سر آدمای این دنیا بکشه .. عیسی همه رو دوست داره . فکر کنم منو هم دوست داشته باشه .. عیسی مسیح اونایی رو که دوستش ندارن دوست داره چه برسه به منی که دوستش دارم .. به من ظاهرا مسلمونی که پیرو اونم . چون عیسی پیرو خداست . از آسمان خدامیاد تا شبو در کنار زمینیان سرکنه . چه شب قشنگی .. من ستاره ها رو می بینم که یکی یکی در میان . انگاری اونا هم امشب احساس تنهایی نمی کنن . ستاره ها نمی تونن همدیگه رو بغل بزنن . ولی حس می کنن که تنها نیستن . امشب اونا یه مهمون عزیزو در کنار خودشون دارن . مهمونی که از کنارشون رد میشه تا بیاد به زمین خدا و پیام عشق و دوستی رو بازم برای اهل زمین بخونه . بگه که هیچ چیز مثل عشق زیبا نیست . هیچ چیز مثل دوست داشتن آدما رو به زندگی پای بند نمی کنه . میاد تا بگه اگه زندگی معنای جدایی رو میده مرگ به معنای پیوند بین انسانهاست .به شرطی که پاک و خدایی باشی .  اما باید که دوست داشت محبت کرد .. باید که قربانی عشق شد . جنگ نفرت انگیز است . پیام عیسی پیام امید است . پیام عیسی پیام کاشتن بذر محبت در دلهای پاک است .. این که پسران شیطان را از خود دور سازیم ..این که یکدیگر را دوست بداریم و بدی را با خوبی پاسخ گوییم تا لذت نیکی و نیک بودن را آشکار سازیم . هر آن شب که دلهایمان از کینه ها تهی گردید هر آن شب که عیسی مسیح و خدای عیسی مسیح از ما خشنود گردید آن شب شبی نو خواهد بود . شبی که دلهامان را از تیرگی ها خواهد شست . شبی که ما را به معراج خواهد برد تا با عیسی مسیح همسفر زمان و زمین گردیم . آن روز که دست دوستی ها را بفشاریم و به جای گلوله های خون ریز گل های سرخ محبت نثار یکدیگر سازیم زمین چون دلهای ما نو خواهد شد . نو خواهد شد تا همچنا ن بر روی آن تخم نیکی ها بپاشیم .. امشب شب سال نوست . امشب شبیست که  ستارگان هم صدای بوسه ها را می شنوند . امشب غمها آواز نمی خوانند . امشب شیطان می گرید .. آخر صدای عشق به گوش می رسد . امشب شیطان می گرید آخر امشب عیسی روح الله می خندد .چه شب زیباییست امشب . امشب آتش دودی ندارد آب چون آینه است . گویی که بردلها زنگاری ننشسته است . امشب آسمان خدا نورانیست ..امشب فریاد ها سکوت شده اند تا با سکوت خود عشق را فریاد بزنیم . امشب نه من منم و نه تو , تو .. امشب همه ماییم . همه ما ... امشب همه ماییم یکدل و یک صدا .. امشب همه با هم به سوی خدا می رویم .. به سوی چشمه نور به سوی زندگی , به سوی بندگی , امشب خود خواهی ها را خود بینی ها را به شب تیره می سپاریم تا در سپیده دمان با خورشید پاک درروزی نو تولدی دیگر بیابیم . امشب همه با هم در انتظار سحری نو می نشینیم . ..تا سحر سحر(جادوی سحر) ما را به معراج عشق برساند . آن جا که عیسای پاک عیسای مهربان نویدش را داد. به پاخیزید ای عاشقان عشق ! ای راهیان سرزمین خدا ! عیسی با شماست ..خدای عیسی با شماست . به پا خیزید ای حامیان صلح و دوستی ! ای پیروان عیسی !با جنگ بجنگید و صلح و آرامش را به سرزمین خدا به سرزمین خلفای خدا بازگردانید ..............هرروز می تونه برای ما روزی نو باشه . می تونیم خودمونو در آینه زندگی ببینیم و تغییر بدیم . منم از اونجایی که باید خیلی عجله کنم یه متنی رو که  دوسال قبل و سال قبل هم منتشرش کردم بازم اینجا میارم و می دونم خیلی ها هنوز نخوندنش ...حسشو دارم که در این شب نو بازم چیزای نو بگم و بنویسم ولی ممکنه  نتونم  وارد فضای مجازی بشم . اینم متنی از سال قبل که فکر کنم اشاره ای به کریسمس هم کرده باشم .. ..................مسیح آمد تا به زمستان بهاری دیگر ببخشد . دلها را به هم نزدیک گرداند و طنین انداز پیام عشق و محبت در سر تا سر جهان باشد  .هر سال در زمستانی سرد دلهای گرم میلیونها مسیحی برای جشن و شوری دیگر می تپد . درختان کاج با چراغهایی روشن , بابا نوئل زمستانی یا همان عمو نوروز بهاری خودمان , شلیک فشفشه ها به آسمان , بوسه هایی همراه با عشق که از دلها می آید و بر لبها و دلها می نشیند . کودکانی که با قلب پاک و کوچکشان عید را پرستش می کنند و می روند تا در آغوش گرم پدران و مادران خود درس محبت و نیایش بیاموزند . کودکانی که در دلهاشان جز پیام صلح و دوستی جز عشق و پاکی و بی ریایی نشانی نیست . سالی دیگر از راه می رسد . چه کسی به ندای صلح و دوستی مسیح مظلوم لبیک می گوید . مسیحی که قلبش چون دل یک کودک صاف و بی ریا بود و روحش چون آینه شفاف . مسیحی که جز حق و محبت نمی گفت . مسیحی که قلب خود را از کینه و فریب و هر چه خود خواهی تهی کرده چشمه عشق الهی را کانون سینه خود نمود تا پیروان خود را سیراب نماید . بار دیگر سال نویی دیگر ژانویه ای دیگر و زمستانی دیگر آمده است . بیشتر ساکنین این کره خاکی در نیمکره شمالی و در ژانویه زمستانی اند . در سال نو در هر مکان و هر زمان باشیم دعا می کنیم که دلهای همه چون بهاران سر سبز باشد . هر روز روز نویست . خورشید همچنان می درخشد . ماه می تابد . مسیح مقدس جهان را می بیند . پیروانش را می بیند . او قربانی نمی خواهد . نمی خواهد که بیگناهان به خاک و خون کشیده شوند . عیسی مسیح عاشق صلح است . عاشق محبت عاشق عشق .. او آمد تا به انسانها بگوید که آنچه در این دنیای ناپایدار پایدار می ماند عشق است و بس . امروز به جای عشق گلوله ها بر سر هم می بارند به جای محبت کینه ها می کارند به جای آن که از شادی هم لذت ببرند اشک دیگری را می بینند و می خندند . دنیا دنیای بیرحمیهاست . بیایید تا همه با هم در آغازی دوباره  دست در دست هم یک دل و یک صدا با صدای بلند خدای یگانه عالم را فریاد بزنیم و از او بخواهیم که خود پرستیها را از ما دور سازد . بیایید تا لذت عشق را قسمت کنیم .  بیایید تا با شادی دیگران بخندیم تا دیگران با شادی ما شاد شوند . این است پیام مسیح . پیام انسانیت . پیام آغاز سال نو . بیایید با تمام وجود و احساس خود شاد باشیم . بیایید تا از شادی این لحظات تنها یک نمایش نسازیم . کریسمسی دیگر آمد . ژانویه ای دیگر فرا رسید . سراسر جهان ولوله شد . عاشقان جنگ و صلح در کنار یکدیگرند . شاید که دوستان و دشمنان به  هم تبریک بگویند . شاید که دلهای پر کینه کینه ها را بزدایند . بیایید تا هر روزمان را نو سازیم . به هم عشق بورزیم . بیایید تا نمایش جشن و شادی را به واقعیت جشن و شادی مبدل سازیم . بیایید تا عیسی , خدای عیسی و بندگانش را شاد گردانیم . بیایید تا به آنچه می گوییم پایبند باشیم . بیایید تا شادی خود را با دیگران قسمت کنیم . بابا نوئل می آید وبا با نوئل با هدیه های رنگارنگش می آید ودر کنار کاج می ایستد . درخت کاج نورانی شده . چون زمان تولد عیسی مسیح پیام آور صلح و دوستی .. کودکانی خفته اند و کودکانی بیدار . در گوشه ای از این جهان خاکی برف می بارد و در گوشه ای ماه در آسمان می درخشد . باز هم سال نویی دیگر از راه می رسد و ما به امید سالی دیگر نشسته ایم . به امید بابا نوئلی دیگر,  کاجی دیگر ,  جشنی دیگر نشاطی دیگر . کاش هرروزمان عید بود . کاش فشفشه های شادی هرروز آسمان عشق دلهایمان را پر نور و نشاط می نمود . مسیح در آسمان بر فراز ابر ها , آن سوی ستارگان آغوش پر مهر و محبتش را گشوده است . چهره خندانش را همه می بینند . آن صورت نورانی و پر محبتش را . یا مسیح مقدس ما را به آسمان ببر . ما را به نزد خدا ببر . به آنجا که شیطانی نباشد . ما را از زمین گناه برهان و به آسمان تقدس برسان . ای  مریم مقدس ! تو را به پاکی تو و پاکی فرزند پاک سرشتت قسمت می دهیم در این آغازین سال نو دلهایمان را از کینه و دورنگیها پاک و پر از نور ایمان وخدا گردانی . یا مریم مقدس ! تو پاک ترین پاکیزگانی . آن گاه که خدای منزه مقررگردانید عیسای نیک را از تو بیافریند . پیام عشق و محبت ما را به خدای یگانه و نادیدنی و همه جا دیدنی برسان که اوست آفریننده زمان و زمین و جهان . مایه بسی افتخار است که این امکان برای من ایرانی فراهم گردیده که از سوی خود و مدیریت سایت امیر عزیز در این مجموعه , آغاز سال 2014 میلادی را به همه انسانها بالاخص مسیحیان جهان وبه ویژه هموطنان ایرانی خود تبریک بگوییم . سالی پر برکت همراه با خوشی و نشاط و صلح و دوستی و آرامش در سراسر جهان آرزومندیم .: امیر و ایرانی 

ستارگان بی افول

با عرض تسلیت به مناسبت  سالگرد وفات رسول گرامی اسلام و شهادت امام حسن مجتبی و امام رضا (ع ) دو متنی را که سال گذشته در چنین روز هایی نوشته منتشر کرده ام  بار دیگر  در ذیل آورده ام . باشد که پندار و گفتار و کردار نیک ما مشت محکمی باشد بر دهان یاوه گویانی که دین محمدی را به بیراهه کشانیده  اند و آبروی اسلام و مسلمانی را برده اند و این هم متون سال گذشته ...... روزی چون امروز سردار بهشتیان و بر ترین و نیکو ترین  ومحبوب ترین انسان روی زمین در نزد پروردگار دیده از جهان فرو بست . هیهات که محمدیان ابوسفیان صفت قدرش را نمی دانند . شیطان  به فرمان خدا توجهی نکرد و از بهشت رانده شد وشیطان پرستان در مقابل ابلیس به خاک افتادند . محمد پاک , محمد امین , محمد صادق آخرتش را به دنیایش نفروخت . رهبر راستین مسلمین جهان به سنگر خانه اش پناه نمی برد تا از شر کفار در امان باشد . رهبر مسلمین جهان در جستجوی زر و پیرو زور و تزویر نبود . رهبر مسلمین جهان جان خود را محصور خانه پولادینش نکرده بود . گلوله ها پیکره اش را هدف گرفته بودند و او با خدای خود راز و نیاز می کرد . بر سرش خاک می ریختند به او ناسزا می گفتند اما با متانت و لبخند خار ها را با محبت خود گل می ساخت . ومن محمد معصوم خود را می خواهم اورا دوست می دارم . که رهبر من اوست که اوست گل بی خاری که هرگز پژمرده نمی گردد حتی گردباد های زمانه نمی تواند پایه های آنچه را که او برایمان ساخته بلرزاند . محمد من ! محمد ما ! تورا می ستایم و خدایم را می پرستم . بنده گناهکار خدایم . با گناهانی بسیار اما نه به گناه آنان که سنگ تو را به سینه می زنند وخانه دینت را ویران می کنند . گفتی که یک دیار با کفر باقی می ماند و با ظلم نه . می دانم که یاقوت کلامت درخشیدن خواهد گرفت وکوردلان تیره صفت را در اقیانوس ظلمت غرقشان خواهد کرد تا جهان پر از نور حقیقت گردد . بهشت بر تو وامام حسن مجتبی (ع) , سلاله پاکت , فرزند گرامی برترین زن بهشتی ,  فاطمه  مقدس  , فاطمه نجبب , فاطمه عزیز و مهربان وساده و دل پاک وپرهیز کار, گواراباد .! من و امیر عزیز  سالروز رحلت پیامبر گرامی اسلام ونواده گرامی ایشان امام حسن مجتبی (ع )را به عموم آزادیخواهان و نیک اندیشان و خداجویان جهان به ویژه مسلمین و شیعیان  تسلیت عرض نموده امیداست که با طلوع دین محمدی در سرتاسر گیتی بالاخص در ایران عزیزمان , نشان داده شود که اسلام حقیقی دین آزادگی و برابری و برادری وعدالت راستین است نه آن اسلامی که امروز می بینیم وبه قول  معروف  ..اسلام به ذات خود ندارد عیبی ..هر عیب که بینی زمسلمانی ماست .,وبه گفته شاعر ومسلمان بزرگ ..گرمسلمانی از این است که حاقظ دارد ..وای اگر از پس امروز بود فردایی ..پیدا کنید پرتقال فروش را ....امیر و ایرانی و این هم پیامی بود که به مناسبت شهادت امام رضا (ع ) در سال گذشته منتشر گردید . ........مردی آمد .مردی که چون دیگر مرد ها نبود . اونیامد که تنها نان را قسمت کند آب را قسمت کند مسکن را قسمت کند . او آمد تا عدالت را قسمت کند عشق را قسمت کند . آمد تا گل بوته های پژمرده را بشکوفاند . آمد تا زندگی را قسمت کند نفسها را قسمت کند . اونیامد که بر جانها حکومت کند . او آمد تا حاکم دلها باشد .. جانها عاشقش گشتند چون که او عاشق جانان بود . او نیامد تا بر اشکهای حسرت امتش بخندد تا با سنگلاخهای اندیشه اش و اندیشه های سنگلاخیش دنیا و دین از امتش بستاند . آمد تا از بستر نرم ایمان واندیشه اش پلی بسازد برای عبور به آن سوی زندگی آن سوی مرگ . او آمد تا خوشبختی را قسمت کند . اونیامد تا به تنهایی از جاده های خوشبختی بگذرد نیامد تا حاسدانه پلهای پشت سرش را ویران نماید و خود خواهانه بهشت را تنها برای خود بخواهد . عاشقانه آمد وعاشقانه رفت . علی وار زیست و علی وار دیده از جهان فرو بست . او میهمان ما نیست . صاحب خانه مان صاحب دلهایمان و قاصدیست از سوی خدایی که از او خشنود است . همان رضایتی که برتر از بهشت و جاودانگی آن است . رضای خدا , خشنودی خدا ,مرد خدا , مظلومانه به شهادت رسید . اما صد ها سال است که به دلهای خسته پیروانش امید می دهد . از او شفا می خواهند . حاجت می طلبند . می دانند که خداوند شفاعت اورا می پذیرد . می دانند که پروردگار از او خشنود است . آخر می دانند که خداوند از رضای خود راضیست ... از او شفا می خواهیم وخداوند آنچه را که او می گوید می پذیرد . اماما ! ای امام راستین و معصوم ما ! ناله و پیام و ندای عشق ما را تو هم به ایزد منان ما برسان که شاید در های رحمت او آسانتر به رویمان گشوده گردد . دعایمان کن تا بیش از این گرد گناه نگردیم . دعایمان کن تا یکدیگر را دوست بداریم و عاشقانه , یگانه خدای تو,  یگانه خدای خود ویگانه خدای این عالم را پرستش کنیم . آن جاده  منتهی به وصال الهی را بر سر راهمان قرار ده . شاید آنان که خود معصوم نیستند بگویند که ما گناهکاران حق نداریم که از تو چیزی بخواهیم غافل از آن که خداوند با همه جلال و جبروت خود می بخشد تا چه رسد به بنده پاک و رضا و مقرب در گاهش ... من و مدیریت محترم وزحمتکش این مجموعه امیر عزیز سالروز شهادت امام هشتم شیعیان , امام رضا (ع )را به حق طلبان به ویژه مسلمین و شیعیان گرامی تسلیت عرض نموده امید است آن چنان کنیم که آن امام بزرگوار و خدایش از ما راضی و خشنود باشد .. آمین یا رب العالمین ... امیر و ایرانی 

زنی عاشق آنال سکس 25

من و مهران تا می تونستیم خوش گذروندیم . یکی دو بار دیگه هم چون پسر خوبی بود بهش کون دادم ولی اگه می خواستم به این کارم ادامه بدم روش زیاد می شد . اون فکر می کرد که من از اون دخترایی هستم که اگه بهش بگی دوستت دارم عاشقتم  بدون معطلی خودمو میندازم توی بغلش . و میگم عزیزم منم بدون تو خوابم نمی گیره . بدون تو هیچ امیدی به زندگی ندارم . آسمان آبی رو ابری می بینم اگه تو نباشی . از این حرفا توی کتابا زیاد خونده بودم و خیلی از دوستام هم واسه همین خبلی عذاب ها کشیدن . حتی یکی دو مورد هم داشتیم که کار به خودکشی کشیده باشه . در هر حال سعی کردم که با آشنایی با یکی دیگه یا سر گرم شدن با پسری جدید از فکر این خروس بی محل بیام بیرون . دیوونه ام کرده بود .. از بس زنگ  زنگ زنگ .. آخرش مجبور شدم بهش بگم که بابام هوای کارمو داره و من نمی تونم و از این بر نامه ها تا شاید یه جورایی دست از سرم بر داره . هر چند می دونستم با این نون و ماستها هم اون ول کنم نیست . هنوز هیچی نشده و دهنش هم بوی شیر می داد  صحبت از از دواج می کرد . آخ که چقدر از این کس شرات عشق و عاشقی بدم میوند . نمی دونم چه جوری این دخترپسرا این دروغ های شاخدا ر رو تحویل هم میدن . به وقت عمل که میشه انگار نه انگار . این جور زندگی کردن برام لذت بخش بود و اصلا به کله من درس راه پیدا نمی کرد که بتونم بگم مثلا امیدی به این هست که در ورودی به دانشگاه در یکی از رشته های سطح بالا پذیرفته شم که ادامه تحصیل بدم . یکی بود که خیلی دنباله منو داشت . نمی دونستم کیه و از کجا اومده ..  از این بچه پرروها زیاد بودند . مخصوصا وقتی که زیاد میکاپ می کردم . خلاصه دخترا که خودشونو خوشگل می کنند و به  زیبا ترین شکلی می خوان بیان بیرون معناش اینه که دلشون می خواد یکی ازشون تعریف کنه .. یعنی دوستشون داشته باشه و اونا رو بخواد .. حتی به موقعش اهل حال دادن هم هستند اگه خطری رو احساس نکنن . دیگه این همه ناز کردن نداره !  واگه هم می بینی در این وسط یه وقتایی یک پسری رو تحویل نمی گیرن یا از عدم شناخته یا به دنیال یکی خوش تیپ تر و پولدار تر می گردن . با همه بی نصیب نبودنهام از کون دادن و این که حداقل هفته ای یک بار رو با یکی بر نامه داشتم که این در دوران مجردی می تونه خیلی مطلوب باشه ولی شبا همش به این که برم جلو آینه تمام قد و کون قمبل شده امو ببینم لذت می بردم .. دلم می خواست همه با هاش حال می کردند . می دونستم هر کی اونو ببینه لذت می بره . خیلی هم سوراخ کونمو ورانداز می کردم . وسواس عجیبی نسبت به اون پیدا کرده بودم این که دلم نمی خواست  کون گشاد شم ولی این دیگه یک امریه که نمیشه از دستش خلاص شد . دیگه چیزی رو که زیاد باهاش ور بری از خاصیت ار تجاعی اون کاسته میشه . بعضی جا ها فنرش در میره . به تازگی با یه دختر خیلی شیطونی هم جیک تر شدم که اونم مثل من اهل حال بود . ولی بیشتر اهل لز بود . من اهل کون دادن بودم .. ولی اون  علاوه بر لز از آنال سکس هم خوشش میومد .  یکی دو سال آخر دبیرستان رو با هم همکلاس بودیم . نمی دونم چی شده بود که پس از مدتها به طور تصادفی هم دیگه رو دیدیم . اسمش بود الیسا .. تصادفی تر این که یه پسری از کنار مون رد شد و گفت ببینم میدی بکنیم ؟/؟الیسا یه اخمی کرد و گفت برو گمشو بچه کونی ؟/؟ .. این حرفو که زد متوجه شدم الیسا هم باید از اون خونسرد هاش باشه که به موقعش می تونه از حقش دفاع کنه و حتی می تونه اهل حال هم باشه .. -ببینم الیسا تو تا حالا کون دادی ؟/؟ -تو تا حالا لز داشتی ؟/؟ دو تایی مون از بس خندیدیم دیگه هر کی از اون طرف رد می شد به طرز عجیبی نگاهمون می کرد . -الیسا زود باش از این محوطه بریم بیرون همه دارن یه جوری نگاهمون می کنن .. خلاصه من و اون   هم یه چند شبی رو به بهونه درس خوندن در کنار هم بودیم . و به هم حال دادیم . اون بیشتر از این خوشش میومد که من به سینه هاش دست بزنم یا با کسش ور برم و به اون حال بدم . ولی من فقط دلم می خواست که با سوراخ کونم ور بره . یه چیز کلفتی رو فرو کنه داخلش . به من این احساس قشنگو بده که کیری رفته توی کونم . ولی به خوبی با هم کنار اومدیم .  اون خیلی دوست داشت به من حال بده و نشون بده که لز کردن هم آدمو ریلکس می کنه ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لز با دوست دخترم 1


من و بهرام و دخترم شعله زندگی راحتی داشتیم .  شعله تنها فرزند من بود . با این که هیجده سالش بود ولی از بس اونو اسیر تربیت خودم کرده بودم و وابسته به خونه و زندگیش شده بود دیگه خیلی خجالتی بار اومده بود و من همینو تر جیح می دادم به این که بخواد جلف بازی در بیاره و با هر کی که از راه می رسه بپلکه . تازه سی و شش سالم تموم شده بود .  فعلا در این دوره زمونه به صاحبان این سن  نمیشه گفت پیر . خلاصه هر کس در هر دوره از زندگی حال و روز خودشو داره . یه تفریحات و سر گرمی هایی داره که اونو به زندگی پای بند می کنه . من و بهرام هر آزمایشی که می دادیم می گفت هیشکدومتون مشکلی ندارین . یه وقتایی می گفتند که مثلا لگنم تنگ و گشاده .. رحم من این شکلی و اون شکلیه .. خلاصه نشد که نشد .. شعله سال آخر تحصیلش بود و به تازگی با دختری به اسم لیدا خیلی جیک شده بود . منم از اون مادرایی که خیلی به این جور دوستی ها حساسم .. البته در عین حساسیت گاهی هم از این که بخوام زیادی به کار دخترم سرک بکشم واسه این که اونو خیلی حساس نکنم مراعات می کردم . من و بهرام تازگیها کمی در مورد مسائل جنسی و این که اون نمی تونست به خوبی ارضام کنه هماهنگی لازمو نداشتیم .  اسیر زود انزالی شده بود و اون حالی رو که باید بهم بده نمی تونست بده . خیلی زود آبش میومد . همین به شدت منو عصبی می کرد . با این حال به خاطر عشقی که نسبت به اون داشتم و حس می کردم که ممکنه  بار دار نشدنم به خاطر مشکل خودم باشه زیاد بهش سخت نمی گرفتم . شاید اونم از بس عجله می کرد که این بار  بار داری صورت می گیره این بار دیگه آخرشه دستپاچه می شد و با این همه ذوق و شوقی هم که داشت همیشه دماغ سوخته می شد .. واسه همین همیشه حس می کردم که یه چیزی گم کرده دارم و یا نیاز به چیزی رو حس می کردم که بتونه سبکم کنه . از نظر جنسی ار ضام کنه . بار ها و بار ها در مورد خیانت های زنان به شوهراشون یه چیزایی خونده بودم ولی مو بر تنم سیخ می شد  اگه گاهی وقتا خودمو جای اون زنا می ذاشتم . در ذات من این چیزا وجود نداشت . نمی دونم چطور بعضی زنا خودشونو قانع می کردند که به تعهد زناشویی خودشون پشت پا زده اونو زیر پا بذارن . خلاصه شعله  محجوب من که با کمتر دختری بر می خورد و لیدا همیشه با هم بودند .. -شعله تو حق نداری بری خونه شون . بذار اون همش بیاد این جا -چشم مامان .. -آخرش به من نگفتی مامان باباش کین . باباش چیکاره هست . مادرش چی .. شعله ! پدرت دبیر دبیرستانه و شغل آزاد هم داره .. مادرت هم که خودت می دونی به خاطر تو و تر بیت تو شغل آرایشگری خودشو گذاشت کنار . هر چند که در آمد خوبی داره -مامان تو می تونی به کارت ادامه بدی . من که مزاحمت نیستم .. -خب شعله جون می بینم که داری طفره میری . نمی خوای به من بگی پدر و مادر لیدا چه کاره ان . -مامانش خونه داره . باباش بنگاه معاملات ملکی داره .. -یعنی بنگاه دروغ پراکنی -مامان این جوری راجع به مردم قضاوت نکن . نمی دونم چرا شعله دوست نداشت در مورد پدر و مادر لیدا صحبتی به میون بیاد .. لیدا دختری بود که خیلی به خودش می رسید . میکاپی که می کرد فراتر از سنش بود . نشون می داد که می خواد جلب توجه کنه .  شاید این برای یه دختر در عصر امروز موردی نداشته باشه ولی من نمی تونستم اینو تحمل کنم . اصولا دختری که فکر و ذهنش به درس خوندنه چرا باید وقت زیادی رو به خاطر این کارا صرف کنه . یکی از روز ها که اونا تازه از مدرسه بر گشته بودند من از آیفون تصویری وبعد  مانیتور و دوربین مدار بسته داشتم فضایی رو که این دو تا دختر حرکت کرده  میومدن بالا بر رسی می کردم . دستاشون تو دستای هم بود و یه لحظه دیدم که لیدا دستشو دور کمر دخترم حلقه زد .. حس کردم حالم داره بد میشه . صمیمیت و رفاقت و دوستی خواهرانه هم یه حد و اندازه ای داره . دست توی دست هم .. دست دور کمر حلقه زدن .. این معناش چی می تونست باشه . یعنی لیدا با این هدف  با شعله ساده دلم دوست شده که با اون لز کنه ؟/؟و یا یه چیزایی در همین مایه ها ؟/؟ داشتم دیوونه می شدم . نمی تونستم ببینم دختر یه دونه من افتاده به دام این مسائل .. اون وقتا که محصل بودم  یکی دو مورد از اینا بین بچه های کلاسمون  وجود داشت . خیلی ازشون متنفر بودم . دلم می خواست برم و بذارم زیر گوش لیدا . ولی می دونستم که شعله خیلی ناراحت میشه . اون خیلی حساس و احساساتی بود . شاید هنوز نمی دونست که لیدا چه هدفی می تونه داشته باشه و چی می خواد . ... ادامه دارد .... نویسنده ... ایرانی 

پسران طلایی 36

زن لحظه به لحظه احساس لذت و آرامش بیشتری می کرد . -چقدر تو ماهی پسر فکر نمی کردم  این قدر خوشم بیاد . این قدر از لحظه هام لذت ببرم . جوووووووون پسر عاشقتم . عاشقتم . همین جور کونم فدای اون کیرت بشه .. دلم می خواد غرق خونش کنه . طوری جرم بدی که دیگه اصلا نتونم اونو بدم دست یه کیر دیگه .. چقدر همه چی عالیه .. رفته رفته حس می کرد که سوراخ کونش گرم تر هم شده و داره بیشتر به این شرایط عادت می کنه ..   حس کرد که می تونه گذشته تلخشو فراموش کنه . ولی با تنهایی های خودش چیکار می کرد .  نه اون نمی تونست به همین زودی ها اون لحظاتو فراموش کنه ولی می دونست که دیگه اون درد و عذابو نداره . می دونست که می تونه خودشو یه جورایی با شرایط جدید وفق بده . زندگی اون دیگه از این رو به اون رو شده بود . حس کرد که حالا می تونه خورشید رو ببینه و از گرمای اون لذت ببره . می تونه به شبای مهتابی نگاه کنه .. یعنی فقط با یک سکس و این که کسی بهش اهمیت بده تونسته بود این قدر تغییر کنه ؟/؟ -سینا -جوووووون یه چیزی ازت بپرسم ؟/؟ -بپرس .. -اگه شرایط ما این نبود می تونستی دوستم داشته باشی . ؟/؟ می تونستی به خاطر خودم بیای سراغم ؟/؟ -من همین حالا شم به خاطر خودت اومدم پیشت . فکر نکن چون من و شیرین شریکیم و داریم کاسبی می کنیم عاملی بوده که باعث شده بیام پیش تو که البته اینم دلیلشه . ولی خود منم می خوام از زندگیم لذت ببرم . من می تونستم خیلی راحت و بدون دردسر و این که وقت و انرژی زیادی صرف کنم هر چی رو که از همون اول می خواستی پیاده کنم و این همه درد سر نکشم . سینا یه مشت حرفای احساسی با صدایی آروم و شاعرانه برای مونا بر زبون آورد که اونو فرو برد به عالم رویا .. کون کفی زن هوس پسر رو بیشتر و بیشتر می کرد -خوشگله چیکار کنم -چقدر کیرت داغه .. داره کون منو می سوزونه . -اجازه میدی با آب خودم بسوزونمش .. -اجازه ما دست عشقمونه .. فدات شم آقا پسر .. هر چی دارم مال تو .. تمام جون و هستی و هوسم .. مونا حس کرد می تونه تنها نباشه . می تونه زندگی خودشو از نو بسازه . هر چند پولدار شدن و صاحب خونه و استقلال شدن در این امر بی تاثیر نبود ولی می دونست که باید از لحظه های زندگی استفاده کنه . پسر کیرشو تا نصفه بیرون می کشید و از نو اونو می کردش توی کون مونا . سینا دستشو گذاشت رو صورت زن و اونو به طرف خودش بر گردوند . لباشو گذاشت رو لباش و با حرکات آروم کیر داخل کون خیلی با ملایمت و نهایت هوس آبشو توی سوراخ کون مونا کرد .. -خیلی هم خالی کرد ..-اوووووففففففف پسر چقدر کم چقدر کم ! هنوز تشنمه .. -چی داری میگی خوشگله . این چه نوع آب خوردنیه ؟! هنوز سیر نشدی ؟/؟ -بکش بیرون کیرت رو بذار توی دهنم .. بذار .. من می خوام نجات دهنده خودمو ببینم و بلیسمش .. -ببینم من نجات دهنده تو هستم یا این کیرم -هر دو تا .. هر دو تا .. فدای سینا کیری خودم بشم .. پسر می دونست که  مونا داره با هاش شوخی می کنه .. کیرشو توی دهن مونا فرو کرد تا یک بار دیگه پاکسازی شه .. بعد از اون در آغوش هم لحظاتی رو به چیزی فکر نکردند . سینا خسته شده بود و دختر هم دوست نداشت به این زودیها از عالم عشق و هوس بیاد بیرون . دو سه ساعتی رو در کنار هم بودند و از زمین و زمان و این در و اون در با هم حرف زدند . مونا با این که دوست نداشت لحظات تلخ زندگیشو به یاد بیاره ولی از روز های بد زندگی خودش گفت . از لحظاتی که جز مرگ آرزوی دیگه ای نداشته . -مونا من فردا نیستما .. این قدر خودت رو غرق رویا ها نکن .. -من دارم واقعیتو می بینم . واقعیت امروز رو . لحظه ای که درش قرار دارم . و با این واقعیت به استقبال فردا میرم . تازه می تونم خودمو با زندگی هماهنگ کنم . -دیگه از خونه فرار نمی کنی ؟/؟ خونه ای که مال خودمه ؟/؟ نه  .. این خونه هست که باید از دست من فرار کنه .. منو ببوس پسر منو ببوس دلم می خواد از این ثانیه ها استفاده کنم . مونا حس کرد که  هنوز هیچی نشده خیلی داره وابسته میشه . با احساس وابستگی  بیگانه نبود . دلبستگی رو شاید ازش دل خوشی ندیده بود . دلبستگی به کسی که حس می کنی دوستش داری واونم دوستت داره ولی وابستگی ممکنه نسبت به هر چیزی باشه . اون شب مونا فضای شاعرانه ای رو تر تیب داده بود .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

هوس و تنوع

وقتی  به من گفت که هر وقت زنش خونه نیست و یکی رو میاره باهاش حال می کنه این حرکتش واسم تعجب انگیز بود . این که چطور به خودش اجازه میده همون کارایی رو که با زنش انجام میده با یکی دیگه هم بکنه . چطور می تونه تو روش نگاه کنه .. زنش پرستار بود و گاهی شیفت کاری شبانه داشت .  تازه ازدواج کرده بودند و بچه هم نداشتند . محسن همکارم بود . پنج سال ازم کوچیک تر بود . با هم در اداره ثبت اسناد کار می کردیم .وسط یکی از این هفته ها بود که زن و بچه ام رفتن شهرستان . پدر زنم حالش خوب نبود و من هم نمی تونستم مرخصی بگیرم . اون روز  در اداره محسنو دیدم که با دو تا زن در حال گپ زدنه . اولش فکر می کردم که مشتری هستند . این طور هم وانمود می کردند .. محسن  بعدا بهم گفت کاوه جان این دو تا بار هستند .. بار .. امشب شیفت شهنازه .. اگه بخوای می تونی بیای خونه مون .مرد سعی کن تنوع طلب باشی .. این که نمیشه همش هوس یک زنو بکنی . اون نگاه تو دیگه برات هیجان نمیاره . وقتی بری بیرون یکی دیگه رو ببینی  یک مدل غذای دیگه بخوری اون وقت غذای خونگی رو هم با اشتها می خوری . . به زنم فکر می کردم . به این که اگه دست از پا خطا کنم  دیگه نمی تونم صادق باشم . نفس سرکش من داشت وجدان بیدار منو خواب می کرد . -محسن امشب تو دو تایی شونو می خوای داشته باشی ؟/؟ -چه خبره ! اینا شیره آدمو می کشن . جنده هم نیستنا . هر دو شون مطلقه هستند . حرص کیر رو دارن . کیرت رو که بگیرن به دهن عین ساندویچ گازش می زنن . شیره ات رو می کشن .. اوخ چقدر کیف می کردم از این ساک زده شدن .. راستش داشتم با خودم فکر می کردم که یک بار زیر آبی رفتن مشکلی رو ایجاد نمی کنه . مجبور که نیستم به زنم بگم . چند بار داشتم به این فکر می کردم که اون هم کارمنده .. بعضی شبا  داره بی خوابی می کشه . هرچی در میاره باهام قسمت می کنه . پولشو واسه خونه زندگیش میذاره .. کاوه بهش فکر نکن . همین یک بار .. یک کس دیگه می کنی تا ببینی چقدر بهت مزه میده . -محسن به کسی نمیگی ؟/؟ من امشب پام ...  هم احساس سبکی می کردم هم سنگینی . ولی دیگه تا آخر وقت اداری حال و روز خودمو نمی دونستم . حداقل این خاطر جمعی رو داشتم که میریم خونه اونا و کسی از در و همسایه های فضولمون ما رو نمی بینه . محسن خونه شون آپار تمانی بود . اتفاقا تیکه خوشگل تره رو  داد به دم من .. دو تایی شون خواهر بودند و من نمی دونستم . یکیشون بود تارا و یکی دیگه توران .. توران دو سه سالی رو بزرگتر بود و تارا کوچیک تر و خوشگل تر که بهم گفت تارا واسه امشب مال تو .. من خیلی سختم بود .  اون خیلی بی خیال و عادی  کارشو پیش می برد ولی من نگران بودم و تشویش داشتم . خجالت می کشیدم . انگاری دلم می خواست همه آدم و عالم بدونن که این اولین سکس خلاف منه .. من تا حالا این کاره نبودم . وقتی من و تارا تنها شدیم خیلی راحت بهم گفت ببینم نکنه اولین باره می خوای این کارو انجام بدی . مرد مثل تو خجالتی ندیدم . چته بیا جلو بیا نترس .. دست و پام می لرزید .. نمی دونم چرا این جوری شده بود . احساس شرم می کردم . می خواستم اونم اینو بدونه . ولی براش چه فرقی می کرد . این من بودم که زن داشتم و اون در اون لحظات شده بود زن دوم من ولی من  در اون لحظه تنها مردی بودم که می تونست بهش فکر کنه .. اومد طرف من خیلی راحت لباسامو در آورد . -آقا کاوه نمی خوای لختم کنی ؟/؟ این جوری بیشتر می چسبه ..  همچین لختم کرده بود که وقتی  به خودم نگاه می کردم خجالتم میومد . کیرمو گذاشت توی دهنش . همون حالتی رو که خیلی دوستش داشتم . چشامو بسته بودم .. آخرین باری که از این کار لذت برده بودم دوشب قبل بود که شهناز زنم واسم این کارو انجام داده بود ولی تارا با حرکات بیشتری داشت این کارو واسم انجام می داد می خواست نشون بده که داره لذت می بره .. به کیر خودم اسپری بی حسی زده اونو شسته بودم با این حال شق شده بود . آبم ریخته شد توی دهن تارا .. چه با لذت اونا رو می خورد .. شهناز تا حالا آب کیرمو نخورده بود . خودم سختم بود بهش اجازه این کارو نداده بودم . نمی دونم چرا شاید این  یک تیکه رو تارا غافلگیرم کرده بود .. دیگه بعدش شجاع تر شدم . تارا رو لختش کردم . اون اومد روی کیر تخلیه شده من نشست . دستاشو دور کمر من گذاشته بود . محسن مهمان نوازی کرده بود تخت دو نفره شو داده بود به ما .. تارا با همه هیکل  فانتزی خودش باسن بر جسته ای داشت . همونو گذاشت رو سر کیر من و خیلی راحت کیر رفت توی کسش . کسش کمی گشاد تر از کس شهناز بود .. کاوه فراموش کن . به شهناز فکر نکن .. حالا تارا این جاست .. کف دستامو رو کون گنده تارا قرار داده بودم .. -اووووففففف کاوه .. چقدر بی احساسی یه چیزی بگو .. داشتم فکر می کردم به این که آیا واقعا خوشش میاد یا از فیلمشه ولی خیسی کس این زن نشون می داد که هوس داره .. نمی دونم محسن واسه این دو تا زن چه کاری انجام داده بود که انگاری  نیمه تمام بود و اونا هیجان زده نشون می دادند .. شایدم هوسشون زیاد بود و می خواستند یک تیر دو نشون کنن . سینه هاش زیاد درشت نبود ولی خیلی تازه و آبدار نشون می داد .. هر جاشو که می خوردم گرما و داغی اون فوری به کیرم سرایت می کرد . حس کردم که شارژشدم . این بار من روش قرار گرفتم پاهاشو انداختم رو شونه هام .. چشاشو دیگه باز نمی کرد .. ازم می خواست که تند تر بکنمش . محسن بهم گفته بود که هیشکدومشون بچه دار نمیشن . -آب بده کاوه آب بده .. آبتو می خوام . تشنه مه .. بلبل زبون شده بودم .. -تازه ریختم توی دهنت تارا جون .. -اونجام آب می خواد . کسسسسسم آب می خواد . رو ش سوار شدم . لبامو به لباش چسبوند . بوسه اش زیاد دلچسب نشون نمی داد . شاید از اونجایی که باهاش احساس یکی بودن نمی کردم این حس در من به وجود اومده بود . ولی وقتی که توی کسش خالی می کردم حس کردم یه نشاط فوق العاده ای در من به وجود اومده .. چقدر حال کردم .. چه لذتی ! خودش قمبل کرد و ازم خواست که کیرمو فرو کنم توی کونش .. حس می کردم سیر شدم ولی واسه این که هدیه شو رد نکنم کونشو گاییدم . دیگه توی کونش خیس نکردم . دو تایی مون در آغوش هم بودیم . قصد داشتم که بخوابم یهو دیدم در باز شد و توران با موهایی خیس وارد شد . ظاهرا پس از این که کارشو با محسن تموم می کنه میره حموم . نمی دونم چرا یه لحظه خجالت کشیدم . از این که اون ما رو این جوری دیده . حس کردم حرمت ما رو شکسته . ولی تارا و اون در حال شوخی بودن .. تارا : کاوه جون دوست داری با خواهر ما هم باشی ؟/؟ .. یه لحظه رفتم توی فکر . یعنی اون ناراحت نمیشه از این که من ساعتی پیش با اون بودم و حالا برم با خواهرش باشم ؟/؟ محسن چی یعنی اونم ناراحت نمیشه ؟/؟ .. تارا بی آن که منتظر جواب من شه از جاش پا شد و رفت . من و تورانو با هم تنها گذاشت .. این دیگه  هیکلش در همه قسمتهاش توپ توپ بود .  تازه حس می کردم که سالها تنوع طلبی یعنی این حس مردونه ام رو در خودم کشته بوده چه کلاه گشادی سرم رفته .. اونو در یه حالت قمبلی قرار داده و هم کون و هم کسشو می گاییدم .  حس می کردم یه نیروی تازه ای پیدا کردم . خلاصه تا صبح با هم مشغول بودیم . کمر واسمون نموند . البته در این فاصله یک ساعت می خوابیدیم و نیم ساعت سکس می کردیم . محسن بهم سفارش می کرد که فقط نسبت به همسرم سرد نشم که اون مشکوک میشه .. چند روز بعدش با من از سکس ضربدری و و دوبه یک و دسته جمعی می گفت . با این که وارد دانشگاه تنوع طلبی شدم هنوز خیلی کار داره تا در این رشته متخصص شم ولی خواستن توانستن است . پابان .. نویسنده ... ایرانی 

زن نامرئی 178

اثری از سوتین اکی نبود . نمی دونست چش شده شایدم از اول نبسته بود . خلاصه کریم داشت کلی با مادرش حال می کرد و داغ هم کرده بود . شونه های اکی رو می مالید . قشنگ رفتم جلو . یه نگاهی به بدن اون انداختم .و بعد هم به صورتش .. صورت اکی داشت داد می زد که  اون طوری بی حس شده که تمام دین و ایمونشو رو سر کیر پسرش گذاشته . کریم هم ظاهرا می دونست باید چیکار کنه . خیلی آروم شورت مادرشو پایین کشید -مادر جون این جوری خیلی راحت می تونم به بدنت دست بکشم و تو رو سر حالت کنم -عزیزم خودت می دونی . هر کاری که دوست داری انجام بده . بدنم خیلی خسته هست . تحمل درد رونداره . باید خیلی گرمم کنی . -مادر جون با یک حرارت قوی می تونی دوباره تحرک پیدا کنی . -مثلا  چه طوری میشه این تحرک رو درست کرد .. -نه دیگه مادر جون نمیشه یک اشتباه رو دو بار انجام داد . تکرارش جز این که ناراحتی و حسرت ما رو زیاد کنه فایده ای نداره . عجب مار مولکی بود این کریم .. منظورشو خوب گرفته بودم . من می دونستم که مادرش هم به خوبی متوجه منظورش شده . ولی خب نمی تونست چیزی بگه و نمی خواست که چیزی بگه . درواقع اونم تمایل داشت که کریم با هاش حال کنه . چشای خمار یک زن و حرکات و سکوت و تنفس و نوع نفس کشیدن اون نشون می داد که نفسها رو در سینه حبس کرده و خیلی راحت این هوسو داره که کیر کریم وارد کسش شه و یک بار دیگه به اوج خواسته اش برسه . کار اون دیگه تموم شده بود . اون با همون یک بار کیر خوردن دیگه آب بندی شده بود . من جنبه اونوبه خوبی حس می کردم . زنان یا در این سن راضی نمی شن که برن زیر کیر یک مرد دیگه .. یا اگر هم به صورت خلاف یا هر نوع دیگه ای  و مثلا نیاز سکس کردن طوری براشون عادت میشه که نمی تونن ازش دل بکنن حتی اونا فانتزیهای زنونه خودشونو تصور می کنند . کریم شلوار و شورتشو هم در آورده بود . اون حالا خیلی راحت لخت و برهنه جلو مادرش می گشت . از این هم خیالش نبود که مادره به اون حرفی بزنه . نمی دونم چرا این دو تا رابطه شون تا به این حد گرم شده بود و چیزی به نام تابو و اصول دست و پا گیر نقشی بینشون نداشت . شاید این نیازی واحد بود که این دو رو بیش از پیش به هم مرتبط می کرد . کف دستای پسر رفته بود روی کون مادرش و اونو به دو طرف می گردوند . خیلی قشنگ این حرکت رو انجام می داد . دو تا قاچو به هم می چسبوند و  اونا رو بازشون می کرد . در حالتی که این دو تیکه کون مماس به هم از هم فاصله می گرفتند و باز می شدند کس درشت اکی به خوبی مشخص می شد و ترشح و خیسی آن کاملا معلوم بود .. -کریم -چیه -دارم همونجوری میشم که توی خونه نادیا شده بودم  .. -آره ولی اون دیگه حالا این جا نیست .-یعنی کریم جون اون اگه اونجا بود چی می شد . مگه می خواست چیکار کنه .......ظاهرا مادر و پسر هر دو می خواستند که با هم سکس کنند ولی انگاری منتظر یک معجزه یا یک بهانه ای بودند که اونا رو وادار به این کار کنه . دفعه پیش که به طور اتومات همه کار ها ردیف شده بود ولی حالا کمی سخت نشون می داد هیشکدومشون بهانه ای برای این کار نداشتند . هر چند برای کریم موردی نداشت که بی مقدمه کیرشو فرو کنه توی کون مادرش . -دوستت دارم دوستت دارم مامان فدات میشم . مامان یه دونه من . گل من .. -چیه .. چیه پسرم . منم دوستت دارم . شکاف کس و چسبندگی اونا وقتی که با هم تماس می گرفتند دل من یکی رو برده بود چه برسه به این کریمی که می خواست مامانشو بگاد . تازه من یک زن بودم که داشتم به هیجان میومدم . شاید به خاطر این بود که دلم می خواست کیر کریم یک بار دیگه بیاد به عیادتم . -کریم کریم .. اگه یادت باشه نادیا گفت که  همزاد خیلی مراقب من و توست و اگه اشتباه کنیم و دست از پا خطا کنیم ممکنه یک بلاهایی سرمون بیاره که اون سرش نا پیدا ... کریم هم حرفای مادرشو ادامه داد . -آره مامان پای جان در میونه نمیشه از مسائل سر سری گذشت .. باید یه کاری کرد .. اکرم دو تا کف دستاشو گذاشت روی دو تا برش کونش و در حالی که چشاشو خمار کرده به امید فرو کشی آتیش هوس داشت تلاش می کرد گفت عزیزم کریم جان می تونی کیرت رو فرو کنی اون داخل تا دیگه همزاد هم دلخور نشه و هم این که خودت هم لذت ببری .. -تو خوشت نمیاد مامان ؟/؟ -حالا من این جوری گفتم . یه بزرگتری گفتن . یه کوچیک تری گفتن .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

شیدای شی میل 36

-اووووووووهههههه فری فری .. بمال .. هم کیرمو بمال هم فرو کن توی کونم و بکشش بیرون . بکن منو .. خوب بزنش .. دوستت دارم .. دوستت  دارم .. حرکت کیر فری توی کون من با یه چسبندگی خاصی بود که بهم لذت می داد . دست  اون روی کیر منم خیلی هیجان زده و حشریم کرده بود و حس قشنگ کون دادن هم باعث شد که به اندازه دو سه پرش دیگه از آبم توی دستش خالی شه و اونم همون لحظه آب کیرشو توی کونم خالی کرد .. خیلی بهم مزه داد و چسبید . خیلی حال کردم . دیگه از این خوشمزه تر و با حال تر نمی شد . لحظات شیرین سکس و هوسو در خونه فروغ اینا سپری کرده و تقریبا دیگه دستگیرم شده بود که لاله چه اطلاعاتی داره . با همه این حال کردنها دلم بود پیش عشق من گل من .. دوست و خواهر من لاله . چقدر دوستش داشتم و عاشقش بودم و هنوزم دلم نمی خواست که اونو از خودم رنجونده باشم . واقعا دلم نمی خواست . بازم رفتم خونه اونا .. خونه لاله قشنگ . آدم اگه واقعیتها رو بدونه خیلی راحت تر می تونه با هاش کنار بیاد با اون استرس های ناشی از حوادثی که اتفاق افتاده ولی اگه ندونه چی به چیه همش در این اضطرابه که واقعا چی می خواد بشه و شرایط چیه . حالا من می دونستم که لاله در چه وضعیتی قرار داره . واقعا شرمنده مرامش شده بودم . رفیق من .. دوست من همه چیز من .. کسی که از بچگی با هم بزرگ شدیم و جسم و روحمون متعلق به هم شد . ولی نه ..  من در حقش خیلی کم لطفی کردم .. اگه ار تباط  من با هوتن و فری رو نشه به حساب نامردی گذاشت این که من با هاش رو راست نبودم یک نقطه ضعف حساب می شد . لاله  طبق معمول زیبا و آراسته شده بود .  -شیدا امشب دیگه باید بتر کونیم -ما همیشه در حال ترکوندن هستیم .. -ولی تا اونجایی که  می دونم  هیچوقت دوست خوبی برات نبودم شیدا . هیچوقت نتونستم اون جوری که تو دوست داری ارضات کنم . هیچوقت  نتونستم اون لذتی رو که می خوای بهت بدم . -این حرفو نزن لاله من همیشه ازت بهترین لذت رو بردم . هیچوقت ازت ناراضی نبودم . همیشه بهترین حسو به من می دادی . عشق می دادی . من حتی اون لحظاتی رو که از تو بودم به تو فکر می کردم .. لاله  لبخندی تحویلم داد که خودم فهمیدم مزخرف گفتم . یعنی دروغ نمی گفتم ولی جاش نبود که این حرفو در این موقعیت بزنم . چه طور می تونستم به فکرش باشم که نیاز ها و خواسته هاش برام اهمیت نداشت . و این که می خواست هوتن رو آدمش کنه . -شیدا چقدر ناز شدی تو امشب .. قبلا هم ناز بودی ولی حس می کنم خیلی آماده ای . اون شورت خیلی فانتزی که پام کرده بودم قسمتی از کیرمنو مشخص کرده بود .-لاله دلم نمیاد پیرهن خوشرنگ  چرمی تو رو از تنت در آرم . به رنگ صورتی براق پیراهنی تنش کرده بود که ظاهرا دو تیکه به نظر می رسید لی ولی یکسره بود و از قسمت دامن به پایین هم زیپ داشت اون زیپو کشیدم و آروم آروم لختش کردم  . -اوووووخخخخخخخ لاله .. همه جات امشب سرخ سرخه .. من اون کونتو بخورم . این بوی چی میده ؟! عجب کرم خوشبو و عطر و ادکلن ملایم و هوس انگیزی به خودت زدی . -همش برای توست شیدا که خوشت بیاد .  -لذت می برم حال می کنم . از این بهتر نمیشه . دوستت دارم . عزیزم عشق من .لاله رو غرق بوسه های داغ خودم کرده بودم .  -لاله عزیزم هر وقت می خورمت حس می کنم تازه ای . -من مال توام مال تو شیدا .. بخورشششش .. همه جا مو .. نشون بده که شیدای منی -پس قرار بود مال کی باشم ؟/؟ من مال توام . مال تو عشق من . عزیز من گل من .. دوستت دارم . می دونستم چی میگه . اون با خودش و در درون خودش در گیر بود از این که واقعا شکیبایی به خرج داده بود و نخواسته بود که اون تابویی رو که بین ما قرار داره بشکنه .. لاله قشنگ و دوست داشتنی من چقدر هوامو داشت . منو خوابوند و اومد دهنشو گذاشت روی کیر من . می خواست که  به من حال بده . یه جوری که بهترین زنا به بهترین مردا حال میدن . ولی من مرد نبودم یک شی میل بودم و اون عشق خودش به منو می خواست به نوعی نشون بده . -دوستت دارم . دوستت دارم می میرم برات ..لاله فداتم .. لاله در حال ساک زدن کیرم بود . اون فقط می خواست که من به اوج حال کردن برسم . کیرم حسابی سفت شده بود . تصور یک کیر مردونه رو داشتم . چقدر از این کار ش خوشم اومده بود . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

هرجایی 86

چند روزی بود که متوجه تغییراتی در روحیه نیلوفر شده بودم . انگاری یک هیجان خاصی داشت . یه چیزی می خواست به من بگه که دو دل بود ولی چیز دیگه ای مانعش می شد . حس کردم که داره عاشق میشه یا  یه چیزی در همین مایه ها .. دلم برای فضولی لک زده بود .. این چند روزه به علت خستگی زیادی که داشت ندیده بودم که  وقتی که از سر کار بر می گرده بره سر وقت دفترش . اون وقتی شروع می کرد به نوشتن دور و برشو شلوغ می کرد . انگاری دوست نداشت که من متوجه شم که اون داره چی می نویسه .  قصد داشتم دو سه بار که نوشت برم سر وقت دفترش ولی همون بار اول تر تیبشو دادم . دلم مثل سیر و سر که می جوشید . دامادم کی می تونه باشه . مثل خودشه ؟/؟ حتما دیگه اون که دیگه در محیط کاری معمولی نیست . تازه در خیلی از بیمارستانهای خصوصی هم کار می کنه .  دختر من معروف شده بود به آچار فرانسه ..  کارای حساسی که کسی ریسکشو قبول نمی کرد می دادن به اون . خودشم می گفت من از هیجان خیلی خوشم میاد -نیلوفر عزیزم تو هم سعی کن مث بقیه باشی . هیجان و این حرفا دیگه چیه . بزنی یک مریضو بکشی و لت و پارش کنی کجای این کار هیجان داره .. -مادر اگه بدونی من با این هیجانات عشق می کنم . -عزیزم  یه جوون خوش تیپ و با اخلاق و مناسب گیر نیاوردی ؟/؟ -توی همین مریضام ؟/؟ -نه  .. -حالا اگه اخلاق داشته باشه و خوش تیپ نباشه نمیشه ؟-چرا عزیزم اخلاق و نجابت در در جه اول اهمیت قرار داره . -جهت اطلاع مادر گرام باید به عرض برسانم که بیشتر بیمارای منو پیر مردا تشکیل میدن . خیلی هم با اخلاقند . پولدار و خوش تیپ هم داخلشون زیاد پیدا میشه . تا ببینیم مادر جونمون چه تصمیمی درمورد دخترش می گیره . -حالا ما رو دست میندازی ؟/؟ -نه مادر آدم دلش باید جوون باشه .. -یعنی تو قصد از دواج نداری ؟/؟ -حالا حالا ها نه .. -چرا ساکت شدی نیلوفر .. -هیچی مامان هیچی .... -من که حرف بدی نزدم . یعنی این قدر از از دواج بدت میاد ؟/؟ -نه مادر بدم نمیاد . آخه من ...من داشتم فکر می کردم اگه پدرم بود و من می خواستم از دواج کنم چه عکس العملی نشون می داد . میگن پدرا عاشق دختراشونن . دختر هم باباشو خیلی دوست داره .. من ازش بدم میاد . چون در حقم پدری نکرده .. ولی اون چیکار می کرد .. مادر منو ببخش با این حرفام ناراحتت می کنم . اصلا دوست ندارم این جوری شه . من هیچ مردی در زندگیم نبوده . نمی دونم .. -عزیزم عشق پدری با عشقی که یه مرد دیگه بخواد شریک زندگیت شه فرق می کنه . -من از هیشکدومش خیری ندیدم . اون یک بار هم که یکی می خواست بیاد خواستگاریم نمی دونستم که چه جوری باید دوستش داشته باشم . مامان من فقط بلدم تو رو دوست داشته باشم و جز تو هم هیشکی لیاقت دوست  داشتن منو نداره . من خاک زیر پاتم .. -عین لوتی ها حرف می زنی .. -چاکرتیم مامان . مخلصتیم ... نیلوفر بازیش گرفته بود ...  این صحبتامون درست ساعتی قبل از این بود که بخواد با خودش خلوت کنه .  و من رو ز بعدش متوجه شدم که پای عشق و عاشقی در میون نیست و اون هنوز به دنبال هویت گمشده خودشه . به دنبال پدری که ازش متنفره . می خواد وقتی که اونو دید سرش داد بکشه . بهش بگه که ازش نفرت داره .. بعد که دق دلی هاشو سرش خالی کرد روشو بر گردونه و ازش دور شه . .. .- وقتی که اونو ببینم اولش سرش داد نمی کشم .. میگن باید احترام پدرو نگه داشت .. ولی اون که واسه خودش جای احترام نذاشته .  مامان گفته اون می دونه که من به دنیا اومدم . گفته که من دو تا داداش دارم که مامانشون فرق می کنه . پس اون روز من اولین و تنها دخترش بودم . همون روزایی که منو به حال خودش گذاشت و رفت . اون منو ول کرد و رفت . به خاطر ترس از زنش . به خاطر این که نگه چرا رفتی با یکی دیگه از دواج کردی ..خیلی خنده داره . حتما داداشام هم می تونن جای بابام باشن . نمی دونم گاهی حس می کنم که زیادی خیال باف شدم . آخه در این درندشت من بابامو از کجا پیدا کنم . نه اون منو دیده و نه من اونو دیدم . شایدم مرده باشه . اگه بگم خدا کنه مرده باشه حرف بدیه . یه پزشک نباید مرگ کسی رو بخواد . و یک دختر هم نباید بخواد که خدا باباشو بکشه .. بیشتر مریضاو بیشتر اونایی که جراحی میشن  پیر مردن . یعنی ممکنه یه روزی بابام  هم یکی از اونا باشه ؟/؟.... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

انتقام میسترس 37

سرم همچنان رو فرمون ماشین قرار داشت . نه راه پس داشتم و نه راه پیش . نمی دونستم چه عذابی رو بابد تحمل کنم تا بتونم خودمو آروم کنم . اونو کجا برده بودند .  این نقشه از طرف کی بوده .. بر گشتم به ساختمون . تیمور و اون گروه سابقشو دیدم که اومدن طرف من . نمی دونستم که با هام چیکار دارن . ولی می دونستم که می خوان در مورد چی حرف بزنن . سعی کردم بر خودم مسلط شم . تا بتونم پیش اونا نشون بدم که بی خیال هستم -تیمور! بهزاد و تو با هم از دوستان صمیمی بودین . فکر نمی کنی شما یه دشمن مشترکی داشتین که خواسته انتقامشو از شما بگیره ؟/؟ -خانوم رئیس فکر نمی کنید که این یک نقشه ای از طرف خودش بوده و این که اون نفوذیه . می خواد به نوعی به ما خیانت کنه . زیر آب ما رو بزنه -تیمور من این طور فکر نمی کنم . تازه این کار چه سودی می تونست براش داشته باشه . .. همین حرف و حرکت تیمور سبب شد که من تا حدود زیادی به خود اون شک کنم . چون می دونستم که جنس اون خرده شیشه داره در حالی که از خیانت بهزاد می گفت .. اون چه ارزشی می تونست داشته باشه . یعنی اونا می دونن که برای من مهمه ؟/؟ در ازای اون چی می خوان . ؟/؟ جنس ؟/؟ احتمالا همین طور بود . حس کردم که نمی تونم بر خودم مسلط باشم . صحبت با این و اون فایده ای نداشت . عملیات پلیس باید زود تر شروع می شد . جان بهزاد در خطر بود و من نمی دونستم که باید با کدومشون بجنگم . خودمو انداخته بودم در آغوش سمیرا .. دیگه به این اهمیتی نمی دادم که اون در مورد رئیسش چه فکری می کنه . فقط اشک می ریختم . -شیما جون ناراحت نباش حتما یه خبری میشه . -ولی اگه نشه چی . اگه اونو بکشن و جنازه اش رو تحویل بدن چی ؟/؟ شایدم تحویل ندن .. دلم می خواست تنها باشم . اون شب سمیرا رو از خودم دور کردم . نیمه های شب موبایلم زنگ خورد . یکی بود که می خواست صداشو تغییر بده . ظاهرا من می شناختمش و اون با این کارش می خواست رد گم کنه . -خانوم رئیس اگه می خواین عشقتون زنده بمونه هر کاری رو که من میگم گوش می کنین .. به افراد تون هم خبر نمی دین .  بهزاد خان به درد کشته شدن هم نمی خوره اما چون می دونم برای شما مهمه من اونو با یه خورده از اون جنسای شیشه ای عوضش می کنم . این کثافت ارزشش به اینه که با همین چیزا طاقش زد و اگه هم ارزشی داره واسه اینه که شما اونوبالا بالا بردینش . وگرنه خودش که دوزار نمی ارزه . مجبور بودم که به حرفاش گوش کنم . باید می رفتم به جایی . می گفتند بهزاد رو در قبال دریافت جنسا آزادش می کنند . نمی دونم باید به چی فکر می کردم . خلاصه دستام به جایی بند نبود جز این که هر چی اونا می گفتنمد باید می گفتم چشم . رفتم به همون آدرسی که اونا می گفتند . چند تا خونه کنار هم بود . باید تنهای تنها می رفتم . باید با مشتی اراذل و اوباش کلنجار می رفتم که رحمی از انسانیت و جوانمردی سرشون نمی شد . به هیشکی هیچی نگفتم . حتی به پلیس .. برام مهم نبود که چی میشه . هیچ چیز واسم ارزشی نداشت . من باید اونو نجاتش می دادم .   تقریبا هراون چه را که می خواستند فراهم کردم تا بتونم زبونشونو بسته باشم . این جوری خیلی بهتر بود .  نمی دونم چرا اصلا احساس ترس نمی کردم . حس کردم که اگه رفتارم خونسردانه تر و گرم تر باشه و با تر فند های زنانه بخوام با اونا مقابله کنم احتمال موفقیت من خیلی بیشتره تا این که بخوام با اونا بپیچم و محکومشون کنم . می دونستم اخلاق و غرورشونو . می دونستم نقطه ضعف اونا رو . خیلی راحت می تونستم سرشون شیره بمالم . فقط باید صبر می کردم و عجله به خرج نمی دادم . چهره هایی رو دیدم که به غیر از یکی دو نفرشون یکی از یکی زشت تر بودند .. یکی از اونا اومد جلو .. بهم گفت سلام خانوم رئیس . جنسا رو آوردی ؟/؟ -تمام و کمال . ببینم آقا رئیس شمایی . یا رو در حالی که سبیلاشو تاب می داد و بهم می خندید گفت بفرمایید من خودم هستم . از اونجایی که  پس از در آوردن مانتوم لباسی دلبرانه بر تنم بود با دامنه ای کوتاه و مینی , اون انگشتاشو رو صورتم کشید و با موهای سرم بازی کرد . -بهت نمیاد دختر خوشگلی مثل تو بشه رئیس یک باند .. -حالا که شدیم . ولی فکر نمی کردم که یک مرد شجاعی مث تو بیاد و به باند این دختر تجاوز کنه و یکی از یاراش رو بدزده .. عین خر که از خوردن گلابی کیف می کنه اونم کیف کرده بود از این که این حرفو بهش زدم . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

مامان بخش بر چهار 42

طوری احساس هیجان و سر حالی می کردم که انگاری زبونم بند اومده بود از این که بهش بگم حالا اگه دوست داری می تونی آبتو خالی کنی .. تازه رفتم اینو بگم که دیدم پس از چند ضربه و ورود و خروج کیر به کس  آبشو خالی کرد اون داخل . -جااااااان چیکار کردی اسحاق . بازم توی کس قرمز مامانت خالی کردی ؟/؟ .. آروم زیر گوش من زمزمه می کرد . -حالا گل سرخ من چه دستوری صادر می فر مایند . این خار رو از کست بیرون بکشم ؟/؟-اووووووفففففف اسحاق تو به این آب حیات و این کیر زندگی بخشت میگی خار ؟/؟ -مامان مرده و قولش گفتم به طمع این هیکل تو نمیام پیشت یه وقت خیالای بد نکنی -اوووووووخخخخخ فدات اگه خیالای بد بکنم اون وقت چی میشه . دیگه منو نمی بخشی ؟/؟ -کی میگه عزیزم . اگه خیالای بد نکنی تو رو نمی بخشم . -حالا شمشیرمو بیرون بکشم یا همون داخل باشه -می خوای مامانتو به کشتن بدی ؟/؟ خب معلومه دیگه اونو باید همون داخل داشته باشی . داشته باشی و نشون بدی که پیروزی .. -اوههههههه ماااااماااااااان مامان خوش کون و کس طلای من .. کی میگه شمشیر اسحاق پیروزه . مادر جونم ار غوان خوشگله من . غلاف تو پیروزه .. مادر جون مگه نشنیدی که خون بر شمشیر پیروز است . پس  این تویی که همچنان داری حکومت می کنی . - فدات شم . فعلا که تو با فرو کردن کیرت سلطنت خودت رو ثابت کردی . - این کیر تاج سر ماست .. -اگه این کیر تاجه .. حضرت کون شما تاجدانی با یه دنیا الماس و یاقوت و زمرده .. -آره یاقوت سرخ . امید وارم بوی خون خفه ات نکرده باشه . اسحاق هوس دارم هوس دارم . تند تند منو بکن . شیطون اومدی اینجا که گولم بزنی -مامان ! جون بابا خیال بد نداشتم . -بابات بمیره می دونم داری دروغ می گی . دو تایی مون قلی رو دست انداخته و به ریش اون می خندیدیم . اسحاق با دو تا کف دستاش کونمو در چنگ خودش داشت و کیرشو محکم و پی در پی تا ته کسم می کوفت و ولم نمی کرد . -بزن بزن .. کس مادر بی حیای خودت رو جرش بده .. بهش بگو این قدر به خودش سختی نده .. ووووووییییییی بگو بگو بگو ولم نکن . خواهش می کنم . بگو این قدر اذیتم نکنه . من کیر می خوام من اونو می خوام . من داغی هوسو می خوام . من تن داع تو رو می خوام . می خوام ولم نکنی . بگی دوستم داری . بگی عاشقمی . بگی که با منی و همیشه در کنار منی . -مامان دوستت دارم دوستت دارم .. -بگردون بگردون . با دستات کونمو بگردون . بذار کیرت با دو تا چاک کوسم در تماس باشه .. اوووووخخخخخخخ  چقدر حال میدی اسحاق . چقدر به این دسر نیاز داشتم . مامان با این کیر هایی که داری می خوری دسر و پیش غذاها قاطی شده . ممکنه اینو که داری می خوری به عنوان پیش غذا هم باشه .. -هر چی هست بالای سر ما,  رو و توی کس ما جا داره .. برای چند دقیقه ای کمر منو محکم توی دستش نگه داشته بود و با شدت و تلنبه زدنهای سریع کاری کرده بود که بی پروا جیغ می کشیدم . بذار افشین و اشکان هم بشنون .. ولی می دونستم وقتی که اونا بخوابن به این سادگی ها نمی شنون .. ولی اگرم بیدارشن دیگه به این راحتی  ها نمی خوابن . با این حال پس از لحظاتی صدامو آوردم پایین و تر جیح دادم که با نقشه از پیش تعیین شده ای که با اسحاق و احسان ردیفش می کنم بتونم کاری کنم که پنج تایی مون با هم سکس داشته باشیم . یک زن و چهار مرد . من با چهار تا پسرام .. با هیجان این مسئله و تصور صحنه هایی که چهار تا پسر دارن منو میگان کیر اسحاقو در کسم هضمش می کردم . -جاااااااااان چه حالی . چه عشقی . خیلی مزه می داد . بوسه های اسحاق منو بیشتر به هیجان آورده بود . احساس قشنگ جوونی و این که بخوام مثل  یک زن در سالهای اول جوانی باشم خیلی سر حال و با نشاطم کرده بود . اصلا در هفته های اول از دواجم همچین هیجانی نداشته بودم . حالا وضع فرق می کرد . من باید خودمو برای چهار تا داماد آراسته می کردم . داماد هایی یکی از یکی بهتر . برای همین باید تلاش بیشتری می کردم تا هر روز زیباتر و خواستنی تر از روز قبل شم و این پسرای گلم چشم و دلشون به دنبال دخترای دیگه نباشه . -اسحاق کیرت مثل همیشه آتیش میده -میگی مامان میون این چهار تا کیر از همه شون بیشتر می سوزونه ؟/؟. -آره عزیزم . از همه شون بیشتر آتیش میده ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

بابا بخش بر چهار 34

الهام جون اگه راضی باشی فقط کنار هم می خوابیم . من هنوز خسته ام . از همون سکس دیشب تا حالا خیلی داغون شدم نیاز به استراحت دارم . -بابا جون یه حرفی می زنی و دیوونه ام می کنی . تو که الان از پیش اون دخترات بر گشتی . من کجا این همه کارت داشتم که خسته ات کنم ؟ از دستت خیلی دلخورم . ازت انتظار نداشتم که با من این جور حرف بزنی و روحیه منو کسل کنی . دیدم بنده خدا راست میگه . -عزیزم می خوام سرمو بذارم رو سینه ات و بخوابم . بهت بگم خیلی دوستت دارم . عاشق الهام جون با حال خودم هستم . -ببینم پدر .. یک پدر در این که عاشق دختراشه شکی نیست ولی علاوه بر عشق به چیزای دیگه ای هم نیاز هست . میگم الهه و المیرا هم خواستن که عاشقشون باشی و براشون از این حرفای رویایی و عاطفی بزنی یا نه ؟/؟ -نمی دونم . نمی دونم . یادم نمیاد .. -بازم جای شکرش باقیه که بابا گلی ما دروغگو نیست .. -الهام من سرم درد می کنه -من بیشتر از تو سردرد دارم -من درد سر هم دارم . -نمی دونم بابا اردی خوشگل و خوش تیپ من . نمی خواستی این همه بچه راه بندازی . حالا خودت هم باید به همه اونا رسیدگی کنی . عجب غلطی کرده بودم ! اگه با همون مامانه می ساختم که همچه چیزی امکان نداشت که با یک خیانتکار در یه خونه سر کنم دیگه لزومی نداشت که یه جورایی با این دخترا کنار بیام . الهام بلوزشو که دگمه هاش باز بود در آورد و گفت بابا سرت رو بذار رو دلم . اگرم دوست داری حرفای عاشقونه بزنی من حرفی ندارم ولی کارای دیگه ای هم باید بکنی . زندگی که فقط عشق نیست . زندگی خیلی چیزای دیگه هم هست . پس ازت می خوام که پسر خوبی باشی . من تو رو به خاطر ار تباط با زن همسایه بخشیدم ولی خواهرام به خاطر این که با من رابطه داری داشتند خون به پا می کردند . حالا به من بگو با با جون با این شرایط من بهترم یا اونا ؟/؟ من خواستنی ترم یا اونا . دستاشو به پشت سرم چسبوند و اونو به سینه هاش فشرد . -اوووووهههههه بابا بابای گلم این قدر بی حال بازی در نیار . دوستت دارم . دوستت دارم . می خوام . فدای اون کیر داغتم . می خوامش می خوامش . بابا بابا جونم این قدر بی حال نخورش همه انرژی خودت رو گذاشتی واسه اون دو تا دختر پاک منو از یادت برد ی . اصلا به این فکر می کردی که من این چند ساعنته رو چقدر گریه کردم . اون از مادرمون اینم از بابامون .. -الهام تو خیلی بی انصافی اگه بخوای از من گله ای داشته باشی . من که اول با تو بودم . انرژی خودمو روی تو گذاشتم بعد رفتم سراغ خواهرات .. -نمی دونم چی داری میگی . حالا یه کاری کن که من فراموش کنم امروز منو به حال خودم گذاشتی که برم . اگه بدونی چقدر داغون بودم . می خواستم خودمو بکشم ... می دونستم داره دروغ می گه .. چون الهام از اوناش نبود که عشق و حال خودشو ول کنه و به خاطر این مسائل بخواد همچین خریتی بکنه  منم واسه این که بهش نشون بدم چقدر واسم اهمیت داره گفتم عزیزم گلم فدات شم اگه این کارو بکنی بابات هم می میره .. -سه تا دیگه داری .. -ولی جدایی از تو برام خیلی کشنده هست . -اگه راست میگی حالا که زنده هستی پس سردرد رو بهونه نکن و اون جوری که من دوست دارم و میشه حال کرد به من حال بده .. توی دلم گفتم دختر تو دیگه کی هستی . همه تون یکی از یکی زرنگ تر . بیچاره الناز ساده دل من که از اول تا آخر سرش تو لاک درس و مشقش بود و کاری به کار کسی نداشت . قبل از این که من لختش کنم اون دست به کار شد و تر تیب منو داد . -خوبه بابا ؟/؟ این جوری خوبه ؟/؟ -کاملا .. خیلی عالیه .. سرم داشت می تر کید .. ولی اون کیر شل و وامونده منو گذاشت توی دهنش و یه جوری اونو ساکش می زد که فکر می کرد داره یه ساندویچ خوشمزه می خوره -الهام مثل این که خیلی گرسنه اته و اشتهات هم خیلی زیاده -آره پدر همینه که میگی . آخه از صبح تا حالا چیزی نخوردم . -پس حالا هر چی که دلت می خواد بخور . هر چی عشقته نوش جون کن .. کیرمو هر قدر هم ساک می زد فقط داشتم لذت می بردم . دیگه غیرتم اجازه نداد که دخترم که چند ساعتی رو در ناراحتی به سر برده بود فعالیت داشته باشه و من فقط نگاش کنم . سرمو گذاشتم لاپاش و در همون حال شلوار و شورتشو کشیدم پایین . -دختر من که خوب اونو لایروبی کرده بودم  این همه خیسی و تر شح از کجا پیداشون شد . -نمی دونم بابا از وقتی که فهمیدم میشه راحت کنارت خوابید خیلی راحت هوسم خودشو این جوری نشون می ده -و خیلی راحت می تونی حرفشو بزنی . ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

گناه عشق 38

نلی سرشو گذاشته بود رو سینه های لخت ناصر . انگاری دوست نداشت که باهاش خداحافظی کنه . نمی خواست باورکنه که باید بره سر اون خونه و زندگی که هیچ علاقه ای بهش نداره .. در کنار مردی که دوستش نداره . با این که در حقش جوانمردی کرده . ولی نلی اینو فهمیده بود که عشق و دوست داشتن بیشتر وقتا به این چیزا نیست . شاید یکی یکی رو با همه بد بودنهاش دوست داشته باشه ..ونتونه عاشق یه فرشته باشه . -ناصر من عذاب می کشم من نمی تونم برم خونه اون .. -نلی تازه هنوز یه نصف روز نشده . به همین زودی خسته شدی ؟/؟ آخه چرا . ما که این حرفا رو با هم نداریم . می تونی باز یه روز دیگه بیای -ناصر تو خیلی بی احساسی . در کم نمی کنی . تو دوستم نداری ؟/؟ فقط همین که اومدم پیشت و خاطرت تخت شد که تونستی پاد شاهی خودتو بر من ثابت کنی تموم شد و رفت ؟/؟ -نلی خواهش می کنم . -کی منتظرت باشم .. فر دا بیام ؟/؟ یه چند روزی رو سعی کن بیشتر باهام باشی . یه حس بدی دارم . نمی تونم خودمو با این زندگی عادت بدم . نمی تونم .  نمی تونمم حس کنم که شوهر دارم . ولی تو نوشینو دوست داری . می دونم . تو می تونی دو تا زنو با هم داشته باشی . دلت یه جوریه . من نمی دونم قلب شما مردا چه جوره . چه طور می تونین دو مدل احساس نشون بدین . پیش دو نفر ...-نلی گفتم بس کن .. ناصر حس می کرد نلی با این حرفاش داره روی اعصاب و وجدانش راه میره . بیشتر به یادش میومد که در حق زنش چیکار کرده . بیشتر به یادش میومد که خیانت کرده . باورش نمی شد که بعد از از دواج هم  بتونه به این کاراش ادامه بده ولی نلی حسابش با بقیه فرق می کرد . -سرم داد می کشی ؟/؟ سر اونی که خودشو خالصانه در اختیارت گذاشته داد می کشی ؟/؟ مگه من چه حرف بدی بهت زدم . باشه اگه نخواستی مجبور نیستی باهام باشی . فقط یادت باشه این تو بودی که منو به دامی انداختی که تا آخر عمرمم نمی خواستم درش بیفتم . نلی لباساشو پوشید و ناصر فقط نگاش می کرد . نمی خواست اونو به این قهر کردنا و نازکشیدنها عادت بده . ولی می دونست که اگه همین جورم   دل چرکین و ناراحت بذاره بره دلش می مونه . -نلی دلخوری ؟/؟ جوابمو نمیدی ؟/؟ به سمتش رفت . نلی می خواست خودشو کنار بکشه . حس کرد که اراده ای نداره . خودشو در آغوشش انداخت . حتی سعی کرد بر خودش مسلط شه تا دیگه اشکی نریزه . ناصر با بوسه ای گرم و طولانی نلی رو آرومش کرد .  زن دیگه به این فکر نمی کرد که فردا بیاد و خاطره امروزو تجدیدش کنه . ولی ناصر وقتی بهش گفت که می تونی برای فردا بیای انگاری که دنیا رو به نلی داده باشن .. -ببینم ناصر این خواسته خودته ؟/؟ -نه فقط خواسته من نیست . خواسته تو هم هست .-یعنی خودت هم دوست داری بیای ؟/؟ -نلی یه چیزی رو بهت بگم این که این قدر خودت رو عذاب نده . همش در فکر اینی که بخوای بفهمی من چقدر دوستت دارم . الان همین چیزی که بهت گفتم فردا هم دلم می خواد پیش من باشی رو می تونی از دو زاویه بر رسی کنی . یکی این که من دلم می خواد و هوس تو رو دارم و دوست دارم که پیشم باشی .. یکی دیگه این که من خسته ام با این وجود به خاطر این که به تو اهمیت میدم نمی خوام ناراحتت کنم و ازت می خوام که بیای . حالا برای چی دوست ندارم ناراحت شی ؟/؟ فقط به خاطر دلسوزی ؟ آخه که چی ؟ خیلی راحت می تونی متوجه شی که این به خاطر عشق و علاقه ایه که من به تو دارم .. -ناصر عشق من ..تو فلسفه و منطق خوندی ؟/؟ چقدر قشنگ و با احساس حرف می زنی . عاشقتم . الان اگه تو اجازه بدی میون کل عالم خودمو میندازم توی بغلت . میذارم دنیا ببینه و بفهمه که چقدر دوستت دارم -فدات شم . حالا با هم میریم بیرون که یه وقتی فکر نکنی که من دارم تو رو بیرون می کنم . دوستت دارم عشق من .. بوی تو یعنی بوی خوش زندگی . بوی عشق . بوی هستی . بوی مستی .. -ناصر چته همش حرفای قشنگ تحویلم میدی -واسه این که یه دختر قشنگ قشنگترین کارا رو واسم انجام داده . -ناصر وقتی پیشتم و یا هر وقت دیگه ای ..می خوام برای همیشه این حسو داشته باشم که متعلق یه توام . آره میگن آدما آزادن هر کسی اختیار خودشو داره ولی من می خوام که همیشه اسیر تو باشم . -نلی خیلی خوشگلی و امروز یه زیبایی دیگه ای داری . من حسودیم میشه . راستش دلم می خواد فقط مال من باشی . -من مال توام . باور کن فقط تویی که به من لذت میدی . امید میدی . به من  این حسو میدی که به زندگی ادامه بدم و فردا رو قشنگ تر از امروز ببینم ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

عجب بله برونی ! 14

افسون یه جور عجیبی نگام می کرد . می دونست که  خیلی عصبی ام کرده . اما سرشو به علامت تاسف تکون داد . می دونستم که داره میگه مرد تو به کی میگی ؟/؟ تو که داری این جور به من حمله می کنی خودت که از همه بد تری . راست هم می گفت من هم داشتم مادرشو می کردم .. اون طرف هم  داشتم می دیدم که عمو افراز چه جوری کمر مامانو گرفته اونو به طرف خودش کشونده و همچین داره اونو میگاد که انگاری  تازه زن داداشه به گیرش افتاده و واسه اولین باره که داره اونو می کنه . این دیگه از اون حالتا بود که من تعجب می کردم .. -افشین بیا این جا افسر فدات شه .. حالا کاری می کنم که تمام درد ها و افکار پریشونت از بین بره . اگه ما چهار تا می خواستیم هر روز و هر ثانیه به این چیزا فکر کنیم که دیگه باید کار و زندگی خودمونو تعطیل می کردیم و شب و روز عزادار می بودیم . این بد مصب یه چیزی هست یه معجون و یه داروییه که همه چی رو ردیف می کنه . دیگه نمی ذاره تو غصه بخوری . قبل از این که کیر منو بگیره تو دهنش یه سری حرفایی زد که یه چیزایی در مایه جادو و هیپنو تیزم بود . -آروم باش عزیزم .. خیلی خیلی دوستت دارم .. خیلی ماهی .. لذت ..هوس شهوت .. کیرمو گذاشت توی دهنش .. این مادر زن ما واقعا جا دوگر بود . از همین لحظه بله برون جاد وی خودشو کرده و شروع کرده بود . فکر کنم طوری هم روی دخترش اثر میذاشت که  گاهی هم می تونست بیاد توی رختخواب ما و حتی به دخترش بگه بره استراحت . ولی کیر من و خودمن دو تایی مون خیلی حال می کردیم . چشامو بسته بودم . انگاری نمی خواستم دیگه چیزی ببینم . نمی خواستم ببینم که عشقم توسط بابام داره گاییده میشه یا عموم داره مامانمو می کنه . اما این خانوم معلم روان شناس ماهرانه و نرم نرمک کارشو انجام داده بود . -چشاتو باز کن افشین .. از حقیقت فرار نکن . واقعیت همینه که داری می بینی . حقیقتو لمسش کن .. تا ساعتی دیگه تو به بالاتر از حقیقت هم می رسی . به یک واقعیتی که من خودمو براش آماده کردم . تو هم باید خودت رو واسه روبرو شدن با اون آماده کنی .. هر چیز تلخی که بهت نزدیک میشه یه چیز شیرینی هم باهاش میاد . سعی کن تلخیها رو ندید بگیری و به سمت شیرینی ها بری . فقط اون لذتها رو ببینی .. چشامو باز کردم . به صحنه گاییدن شدن افسون توسط بابا نگاه می کردم . راست می گفت . نمی دونم تا چه حد تلقین در من اثر کرده بود و تا چه حد خود اراده نقش داشت . ولی فقط اینو می دونستم که دیگه از حد این چیزا گذشته .. افسر دهنشو از رو کیرم بر داشت و قبل از این که اثر هیپنوتیزم محو شه و دوباره افکار پریشان بیاد سراغم دیدم که این بار افسر  وسط بدنشو یا همون ناحیه کونشو رو سر کیر من قرار داد اومد رو من نشست و با یه فشار کیرم به طرف بالا حرکت کرد . -آخخخخخخخخخ جووووووووون خاله جون ..افسر جون .. مامان جون زن عمو جون من اون کونتو قربون ..  این افسر خانوم ما هم نه تنها قدرت بیان خوبی داشت و از نظر روانی رو من نفوذ زیادی هم کرده بود نشون داد که از قوای جسمانی خوبی هم بر خورداره و میشه رو اون حساب کرد . آخ جااااااااان واقعا که این اندام خوردن و کردن و گاییدن داشت که من دیگه داشتم همه رو با هم انجام می دادم .. -بده جلو افسر جون بده جلو اون سینه هاتو بنداز توی دهنم من می خوام میکش بزنم می خوام بخورمش کیف  کنم . جووووووون چه حالی داره چه کیفی میده به آدم . از این با مزه تر نمیشه . سینه های درشت افسر رو دهنم قرار گرفته بود . اون همچنان خودشو رو به جلو می کشید .  درست یک قدمی من پدر دو تا پای افسونو انداخته بود رو شونه هاش و سرشو هم روی کونش قرار داده بود و افسون هم دستاشو رو زمین قرار داده بود و به حالت مار مولکی می رفت و پدر هم پاهاشو داشت و همراه با اون رو به جلو حرکت می کرد .  من و افسر اونجا رو شلوغش کرده بودیم . افسون داشت نگاهمون می کرد . -افشین بد که نمی گذره . مامان یه خورده رعایت کنین .. -ببینم دختر چی شده نکنه می خوای بگی چشم و گوشت داره باز میشه . انگار یادت رفته قبل از ابن که ما به شما بگیم و یا این که در جریان باشین و از دواج کنین کار خودتونو ساختین . به این میگن سکس دسته جمعی . تازه ما قانونی در سکس نداریم که  باید حتما قانون سکوت رو رعایت کرد .به نظر من حتی اگه همسایه ها هم صدای آدمو بشنون بازم آدم باید فریاد سکوتشو بزنه .. اونایی که این صدا رو می شنون اگه خوششون نمیاد باید گوشاشونو بگیرن یا این که خودشونم فریاد بزنن تا متوجه شن که چه لذتی داره از روی هوس فریاد کشیدن !... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

هر کی به هر کی 198

دهنم رفته بود روی کس آنی جون  هر چند تا میکی که به کسش می زدم کمی سرمو به عقب بر می گردوندم تا یه نگاهی به اون کس کوچولوش بندازم و از تماشاش لذت ببرم . -داداش چرا این جوری می کنی تا میام یه حالی بکنم انگاری قطع و وصل میشم . . -خوشم میاد نگاش می کنم . لذت می برم ناز  خواهر ملوسمو می بینم -نهههههه نگو داداش . تو که داری رنگ و وارنگ و از هفتاد رنگ و از هر مدلشو می بینی . مال خواهر فراموش شده ات چه به دردت می خوره . -این حرفونزن .  این گل سر سبد همه اوناست .. به حرفم دیگه ادامه ندادم . نخواستم اون از این که من از کس های دیگه هر چند کلی واسش گفتم ناراحت شه . ولی اون به قسمت خوب قضیه پیله کرده بود . -نههههههه داداش .. این طوری هام که میگی نیست . حس نمی کنم که تو دوستم داشته باشی . باورم نمیشه . این زبونو اگه تو نداشتی چی می خواست بشه .. -آنی خوشگله . این زبون نیست حرفای دلمه . حرفای دلمه برای خواهر خوشگلمه . -حالا به اون زبونت بگو زتعارف کم کن و بر مبلغ افزا -نوکرتم آبجی . لاپاشو به دو طرف باز کردم . بین دو تیکه کس کوچولو و نازش یه شکاف خفیف افتاد . درست مثل دهن ماهی که خیلی آروم باز میشه . من لبمو گذاشتم رو اون شکاف . این بار دیگه خواستم که میک زدنو تا آخرش ادامه بدم . حداقل یک بار اونو این جوری سبکش کنم و بعد حرکات انفجاری خودمو شروع کنم . نصف زبونمو راحت می کردمش داخل کس ناز و کوچولوش و مثل یه کیر اونو می ذاشتم تو و می کشیدم بیرون . خودمم از این کار لذت می بردم . این کارو با کس های دیگه نمی تونستم به خوبی انجام بدم ولی در مورد آنی جونم می تونستم به خوبی پیاده اش کنم . خیلی حال می داد . خیلی دوست داشتم چشای نازشو که خمار می شد ببینم . ولی نمی شد وقتی که زبون توی کس قرار داره بتونی به چشای خوشگل طرفت خیره شی . دو تا انگشتمو گذاشته بودم روی کسش و اونو به دو طرف می کشیدم تا بتونم راحت تر زبونمو بذارم اون داخل و بکشمش بیرون . ولی می دونستم برای شوک دادن به آنی باید کسشو میک بزنم . .. وقتی میک زدنو شروع کردم همچین به لرزه و دست و پا زدن افتاده بود که فکر می کردم نکنه تازه برای اولین باره که دارم بهش حال میدم و خودم خبر ندارم -آریا یواش تر جیغم در میاد عزیز می شنوه .. بیدار میشه  -غصه عزیزو نخور عزیزم . اون اگه بمب بترکونن تا ساعتش نشه بیدار نمیشه -بد جنس بد جنس منو آتیشم زدی . منو سوزوندی . از بس که دیر دیر میای پیشم . اگه بیشتر بهم حال بدی که دیگه این جوری نمیشه .. -اینو دیگه باید از  خونواده ات بپرسی که اونا امونمو بریدن و نمی ذارن که بیام -تو هم خودت از خداته .. دیوونه . تنوع طلب .. .. موهامو به شدت می کشید ولی من پاهاشو به دو طرف فشار می دادم و با آخرین تکنیک هایی که می دونستم اون تیکه های کسشو می ذاشتم توی دهنم . آنی خودشو به طرف بالا می پروند و من اونو با فشار به طرف پایین می کشوندم . .. رسیدیم به جایی که دیگه ساکت شده بود . با چشای نیم باز و خمارش زیر چشمی بهم نگاه می کرد . حالا باید اون لبای گرم و سرخ و غنچه ایشو می بوسیدم . کیرم خیلی داغ شده بود و داشت پوست می ترکوند . می خواستم اذیتش کنم و کمی سر به سرش بذارم . -از قرار معلوم  ار ضا شدی . من می تونم برم استراحت کنم ؟/؟ -می خوای روی زمین بخوابی ؟/؟ خودت رو لوس نکن . حالا داری منو اذیت می کنی ؟/؟ خدمتت می رسم . حق نداری تا صبح بخوابی . تا اون وقتی که من نخوابیدم حق خوابیدن نداری . می دونی ؟/؟ هر چی من گفتم باید بگی چشم . تازه این قدر واسه ما ناز نکن . زانوشو کمی بالا آورد و اونو زد به کیرم -شیطون . جواب اینو کی می خوای بده . تو که اینجا جز من کس دیگه ای رو نداری . حریف این میشی ؟/؟ -آنی یواش یواش داری میای تو خط .. -آبجی همون داداشیم دیگه -فدای آبجی خوشگله خودمم میشم . -حالا فدا نشو و بیا تو بغل خودم که خیلی معطلتم . .. آروم آروم خودمو برش منطبق کردم . طعم شیرین لبای اون هوسمو خیلی خیلی بیشترش کرده بود . اولش می خواست اذیتم کنه . پاهاشو بهم چسبونده راه کسشو بسته بود ولی با چسبیدن سینه هام به سینه هاش و بوسیدنش خیلی آروم لاپاشو باز کرد .  سر کیرم رو شکاف کس داغ و کوچولوش قرار گرفت . خیلی هیجان زده شده بودم . شایدم علت قویترش این بود که حس می کردم آنی فقط وابسته به همین یک کیر منه و همینه که اونو به هیجان میاره .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

اتوبوس هوس 38

می خواستیم بریم به نوشهر . یک شهر زیبا و ساحلی و تمیز که تا به حال چند باری رو به اونجا رفته بودم و در میان شهر های ساحلی شمال بعد از بابلسر بیشتر از نوشهر خوشم میومد .. پرده ها رو کشیده بودیم .   معین به من گفت که من بشم مجری و سخنران اون جمع و بر نامه ها رو اعلام کنم ولی من ازش خواستم که خودش این کارو انجام بده چون هر چی باشه اون معاون آموزشی بوده و می دونه چه جوری مسئله رو حل و فصلش کنه . معین رفت اون جلو و گفت .. ضمن عرض خیر مقدم به کلیه حضار . .به عرض می رساند هدف از این سفر نزدیکی و صمیمیت هر چه بیشتر ما دوستانه .. این که دلهای ما به هم نزدیک تر شه و بیش از گذشته متوجه شیم که خواستها و نیاز های مشترکی داریم . تو خواهر ..تو برادر هر آن چه که من می پسندم تو هم می پسندی پس در کنار هم زندگی شیرین تر می شود . می توان تابو ها را آرام آرام شکست و تحولی ایجاد نمود به معنای آزادی و دموکراسی واقعی در جامعه .... یه سری از این سخنرانی ها کرد و چرت و پرت ها گفت و بعدشم گفت الان برای شما یک فیلم پر تنش میذارم که شاید صحنه های خاصی هم درش باشه ولی ما می خواهیم با این قید و بند های اجتماعی مبارزه کنیم . باید از جایی از هم گسستن این رشته های دست و پا گیر را آغاز کرد . قید و بند هایی که فاصله ایجاد می کنه ..حاضرین همه کف می زدند و سوت می کشیدند . فریده و رستم کمی گیج و منگ به نظر می رسیدند ولی می دونستم اون فیلم نیمه اگه به نمایش گذاشته شه دیگه یواش یواش عادت می کنند . معین که می گفت از همون اول فیلم سوپر و سکسی کامل بذاریم که من با این کارش مخالف بودم و گفتم داداش برای ورزش اولش باید نرمش کرد . اینجا اتوبوسه جنده خونه که نیست .. با این عبارت دو تایی مون اشک چشامون در اومده بود از بس خندیدیم . یه نیمساعتی رو به راه افتادیم .. به معین گفته بودم فیلمه رو اولش نذاریم . بعد از یک ساعت بذاریم که رستم و فریده بیشتر آب بندی شده باشن .. آب بندی کردن فریده که  با معین بود و رستم رو هم که باید شیلا ردیف می کرد . من بیشتر نگران رستم بودم که یه وقتی نکنه کاسه کوزه ها رو به هم بزنه . داشتم به این فکر می کردم که کاش  اصلا اونو نمی آوردیم ولی اینم نمی شد . اگرم جریانو نمی فهمید می تونست این تردید درش وجود داشته باشه که چرا مادرش تنها به این سفر رفته . من و رویا دست در دست هم به جاده نگاه می کردیم . مسیرمونو جاده هراز انتخاب کرده بودیم . از جاده چالوس  هم می تونستیم بریم ولی بچه ها و خود منم این طور هوس کرده بودیم که از این مسیر بیاییم . و برگشتنی رو می شد از اون طرف اومد . رویا دستشو داده بود به دستم و همین لمس دستش باعث شد که کیرم شق شه . به همین راحتی .  دلم می خواست ببینم اون دو نفر جلوی ما چیکار می کنند . معین و فریده زن اکبر رو میگم که ظاهرا فریده داشت عادت می کرد به این که یک مرد غریبه کنارش نشسته باشه . هر چند طوری به نظر میومد که اونا قبلا یک سلام و علیکی رو با هم داشتند . ولی در همین اندازه ای که او به نوعی با کار شوهرش در ار تباط بوده .. بعضی از حرفاشونو نمی شنیدم . فریده خیلی آروم تر صحبت می کرد . شاید سختش بود از این که کنار یک غریبه نشسته . و شاید هم ملاحظه شوهرشو می کرد . اکبر که  پشت رل نشسته بود مدام در حال چایی خوردن بود . تازه یادش اومد که باید حداقل به پشت سری هاش تعارف کنه .. -فریده جون .. معین خان  اگه چایی میل دارین بفر مایید در خد مت شما هستیم . فقط  آقا معاون حواستون باشه این عیال ما سرتونو نبره . از بس حرف می زنه .. فریده به پزش بر خورده بود ..-اکبر آقا چرا آبروی منو می بری . اگه من حرف می زنم چهار تا کلام درست و حسابی میگم . دیگه همش نمی شینم چایی نمی خورم و سیگار که نمی کشم .. معین کف دستشو خیلی آروم گذاشت پشت دست فریده و گفت آبجی شما خودتونو ناراحت نکنین . مردا جماعت بیشترا همین جوری هستن . فریده یه لحظه دستشو حرکت داد ولی حس کردم دیگه روش نمیشه که خودشو کنار بکشه .. رویا : ایمان چت شده ! تو که همش حواست به اینه که معین و فریده چیکار می کنن . ما اومدیم اینجا خوش بگذرونیم نه این که بخواهیم در کارای دیگران سرک بکشیم .. -من واسم تنوع داره .می خوام ببینم کارشون به کجا می کشه . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

به دادم برس شیطان 95

شریف از خود بی خود شده بود و منیره هم بد تر از اون . زن حس می کرد که چقدر از این تکرار و تکرار ها خوشش میاد و لذت می بره . تکرار ی ها زمانی لذتش بیشتره که افراد بیشتری درش دخیل باشند . مردان بیشتری بهش حال بدن . شریف با میک زدن کسش اونو ارضا کرده بود ولی منیره کیر حاجی رو می خواست که در کسش حرکت کنه و بهش جون دیگه ای بده .. حاجی شریف چشاش سرخ شده بود . به یک حالتی رسیده بود که انگاری وارد دنیای دیگه ای شده .. دنیای شهوانی و حیوانی .. کیرشو یک ضرب فرو کرد تا ته کس .. -آخ حاج آقا بازم با شمشیرت کشور گشایی کردی . بازم نشون دادی که دین و مرامت همیشه پیروزه . شریف با چشایی خون گرفته فقط به منیره فکر می کرد و این که چه جوری ازش لذت ببره و بهش حال بده . یه انگشتشو هم فرو کرده بود توی سوراخ کون منیره . زن احساس عجیبی بهش دست داده بود . با این کار حاجی هوس کرده بود که در همون لحظه کاش یک کیری هم بود وکونشو می گایید . خیلی خوشش اومده بود از این حرکت اون . یک دست شریف هم رو سینه های منیره کار می کرد .. مجتهد دیگه نتونست جلو گیری کنه .. زن جهش های کیر شریف رو به خوبی حس می کرد . دلش نمی خواست که به این زودی ملا شریف خودشو سبک کنه . هر چند می دونست که بازم می تونه تقریبا با همون شدت  به گاییدنش ادامه بده و از طرز کار و حالت کیر ش با خبر بود ولی دوست داشت که شریف همون شور و اشتیاق و هیجان رو هم داشته باشه . -جاااااااااان خانوم من فدای اون فرج داغت بشم که باعث فرج کار های من میشه .. منیره سر در نمی آورد که این آخوند هوسباز چی داره میگه ولی از اینکه خودشو در اختیار اون گذاشته بود لذت می برد . داشت به این فکر می کرد که وقتی از ستاد تبلیغات بیاد خونه اول می تونه بخوابه . بعد هم کارشو به عنوان منشی و سکرتر ملا شریف شروع کنه .. شریف دیگه گیج شده بود . انگاری اختیار و تسلطی بر خود نداشت . منیره از این وحشی بازیهای اون لذت می برد و خوشش میومد ولی  اینو که شریف دستشو دور شکمش حلقه بزنه اونو بر گردونه و از پشت فرو کنه توی کونش براش کمی عجیب بود چون این کار رو با خشونت خاص و بی سابقه ای انجام می داد . اونم آخوندی که بر این ادعا بود که گاییدن کون جایز نمی باشد .. -حاج آقا حاج آقا یواش تر .. در نظر بگیرید دفعه دیگه ای هم هست که باید مستفیض بشوید .. منیره حس کرد که خیلی هم شانس آورده که کیر بعد از انزال رفته توی کونش . با این حال کیر شریف هر لحظه سفت تر می شد . رفته رفته حاجی تسلط بیشتری بر امور پیدا کرده و با لذت چشاشو به کون منیره دو خته انگشتاشو کرده بود داخل کسش . منیره هم حس می کرد که  بازم دلش می خواد که یک بار دیگه به اوج سکس  برسه .. ولی دیگه متوجه شده بود که این مجتهد و پیشنماز مسجد محل دیگه زیادی داره دیرش میشه و حتی ممکنه به عبادت صبح هم نرسه .. -حاجی جون .. اگه می خوای کاری بکنی بکن و دوست داری توی کون منم خیس کن که مردم منتظرن . باید غسل جنابت هم بکنی وگرنه گناه مردم هم به گردنت میفته .. شریف که دیگه عشق و کون منیره اونو گیج کرده بود نمی دونست چی بگه . براش دیگه مهم نبود که  غسل داشته باشه یا نه .  حس می کرد که داره لذت می بره از این که شیطان اونو تا این حد وسوسه کرده .. زیر لب بدون این که منیره متوجه حرفاش شه زمزمه می کرد جاااااان کی میگه شیطان بده . بنده خدا همش می خواد یه کاری کنه که ما کیف کنیم . لذت ببریم . کیف کردن کجاش حرامه کجاش گناه داره .. آخ جان -حاج آقا زیر لب چی زمزمه می فر مایید اگه خصوصی نیست بلند تر بفرمایید تا ما هم بشنویم . آخه فدات حاجی من که نا محرم نیستم .. -عزیز دلم فدای اون کس و کونت شم . داشتم با خودم می گفتم واقعا این حاج خانوم ما یعنی شما عجب پر و پاچه دلچسبی دارین .. شریف خودشم گیج شده بود که چرا این حرفای لاتی رو زده و منیره هم شگفت زده بود از این حال و احوال مرد .. کونشو به سمت عقب حرکت می داد تا این که یک بار دیگه هم این بار از راه کون ریزش منی رو حسش کرد .. -حاج آقا شما باید یک فتوایی صادر بفر مایید که تحت شرایطی عمل آمیزش از طریق عقبه و مقعد مباح و حلال باشه .. -حتما این کارو انجام میدم .-حتما حاج آقا چون طرفداران و پیروان زیادی هم پیدا کرده و اون وقت واسه رهبر شدن هم افکار عمومی از شما حمایت می کنه . .. ادامه دارد ... نویسنده .. ایرانی 

زن نامرئی 177

شب از نیمه گذشته بود . شاید می شد گفت که دم صبح شده  . شاید می شد حس کرد که مادر و پسر به چی می اندیشن . رفته بودم به اتاق اکرم . اون تقریبا خودشو نیمه بر هنه کرده بود و چند تا لباس و وسیله گرفته می خواست بره حموم . ولی انگاری دلش رضا نمی داد . لاپاشو باز کرده بود و دستشو گذاشته بود روی شورتش و به کسش چنگ انداخته بود . انگاری دلش می خواست کریم بیاد طرفش و باهاش ور بره . مثل مرغی شده بود که نمی دونست کجا تخم کنه . گاهی رو تخت دراز می کشید و دامنه پیراهنشو می داد بالا و سرشو بر می گردوند و کون لختشو می دید .  می خواست یه حس لذتی داشته باشه . از این که اگه کریم اونو ببینه چه احساسی می تونه پیدا کنه . حس و حال این زنو می دونستم . می شد فکرشو خوند . یک زن تا وقتی که طعم و لذت کیر رو نچشیده باشه می تونه ادای با ایمان ها رو در بیاره از تابو و ایمان و عرف و این جور چیزا بگه .. اما همین که دیوار فاصله ها ریخت پایین و این سد شکست و آب پشت سد وارد سر زمین کسش شد دیگه همیشه منتظر این سد شکنی خواهد بود . رفته بودم سراغ کریم .. اون که دیگه وضعش خیلی افتضاح تر از مادرش بود . حداقل فکر می کردم اونو در یه حالت سر و سامون گرفته  تری می بینم . ولی  اون شلوارشو کشیده بود پایین و کیرشو گرفته بود توی دستش . مثل این که هماغوشی و گاییدن مادرش بهش لذت داده بود . خیلی آروم از اتاقش اومد بیرون .. یواش یواش رفت طرف اتاق مادرش . من کمی درو باز گذاشته بودم و اکرم که دمر روی تخت افتاده بود جریانو نمی دونست . با این حال کریم خودشو کنار کشیده بود و به مادر ش که با شکم به روی تخت افتاده بود نگاه می کرد . مخصوصا درو کمی باز ترش کردم . کریم متوجه نشد که در واسه چی بیشتر باز شده . انگاری اینو اکرم حس کرده بود . شاید جریان هوا ی خنکی وارد اتاق شده بود که اونو هوشیار تر کرده بود . سرشو برگردوند  اکرم گفت کی اونجاست . پسر از ترس و خجالت شلوارشو کشید بالا .. من اینجام مامان . داشتم میومدم داخل دیدم وضعیتت مناسب نیست . نمی دونستم چیکار کنم بیام یا برم -کریم حالا دیگه غریبه شدی ؟ یا ما برات غریبه شدیم ؟/؟ چرا همچین حسی داری . مثل این که یادت رفته که یک ساعت پیش من و تو چه حس و حالی نسبت به هم داشتیم و با هم چیکار کردیم -آره مامان از یادم نمیره . خیلی ناراحتی نه -آره پسرم چیکار کنم . حتی هنوز نرفتم حموم . غسل نکردم . نجس هستم . -آره مامان گناه بزرگیه . باید زود تر بری تا دیگه بتونی پاک شی .. -کریم فکر می کنی گناه خیلی بزرگی کردیم ؟/؟ می تونستیم این کار رو نکنیم ؟/؟ -مادر جان پای جان در میون بود . اکرم حالا طاقباز کرده بود . دامن پیراهنش خیلی کوتاه بود و فقط  تا چند سانت زیر کسشو پوشش می داد . اکرم بازم به کیر شق شده داخل شلوار پسرش توجه داشت و کریم هم به لاپای مادرش نگاه می کرد . -خیلی خسته ای مادر .. من جات بودم حالا استراحت می کردم -تمام تنم کوفته هست و احساس درد می کنم . -بخواب مامان خوشگله من ! من به سرت دست می کشم تا خوابت ببره فراموش کن چه اتفاقی افتاده .. دوست داشتم برم اذیتشون کنم ولی دیدم ضرورتی نداره چون اوضاع و احوال داشت  خیلی مرتب پیش  می رفت  و نیازی به دخالت من نبود . کریم دستاشو رو سر مادرش می کشید و خیلی آروم آروم پس از نوازش موهاش دستاشو گذاشت پس گردن مادرش .. لباس خواب اکرم طوری بود که شونه های اونو لخت نشون می داد . خیلی آروم شونه های اونو می مالید .. رفته بودم طرف اکرم که حالا به حالت دمر قرار گرفته بود تا کریم اونو راحت تر نازش کنه و اونم عکس العملهاشو راحت تر پنهون کنه . چشاشو بسته بود و حرکات و چین هایی به صورتش می داد که نشون می داد که چقدر داره لذت می بره .. . کریم بدون این که از مادرش اجازه بگیره لباس خواب کوتاه مادرشو به طرف بالا داد . انگاری کمی تردید داشت و می ترسید که اکرم اونو دعواش کنه . ولی  مادر با صدایی لرزان از آه و هوس بهش گفت کریم این که کاری نداره چقدر خودت رو عذاب میدی می تونی اونو از سرم درش بیاری . کریم همین کارو انجام داد . حالا شورت  تقریبا فانتزی اکی بیشتر کون اونو انداخته بود توی دید . کریم صورتش کاملا سرخ شده بود . این نگاههای هوسباز مردونه رو می شناختم . می دونستم خیلی دلش می خواد که همین حالا  کیرشو بچسبونه به بدن مادرش ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

لز با دختر خجالتی 66(قسمت آخر)

حالا دو تایی تون با همو سر حال سرحال می کنم . بهناز رو سمت راست و بهنوش رو سمت چپ خوابوندم . -حالا به دو تایی تون حال میدم یکی از یکی بیشتر ..  اول میک زدن کس بهناز رو شروع کرده کف دستمو گذاشتم روی کس بهنوش .. ظاهرا اون جوری که من با سرعت به اونا حال می دادم و نقاط حساسشونو تحریک می کردم براشون تازگی و تعجب داشت . هر چند خودشون هم در حال دادن بد نبودند ولی طوری خوششون اومده بود که همش می گفتند زیبا تو معرکه ای تو یکی یه دونه ای -دخترا من همین  حالا از شما یاد گرفتم . تکنیک و تاکتیک من مث شما نیست . اصلا شما ها استادان فن هستین .. حالا با اجازه بهناز جون اگه اجازه می فر مایند دوباره کس ایشونو صرف بفرمایم -خواهش می کنم دختر عمو جان میل بفر مایید . چقدر کس هاشون ناز و کوچولو و آبدار بود . یه روزی اگه بهم می گفتند همجنس بازی کن و جا های حساسش رو هم میک بزن و خلاصه اونو بچشش از صد تا فحش برام بد تر بود و در خواب و خیال هم همچین چیزی رو نمی دیدم . ولی حالا حس می کردم که چقدر لذت بخشه که دو تا کس کوچولوی ناز و خوشمزه از دو تا دختر دیگه روبروت باشه و تو مثل یه پسر هوسباز و حشری به اونا زل زده منتظری کی می تونی فرصتی ردیف کرده شکارشون کنی . بعضی وقتا من حس می کردم که میل ما دخترا به دخترا بیشتر از تمایلیه که پسرا به دخترا دارن . البته اگه لذت واقعی لز رو بفهمیم این طور خواهد بود . آخه وقتی یک دختر یک دختر رو بفهمه حتما یه کاری می کنه که هم خودش لذت ببره هم طرفش .. کف دستم با فشار روی کس بهنوش کار می کرد . و کس بهناز رو هم میک می زدم .. -اوووووففففف اووووووفففففف کسسسسسم کسسسسسم کشتی منو تو زیبا ! داغون شدم .. دست نکش .. دست نکش ! نهههههه نههههههه کسسسسسم -طاقت داشته باش . طاقت داشته باش . ولی حسابی دیگه حال هر دو تا شونو جا آوردم .- منو بخور منو بخور .. اوووووففففف وووووییییی نهههههههه زیبا زیبا .. بهناز دستاشو گذاشته بود رو سینه هاش و با هاش ور می رفت .. از اون طرف  بهنوش بی حس شده رو به حال خودش ول کردم تا بتونم سر سامونی به وضع بهناز بدم . دستامو گذاشته بودم روکس دخترعموم و هم چوچوله هاشو میک می زدم و هم روی کس رو که یه لقمه دهنم شده بود . ولی انصافا کس مشتی داشت . از اون کس هایی که نشون می داد خیلی هم حرفه ایه .. خودمو رسوندم رو کس بهناز . به این صورت که تنمو گذاشتم روی تن اون و خواستم که کسمو روی کس اون حرکت بدم از اون طرف هم بهنوش همش با حسرت خودشو تکون می داد ازم می خواست که زود تر برم و با اون دست به کار شم .. ولی حرکات کس من روی کس دختر عموم طوری بود که دختر عمه بهنوش  فریاد می زد حالا من . حالا من ..وحالا کس من .. بیا بیا به منم حال بده .. ولی من دستمو به طرفش گرفته گفتم آسیاب به نوبت . بهناز که حالی به حالی شده بود گفت این مدلیشو هم اگه دیده باشم ولی تا این حد اینجوری نچشیدم .. -بهناز بس کن چقدر داری هوار می کشی .. ولی کس خودمنم دست کمی از شکافهای اون نداشت . چه عشق و حالی با هم می کردن این دو تا کس .. بهناز رو ار گاسمش کردم . حالا نوبت دختر عمه سر سختم بهنوش بود .. پاهاشو گرفته اونو به طرف خودم کشوندم . حالا این بار پا های من پاهای اونو قفل کرد . با اون به طرز دیگه ای کس رقصونی می کردم .. -نکن نکن .. زیبا .. -من واسه همین کردنهاست که اینجا پیش شمام . بهنوشو بغلش زده کمرشو آوردم بالا . اون می خواست یه حرکتی از خودش نشون بده ولی قفل کرده بود .. منم نیرو و جونی تازه گرفته و با حداکثر سرعتم طوری به بهنوش فشار می آوردم که چاره ای جز این نداشت که ار گاسم شه .. سه تایی برای دقابقی همو بغل زده و خیلی هم احساس صمیمیت می کردیم . چقدر رفتارمون نسبت به هم عوض شده بود . درسته که لز در خود لز ما رو گستاخ تر و بی پر وا تر نسبت به هم کرده بود ولی در رفتار و اخلاق ما نسبت به هم تاثیر مثبتی داشت .. طوری که وقتی سه تایی مون  می خواستیم بریم به میون جمع قبلش خیلی خواهرانه و دوستانه و موشکافانه روی چهره هم کار کردیم ..چقدر احساس آرامش می کردم . این کار عامل همبستگی ما شده بود ..با این که اساس صمیمیت فوق العاده ای با اونا می کردم ولی هر گز این فکر رو به خودم راه ندادم که این راز رو که من یک دختر نیستم با اونا در میون بذارم ...مجلس اون روز هم تموم شد و مرخصی و استراحت ما هم همین طور . ولی عجب استراحت پر خاطره ای . دیگه خیالم از هر دو سر زمین تخت شده بود که همیشه واسه لز کردن امکانات و شرایطی هست .. وقتی پس از سه روز ما دوستان دانشگاهی و هم خونه و جون جونی همو دیدیم طوری ذوق زده شده بودیم که انگاری سالهاست همدیگه رو ندیدیم . -زیبا جون فدات اگه بدونی چقدر دلم واست تنگ شده بود ..-منم همین طور زهیدا . اگه بدونی چقدر خوابتو دیدم و با ریاضت کشیدن لحظه ها رو واسه رسیدن به تو کشتم .. کشتم تا به من زندگی بدی عشق من .... پایان ... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 35

-نهههههههه سینا عزیزم . عشق من . داره میاد . حالا داره میاد .. خیلی خوشم میاد چقدر این حسش قشنگه . چقدر خوشم میاد . لذت می برم . نههههه سینا خواهش می کنم .. مونا ازش خواست که حس گرم و نرمشو خالی کنه توی کسش .سینا هم دیگه صبر نکرد که این حرف مونا تموم شه .. اونو با تمام حسش بغل کرد وتا اون قطره ای رو که می شد توی کس این زن خالی کنه بی نصیبش نذاشت . -سینا همینه همینه . عشق وحال واقعی همینه . همینه که یک عمری من منتظرش بودم و می خواستمش و ازش دور بودم . -ولی یادت باشه مونا من نمی تونم همیشه پیشت باشم . -اوووووووههههههه بد جنس نشو .. -ببین بذار در مان امروزت به خوبی پیش بره . اگه یادت باشه تو ازاولش منو یه مدل دیگه می خواستی و قبولم نداشتی . ناز داشتی و نمی خواستی . -حالا می خوام . تا هر جایی که دلت بخواد من می خوام بیشتر می خوام .. . سینا کیرشو کشید بیرون . منی از کس مونا فوران کرده بود . -پسر چقدر زیاد ریختی توش .. جوووووون چه حالی میده .  با انگشتاش قطره هایی از منی رو جمع کرد و اونا رو فرو برد توی دهنش .  -خیلی حال میدی . خیلی .. -فعلا مونا جون  تو که داری به من حال میدی این جوری که داری انگشتاتو لیس می زنی آدمو به هوس میاری . دیگه من چی بگم . -هیچی نگو . فعلا من دارم میرم حموم . دارم جبران اشتباهمو می کنم .. سینا همراه مونا به راه افتاد . دو تایی شون رفتن به حمام .   هر کدومشون اون یکی رو لیف می زدند . مونا آب کف درست کرده رفته بود داخل وام و سینا هم پشت سرش به راه افتاد . -خانومی اجازه می فر مایند که همراه ایشان وارد شم ؟/؟ -اجازه ما دست شماست .. سینا دیگه اون بوی بد رو احساس نمی کرد . حالا دیگه متوجه شده بود که گر صبر کنه زغوره حلوا می سازه . هر چند غوره بوی بدی نداره .. مونا سرشو به لبه وان تکیه داده بود و سینا هم لباشو رو لبای اون قرار داده بود . لباشو یواش یواش می مکید . دست زن به طرف کیر رفته بود . لاپاشو باز کرد . هنوز هم هوس داشت . دلش می خواست تا ساعتها عشقبازی کنه . حس کرد که به دنیای آرامش خود سالهاست که بدهکاره . سر کیر سینا رو به کسش چسبوند و کمی باهاش بازی کرد . داغ شده بود . دوباره حس می کرد که دور و بر کسش به هیجان اومده وتنها دوای دردش کیر سیناست که باید ضربتی بیاد کمکش .. چشاشو بسته بود . ثانیه هایی بعد کیر راهشو پیدا کرد .سوراخ کس مونا رو شکافت و تا انتها رفت . زن از هوس به خود می لرزید . تشنه بود و حریص . در هر حالت به یاد سینا می آورد که هنوز کارشون تموم نشده و در مر حله بعدی باید چیکار کنه . -همین جوری خوبه ؟/؟ ..سینا خیلی آروم داشت مونا رو می کرد و اونم با همین شرایط کنار اومده بود . حالا داشت به این فکر می کرد که یک بار دیگه باید برن روی تخت .. پشت به اون کرد تا سینا بکنه توی کونش . مونا به اندازه کافی کون داده بود . مردایی بودند که به زور می کردند توی کونش . به فریاد های اون کاری نداشتند . خیلی ها شون از فریاد های اون لذت می بردند . انگاری که سادیسم داشتند .حس کرد که دور سوراخ کونش یه خشکی خاصی داره و شاید این جوری دردش بگیره که کیر فرو بره توی کونش . از آب هم که می خواست بیاد بیرون و کونشو با یه چیزی چرب کنه زورش میومد . راستش می خواست به همین حالت لذت ببره . به خودش فشار آورد . دندوناشو به هم فشار می داد تا تونست حرکت آروم کیر رو اونم چند سانتی توی کونش تحمل کنه . کیر سینا به حدی کلفت بود که هر قدر هم کون اون کارد کرد داشته بازم به سختی راهشو پیدا می کرد .. مونا حالا از کون دادن به این پسر هم کیف می کرد هر چند که درد رو به زحمت تحمل می کرد . -مونا اگه دردت میاد بگو کیرمو بکشم بیرون -نهههههه آقا خوشگله . کیرت دوای درد های منه .شاید حالا کمی درد داشته باشه ولی اون در مان درد هامه .اون همه چیز منه . حلال مشکلات منه . بکن .. بزن .. سینا بازم فکرش رفت پیش این که تا کجا می تونه این توانو داشته باشه که به همین سرعت و صورت بتونه فعالیت کنه . اون تا جوونه باید بارشو بار کنه که شاید فردا نتونه به این صورت فعالیت داشته باشه . سرشو به سر مونا نزدیک کرد و از پهلو شروع کرد به بوسیدن گونه ها و لبهای مونا . مونا احساس آرامش و لذت می کرد . از کلفتی  کیر و حس یه چیز اضافه ای در کونش بی اندازه لذت می برد ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

هر کی به هر کی 197

آنی جون من خواهر خوشگل من .. دوستت دارم دوستت دارم . چقدر نازشده بود . تر و تازه و دست نخورده ای که فقط توسط من دست خورده بود . حس کردم که این جوری به من خیلی حال میده . خیلی مزه میده . آنی انی قول بده فقط به همین فکر کنی . فقط به خودم و تو .. فقط به داداشت .. -آره من فقط به همین فکر می کنم . اگه قرار بود فکر دیگه ای داشته باشم که تا حالا صد تا کفن پوسونده بودم . -خواهرم چرا از این فکرا می کنی . تو که می دونی من خیلی دوستت دارم . از این فکرا نکن -حالا تو بیا منو بکن و از این حرفا نزن . بوی آنی منو مست مستم کرده بود . داشتم دیوونه می شدم ..وقتی لباس خوابشو از سرش در آوردم ولبای غنچه ای و داغشو به لبای خودم چسبوندم حس کردم نمی تونم خیلی سخته که لبمو از رو لباش بر دارم . ..زیبا ترین افسونگر دنیا جادوم کرده بود . به این فکر می کردم که اگه اون یک دختر غریبه بود شاید اونو به عنوان آشنا ترین برای خودم عقدش می کردم .. آخ که چقدردلم می خواست همسرم مثل اون باشه .آنیتا کیرمو بین پاهاش قفل کرده بود . دستمو گذاشته بودم دور کمراون سوتینشو باز کردم . برلی چند ثانیه ای سینه هاشو نگاه کردم . لبامو گذاشتم رو اون سینه ها و خیلی آروم میکشون زدم . اصلا دلم نمیومد که خیلی  سفت و سخت و با فشار میکشون بزنم . نمی خواستم به این زودی از فرم بیفته . -داداش عیبی نداره محکم تر بخورش من دردم نمیاد .. -ولی من حیفم میاد .. -اووووخخخخخخ چه حیفی این لحظه ها برای اینه که هر دومون لذت ببریم اگه امروز لذت نبریم پس کی لذت ببریم . کی از لحظه های خوش زندگیمون استفاده کنیم .. درش بیار آریا .  دستم به شورتت نمی رسه . وگرنه خودم برات درش می آوردم . می خوام اون کیر خوشگلتو ببینم . همون تپلی رو که ناز داره به ما سر بزنه . افاده ها داره .. آنی فداش .. شورتمو که پایین کشیدم آنی اونو ازم گرفت و اونو فرو برد توی دهنش .. -نههههههه آنی آنی خواهر عزیزم واسه چی داری این کارو می کنی .. -اگه بدونی وقتی شورتتو میذارم توی دهنم چه حالی به من میده !فکر می کنم که دارم کیرتو می خورم . ساکش می زنم . چقدر هر شب خوابشو ببینم منتظرش باشم .. اینو گفت و دوباره به جویدن و خوردن با لذت شورتم ادامه داد .. دستمو به طرف دهنش رسونده شورتو آروم آروم از دهنش خارج کردم .. وسط بدنمو گرفتم به سمت سر و صورتش . کیرمو چسبوندم به لبش .. تا فهمید می خوام چیکار کنم لباشو باز کرد و کیرمو قاپید -نههههههههه آنی آنی چقدر با هوس و هیجان می خوریش . دو تا کف دستشو دور قسمتی از کیرم که بیرون از دهنش قرار داشت حلقه کرد و اونو می گردوند . با این کارش حس کردم  تمام بدنم آب شده داره می ریزه توی دهن آنی .. حس کردم که اگه نخوام آبمو خالی کنم توی دهن آنی خوشگله خودم به خودم ظلم کردم .. فشار عجیبی بهم میومد .. خواهرم قسمتای بیشتری ا ز کیرمو فرو کرد توی دهنش .. و بازم با دو تا دستاش اون قسمتایی رو که بیرون قرار داشت می مالید . اونم حس کرده بود که من نیاز شدیدی دارم که هر چی که دارم توی دهنش خالی کنم . آنی خیلی نرم کیرمو میک می زد . این چند وقتی خوب متوجه شده بود که چه جوری می تونه منو به بهترین حال و حالت خود در ساک زدن برسونه که بتونم لذت زیادی ببرم . با میک زدنهای نرمش در هر جهش خیلی آبمو می کشید ولی می دونستم این جوری که از نظر غذایی به خودم رسیده بودم فعلا کم نمی آوردم . هوسمو وقتی زیاد تر می کرد که با عشق و لذت و هیجان هر چی رو که توی دهنش خالی می شد می خورد . فدای خواهر گلم بشم .. می دونستم که باید یه کاری کنم که اون دیگه این جور افسرده و ناراحت نباشه . کف دستم  دوباره روی کسش فعال شده بود . هنوز شورتشو کاملا پایین نکشیده بودم . ولی دیگه باید این کارو می کردم .. -داداش  لامپو خاموش نمی کنی ؟/؟ -اگه بگم می خوام خواهر ناز و خوشگل و خوشگل ترین دختر دنیا رو وقتی که زیر کیر منه ببینمش و از دیدنش لذت ببرم حرف بدیه ؟/؟ -اووووووهههههه داداشی من تسلیم تو و خواسته هاتم . اگه تو این جوری دوست داری منم لذت می برم . شورتشو هم پایین کشیدم .  چقدر ناز بود کس ناز و کوچولوش .. خیس خیس و کاملا روغنی و چسبناک . اول یه زبون روش کشیدم و بعد حس کردم که با میک زدن بهتر می تونم ارضاش کنم ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

شیطون بلا 17

من اصلا نمی خواستم زندگی من خراب شه .  یک زن از دواج نمی کنه که یک روزی از شوهرش جدا شه و پایه و اساس زندگیش در هم بریزه . یک زن با سخت ترین شرایط می سازه مردشو تحمل می کنه . ممکنه تا آخر عمرش احساس خوشبختی نکنه ولی صبر و تحملش قوی و زیاده . خلاف اون چه که میگن زن ضعیفه ولی وقتی شکیبایی و تحمل اون فوق العاده چشمگیره دیگه کی می تونه بگه که اون از یک مرد ضعیف تره . از اون شب به بعد با این که رابطه ما سرد شده بود و اون حرارت سابقو نداشت ولی من از هر فرصتی برای گرم کردن این روابط استفاده می کردم . اون از من انتظار داشت که با دوستان مذهبی و شیطانی امنیتی او که دیگه واقعا از همه شون متنفر بودم رفت و آمد خانوادگی داشته باشیم . اصلا خوشم نمیومد که این جور خشک و پوشیده در کنار همسرانشون قرار بگیرم . با این حال یکی دو بار این شرایط رو تحمل کرده بودم . واسه این که مسئله ای پیش نیاد دیگه رفت و آمد های فامیلی خیلی کم شده بود . همه اخلاق شوهرمو می دونستن ازش فاصله گرفته بودند و راستش خودمم تمایل چندانی نداشتم که  این رفت و آمد ها رو زیادش کنم . دو سه هفته ای بود که سکس نداشتیم . من هم فکرمو طوری مشغول کرده بودم که برام مهم نباشه . یک زن ممکنه از درون هوس داشته باشه و یه چیزایی به اسم هوس ازش خارج شه ولی اگه فکرش مشغول باشه و توجهی به سکس نداشته باشه این حس در اون به وجود نمیاد . انگاری که اصلا چیزی به نام سکس براش وجود نداره . با این حال یکی از این شبها که کنار بهنام خوابیده بودم رفتم طرفش . خیلی باهاش ور رفتم . با این که کیرش هم شق شده بود حرکتی انجام نداد که من بتونم و تمایل داشته باشم که چند تا حرکت دیگه هم به سمتش انجام بدم . اون فقط خودشو می دید .گویی دوست داشت که من ازش عذر بخوام .. کمی ترسیده بودم . وقتی شورت و شلوارشو پایین کشیدم  و کیرشو گذاشتم توی دهنم با این که شق شده بود ولی اونو خیلی بی حال دیدم . اصلا کاری انجام نمی داد .  اون شور و حال سابقو نداشت . منم که دیدم این جوریه گفتم به درک . دیگه نگو بهت نمی رسیم و از این حرفا . اخم کردم و پشتمو کردم بهش . هر چند که در تاریکی اخممو نمی دید . با این حال ظاهرا نه به خاطر این که بخواد از دلم در بیاره . بیشتر به خاطر خودش و این که قدرت خودشو نشون بده دستاشو گذاشت دور کمرم و کیرشو از راه چاک کونم به طرف کسم فرستاد . تا حالا سابقه نداشت که این قدر سریع بخواد خودشو به مرحله فینال برسونه . اون همش دوست داشت کاری کنه که من کاملا خوشم بیاد و از هر نظر آماده شم ولی در اون لحظات دیگه یادش رفته بود که من براش چه هیجانی داشتم . احساس سر خوردگی می کردم . حتی قرص می خوردم و خودم دست به کار شده بودم که این آقا جلو گیری نکنه و اعصابش خرد نشه . واقعا که ..میگن  اگه تا آرنج این دستو عسل مالی کنی فرو کنی تو حلق مردا سگ میشن و دستتو گاز می گیرن . من فکر کنم بهنام هم همین جوری بود . نمی دونم واقعا این بابا مامانم بودند که بیش از حد به اون رو داده بودند  . اون کمرمو سفت و سخت چسبیده بود و کیرشو از همون پشت کرد توی کسم .. جوووووووون  .. تازه داشتم حس می کردم که کمی از درد هام داره میره کنار و می تونم به چیزای دیگه هم فکر کنم و زندگی فقط قهر و غضب نیست ولی چند لحظه نشد که کیرشو از توی کس من بیرون کشید و اونو به سمت کونم هدف گرفت . همونجایی که تقریبا همیشه می گفت گاییدنش مکروه و حرامه و از این حرفای یار مفتی که شایدم راست بگه ولی اون واسه من از این دین و ایمان بازی در می آورد دیگه خیلی خنده دار بود . خلاصه کیرشو همچین فشار داد به کونم که جیغم رفت آسمون . دیگه نمی دونستم چه جوری دردمو کنترل کنم .  یه لحظه فریادشدیدی کشیدم  . انگاری قلبمو کنده بود . نمی تونستم تحمل کنم . درد عجیبی رو توی سوراخ کونم حس می کردم . اگرم زده باشه جایی رو پاره کرده باشه گرم گرم بوده و متوجه نبودم ولی فکر نمی کردم این طور باشه .. هنوز به مرحله پارگی نرسیده بود .. -بهنام جرم دادی . پاره پاره ام کردی . من چاک خوردم .. -حقته شراره . حقته تو باید جر بخوری . باید چاکت بدم تا دیگه این قدر چاک دهنتو باز نکنی . آب کیرشو خیلی سریع توی کونم خالی کرد . منو به حال خودم ول کرد . با این که ازش نفرت پیدا کرده بودم ولی هوس داشتم . دلم می خواست با کسم ور بره ارضام کنه وای اون تمومش کرده بود ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

هوس اینترنتی 70

آخرین آهنگ های رقص غربی رو گذاشته بودند و هر کسی به حال خودش در حال رقصیدن بود . ولی بیشتر اونا یه جفتی واسه خودشون داشتند یکی که بیشتر خودشونو دور و بر اون نشون بدن . منم رفتم وسط اونا .. تا یه تکونی به خودم بدم . بیشتر چهره های این مجلس همه جوون بودند . یه پیراهن کوتاه تنم کرده بودم . یه حالت براق داشت به رنگ نقره ای که درش رنگ مشکی خرج داده شده بود که کل قسمت کمر منو تا تقریبا یک وجب بالای باسن رو بر هنه نشون می داد . و از قسمت جلو روی سینه رو پوشونده بود هر چند با کمی دقت می شد قسمتی از سینه ها رو دید . شونه ها و دستام کاملا بر هنه بود . دیگه از میکاپ که نگو .. یواش یواش پسرا تازه داشتند بو بر دار می شدند که چه تیکه ای دور و برشونه . شاید بدموقعی وارد جمعیت شده بودیم . طوری رفتار می کردند که انگاری در یک پارتی کاملا غربی هستیم . حتی بعضی هاشون طوری می خواستند ادای اونا رو در بیارن که از خود پاپ هم کاتولیک تر شده بودند .  با یه جوون خوش تیپی که از من لاغر تر و تقریبا هم قد بودیم می رقصیدم . من معمولا برای این مجالس سعی می کنم خودمو تا اونجایی که می تونم  بندازم توی دید .. چقدر پسرای خوش تیپ اونجا بودند . فقط دوست داشتم حال اونا رو بگیرم . می دونستم پسرا با یه نگاه خام میشن . فکر می کنن ما زنا چراغ سبز رو دیگه نشون دادیم و دیگه رسیدم به آخر خط . به همین سادگی . حسابشو نمی کنن که پشت این چهره طریف هم یه احساس و فکری نهفته . با یه نقشه های مردونه . خیلی راحت می شه مردا رو رام و خام کرد . فرصت این که بگردی و ببینی کدوم یک از اینا خوش تیپ تر و جذاب تره خیلی کم بود . تازه فرقی هم نمی کرد . به هر کدومشون یه نگاهی مینداختم و مکث می کردم . حس کردم که پنح شش نفری رو دیگه از راه به در کر ده باشم . اونی که با هام می رقصید و هنوزم اسم همو نمی دونستیم ازم بپرسید ببینم خسته شدی ؟/؟ -نه .. ولی دوست دارم رویکی از صندلی ها بشینم . اون جوری بیشتر می شد جلب توجه کرد .. نمی دونم چرا اینجا زیاد تشریفاتی بر خورد می کردند .  چقدر این پسرا ازم دعوت می کردند که با هاشون برقصن . من حال و حوصله این جوری رقصیدن رو نداشتم دوست داشتم یه حالا هر کی به هر کی رو داشته باشه . از مهرداد خبری نبود . معلوم نبود کجا رفته . اونی که باهام می رقصید از جاش پا شد و یکی دیگه جاشو گرفت راستش حال و حوصله شو نداشتم که از جام پا شم . این طرف و اون طرفو نگاه می کردم تا ببینم می تونم شوهرمو پیدا کنم یا نه . این پسره دومی که  مثلا شده بود رفیق مجلس ما و حوصله پا شدن و رقصیدن با اونو نداشته بودم کنه شده ولم نمی کرد . بد جوری هم به سینه های تقریبا پوشیده شده من خیره شده بود . از گوشه چشم می دیدم که یه چند تایی از اون پشت به کمر لخت من خیره شدن . این پسرایی که اینجا بودند باید سیر خورده باشن . با این حال نمی دونستم چرا این قدر حریصانه دارن به من نگاه می کنن . نمی دونم چرا بیشتر چهره ها برام بیگانه بودند . فقط یه چند تایی از اونا رو در مراسم از دواج خودم دیده بودم . کامران همون پسره چهار شونه و لاغر اندام ولی خوش تیپ یه ریز به من زل زده بود و مدام حرفای الکی می زد . از این که از کدوم خواننده بیشتر خوشم میاد و فلان خواننده غربی مدل موهاشو اگه این جوری درست می کرد بهتر بود . فکر کرد من با این تیپ و دک و پزم بیست و چهار ساعته می شینم پای آهنگ و ماهواره و اسم پدر جد این خواننده ها و هنر پیشه ها رو می دونم . واقعا بعضی ها خودشونو علاف چه چیز هایی می کنن . کامران واسه یه لحظه دستاشو گذاشت رو دستم . دستمو کنار کشیدم و یه اخمی بهش کردم با این که متوجه شده بود ولی به روش نیاورد . چقدر بدم میاد از این که مردا تا یه زنو دیدن و اونم این که به این جور لباس پوشیده فکر می کنن خیلی راحت تونستن اونو تسلیمش کنن .. راستش خودمم کمی ناراحت شده بودم . شاید اینم از همون رسوم متجددانه عصر حاضره که من باید باهاش راه میومدم . باید مهمونی رفتن های من بیشتر می شد تا بیشتر ار ته و توی این کارا سر در می آوردم . واسه این که یه جورایی جبران کرده باشم در تکرار دعوت اون برای رقص این بار مخالفتی نشون ندادم . یه آهنگ غربی گذاشته بودند که با این که در یه جاهایی ریتمی تند داشت ولی بیشتر به حالت ملایم می خورد .. یه قسمت  کف دو تا دستشو گذاشته بود رو کمرم . طوری که فکر می کردم هر لحظه می خواد منو به خودش فشار بده و ببوسه . فکر کنم اگه ملاحظه جمعیتو نمی کرد حتما همین کارو انجام می داد ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 
 

ابزار وبمستر