ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

انتقام میسترس 25

البته من خدا رو هم دارم ولی این یه تیکه رو می خوام به تو قسم بخورم . -به من ؟/؟ من ؟/؟ یه زن بدی که تا حالا جز آزار و اذیت هیچی برات نداشته ؟/؟ زن تبهکار و قاچاقچی ؟/؟ -هرچی تو هستی منم هستم . مگه آدمای بد نمی تونن احساس داشته باشن ؟/؟ آدمایی که شلاق به دستشون می گیرند و با محبت بدن دیگران رو می تونن نوازش کنند خیلی راحت تر از بقیه می تونن مهربون باشن . آدمایی که سیلی زمونه صورتشونو سرخ نگه داشته هم می تونن به صورت یکی دیگه سیلی بزنن هم می تونن نوازشش کنن  دوستش داشته باشن کاری کنن که زمانه به صورت اونی که با تمام وجود دوستش داره سیلی نزنه .. فکر می کنی من حاضرم کسی رو که دوستش دارم آزارش بدم . ؟/؟ -ببینم پسر مطمئنی که مخت تکون نخورده ؟/؟ اونا افتادن رو من انگاری احساسات تو عوض شده . -احساسات من از زمانی عوض شده که .. در اینجا انگاری می خواست یه چیزی بگه که دهنشو جمع کرد وحس کنم حرفشو تغییر داد .. -خب بهزاد جان بگو راستشو بگو .. -از زمانی که حس کردم که دوستت دارم .. .می دونستم این که گفته دوستم داره درسته ولی اون حرفی رو که می خواسته در اینجای قضیه بزنه این نبوده بی خیال شدم . چرا هنوز شهامت اونو پیدا نکرده بودم که جریان هارد ها رو براش بگم ولی آغوشمو واسش باز کردم -عزیزم باورت می کنم حرفاتو باور می کنم می دونم حرفات همه از روی صداقته . منو ببخش خیلی اذیتت کردم . حقت این نبود . خیلی آزارت دادم . من خیلی بدم . لیاقت شنیدن حرفای قشنگ تو رو ندارم . اصلا شایسته این نیستم که به من بگی دوستم داری . -ببینم شیما تو فکر می کنی که من شایسته اون هستم که تو این حرفو به من بزنی .. یه نگاهی بهش انداختم . اشک در چشمانم حلقه زده بود . وقتی که حس می کردم تا چند وقت دیگه اونم در میان تبهکاران و در میان خشک و تر با هم خواهد سوخت گریه ام گرفته بود . چرا من باید اون قدر پست باشم که نتونم اونواز این مخمصه نجات بدم . ولی اگه بهش می گفتم با پلیس همکاری دارم  شاید تمام نقشه هام خراب می شد نمی تونستم این باند رو متلاشی کنم . باید غرورمو زیر پاهام له می کردم حالا که می دونستم اون بیگناهه ودر آزارم نقشی نداشته باید ازش معذرت می خواستم . -بهزاد منو ببخش منو ببخش . تو هیچ تقصیری نداشتی .. -از کجا می دونی .. -خب دیگه پرده غرور از جلو چشام دور شده . رفته کنار . نمی خوای منو ببوسی ؟/؟ بی اختیار اشک می ریختم . وقتی که فکرشو می کردم اونم مثل بقیه قراره باز داشت شه یا بمیره دچار عذاب وجدان بودم . نمی تونستم خودمو ببخشم کسی رو که دوستش دارم اون جوری از دستش بدم . کسی که از کودکی هویتی نداشته . پدر و مادر ولش کردند و حالا میگه جز من و خدا هیشکی رو نداره . کسی رو  که با عاملی به نام نفرت و کینه باهاش آشنا شدم . نفرتی که فکرشو نمی کردم و نمی کردیم این جور به رابطه ای منتهی بشه که ندونم اسمشو چی بذارم هنوز زود بود در موردش قضاوت کنم . حاضر بودم اونو دیگه هیچوقت نبینم ولی بدونم که از این مهلکه جون سالم به دربرده .-بهزاد منو ببوس .. نمی خوای بگی دوستم داری ؟/؟ پشیمون شدی ؟/؟ -چرا گریه می کنی شیما .. -واسه این که چه جوری می تونی یه تفاله ای رو که افتاده رو زمین جمعش کنی .. -شیما بعضی وقتا ظاهر یه چیزایی بد به نظر می رسه ولی وقتی وارد معنای اون چیز میشی می بینی حقیقتی درش وجود داره که جز خوشبختی و پاک ترین پاکی ها هیچی نمی تونه باشه . من تو رو اون جوری می بینم . من عاشقتم شیما . تو رو اون جوری که هستی دوستت دارم . همون وجود مهربون و پاکت رو . همونی که شکستم داده و می دونم بازم اگه باهات بجنگم بازم شکستم میدی . -بهزاد من که تسلیم توام . من شکست خورده توام . این تویی که منو شکستم دادی -ولی فراموش نمی کنم که  اینجا رئیس کیه و کی دستور میده . -اگه اینجا رئیس منم بهت دستور میدم که همین حالا اینجا رو ترک کنی وبری . بری به دنبال یه زندگی دیگه .. -شیما از کجا در بیارم خرجمو پیش ببرم . من به این زندگی عادت کردم . . در ضمن  تو یی که داری نصیحتم می کنی چرا اول خودت این کارو نمی کنی . -ببین آقا پسر رئیس منم .. خودشو انداخت رو من فقط لبامو بوسید دوست داشتم  از این هم بره جلو تر .. شیما دوستت دارم . نمی تونم این یه دستور تو رو انجام بدم . چون هیچوقت نمی تونم تنهات بذارم . به همون دلیل که ازم می خوای برم اینجا می مونم . پیش تو .. اگه قراره بمیرم در کنار تو می میرم .. -این حرفو نزن خواهش می کنم .. دوستت دارم .. وجود اون باعث می شد که نتونم ماموریت خودمو به خوبی انجام بدم . ولی اون لحظه حس می کردم که بیش از هر وقت دیگه ای نیاز به این دارم که انتقاممو ازاون چهار نفر بگیرم ....سمیرا خیلی نگرانم شده بود . جریان رو براش تعریف کردم ولی از صمیمیت خودم با بهزاد هنوز چیز خاصی رو واسش نگفتم .  حس می کردم باید به من بخنده . چون خودمم به خودم می خندیدم . دوست نداشتم بهزاد اینجا باشه . هر چند دوریش واسم سخت و غیر قابل تحمل بود . به سمیرا گفتم که می خوام چیکار کنم . اون چهار تا تبهکاری که از طرف تیمور مامور شده بودند که بهم تجاوز کنند فردای اون روز اومدن سراغم . با همون سر و صورت کبود بدون این که به روشون بیارم  اونا رو شناختم تصمیم داشتم که حسابی حالشونو جا بیارم . یه انباری در چند کیلومتری اینجا رو آماده کرده بودم که به تنهایی باهاشون بجنگم . حسابی تمرین کرده نفس گرفته بودم . می خواستم خشم خودمو نشونشون بدم . خشم و انتقام . انتقام به سبک میسترس . دلم می خواست سمیرا رو با خودم می بردم . ترسیدم که بهروز نتونه به تنهایی اونجا رو اداره کنه یا مشکل خاصی براش به وجود بیاد . علاوه بر سمیرا چند دوست و معتمد صمیمی دیگه ای هم پیدا کرده بودم . به این چهار تا گفتم بچه ها یه انباری هست که من خودم باید بیام از اونجا  جنس تحویلتون بدم . .. -بهزاد سمیرا ..من دارم با این آقایون میرم به جایی ... -ببخشید خانوم رئیس می تونم خصوصی باهاتون حرف بزنم . ؟/؟ بهزاد پیش بقیه سعی می کرد نشون نده که با هم خودمونی هستیم .. -شیما اینا کین با اینا داری کجا میری -ببین بهزاد اینو دیگه خودم می دونم . یه کاری باهاشون دارم . یه بدهی بهشون دارم . اونا یه چیزایی تحویلم دادن و منم باید در ازای اون بهشون جنس بدم . فقط تو و سمیرا هوای اینجا رو داشته باشین .. -شیما داری چیکار می کنی خودت رو به کشتن میدی -مگه من دارم میرم جنگ بهزاد ؟ /؟ این تویی که داری خودت رو به کشتن میدی و هرچی میگم که برو نمیری . فقط حواست به تیمور باشه .. این قدر هم رو حرف رئیس حرف نیار . این که نمیشه هرچی که من بگم بگی نه . -شیما خواهش می کنم . من نمی تونم حس کنم که این آخرین دیدار ماست . -ببینم من می خوام بمیرم یا تو ؟/؟ ولی دوست دارم قبل از تو بمیرم بهزاد چون  دیگه تحمل هیچ دردی رو ندارم رومو بر گردوندم تا کسی بغضمو نبینه .. -شیما چرا نمیگی کجا داری میری .. -میرم تا لکه ننگو از دامنم پاک کنم .... ادامه دارد .... نویسنده .... ایرانی 

مامان بخش بر چهار 20

همون دو تا دو تا با هم هم دست بودیم . راستش اسحاق می خواست حرفی بزنه مانوری بیاد ولی انگاری شرایطش طوری نبود که بخواد زیاد بره توی خط فیلم . پس از این که چند ساعت  قبل منو گاییده بود بازم هوسش بر گشته و اون کیر تیز و آماده پرتابش به سر زمین کس من نشون می داد که دیگه به هیچ چیز دیگه ای فکر نمی کنه جز این که منو اتیش کنه . -ببینم مثل این که  بد نمی گذره . داداش حالا دیگه تنهایی می خوری . -اسحاق جان ما در مقابل شما سرمون همیشه خمه . -ببینم شما از کیسه خلیفه می بخشین ؟/؟ اسحاق تو نبودی که به من تهمت می زدی که من با فلانی هستم و تمایل دارم ؟/؟ حالا تو رو اگه جریمه ات کنم خوبه ؟/؟ اگه بگم از این نعمتی که احسان بر خوردار شده تو بی نصیب باش چه حالی بهت دست میده .. ولی چه کنیم  و چه کنم که تو بهتر از هر کسی می دونی که مادر ارغوان چقدر بچه هاشو دوست داره . دلخوشی اون به همین شما بچه هاست . بدون شما هیچه . اگه شما نبودین اون از دست کارای پدر قلی شما به دق میومد و تا حالا صد تا کفن پوسونده بود . همین جور داشتم واسه خودم حرف می زدم که دیدم اسحاق رفت روی تخت دراز کشید . دیگه وقتش نبود که زیاد بریم توی خط فیلم ونمایش و این چیزا . در حال حاضر تا همین دو تا پسر کافی بود . جاش نبود که اون دو تا دیگه هم سر برسن و یک دفعه شوکه شن . در یه حد تعادلی باید کار ها رو پیش می برد و به موقعش هم آس های دیگه ای رو می کرد که بتونه هضم این مسئله رو ساده اش کنه . اسحاق رفته بود روی تخت دراز کشیده بود . انگاری که در یک بر نامه از پیش تعیین شده من باید می رفتم روی کیرش می نشستم و. کیرشو می ذاشتم که بره توی کس من و احسان هم از عقب می کرد توی کون من . انگشتمو گذاشتم روی سوراخ کونم . حس کردم که هیجان شدیدی داره بر من غلبه می کنه . دست خودم نبود .زیر دو تا کیر بودن و با دو تا کیر حال کردن .. زیر کیر پسران دلاور و رشیدم در خونه .. جایی که کاملا امن بود . استرسی نداشتم که یکی بیاد و ما رو ببینه . چه هیجانی ! واسه این که صحنه رو پیش احسان طبیعی نشون بدم و دیگه زیادی مصنوعی نشه به اسحاق گفتم عزیز دلم من پریودم . وقتی که کیرت رو بذاری توی کسم اگه بیرون بکشی خون می کشی . -مامان تو که می دونی وقتی کیر میره توی کس  مخصوصا اگه کس عزیز ترین کس زندگیش باشه دیگه این چیزا حالیش نیست . خودت اگه حس می کنی دوست داری و می خوای من یکی که حرفی ندارم . باهاش حال می کنم . باهات حال می کنم . دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم . تازه مگه داداش احسان کیرشو توی کست نکرده ؟/؟ الان روی کیرش لخته های خون چسبیده . احسان برو بشورش بر گرد . من روی کیر اسحاق نشستم .  کیر وقتی که داشت می سوزوند و می رفت توی کس همراه با این سوزوندن ذره ذره پوست و گوشت و استخون و روح و جسممو غرق لذت کرده بود .. -وووووویییییی اسحاق اسحاق  مادر چرا این جوری شده .. -چی میگی مامان . این هیجان و نیاز و خواسته طبیعیه . بگو پسرت پسرت چرا این جوری شده همزمان با قرار گرفتن لبهای من رو لبان اسحاق حس کردم که از پشت یه چیز کلفتی داره میره توی کونم . سر سوراخ کونمو باز کرد و یواش یواش راهشو پیدا کرد به طرف  جلو .. -بچه ها بکنین . بکنین .. مادرتونوبکنین . اصلا فکر نکنین که از همین کس اومدین بیرون . فکر نکنین که ما با هم چه نسبتی داریم .   اجازه بدین سه تایی مون غرق ذر لذت گناه باشیم . این هیجان که دو تا کیر داره منو می کنه دست کمی از خود گاییدن نداشت . چقدر حال می کردم .  چشامو بسته بودم . به حرکات دو تا کیر توی کس فکر کرده و اون احساس لمسی رو که از این دو تا کیر داشتم . داغ داغ و سرشار از لذت با هر ضربه ای منتظر ضربات بعدی بودم تا ببینم چه اثری رو من میذاره خیلی بیشتر از اون چه که فکرشو می کردم  از سکس دو به یک لذت می بردم . -بچه ها تند تر تند تر . محکم بذارین توی سوراخا.. احسان تو که می دونی کونم واسه خودش یه چشمه کس شده . بازش کن بازش کن  . اسحاق کسسسسسم .. کسسسسسم تیرش کن . بذار همین جوری خونش بریزه .  من دارم شهید میشم . من دارم از پا در میام .. سرمو خم می کردم تا بتونم کیر اسحاق رو که در حال ورود و خروجه ببینم . بیشتر دوست داشتم اون لحظاتی رو ببینم که بیشترش از داخل کس بیرون کشیده میشه .  تصویر خونی که بر روی کیر نشسته بود به من آرامش می بخشید . هرچی  این خون  بیشتر خودشو نشون می داد منم لذت بیشتری می بردم . -اوووووفففففف اوووووووفففففف سوختم پسرا سوختم .. -مامان تو که ما رو سوزوندی ..  احسان که بر هر دو تا سوراخ من تسلط داشت با انگشتش گاهی با سوراخ کونم بازی می کرد و گاه با کسم ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

بابا بخش بر چهار 12

. اومدم پایین تر . نفوذ به قسمت پایین تر . دستش روی کسش قرار داشت  . من لبامو گذاشتم پشت دستش . زبونمو روی انگشتاش می کشیدم . دلم می خواست اون لحظه به چشاش نگاه می کردم تا حالت و احساس اونو ببینم . ولی می تونستم که در این لحظات اون احساسشو درک کنم . این که تا چه حد داره از بودن با من لذت می بره . -دوستت دارم الهام شیطون من . -بابا دلم می خواد فقط مال تو باشم . -این جوری هام که فکر می کنی نیست . اگه یه خواستگار خوب گیرم بیاد  من موافقت می کنم . -بابا خواستگار خوب گیر تو نمیاد گیر من میاد که من رضایت نمیدم که با اون برم . این منم که باید ازدواج کنم و یا اگه کسی میاد به خواستگاریم .....البته با اجازه شما .. متوجه شد که حرفی رو که داره میزنه براش گرون تموم میشه .  اون به همین زودی طوری از سکس با من لذت برد که دلش نمیومد که خودشو در آغوش مرد دیگه ای ببینه و منم طوری  بهم چسبیده بود که با این که می گفتم باید ازدواج کنه ولی تصور این که اون زیر کیر یکی دیگه باشه و از کیری به غیر از کیر باباش لذت ببره یه احساس خاصی بهم دست می داد . آروم آروم کف دستشو از روی کسش به طرف قسمتای بالا تر رسوند تا لبانم روی کسش قرار بگیره .  -چقدر اونجای دختر گلم مزه میده -در حالی که دختر گلم به سینه هاش چنگ انداخته بود گفت بابای خجالتی من اگه اسم اونجای دخترت رو ببری خیلی خوشحال میشم . هر دوی ما مخصوصا من یکی که خیلی حال می کنم . -عزیزم در مورد چی داری حرف می زنی . ؟/؟ در مورد کس ؟/؟ دلت می خواد بگم که کست یه کوس ناز و خوشمزه و انرژی بخشه ؟/؟ .. -بگو بابا بگو .. دخترت می خواد بشنوه .. -چی بگم . از این بگم که همین کیر تیز و کلفتی که رو پاهات حسش می کنی منتظره که کی زمان مناسب میرسه و میره مهمونی به خونه کسش ؟/؟ -اوووووفففففف بابا با بااااااباااااا این جوری که تو داری میگی دل منو هم بردی .. بیا دیگه .. بیا زود باش . من دیگه صبر ندارم. به کیرت بگو که اگه می خواد بیاد زود تر بیاد مهمونی . ولی بابا اون صاحب خونه هست . صاحب خونه دلم .. صاحب خونه کسم .. اووووفففففف بابا چقدر خوب لیس می زنی . .. -اجازه هست دخترم که وارد شم ؟/؟ -بابا بابا چقدر داری آتیشم می زنی . من کنیز شما هستم . من مال توام . عشق توام . من زیر کیر توام . هر امری که داری اطاعت می کنم . هر کاری دوست داری باهام انجام بده .. دستتشو به کیرم نزدیک کرد وکف دستشو دور کیرم لول کرد و در حالی که چشاشو گرد کرده بود به کیر نگاه می کرد می گفت من اینو می خوام . اینو همینو کیر .. کیر ... کیر... من کیر می خوام . امونم نده . بابا .. دیدم که مثل دقابق و ساعتی پیش بازم داره از حال میره .. -الهام الهام نمی دونم چرا همین حالاش از این که یکی دیگه بخواد کیرشو فرو کنه توی کست دارم یه جوری میشم . نباید این حرفو به الهام می زدم . چون این جوری شاید خودشو برام می گرفت و  بیشتر خودشو به من می چسبوند و این پیش خواهرای دیگه تابلو می شد .. -ولی الهام با همه این حرفا اگه یه شوهر خوب به گیرت افتاد باید بری . -بابا من مال توام . نگران نباش دوست پسر نمی گیرم . بفرست کیرت رو بابا . چند بار با کف دستش محکم زد به کسش . حس می کردم که کس تپل و کوچولوی دخترم داره ورم می کنه . -بابا ببین فقط کیر تورو می خواد . فقط تو رو می خواد . این قدر بیرحم نباش . دوستت دارم بابا دوستت دارم . الهام تپل و سفید خودت رو بغل کن . ببین فقط عاشق توست . .. آخخخخخخخ ممنونم ممنونم پدر .. جووووووووون محکم تر آتیشش کن . دارم آتیش می گیرم . سوختم سوختم . کسم داره کباب  میشه . کباب کباب . فقط ..  این جور هیجان نشون دادنای الهام هیجان منو هم بیشتر می کرد .  رو الهام گلم سوار بودم و نگاهم به چشای بسته اش بود که چه جوری از هوس پلکا رو به هم می فشرد و به چشاش فشار می آورد . واسه این که منم بیشتر اونو بسوزونم بازم دهنمو گذاشتم رو سینه هاش. کیف می کردم از این که یک دختر جوون توسط مرد میانسالی مثل من داره حال می کنه . این به من اعتماد به نفس می داد . این که خودمو باور کنم . هر چند زیور این باور رو در من زنده کرده بود . ولی حساب دخترم طور دیگه ای بود . این که اون تمام باور هاشو در کنار تابو شکنی غرق باور های جدیدی کرده باشه . باور هایی که به اون لذت بده و اونو به اوج شهوت برسونه . شهوتی که بدونه پدری هست که  واسه فرو نشوندن شعله های این شهوت و هوس تلاششو می کنه . نه تنها این پدر اونو سرزنش نمی کنه بلکه همراهیش می کنه و از سکس با اون لذت می بره ... ادامه دارد ... نویسنده ....ایرانی 

گناه عشق 13

نلی من نمی تونم نمی تونم مثل تو باشم -ناصر وقتی این طوری حرف می زنی با تکرار و با اصرار پس بدون که می تونی مثل من باشی .. منو ببوس . بازم ببوس . اگه حس کردی که نسبت به من هوسی داری و نمی تونی ازم دست بکشی و این هوس با نوعی علاقه همراهه پس بدون که  نمی تونی ولم کنی .. -نه دختر شیطون نشو .-من می خوام از این به بعد شیطون شم  و شیطون باشم -نه کی گفته ... من زن دارم . -داشته باش . این چه مسخره بازیه که تا یه چی میشه یکی میگه زن داره و یکی میگه که من شوهر دارم . این که رسمش نشد . ولش کن این قرار داد های دست و پاگیرو . آدم که نباید به خاطر مشتی تعهد یه عمر خودشو عذاب بده .. -ببین نلی من ادعا ندارم قبل از از دواج خیلی آدم مرتب و چشم و گوش بسته ای بودم . ولی حالا دارم آدم میشم . -می دونم تنها کسی که اصلا بهش توجه نداشتی و فکر نمی کردی که آدمه من بودم . -مقصر خودت بودی که مثل حالا خودی نشون ندادی . -چیه  بیشتر پسرا میگن که دختر هر چی متین تر و سنگین تر باشه و لوس بازی در نیاره ارزشش بیشتره -خب من اینا رو از سوی تو به این توجیه می کردم که به خاطر رابطه فامیلی و دوستی ا ز بچگی شاید این رفتارو پیش گرفتی و برات مهم نیست  که حتی من با چه دخترایی باشم و با چند نفر باشم . راستش نلی گاهی واسه این که با یه دختری باشم چند بار دل دل کردم که بیام از تو کمک بگیرم . آخه طرف از دوستات بود . -بد که نشد . شمعی که به خانه رواست بر مسجد حرامه . ای کاش به من می گفتی و من خودمو برات ردیف می کردم . حالا هم دیر نشده . نلی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست . دستا ی ناصر بازم رفت به طرف داخل بلوز دختر عمه اش . خوشش اومده بود که به یه بدن تازه دست می زنه . هوس در نلی به اوجش رسیده بود . دختری که حتی برای یک بار تجربه سکس نداشته و از روزی که زندگی رو شناخته بود ناصر رو شناخته بود براش فوق العاده مهم بود که دستای عشقشو روی بدن پر التهابش حس کنه . -آههههههه نههههههه ادامه بدهههههه . ادامهههههه . ولم نکن .  دستاشو دور کمر ناصر قفل کرد وسط پاهاشو به وسط پاهای ناصر فشرد . چشاشو بست ناصر دستاشو از بلوز نلی بیرون کشید . این بار اون دستاشو گذاشت رو شونه های دختر .  وقتی لباشون بازم پیمان دیگه ای بستند دو تایی شون  بدنشونو به هم فشرده و حس می کردند  که هوس یک عشقبازی داغو دارند . این حس بیشتر در نلی وجود داشت . طوری از خود بی خود شده و حالیش نبود که در چه محیطی قرار داره که از ناصر می خواست که لختش کنه . ناصر قبول نکرد . -عزیزم الان یکی بیاد زشته . برای هر دو مون بد میشه . نلی با این که می دونست ناصر حرفاش منطقیه ولی به خاطر این که  عشقش بهش محبت کنه و نازشو بکشه و دلش هم پر بود بهش گفت -تو اصلا دوستم نداری . احساسات منو درک نمی کنی . تو بهم اهمیت نمیدی .  تو همش می خوای دلمو بشکنی . -نلی . من ..من .... داشت دنبال واژه مناسبی می گشت که با بیان اون نه سیخ بسوزه و نه کباب ولی چیزی پیدا نکرد . در عوض نلی جمله شو تکمیل کرد -خب بگو من دوستت دارم دوستت دارم دختر عمه نلی . اینو که می تونی بگی جونت بالا بیاد .تو که منو دق آوردی .. پس بازم منو ببوس . این بار ناصر اونو طوری غرق بوسه چسبون خودش کرده بود و اونو رو زمین خوابوند که نلی حس کرد که تا به حال همچین حسی نداشسته . به اندازه عشقبازی بهش چسبید . احساس آرامش می کرد . -ناصر می دونم نوشین رو این جوری بغلش نکردی تا حالا . -سعی نکن از یه زن دیگه حرف بزنی . تازه مگه تو دیدی که من چه جوری بغلش زدم ؟/؟ -نمی دونم واقعا چی بگم .. ما دخترا حسمون خیلی قویه .. -حالا پاشو چند تا توپ این طرف و اون طرف کنیم  که بهمون مشکوک نشن که داریم چیکار می کنیم .. از اون طرف  نوشین با این که  به شوهرش اطمینان داشت ولی از این که در اولین دعوتی که از اونا شده بود این قدر راحت ولش کرده و به یاد مجردی هاش افتاده تعجب می کرد . انتظار داشت که ناصر زود تر بر گرده . ناصر و نلی خودشونو مرتب کرده ..ادای بد مینتون بازا رو در آورده طوری با شوق و اشتیاق بازی می کردند که انگار این نیمساعته رو. جز این کار دیگه ای نداشتند . نوشین هم نزدیک اونا شد . راکتو از دست ناصر گرفت و خواست که با نلی چابک بازی کنه .  دوشیزه زیبا برای این که حال نوشینو بگیره و لیاقت خودشو به ناصر ثابت کنه تا می تونست نوشینو می دواند و خسته اش می کرد و اکثرا برنده بود . -نلی تو بازیت خیلی خوبه دیگه خسته شدم . نفسم نمیاد . -یه چند کیلویی باید وزن کم کنی . ناصر جان از خانومای فانتزی بیشتر خوشش میاد .. ناصر : نلی ! نوشین خودش می دونه .. خواست ادامه بده و به نلی تشر بره که لبخند دختر دایی همراه با التماسشو دید که انگاری ازش خواهش می کنه اونو خیطش نکنه .. ناصر بازم تسلیم نگاه نلی شده بود .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

عجب بله برونی ! 2

 -ببین افسون همین جا هستیم تکون نمی خوریم  . وای بابا مامان من اومدن . مگه اونا قرار  نبود که برن شمال ؟/؟ -نمی دونم . ببینم مشکلی هم نیست که ما بیاییم بیرون و خودمونو نشون بدیم . -چی میگی افسون ما تازه می خواستیم حال کنیم . اگه بخواهیم این کارو بکنیم دیگه چه جوری می خواهیم به هم برسیم و با هم حال کنیم .  من از دستت خیلی دلخور میشم . دیگه متوجه میشم که دوستم نداری و مجبور میشم رابطه خاص خودمو باهات بهم بزنم . افسون اومد جلو تر و گوشمو کشید . -افشین هیچی نمیگم خیلی داری پررو میشی ها . انگاری دخترای خوشگل و تر گل و ورگل کلاسمون خوب دل تو رو بردن . این جوری که داری پیش میری فکر کنم  بخوای یکی از اونا رو تور کنی . اگه دست از پا خطا کنی پدرت رو در میارم اصلا من میرم دوست پسر می گیرم . -اگه واقعا خواسته قلبی تو اینه من یکی حرفی ندارم -خیلی پررویی . فکر نکن من مثل تو  افکار کثیفی دارم . -بس کن افسون تو خودت می دونی که خیلی دوستت دارم و یک تار موی تو رو به یه دنیا نمیدم ولی وقتی می بینم مدتیه که به نیاز من توجه نداری حس می کنم که نسبت به من بی تفاوت و بی انگیزه شدی . چیکار کنم نمیشه . منم دلم می خواد . حالا بیا ادامه بدیم . اصلا اون طرف بابا مامانتو نگاه نکن . در هم که از داخل قفله پرده ها هم که کشیده شده . بوسیدن دوست دختر و دختر خاله و دختر عمو و همسر آینده امو که واقعا منو افسون کرده بود شروع کردم . دستامو دوباره گذاشتم دور کمر لختش و با ور رفتن با اون نشون دادم که من هوس دارم و اون باید که به من برسه و نشون بده که تنها کسیه که من می تونم از نظر جنسی بهش تکیه کنم همه اینا رو بهش گفتم . زیپ دامنشو کشیدم پایین و اونو از پاش در آوردم . اونم با دستاش شلوار و بلوزمو در آورد خلاصه دقایقی بعد دو تایی مون کاملا بر هنه در آغوش هم بودیم . واسه این که از دلم در بیاره و به خیال خودش حواسمو از دخترای دانشگاه پرت کنه که راستش حتی قیافه یکی از اونا رو هم به درست به خاطر نداشتم .. کیرمو گذاشت تو دهنش و با هیجان و هوس زیادی ساکش می زد . منم دستمو گذاشته بودم رو سرش و با موهاش بازی می کردم .. -جوووووون افسون فدای اون دهنت .. یواش یواش یه سر و صداهایی از هال و پذیرایی می شنیدیم . .. منو ببوس .. اول سینه ها و کسمو باید لیس بزنی بعد بکنیش . اصلا از مامان انتظار نداشتم این طور باهام حرف بزنه . نه ..  خیلی زشته که یه پسر بخواد شاهد سکس بابا مامانش باشه .. این سر و صدا ها بلند تر شده بود . به نظرم اونا خودشونو به نزدیکی ما رسونده بودند . این حرفا رو ی این دختر هم اثر گذاشته بود . دهنشو از رو کیرم بر داشت .. هوس کرده بود که صحنه رو دید بزنه .. راستش منم همچین تمایلی داشتم . دو تایی مون رفتیم کنار پنجره . خیلی آروم پرده رو به اندازه ای که جلب توجه نکنه و بتونیم ببینیم دادیم کنار ولی به اندازه ای که دو نفرمون بتونیم خوب ببینیم دیف نشد . اگرم بیشتر پرده رو می کشیدیم خطر ناک بود . -وووووووییییییی عجب کیری داره بابات . -ببینم حالا مرغ همسایه غاز شده ؟/؟ در همین لحظه دیدم رنگ و روی افسون پریده .. گاهی زرد و گاهی سفید میشه ؟/؟ -چی شده .. به من بگو چی شده . -افشین می خوام یه چیزی بگم ناراحت نشو .. اونی که داره فرو می کنه توی کس مامان قمبل کرده ات پدر منه نه پدر تو . یعنی عموی تو .. شوهر خاله ات داره مامانتو می کنه . -نه امکان نداره . مامان من همچین آدمی نیست . اون بابامه . دلیلی نداره که اونا همچین کاری بکنن . -امید وارم اشتباه کرده باشن . من نمی دونم تو چرا دقتت کمه . -چرا همش اصرار داری که بخوای بگی مامان من زیر کیر باباته . این که افتخار نیست . -نمی دونم شما مردا خیلی متعصب هستین . با تز شما مردا و این که اگه بر عکسش صدق می کرد تو راضی تر بودی . من خوشحالم که تو برام کری نمی خونی . می خواستم بذارم زیر گوش افسون .. -تو چی رو می خوای ثابت کنی .. اون بابامه .. بابامه . -خیلی دقتت کمه . همش از این می ترسم که اگه یه روزی باهام از دواج کردی حتی منو با یکی دیگه اشتباه بگیری . -تو از کجا داری این حرفو می زنی . شاید اشتباه می کنی . -ببینم مثل این که شهوت زیادی مخت رو از کار انداخته . یا این که هوست از بس زیاد شده نور چشات رو کم کرده . پسر این قدر جق نزن .. یه نگاه به موهای سر این آقا که کیرشو کرده توی کس ننه ات نگاه کن .  بابای تو موهاش اصلاح شده نبود .. -خب این دلیل نمیشه  . ممکنه بابای منم  یک ساعت پیش موهاشو سپرده باشه به دست پیرایشگر .. -خیلی کله خر و لجبازی . تو باباتو چه جوری می شناسی . حالا که نیم رخه سخته . به بابام نگاه کن . ببین چیزی درش می بینی که اونو به عنوان پدر خودت قبول کنی ؟/؟ فکر کنم حق با اون بود . قاطی کرده بودم . -ببین دلیل نمیشه . حتما بابا مامان  من اونا رو مجاز کردن که بیان اینجا . یا چون فکر می کردن که اون خونه شلوغه .. نذاشت من حرف بزنم . عزیز دلم پدر و مادر من که روز و ماه رو از دستشون نگرفتن مثل من و تو آلا خون والا خون که نیستن بخوان وقت و زمان رو رو هوا بزنن . -خیلی با حرفات عذابم میدی افسون . خیلی .. ولی من نمی تونم اینو تحمل کنم اگه حقیقت داشته باشه . پدر هر دو تاشونو در میارم -تو هیشکاری نمی کنی . باید بذاری جریان من و تو به خیر و خوشی پیش بره بعدا به روشون بیار .  اصلا صبر کن من و تو عقد شیم بعدا . -هنوز برام ثابت نشده که اون زن کیه .. من از حالت چهره و نگاهش میگم که اون مامانته . از بد شانسی حتی صداهاشون هم شبیه به همه . اون فرصتشو هم نداریم که خیره تو چهره شون نگاه کنیم و اینم باید در حالتی باشه که اونا در روبرو قرار بگیرن و ما هم چند ثانیه بهشون خیره شیم . ولی یه حسی بهم می گفت که حق با افسونه . خونم به جوش اومده بود با این حال بازم کورسوی امیدی داشتم که افسون اشتباه کنه .... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

هرکی به هرکی 175

-پسرعمو بیا ..بیا ولش کن . بازم خوبه که داره کس میده و این قدر بلبل زبونه . اگه بیکار بود می خواست چیکار کنه . -تو برو کشکتو بساب که شوهر برات پیدا نمی شد دادنت به یه بی خایه چینی که همه از دست کیرش فرارین . نیگا نیگا .. حتی ننه تو که زن عموی من باشه از دست کیر دامادش فراریه . دلم برات می سوزه آهو بد بخت شدی . اگه این مجلسها نبود الان کست باید خاک می خورد . حالا من چند تا آشنا دارم  که کیر مصنوعی بفروشن -اونو فرو کن توی کون خودت . داداشت که واسم هلاک بود و هست -اون کیر توی دهن تو .. -بس کنین خانوما . این چه وضعشه . الان این دعوا ها بین پسرای لات هم دیگه قدیمی شده . من تعجب می کنم شما این مدل کل کل کردن و کلنجار رفتن رو از کجا یاد گرفتین . حیف نیست این لحظه های قشنگمونو خراب کنیم ؟/؟ ببین چقدر همه با عشق دارن همدیگه رو می کنن ؟/؟ از دشمنی ها کمتر نشونی می بینی . این همه لذت و تفاهم واقعا چقدر لذت بخشه ؟/؟  وای چه صحنه یا شکوهی ! در گوشه ای کوه گوشت و هرکول مجلس منصوره رو می دیدم که خودشو روی کیر عارف سوار کرده و داره اونونیمه  له می کنه . چه منظره زیبایی بود . لذت می بردم . منصوره که اگه می خواست تمام وزن خودشورو بدن عارف بندازه اونو له می کرد .  عرق از سر و روی عارف بیچاره می ریخت .. -منصوره جون بیا این طرف یه صحبتی با داداش عارف خودم دارم . آخه ما برادران کیری هم شده بودیم . از طریق کردن ننه هامون به صورت دو به یک و ادغام آب کیرمون . منصوره عارف رو به همون صورت بغل کرد و اومد طرف ما .. عارف : داداش اگه می خوای منصوره جون تقدیم شما .. -عارف جان از کیسه خلیفه نبخش تا فردا بعد از ظهر وقت وسیعه . تازه شب دراز است و قلند ر بیدار . ببینم خوب با این منصوره جون حال می کنی . فقط یه جوری ازش استفاده کن که اسراف نشه . عارف اون زیر از خنده ریسه می رفت .. -میشه اونو قسمت بندی کرد .. منصوره : واه یعنی من این قدر چاقم ؟/؟ .. یه نگاهی به آهو انداخته و گفتم دختر عمو اجازه هست یه خوشامدی به این منصوره جون بگم ؟/؟ یه نگاهی به من انداخت و گفت تو که با منی باشه .. ولی یادت باشه منم اگه به کس دیگه ای خوشامد گفتم تو ناراحت نشی .. -آهو الان تا چند دقیقه دیگه من میرم سراغ یه کس دیگه و تو هم به یه کیر دیگه می چسبی این قدر سختگیری نکن . تو باید دقت کنی که در اصل فلسفه تشکیل این محفل سکسی چی بوده . -خوبه حالا می خوای به من درس فلسفه منطق یاد بدی . لبای من و منصوره رو هم قرار گرفت -آریا خیلی دوستت دارم . یادم نرفته که چقدر به دردم خوردی و به من اعتماد به نفس دادی -منصوره جون فدات شم . یه خورده از اون هیجانتو بذار برای من .. فقط تو رو به جون هر کی که دوستش داری قسمت میدم برای لاغر شدن تلاش کنی . ما تا چند وقت دیگه یه گردش عمومی و سکس دشت و صحرا و باغ و کوهستان در شمال غربی کشور داریم  ممکنه بعضی جاها لازم شه از کوه ها و تپه ها بریم بالا اگه می تونی این چربی ها رو یه خورده اش که چه عرض کنم نصفشو آبش کن . -چشم عشق من . آهو خودشو انداخت رو من لباشو بست به لبام و کونشو رو کیرم حرکت می داد . طوری منو چسبونده بود به خودش که دیگه حرف نزنم . حق با اون بود . چون حواسمونو از سکس پرت می کرد . فقط با چشام می دیدم که کی از بالا سرم رد میشه . پدر بزرگ یه جعبه شیرینی دستش گرفته بود و مدام به زوجهایی که در حال سکس بودند تعارف می کرد . نمی دونم درست می دیدم یا نه این مامان ما روی کسش مربا ریخته بود و شوهر منصوره داشت همون مربا رو روی کسش لیس می زد .. دلم می خواست آهو لباشو از رو لبام ورداره و من با صدای بلند ازش بپرسم که کس ننه ام خوشمزه تره یا مربا .. خب معلوم بود که کس ننه ام رو انتخاب می کنه وگرنه الیا جون پدرشو در می آورد . -آریا آریا امروز اصلا توی باغ نیستی . -آهو من دیگه اون زیر خفه شدم . اینجا عجب جمعیتی جمع شده انگاری هیشکی به هیشکی نیست . همه دور هم جمع شدن و فکر کنم کمتر کسی راضی شده بره دور و بر ساختمون . -حتما منتظرن جنس خوبا که کارشون تموم شد بقاپن بگیرن . -دختر عمو همه اینایی که اینجان جنسشون خوبه . کس و کیر و کون حالا یه خورده بالا پایین که زیاد فرقی نداره . -ولی من که همش می بینم مرغ همسایه غازه . -اوووووففففف آهو من ناز و اداتو بخورم . اگه این جوری که نشون میدی هستی چه جوری ازم دل کندی ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

اتوبوس هوس 26

درو ببند ایمان .. یکی از دخترا که بد جوری آدامس می جوید و چشاشو خمار کرده بود و خیلی هم لاتی حرف می زد گفت -معین جون این آقا رانندهه باید جور همه این آقایونو که برای رفع اشکال اومدن باید بکشه تا دیگه هست خودشو نخود توی آش نکنه .. یه لبخندی زده گفتم که آسیاب به نوبت برای همه شما حلال مشکلات هستم . اما سر فرصت . این جوری که نمیشه یک دفعه همه این  سختیها رو بر طرف کرد . انگاری دو سه تا از این پسر دخترا یه چیزی بالا انداخته بودند و رفته بودند توی حال . خیلی از این کار زشتشون بدم اومده بود . دانشگاه محل تحصیله . حالا اگه به آدم درمونده ای چون ایمان خان که ایمانش خیلی قویه و بنا به دلایل اقتصادی و روحی و عدم وابستگی نمی خواد از دواج کنه اگه کس و کونتونو دادین هیچ ایرادی نداره . هر چند می دونستم بیشتر به دلیل اقتصادیه که نمی تونم از دواج کنم . معاون آموزشی به تته پته افتاده بود . نمی دونست چیکار کنه . چند تا صندلی گذاشت پشت در و گفت می دونم ایمان جان تو از خودمونی . اون وقتا که تو دانشجوی اینجا بودی و منم کار مند خیلی هوای تو رو داشتم . چون بچه درس خونی بودی و می دونستم که یه روزی به جایی می رسی -آره شدم راننده اینجا .. -ولی خب یه مدت که بگذره می تونی استخدام شی و یواش یواش راه ترقی بازه . هرچی که فکر می کردم اون کجا به درد من خورده چیزی به یادم نمیومد . شاید این جوری خواسته به دیگران القا کنه که نترسه . -ببین عزیز تو برو با اینا حال کن من خودم کنار در وای می ایستم . -ببینم فکر نمی کنید اگه جای دیگه ای این کلاس رفع مشکلات رو دایر می کردید بهتر می بود . یکی از دخترا که کمی مسلط تر به خودش بود و بهش نمیومد که روان گردان مصرف کرده باشه خودشو به من نزدیک کرد و گفت آقای راننده ..-ایمان -آقا ایمان من هر وقت که سوار ماشینت میشم حس می کنم که رفتم زیر کیر تو .. این از آرزوهامه که باهات حال کنم . حالا دیگه یه توفیقی حاصل شده دیگه هدیه رو که رد نمی کنن . همه شون بد جوری جفت کرده بودند . دختر پسرا از اخراج شدن و معاون هم هم از اخراج شدن و هم شاید به زندان افتادن .. هر چند از نظر کیفری فعلا نمی شد اونا رو گیر داد ولی در هر حال می شد یه جورایی براشون مایه اومد . اونا یا باید منو سر به نیست می کردند یا رضایت منو جلب می کردند . شیلا دستشو رسوند به کمر بند من . جلوی تقریبا ده نفر چطور می تونستم سکس کنم . سختم بود ولی شیلا خیلی خوشگل بود . موهای صاف و اتو کشیده مشکی و بلندش  کمی پایین تر از کمرش افشون شده بود . با چشای درشت و خمار و شهلای خودش طوری بهم نگاه کرد که من دست و پامو گم کردم . شاید جادو به همین چیزا میگن که آدم قفل می کنه و به طرف خاصی کشیده میشه .  دلم می خواست اول اون لبارو می بوسیدم و بعد از یک عشقبازی ناب در مراحل مقدماتی اونو به فینال می رسوندم و با خشونت فرو می کردم توی کونش و حالا اگرم اپن بود که چه بهتر می تونستم فرو کنم توی کسش . -آقا معین این گوشه کنار جای خلوت تری هم هست ؟/؟ -ببین اصلا دوست داری شیلا رو بگیر ببرش .. اون از خودش خونه داره .. -به نظر شما مشکلات توی خونه ایشون بهتر حل نمی شد . -فضای آپارتمانش و محیط زندگی اون که خیلی فضول داره گنجایش این همه آدمو نداشت . حالا یه نفررو میشه حلش کرد . یه نگاهی به شیلا انداخت و اونم گفت درست می فر مایید ..-شیلا جون هوای آقا ایمانو داشته باش . منم قول میدم با مسئول امتحانات و اونی که سوالات آخر ترمو از استاد می گیره و تدوینش می کنه هوای تو و بقیه رو داشته باشم . فقط این مسئله باید سکرت بمونه -مثل همیشه من خودم می دونم . راستش می تونستم همونجا بمونم و بقیه رو هم بگام ولی حال و روز خمارشونو که دیدم چنگی به دل نمی زدند . تازه این جوری خیلی هم بهتر بود . معین فقط گریه نکرده بود . بد جوری داشت به دست و پای من می افتاد . واسه این که هنوز قدرت خودمو بهش نشون بدم گفتم بعدا در این مورد حرف می زنیم . صورت و پیشونی منو  بوسید و گفت نوکرتم می دونستم خیلی ماهی . خیلی ها امروز غیبت کردند . -ببینم بر نامه شبانگاهی داشتین . روی این نیمکتها که پر و پاچه آدم درد می گرفت . تازه دانشگاه چند تا نگهبان داره .. -میشه با بعضی از نگهبانا دوست شد . دور بین ها رو در بعضی از قسمتها از کار انداخت . مسئول سایت و کامپیوتر و چند تا از دست اندر کاران الکترونیک که با چم و خم اینجا آشنان با مان ... عجب چیزی شده بود . واقعا با یک باند طرف بودم . با شیلا راه افتادیم که بریم . یکی دو سالی رو از من کوچیکتر بود . وقتی که فهمیدم اونم یک زن مطلقه بوده وراه کسش بازه خیلی خوشحال شدم . ولی اگه بخواد واسم پاپوش درست کنه . منو بکنه شوهرش چی ؟/؟ یه پرشیا سفید داشت که عین عروس  تمیز و سفید و براق بود . سوار ماشینش شدم و رفتیم طرف خونه شون ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

به دادم برس شیطان 83

ببینم لیلا جان تو می خوای از کجا شاهد سکس من و  اعتماد باشی . می خوای بیای کنار ما حضور داشته باشی . اگه بدونی این کار تا چه اندازه روی اعتماد ممکنه اثر داشته باشه . شاید بر داشت بد کنه . اون حس و حال و هیجانی رو که می خواد بهت نده . -من در این مورد یه بار بهش گفتم . ولی عکس العمل خوبی نداشت . اولش تعارف می کرد و می گفت این کارا چیه . مگه میشه یک زن خودشو دو دستی تقدیم  زنای دیگه بکنه که چی ؟/؟ حالا که من نمی تونم شوهرمو ارضاش کنم یکی دیگه این کارو انجام بده . اصلا با ایمان ترین زنا این کارو انجام نمیدن . وقتی اون این حرفا رو می زد منیره لذت می برد . احساس آرامش می کرد . لیلا در های بهشت رو به روی خودم باز شده می دید . حس می کردکه قلمان ها .. یکصد مرد بهشتی با کیر های کلفت خودشون چشم انتظارشن  . نمی دونست  چرا حتی در مورد اون دنیا هم بیشتر برای مردا پارتی بازی می کنن . بیشتر از حوریا میگن . انگاری که  فقط مردا می تونن هزار تا زن داشته باشن و زنا باید به همون یه مرد قانع باشن . وقتی که فکرشو می کردکه  زنا باید تابع احکام باشن و واسه مردا سختگیری نیست آتیش می گرفت .  . - . واقعا بینش و فرهنگ شما قابل تحسینه . ظاهرا شما می گفتید که این جنبه اینو داره که شوهر شما اسیر زنای جوون تر و خوشگل تری نشه -خب این یک طرف دیگه قضیه هست . اما این طرف قضیه این که من در هر صورت خودمو قانع کردم که شوهرم با یک زن دیگه باشه . حالا جوون یا میانسالش به هر حال با یک زن دیگه هست . منیره حس کرد که این لیلا بد حرفی نمی زنه . -من اولش می خواستم جایی پنهون شم ولی در هر حال وقتی که فرهنگ سالم خودمو بهش نشون دادم و گفتم شاید این جوری احساس شهوت پنهان یا پنهان شهوتم بر گرده اون پذیرفت و گفت من در این مورد با تو هر گونه همکاری رو می کنم حتی اگه بخوام با صد تا زن هم باشم .. می بینی منیره . ایثار گری و عشق دو طرفه رو می بینی تا چه حده ؟/؟ -راست میگی لیلا جان . اون خیلی دوستت داره . ولی اگه تو هم تحریک شدی و دوباره به حال اولت بر گشتی زود تصمیم نگیر -برام دعا کن منیره . -خب حالا طرز دید زدن چه جوریه .. -شما قراره که سکسهاتونو در پذیرایی بزرگ انجام بدین . من میرم به اتاق خواب از گوشه در شما رو که فقط چند متر با من فاصله دارین می بینم . این جوری شما  منو نمی بینید و روی روحیه اعتماد جان هم اثری نداره . -خب اگه اون وجود و بوی تو رو احساس کنه و در روحیه اش اثر بذاره چی ؟/؟ ..منیره به خوبی می دونست که اعتماد زنشو شاید پشم کیرشم حساب نکنه و ار  اون آرسن لوپن هاست . در هر حال مخ لیلا رو کار گرفت .. لیلا هم در جواب بهش گفت اینجا وظیفه تو خیلی سنگین تره تو باید با عشوه گری یه کارایی بکنی که من حالم خوب شه . یه پاداش خوب هم پیش من داری .. چقدر دلم می خواد از نو جوون شم و یه حال و هوای جوونی داشته باشم -لیلا جون تو الآنشم هستی . بی خود خودت رو ناراحت نکن . اون پوست و گوشت و اندامی که تو داری خیلی از جوونای ما ندارن . خیلی دلم می خواد ریزه کاریهای تن لخت تو رو ببینم و اون وقته که می تونم بیشتر کار شناسی کنم . -فعلا روم نمیشه . یه چند جلسه که گذشت شاید این کارو کردم . شایدم اومدم طرف شما .. کاری کردم که اعتماد راضی شه که منو در کنار شما هم ببینه و هم حس کنه ..حس می کنم خیلی حرف زدم . حالا وقت اینه که عمل کنیم . بریم  دیگه خیلی دلم واسه  دیدن این صحنه پر پر می زنه . -لیلا جان می تونم یه چیزی ازت بخوام . ؟/؟ این یه توصیه برای بهتر شدن کاره . این که بتونی خیلی بهتر به نتیجه برسی ؟/؟ . اگه می تونی وقتی که داری بهمون نگاه می کنی کاملا بر هنه شی . وقتی کاملا لخت شی می تونی خودت رو به جای زنی حس کنی که داره زیر کیر شوهرت دست و پا می زنه . این جوری می تونی حس های زنده ای رو هم در خودت تازه کنی . -خیلی حرفای جالب و بجا و منطقی می زنی . حتما این کارو انجام میدم . باری اعتماد و منیره رفتند روی تختی که در فاصله سه متری لیلا قرار داشت . اون به خوبی شوهرش و منیره رو زیر نظر داشت . خودشو کاملا بر هنه کرده بود . منیره یه لباس خواب تور مانند یه سره تنش کرده بود که شورت و سوتین قرمز اونو خیلی خوشگل نشون می داد . گون کنده منیره که با یه شورت نازک فانتزی پوشش داده شده بود  خیلی گنده تر از اونی که بود نشون داده می شد . اعتماد هم با یه شورت به استقبال منیره اومده بود . انگاری حال و حوصله تشریفاتو نداشت . بوی عطر زن فضا رو پر کرده بود .. لیلا به فکر فرو رفته بود که خیلی کم پیش میومد که اون خودشو این جوری خوش عطر کنه . گاهی از عطر هایی که بر سر در زیارتگاهها و اطرافشون می فروشن استفاده می کرد و اکثرا بوی تند اونا سر اعتماد رو در می آورد . هر چند اون دیگه اون لیلای سابق نبود . اعتماد لباس خواب منیره رو بالا زد . این لباس خواب تور مانند مشکی بود . وقتی اعتماد اونو از سر منیره در آورد تن لخت و سفید زن بیشتر مشخص شد . ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

زن نامرئی 155

خاله شهین که همش از خجالتی بودن دم می زد و می گفت من نمی دونم باید چیکار کنم و اگه بخوام زیر کیر یک مرد برم دست و پامو گم می کنم خیلی راحت کونشو به عقب پرت می کرد تا فرخ راحت تر اونو در اختیار خودش داشته باشه . من که دلم می خواست همونجا دراز می کشیدم . بیشتر از یک جنده فعالیت داشتم ولی از زندگی خودم لذت می بردم . می خواستم همیشه همین احساسو داشته باشم همین احساس لذتو . گاهی وقتا فراموش می کردم که قدرتی استثنایی دارم . مثلا در مورد همین مسئله که اگه خاله جون بخواد بیاد کنار این پنجره بزرگ و این گلخونه رو بخواد دید بزنه . این که غصه ای نداشت من می تونستم به محض این که اون حرکتش به سمت پنجره رو شروع کرد غیبم بزنه . حالا با آرامش بیشتری گاییده شدن خاله جونو نگاه می کردم . اون واقعا به این سکس و این که دست یک مردبه بدنش کشیده شه و به اون لذت و اعتماد به نفس بده نیاز داشت . فرخ هم اون جوری که دلش می خواست خاله منو می کرد . -فرخ جون .. فرخ خوشگله .. شماره تلفن و آدرس تهرونو بهم بده . می خوام همیشه با تو در تماس باشم . -خب شهین خانومی هنوز با این کیر نتونستی به مقصد برسی . ببینم خوب حال می کنی . مطمئنی پشیمون نمیشی ؟/؟ با کیر فرخ کنار اومدن خیلی سخته .. -اووووههههه فرخ جووووون کسسسسسم نگو نگو .. اگه بیست و چهار ساعته اونو بذاری توی کسم و بکشیش بیرون شهین بی حیا .. شهین جنده تو میگه بازم کمه . -خوشم میاد خوشم میاد .. ولی شهین جون ..  یه کاری کن وقتی که تو رو می کنم دیگه چشم و دلم سیر باشه . فقط تو شهین جون . فقط کس تو . فقط تو می تونی اون جوری که من دوست دارم به من حال بدی . خیلی دوست داشتم از نزدیک صورت شهین جونو ببینم . ببینم اون سرخی گونه ها و شرم خاصی رو که بر چهره اش نشسته . ببینم تا چه اندازه حرفای فرخ روش اثر کرده .  فرخ  کیرشو از توی کس بیرون کشید . کمر خاله امو گرفت و اونو یک دور بر گردوند . خاله ام این حالتو خیلی دوست داشت . اصولا ما زنا اگه کسمون از روبرو گاییده شه طاقباز قرار بگیریم و کننده کار رو ببینیم خیلی لذت می بریم . الان اگه شهین جون سرشو به سمت راست بر می گردوند می تونست منو ببینه . ولی من خیلی مراقب بودم . دو دستی زدم تو سر خودم . نادیا نادیای کس خل آلزایمر گرفته . حقته که تمام کیر های کلفت دنیا یک جا برن توی کست و جرت بدند . خب همین حالا غیب شو . همین حالا برو نزدیک اونا .واقعا که مشاعر خودت رو از دست دادی . خیلی هیجان زده شده بودم .  نادیا تو تقصیر نداری . شاید هنوز خودت رو باور نداری . شاید هنوز باور نداری که با بقیه فرق می کنی . می تونی کارایی رو انجام بدی که دیگران نمی تونن . پس باید برای اونا و برای خودت مفید باشی . از این افکار آرمانی اومدم بیرون و رفتم به سمت قایم باشک بازی . چه کیفی می داد . حالا می تونستم شهینو از نزدیک وارسی کنم . سرخ و سفیدی های صورتشو ببینم . اون قبل از این جریانات از این می گفت که دیگه اون اواخر از مردا خیلی بدش اومده .. و اگه یه زمانی یکی بخواد ازش خواستگاری کنه هر چند که قبول نمی کنه ولی از این که تصور کنه بخواد باهاش سکس داشته باشه چندشش میشه . غافل از این که حالا همچین رفته بود توی حس که از یک دوشیزه تاره بالغ هم هیجانش بیشتر بود . رفتم بالا سرشون . شهین خیلی سرخ شده بود . ضربان قلبش شدید بود . چشاشو بسته بود . فرخ دستاشو رو تشک ستون کرده بود و خاله هم با چشایی بسته فقط ناله می کرد . من هم دوست داشتم یه جورایی برم کمک اونا .  خاله رو باید از هر طرف بهش هیجان می دادی که دیگه فرصت فکر کردن نداشته باشه . من که نامرئی شده بودم و اونم منو نمی دید . تازه  چشاش بسته بود و فرخ هم که دستش در یه حالت ستون شده روی تشک قرار داشت . منم فرصتو غنیمت شمرده و دو تا دستامو رو سینه های شهین گذاشتم . اون فقط لباشو گاز می رفت . خیلی وسوسه انگیز شده بود . دلم می خواست یا جای شهین بودم یا اگه نمی تونستم اون لبای غنچه کرده پر هوسشو می بوسیدم . خیلی ناز شده بود . یه چند دقیقه ای با سینه های شهین ور رفتم . دلم می خواست یه ناخنکی  به کیر فرخ می زدم که در لابه لای عشقبازی محو شه و اون شک نکنه . دستامو که از رو سینه های شهین بر داشتم تازه صداش در اومد -فرخ بازم با سینه هام بازی کن . چقدر دستات نرم بودند . مثل دخترا ناخناتو بلند می کنی . -متوجه نمیشم چی داری میگی شهین .. دستاشو گذاشت رو سینه های شهین . این جوری  اگه می خواست تعادل وتسلط خوبی روی خاله داشته باشه کمرش درد می گرفت . -فرخ حالا دستات خشن تر شده .. پسر بدون توجه به حرفای خاله داشت باهاش ور می رفت . خنده ام گرفته بود حتما فکر می کرد هوس زیادی باعث پرت و پلا گفتن خاله جونم شده ... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

لز با دختر خجالتی 43

-در مورد زیبای من این جوری حرف نزن که اون از همه شما استاد تره . -حالا چرا بهت بر خورد خانوم خانوما . من که چیز بدی نگفتم . اتفاقا ازش تعریف کردم . صورتم سرخ شده بود . سپیده : پاشین بیاین اینجا بینم . ببینم چیکار دارین می کنین . این زیبا خانوم ما ظاهرا حالا یه غنچه ایه که باید یواش یواش بشکفه . اونم قراره یه خانوم دکتر بشه . در عوض اون حالا داره تخصص یه کاری رو می بینه که ما پس از تموم شدن درسمون دیدیم . خانوما همه تون بیاین این جا بیفتیم رو هم .. . -زیبا  سعی کن خودت باشی . خودمونو انداختیم رو کفه قسمتی از تالار که قالی های نرم و گوشتالودی داشت . بعضی از زنا کسشونو می مالوندن به اون قالی یکی هم میفتاد پشتش . هر کسی در جا یه کار پیش بینی نشده رو انجام می داد . منم اولین نفری رو که روبروم آزاد دیدم چسبیدم بهش .. ووووویییی چه سینه هایی داشت ولی نمی خواستم به خودم بقیولونم که از سینه های نغمه جونم تازه تره . پوستش به سپیدی پوست بدن نغمه نبود . دو تا دستامو گذاشتم رو سینه هاش . نوک سینه هاشو هم میذاشتم توی دهنم . واسه این که این حرکت واسش یکنواخت نشه کف دستمو گذاشتم روی کسش . حس کردم که این کارام براش هیچ هیجانی نداره . یا این که نمی خواد قبول کنه که یکی که نصف اون سن داره بتونه اهل حال و این بر نامه ها باشه و نوعی غرور در خودش احساس می کنه . در هر حال من به کارم ادامه دادم .. -اسمتون چیه ؟/؟ -من لیدا .. ببینم تو همیشه این جور خشک حال میدی .. گفتم بهتره که یه  چشمه واسش بیام هرچند بازم از این جور حرف زدنش خجالت کشیده احساس غریبی می کردم . دیگه نمی دونستم باید چیکار می کردم . نغمه رو هم در میون هشت نفر دیگه که پراکنده شده بودند گم کرده بودم . اصلا معلوم نبود زنا کجا رفتن .  بهنوش و بهناز اونجا بودند که گاهی این اونو با کیر مصنوعی می کرد گاهی هم اون اینو . دستمو دراز کرده گذاشتم پشت پای لیدا و از زانو به پایینشو به طرف جلو خم کرده و و اونو که می رفت بیفته بغلش کرده دو تایی مون افتادیم رو زمین . تا خواست  سر و صدایی کنه و بفهمه چی شده دو دستی افتادم به جونش . طوری به سرعت اندامشو می بوسیدم که اجازه فکر کردن پیدا نکنه . چهار تا از سر انگشتامو فقط به روی کسش می مالوندم بدون این که به این فکر باشم  که انگشتامو بفرستم توی کس . اون فقط داشت ناله می کرد . کسش لحظه به لحظه خیس تر و رو غنی تر می شد و همین خوشحالم می کرد .. . می خواستم لیدا حس کنه که منم توانی دارم و منودست کم نگیره .. -اوووووخخخخخخ دختر .. چرا انگشتاتو نمی کنی توی کسسسسم . بکن .. بکن معطل چی هستی .. -زوده هنوز زوده .. تو مگه دلت نمی خواد بیشتر حال کنی . بیشتر لذت ببری . پس بذار این کیف کردن تو طول بکشه . بذار یه زن همیشه در حس و حال باشه . دویدن و نرسیدن دویدن و نرسیدن .. آب شدن و  تموم نشدن .. این تیکه های لذت بذار وجودت رو بسوزونه . آتیش بده .. بالاخره هر وقت که وقتش شه اون انفجار آخررو میگم که شعله ورت کنه .. -نهههههه زیبا می خوام می خوام .. به من بگو تو پزشکی داری می خونی یا ادبیات .. با کس خشک من چیکار کردی .. کس من از اوناییه که به همین آسونی ها اشکش در نمیاد .. -من که دوستش دارم لیدا جون . کس خوشگل تو رو . یه حالت گرد فندقی داره . حتی اون سوراخ غنچه ایش مثل غنچه فندقه .. اصلا خود فندقه . اجازه هست ؟/؟ -مال خودت . نوش جونت . دهنمو گذاشتم روی کس ناز و ناب لیدا جون . اول خیلی خیلی آروم کسشو میک می زدم و می خوردم بعد یواش یواش سرعتمو زیاد تر کردم و بعدش به حداکثرش رسوندم دوباره سرعتو کم کردم . لیدا داشت همین جور جیغ می کشید و ناله می کرد . با هر ناله و فریاد اون زنا می گفتند کیر .. یکی می گفت کیر اسب داری می خوری ساکت شو دیگه .. هیشکی هم نمیومد طرف ما تا ببینه چه خبره و زیبا داره چیکار می کنه . کمی اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرده بودم . با این حال هنوز زود بود که در مورد خودم و این که تا چه حد می تونم لیدا رو سر حال کنم قضاوت کنم . بعضی از زنا یا حتی مردا یه نقاط خاصی از بدنشون حساسیت بیشتری داره ولی اگه لذت سکس و هوس رو به جایی بشه رسوند که طرف خودشو در این عالم حس نکنه به هر جای بدنش که دستی بخوره حشری می شه . یک حس داغی از هوس اونو می سوزونه و من باید کاری می کردم که این احساس در لیدا به وجود میومد . واسه همین سعی کردم این پخش هوس رو از همین حالا شروع کنم . سعی کردم با اون مثل یه نوزاد بر خورد کنم .  با دستام همه جای تنشو لمس کنم ..  اون کاملا ساکت شده بود و منتظر بود که من چیکار می کنم با هر حرکتی منتظر حرکت بعدی من بود . حالا انگشتمو فرو می کردم توی کس لیدا و اون با هیجان دستمو می گرفت همون انگشتی رو که رفته بود توی کسش می لیسید ..... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

پسران طلایی 12

سینا دیگه کاری به دعوای اونا نداشت . سه تا از انگشتاشو کرد توی کس ملیسا . تا بتونه این جوری حالی کرده باشه و حالی داده باشه . ملیسا همچنان  لذت و عذاب هوسو داشت تحمل می کرد . از هوس به خود می پیچیتد . کسشو به زمین می فشرد . خودشو بی خیال نشون می داد . می خواست ثابت کنه که حرف حرف اونه . اون هنوزم خودشو متعلق به شوهرش می دونست . وابسته به  همون راه و زندگی که انتخابش کرده بود . -مهشید تو هم باید بیای رو حرف من . باید بدونی که عشق و وابستگی و علاقه از هوس بالاتره . تو اگه اراده کنی می تونی بر هوست غلبه کنی . اون این حرفا رو به تندی بر زبون آورد و دیگه ادامه نداد . نمی تونست . چون نفسش نمیومد . هم خوشش میومد و لذت می برد و هم عصبانی شده بود . از این که حس می کرد قرار او با سینا این نبوده .اون نباید این جوری اونو آتیش می زد . نهههههه نهههههه ملیسا تو نباید  به کیر دیگه ای جز کیر شوهرت دل ببندی . فقط باید به اون فکر کنی . این گناهه .. کاش این بازی و کری مسخره رو با مهشید به راه نمینداخت . هنوز یک ساعت هم نشده بود . اون چطور می تونست تحمل کنه . سینا دستاشو روی کون ملیسا قرار داده بود و با اون ور می رفت . پشت پاهاشو با نوک انگشتاش می مالید . مهشید : ملیسا یادت هست با این تلنگر ها چقدر آتیش می گرفتیم ؟/؟ من هنوز هم همون آدمم و همون حالت رو دارم . بشر از نظر شهوت و هوس هیچ تغییری نمی کنه . همون حالت و احساس رو داره . پس فکر نکن که می تونی خودت رو از این مخمصه نجات بدی . سینا خودشو روی ملیسای زیبا خم کرده بود . -فقط کبودم نکن . مهشید : سینا جان ملیسا راست میگه . یه کاری نکن که کبود شه و اون وقت پیش شوهرش خجالت زده بشه . چون اون وقت نمی دونه باید چیکار کنه و آبروی این زن باوفا به خطر میفته . ملیسا از این که این جوری مسخره اش کنن عذاب می کشید و نمی دونست که چیکار کنه . با این حال بدنشو محکم به زمین می فشرد . هر لحظه یه قسمت از بدنش با دستای سینا لمس می شد . آتیش به مغز سرش رسیده بود . .. خود پسر هم از این که این بازی بخواد به همین صورت یکنواخت تا ساعتها ادامه داشته باشه  اعصابش خرد بود .. حالا می فهمم که این پولی هم که کاسبی کردم همچین حرام حرام هم نبود . واقعا باید سخت کار کرد . کون ملیسا رو از وسط بازش کرد و نوک زبونشو اول روی سوراخ کون خوشبو و نازش کشید و اونو لیسش زد  . ملیسا حس کرد به یه شوک شهوتی عجیبی داره می رسه . تازه زبون سینا هنوز روی سوراخ کونش قرار داشت . از اونجا کمی اومد پایین تر و رفت به روی کس .همین جور داشت آتیشش می داد . کس ملیسا لحظه به لحظه خیس تر می شد .  . مهشید به خوبی تمام این جریانات رو می دید . اوبه اندازه کافی با روحیه ملیسا آشنایی داشت . می دونست که داره لذت می بره لی غرورش اجازه نمی ده که بخواد پیشروی داشته باشه و یا این که بخواد بگه شکست خوردم . شاید هم تا حدودی دلش می خواست که به شوهرش هم وفا دار بمونه و این تابو رو نشکنه . مهشید رو کرد به سینا و گفت اگه دوست داشته باشی می تونی حرفای سکسی هم بزنی . خلاف نیست . سینا با خودش فکر کرد که حالا که داره در عمل ملیسا رو آتیش می زنه پس بهتر اینه که کمی هم وانمود کنه که هوای ملیسا رو داره .. -خوبه همین جوری خوبه . نمی خوام آرامش و حس ملیسا جونو بر هم بزنم -اتفاقا ملیسا این جوری بیشتر لذت می بره از این که حس کنه اونی که باهاش داره حال می کنه فوق العاده کیف می کنه . ملیسا اگه بدونی چه گناهی می کنی . کیر تیز و کلفت سینا رو ببین . حیفه که داری اسراف می کنی . اگه من جای تو بودم نمیذاشتم که حتی واسه یه لحظه هم وقت تلف شه .  از این لحظه ها استفاده می کنم . عشق می کنم . مهشید رفت و رو صندلی نشست . .. چشاش رفت رو هم . حس کرد خوابش گرفته . خیلی دلش می خواست با سینا حال می کرد . از این بازی دیگه حالش داشت به هم می خورد . می دونست یه احساسی می گفت که حق با اونه ولی دوستش نمی خواست این مسئله رو قبول کنه . سینا سرشو بر گردوند و دید که مهشید خوابیده . با این که می دونست از این عملیات داره فیلمبرداری میشه دوست داشت یه جورایی با ملیسا هماهنگی کنه که چیکار کنه که اون ازش راضی تر باشه .با صدایی آروم گفت -عزیزم بگو چیکار کنم . -هیچی انگشتتو فرو کن توی کسم .. -سینا هم بی هوا این کارو کرد .. -اووووففففف داری چیکار می کنی . داشتم مسخره می کردم . این جوری می خواستی هوای منو داشته باشی ؟/؟ -ملی جون تو باید اراده داشته باشی . چیکار کنم مهشید گفت . -باشه حالا .. ولی یواشتر حرف بزن . بیدار که بشه فیلمو باز بینی کنه به همینشم گیر میده ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

غروب عشق

عاشق شیرین بودم . بعد از چهار سال دوستی و عشقی شدید با هم از دواج کردیم . البته عقد کرده بودیم . اون هنوز دوشیزه بود . عاشق رانندگی بود . تازه یه پژو 206 گرفته بودم . همش دوست داشت پشتش بشینه و من باشم وردستش و لذت ببره که تونسته شوهرشو یدک بکشه . گواهینا مه هم داشت ولی  دست به فر مون خوبی نداشت . من نباید این اجازه رو به اون می دادم که رانندگی کنه . وقتی که از جاده هراز داشتیم می رفتیم طرف تهرون  یه ماشینی رو به سرعت می بینه که از روبرو داره میاد هول می کنه و اونم خیلی تیز فرمونو می گیره سمت راست . ولی ناشیانه و می زنه به کوه . خیلی راحت تر از اونی که کسی فکرشو بکنه جونشو از دست داد . شیرین رفت و زندگی منو تلخ کرد . من چیزیم نشد .  حتی خاطراتش هم برام زجر آور بود . نمی دونم چرا بعد از یه سال از خواهرش شعله خواستگاری کردم . با این که هیشکدوم از خانواده ها راضی به این وصلت نبودند ولی ما عقد کردیم .  من مهندس عمران بودم ولی بعد از مرگ شیرین که هنوز در شوک آن قرار داشتم فعالیت زیادی نداشتم . شعله شباهت زیادی به شیرین داشت . دو سال ازش کوچیکتر بود و 23 سالش می شد . اون شوق و ذوق زیادی برای ورود به زندگی جدید داشت . حس می کردم که خیلی راحت تر از من خودشو با نبود شیرین عادت داده . هر چند من هنوز نتونسته بودم باور کنم که شیرین در زندگی من نیست . گاهی وقتا به این فکر می کردم که شعله چطور تونسته با یه آدمی که هنوز روحیه خودشو به دست نیاورده ازدواج کنه . باهاش کنار بیاد . آیا از روی عشقه ؟/؟ از روی دلسوزیه ؟/؟ یا اونم می خواد اثری از خواهرشو در من ببینه .همون جوری که من می خوام به دیدن اون به یاد شیرین باشم . قبل از از دواج هم بهش گفتم . -شعله یه چیزی درت هست که منو به طرف تو می کشونه -شاید عشق و یاد شیرین باشه -نمی دونم شیرین .. -تو چی صدام کردی ؟/؟ ... من شعله رو به اسم خواهرش ..عشق از دست رفته ام صداش زده بودم . به راستی شعله واسه چی باهام از دواج کرده بود . اون چند تا خواستگار بهتر از من داشت . عاشق و معشوق هم که نبودیم . به خاطر خاطره ها هم که نمیشه یه ازدواجی رو آدم بر خودش تحمیل کنه . .. با همه این بر نامه ها ما با هم از دواج کردیم . اون قبول کرده بود که بیاد به همون خونه ویلایی که برای زندگی خودم و شیرین خریده بودم . با همون جهیزیه هاش . می خواست زندگی رو باور کنه . ولی من هنوز غرق در اندوه سنگینم بودم . حتی  قدم زدن در ساحل زیبای دریای شمال در بابلسر هم نمی تونست تسکینم بده . انتظار داشتم که شعله درکم کنه . حس می کردم چون به خاطر خواهرش ناراحتم اون درکم می کنه . قرار بود یه هفته دیگه با هم به خونه بخت بریم .  اون همسر رسمی من بود ولی بیشتر احساس یک دوست رو نسبت به اون داشتم .  حتی از این که بخوام دستشو توی دستم بذارم یه حس عجیبی به من دست می داد . یا فکر می کردم که شیرین زنده هست یا این که حس می کردم روح اون داره آزار می بینه . -شعله ! غروب دریا چقدر قشنگه -آره واسه اونایی که عاشق همدیگه ان و به زندگی و آینده نگاه می کنن خیلی قشنگه . واسه اونایی که اون ور غروب آفتاب طلوعی رو می بینن که در کنارش زندگی کنن . -آره شعله راست میگی . من و شیرین چه لحظه های خوشی با هم داشتیم . چه امید وارانه روز ها رو می گذروندیم . من و اون غروبای زیادی رو گذروندیم ولی در طلوع زندگی مشترکی که زیر یه سقف باشیم رویایی بود ساده که ازش دور موندیم . به یک قدمی اون رسیده بودم . اشک از چشام جاری شده بود . شعله دستمو گذاشت تو دستش .. -عزیزم من در کنارتم . ناراحت نباش . زندگی پستی بلندی های خودشو داره . غصه این چیزا رو نخور . صبر داشته باش . من در کنار توام . گریه کن . گریه کن . خودت رو خالی کن .  اشکاتو به ماسه هایی بسپار که  اندوه دنیا رو در دل خودش جا میده . غمتو بده به غروب خورشید . من در کنار توام . به ستاره ها نگاه کن . اون خواهر منم بود . شیرین و دوست داشتنی . من در کنارتم شهرام . درددلاتو به من بگو . حرفاتو به من بزن عقده هاتو خالی کن . سرمو میذاشتم رو سینه شعله و اشک می ریختم . -شعله آخرشم نفهمیدم تو چرا قبول کردی با من باشی .. به همین راحتی از من خوشت اومده ؟/؟ چه عاملی باعث شده که قبول کنی با من باشی -نمی دونم شهرام . شاید همیشه وقتی که به تو و خواهرم نگاه می کردم یه سایه ای از خوشبختی رو بر سر شما دو تا می دیدم . اما حالا اون سایه از سر شیرین کنار رفته .. تو رو خیلی مهربون می دیدم . .. با هم رفتیم به خونه مون .. وسیله هایی بود که شیرین سفارششو داده بود .. -شهرام این میز از مد افتاده یعنی مدل قشنگترش در اومده . اگه اجازه میدی من با هزینه خودم عوضش کنم . برای یه لحظه حس کردم که شعله داره با پتک می کوبه به سرم -چی گفتی ؟/؟ این  همون میز تلویزیونیه که شیرین خوشش میومده . سلیقه اش حرف نداشت .. حرفشم نزن .. -حالا واسه چی داد می زنی ؟/؟ .. حس کردم بر خورد بدی با اون داشتم .. یه جای کار ازم خواسته بود که  اتاق خوابو به رنگ کرم در بیارم .. -من به رنگ سفیدی که شیرین می خواست دست نمی زنم . احترام خواهرت رو داشته باش .. اون هفته ها و ماهها با من مدارا کرده بود ولی من نمی تونستم اون آدم عاشق سابق باشم . .. سه چهار روز مونده بود تا بیاد زیر یه سقف و باهام زندگی کنه . می خواست قالی ها رو عوض کنه نذاشتم . -شهرام به نظرت دوستم داری ؟/؟ -خب اگه دوستت نمی داشتم که ازت تقاضای از دواج نمی کردم . -می تونی عاشقم باشی ؟/؟ -نمی دونم شعله . حالا چه وقت این پرسشهاست . عشق  یه بار میاد به سراغ آدم و دیگه هر چی بعد اون بیاد همه مصنوعیه .. اصلا حالیم نبود چی دارم میگم . فکر می کردم که این جور صحبت کردن از شیرین باعث میشه که شعله هم ازم راضی باشه . هنوز به فکر شیرین بودم و خاطره هاش به قلبم چنگ مینداخت ولی حس می کردم تا به حال خیلی در حق شعله بی انصافی کردم . زنی که در سخت ترین شرایط تنهام نذاشت . جز یکی دوبار به طور تصنعی اونم به خاطر عکس برداری در مراسم عقد اونو نبوسیده بودم . ..روز بعد قرار بود که با هم بریم بیرون یه سری وسیله بگیریم. ولی شعله  غیبش زده بود . هیشکی به من هیچی نمی گفت که اون کجاست . کلید خونه مونو داشت . شاید اونجا باشه .. وقتی وارد خونه شدم اولین چیزی که توجه منو به خودش جلب کرد نامه ای بود  از داخل کنار در افتاده بود . پاکتو باز کردم .# شعله واسم یه چیزایی نوشته بود . ..شاید فکر کنی حالا که این قدر عاشقتم چرا تنهات میذارم تا راحت زندگی کنی . کسی که عاشق کسی باشه دوست نداره عذاب کشیدنشو ببینه . تو به خاطر این که با خاطره های شیرین خوش باشی با من از دوج کردی . همه جا سایه اونو همرات می بینی .نمی تونی فراموشش کنی . حتی من هم نتونستم و نمی تونم برات کاری کنم . من از زندگیت میرم . تو رو بیشتر از خودم دوست دارم . میرم چون عاشقتم . میرم تا که شاید با رفتن من زتدان خاطره ها تا این حد تو رو زنجیرت نکنن  تا این همه در تلخی لحظه های زندگیت به یاد شیرین نباشی . هر چند هیچوقت اونو فراموش نمی کنی .. نتونستم برات مفید باشم . حرف جالبی زدی . به من گفتی عشق یه بار میاد سراغ آدم بعد از اون هرچی بیاد مصنوعیه . ولی شهرام تو اولین عشق و آخرین عشق من خواهی بود . راست گفتی . بعد از اون هرچی بیاد مصنوعیه .نمی دونم چرا عاشقت شدم . نمی دونم چرا عاشقت هستم . نمی دونم جرا نمی تونم فراموشت کنم . سعی کن به سراغم نیای .. چون نمی خوام یه زندگی مصنوعی داشته باشی .. نمی دونستم شعله کجا رفته .. با این که ازم دور شده بود داشت منو می سوزوند . نمی خواستم از دستش بدم . چه حرف زشتی بهش زده بودم . دل بستن به یه مرده و کشتن یک زنده . این رسم زندگی نبود . من بهش عادت کرده بودم . شایدم بشه اسم این عادتو گذاشت عشق . من بدون اون می مردم . ولی اینو نمی دونستم . هیشکی بهم نمی گفت شعله من کجاست . همسرم کجاست . و شاید عشقی که خودم نمی دونستم عشق منه . راستش پس از ماهها برای لحظاتی حس کرده بودم که به شیرین فکر نمی کنم . من به شعله فکر می کردم . حالا این شعله زندگی من بود که باید به زندگی من شیرینی می بخشید . همه جا رو دنبالش گشتم .. فقط اون قسمت از ساحلو که اکثرا با هم قدم می زدیمو نرفته بودم جایی آروم تر از جاهای دیگه . دلم گرفته بود . بازم به غروب خورشید رسیده بودم . حالا به یاد شعله ام بودم . شعله ای که می رفت تا برای همیشه در زندگی من خاموش شه . اون ازم خواسته بود که جداشیم . ازدواج ما رو یه اشتباه دونسته بود . .. شعله من درکنار دریا و  و غروب خورشید بر شنها نشسته بود و صدفها را یکی یکی به دریا می انداخت . -شعلههههههههههههه.... شعلهههههههههه یه چند تایی که در ساحل بودن  یه جور خاصی نگام می کردن .. برای اولین بار بود که شعله رو این جور حساس می دیدم . سرشو برگردوند . یه لحظه نگام کرد و به  صدف انداختنش در آب ادامه داد . -شعله این چی بود نوشتی -شهرام یه جوری صدام می کنی . مثل آدمایی که نمایش عاشق بودنو بازی می کنن . -شعله بازم داره غروب میشه . غروب دریا خیلی قشنگه . قشنگه و غم انگیز . من با غم غروب دریا نمی خوام که از دستت بدم . -واسه چی روی خاک دنبال عشقت می گردی ؟/؟ عشقت رفته زیر خاک . اشک از چشای شعله جاری بود . -برگرد شعله . باور کن دوستت دارم . باور کن عاشقتم . -ببینم تو دیروز دروغ می گفتی یا امروز ؟/؟ .. پس , فردا هم می تونی دروغ بگی . .. حس کردم که یه چیزی به دلم چنگ انداخته . قلبم درد گرفت . .. -شعله من میرم از زندگیت میرم بیرون . ولی به یه شرط که هیچوقت ادعا نکنی که عاشقم بودی . خیلی بی رحمی خیلی سنگدلی . تو ادعا می کنی که دوستم داری . اگه شیرین رفت و واسه همیشه تنهام گذاشت واسه این بود که دیگه نتونست بیدار شه . دیگه نتونست خودشو به من برسونه .. می دونی دروغگو کیه ؟/؟ تو ..تو .. تویی شعله . اگه عاشقم باشی اگه واست اهمیت داشته باشم این جور راحت تنهام نمیذاری و نسبت به من بی اهمیت نمیشی . -این تویی که داری منو از خودت می رونی . همه جا سایه خواهرم به دنبالته . دست سرد شعله رو در دست گرفته بهش گفتم  مرگ شیرین منو نکشت ولی جدایی از تو نابودم می کنه . شاید اگه تا حالا زنده موندم به خاطر تو بود . به خاطر عشق به تو .. احساسی که به تو داشتم . این احساس خیلی بالاتر از اینه که من اونو  با یه شباهت ظاهری تو با شیرین بسنجم . باشه برو می دونم خواستگارایی با شرایطی بهتر از من داشتی . عیبی نداره . قسمت من این بوده . از شعله دور شدم . انتظار بیهوده ای بود که اون برگرده پیشم .. نمی تونستم برم خونه بابام .. دلم گرفته بود می خواستم ببارم . به یاد دو تا خواهری که هر کدومشون یه جور دیوونگی داشتند ولی حس می کردم که من شعله رو درکش نکرده بودم . احساساتشو .. نیاز ها شو .. خیلی خود خواه بودم . شاید حس می کردم که اونم به همون اندازه ای که من درد می کشم درد می کشه . می دونم خواهرش بود و از دست دادن خواهر یه عذاب سنگینیه ولی انسان زنده باید که زندگی کنه .. از خونه شومی که خریده بودم بدم میومد . بعد از دو ساعت ولگردی وارد خونه غمهام شدم . بوی عطر شعله  همه جا پیچیده بود . -اومدی وسایلتو با خودت ببری ؟/؟ همش مال تو ..حتی اونایی که من خریدم .. خود این خونه هم مال تو ..وقتی که منو توی خونه دلت کشتی .. وقتی که آخرش یه خونه دو در یک سهم ما آدما از این دنیاست این جا چه به دردم می خوره .. -بی انصاف بد جنس بد ذات .. خیلی بدی .. خیلی سنگدلی شهرام . تا حالا به خودت  گفتی اینی که روبروته زنته ؟/؟ تا حالا بغلش زدی ؟/؟ اونو بوسیدیش ؟/؟ نوازشش کردی ؟/؟ حس عاشقونه ای بهش دادی ؟/؟ حس کردی که باهاش از شبای تیره و پر ستاره به روز روشن عشق می رسی ؟/؟ گفتی که زنت چی می خواد ؟/؟ چی دوست داره بشنوه ؟/؟ قسمت این بود که شیرین نباشه ولی هنوز شیرینی ها هستند . نگاهش .. اشک چشاش .. التماسش بهم می گفت که بغلش کنم و ببوسمش . بغلش کردم . به چشای پر اشکش نگاه کردم . این بار اونو با تمام وجودم بغلش کردم . با لبای داغم نیاز به موندنشو فریاد زدم .. -شهرام چرا این جوری منو می بوسی ؟/؟ چرا داری کاری می کنی که فکر کنم که دوستم داری و عاشقمی ؟/؟ با من و احساسات من بازی نکن .کاری نکن که فکر کنم خوشبختی نزدیکمه .. -چیکار کنم . من که هنوز بهت چیزی نگفتم . این حس منه . نیاز منه . شعله عاشقتم . شاید خودمم  نمی دونم که چقدر دوستت دارم .. ولی می دونم اگه بری می میرم . اگه بری دیگه صبح روشنو نمی بینم .تنهام نذار .. بازم عاشقم باش .. بازم دلمو نشکن .. شعله برگشت . اون زندگی منو از این رو به اون رو کرد . اون پس از غروب آفتاب اومد تا بهم بگه عشق اونایی که با تمام وجود و احساسشون عاشق همن هرگز غروب نمی کنه ... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

بابا بازم اشتباه کن

دلم نمی خواست که خواب از سرم بپره . دلم نمی خواست از این رویایی که سالها در انتظار اون بودم که یه روزی واقعیت شیرین زندگی من شه بیرون بیام . حالا شده بود یه واقعیت . من یه دختر خوشگل و ناز و سفید و تپل و توپر بودم که همه از بچگی دوستم داشتند .  در خوشگلی به بابام رفته بودم . تنها دختر خونواده بودم و بابام منو خیلی دوست داشت .  دوست داشتم کنار اون بخوابم .  اگه مامان دعوام نمی کرد همین جور کنارش دراز می کشیدم تا صبح . اون از همون بچگی عاشق جوجوهام بود .   اول جوجو هامو ماچ می کرد . یه اسکناس می ذاشت این طرف و یکی هم اون طرف . خیلی از این کارش خوشم میومد . ولی عاشق این بودم که نوک جوجوها مو میک بزنه .. خلاصه منم خیلی کنجکاو بودم اون قسمتهایی از بدنشو که ازم قایم می کنه ببینم .   نمی دونستم بابا چرا کیرشو ازم قایم می کنه . یکی دوبار اونو تصادفی دیده بودم .  وقتی که به سن بلوغ رسیدم  اون دیگه یواش یواش دست از خوردن جوجوهام بر داشت . پول تو جیبی هامو زیاد تر کرد . هرچی اون بیشتر رعایت  می کرد من تشنه تر می شدم . اصلا دوست نداشتم پسرا دنبالم بیان . دوست داشتم هر چی رو که دارم از بابام بخوام . افکاری شیطانی میومد به سراغم . تشنه این بودم که بابا لختم کنه . بیفته به جونم . سینه هامو بخوره . کیرشو اگه نتونست فرو کنه توی کسم بکنه توی کونم . همش با این تصور که بابا داره باهام سکس می کنه روز گار نوجوونی رو طی می کردم . شاید چون ذهنم مشغول همین چیزا بود که نتونستم خوب درس بخونم و فقط دیپلممو گرفتم . هنوز بیست سالم نشده بود که بابام منو شوهر داد . به یکی که تازه پزشکی عمومی رو تموم کرده بود . باباش هم پزشک بود . نمی دونم چرا یکی هم تراز شغلی خودشو نمی خواست .با این حال من راضی به این از دواج نبودم . هنوز فکرم پی این بود که لخت در آغوش بابام باشم و اون باهام سکس کنه . بابا شاهرخ من خیلی خوش تیپ بود . حس می کردم به دور از چش مامان خیلی کارا می کنه  . به زنایی که با اون بودند حسادت می کردم . دلم می خواست  در این مواقع کله شو می کندم ولی اگه باهام سکس می کرد می بخشیدمش . بابام خیلی اهل تفریح و مشروب بود . نمی دونم چرا همه با این که می گفتند خوش به حالت جای خوبی شوهر کردی و همه جور امکانات داری ولی من احساس خوشبختی نمی کردم . از سکسم لذت نمی بردم . دلم می خواست بابای خوشگل من دختر خوشگل و تپل خودشو بغلش کنه . مثل اون وقتا سینه هامو ببوسه . ببینه که چقدر سینه های دخترش بزرگ شده .. ولی با همه اینا هنوز شیلا کوچولوی شاهرخشه .. پدر شوهرم یه ویلای کوهستانی داشت  دور و برش هم باغ بود .  تابستونا گاهی ما چند تا خونواده می رفتیم آخر هفته ها رو اونجا خوش می گذروندیم . یکی از این آخر هفته های تابستونو که قرار بود بریم اونجا واسه همه یه کاری پیش اومد شب جمعه ای  رو یه توفیق اجباری شد که من و بابام با هم تنها باشیم .  یکی از بستگان پدر شوهرم اینا  در شهرستان فوت کرده بود و اونا رفتن اونجا .. مادربزرگم حالش بد شد و مادرم پیشش موند وقرار شد فرداش که خاله ام از شهرستان برگشت مامان بیاد پیشمون . شوهرم که براش  کاری پیش اومده بود و قصد داشت صبح خودشو برسونه به ما .. داداش منم که بود خدمت  از همون لحظه اولی که من و پدر تنها شدیم فقط به این فکر می کردم که یعنی میشه  لحظه ای که من به  این آرزوم برسم و بتونم سکسی رویایی رو با پدرم داشته باشم . نمشه با تمام وجودم خودمو در اختیارش بذارم . کیرشو ساک بزنم . ازش بخوام که ازم لذت ببره ؟/؟  نمی دونم چرا برای من خیلی راحت بود که خودمودر اختیارش بذارم . کاری که برای خیلی از دخترا سخت بود . هوای مطبوع و دلپذیر کوهستان و درختای میوه .. غروب خورشید .. صدای زنگوله های گوسفندانی که از چرا بر می گشتند .. چقدر بوی خوش طبیعت  هوسمو زیاد می کرد . بابا به جای استفاده طبیعی از این لذتها داشت مشروب می خورد .. -شیلا نمی دونی چه کیفی داره در این آب و هوا آدم نرم نرم شراب بخوره .. انگاری عمرش طولانی میشه . داغ می کنه .. همین جور که داغ می کنه خنکی شب کوهستان حالشو جا بیاره . اصلا خودشو لخت کنه از کوه بره بالا .. وقتی از لخت شدن حرف می زد دلم می خواست لباساشو در بیارم و خودمو لخت کنم و بندازم توی بغلش .. گذاشتم هر چی که دلش می خواد بخوره . اون به زیاد خوردن عادت داشت ولی اون شبو زیاد تر از زیاد خورده بود . سرش گیج می رفت .. به جای این که از این حال به هم خوردگی پدر نگران شم فقط  به اندیشه های شیطانی و شهوانی خودم توجه داشتم . کمی سردم شده بود . پدر می دونست که من اهل شراب نیستم . دلم می خواست منم داغ می شدم . داغ هم شده بودم . شاید به خاطر هوسم بود . می دونستم پدر نمی تونه شهوتشو کنترل کنه . هر چند هیچوقت به من نظر خاصی نداشته بود . موهامو افشونش کردم . تاپ تنگی به رنگ صورتی تنم کردم که سینه هامو در حال ترکیدن نشون می داد و استرچ آبی من هم که قشنگ مشخص می کرد که قالب کون من به چه صورته و تمام زوایای اونو نشون می داد . پدر چشاش سرخ شده بود .  نیمه مست بود . آدمی که مست می کنه خیلی از مسائلو در نظر نمی گیره . حالیش نیست که بعضی چیزا رو نباید بگه .و حتی  زشتی خیلی از کارا معنا پیدا نمی کنه . همه چی بی خیالی طی میشه . پدر خودش رفت روی تخت دراز کشید . منم رفتم کنارش . -بابا گرمته ؟/؟ لباستو در آرم ؟/؟ دگمه های پیرهنشو باز کردم . دستمو گذاشتم رو سینه هاش و باهاش ور رفتم . چشاشو باز و بسته می کرد . با چشاش و لباش می خندید . با بی حالی و خنده می گفت شیلا نکن شیطون شدی ها .. ولی می دونستم وقتی که هوشیار شه یادش نمیاد این جمله شو . خیلی دلم می خواست پدر شلوارمو درش می اورد . ولی خودم این کارو کردم . هوا داشت سرد می شد و زیر پتوی نازک ولی گرم رفتن خیلی می چسبید . سوتین خودمو هم در آوردم . -بابا سردته .. سردته ؟/؟ بغلم بزن گرم شو بغلم بزن . دوستت دارم بابا .. می دونستم دیگه بعدا هیچی یادش نمیاد . دستمو گذاشتم لای شورت بابا . کیرش هنوز شل بود . ولی تا حالا چند بار وقتی هم که مست بوده مامانو گاییده . یه بار که  مامان شهلا با دوستش در این مورد صحبت می کرد گفت که بابا م در حالت مستی با همون کیر شق شده اونو کرده حالشو برده ولی پدرچیز زیادی یادش نمیومد . . الان هم بهترین موقع بود که هر بلایی که سرم اومده و باعث لذت من شده اونو ببندم به مستی و بی خیالی بابا . چه حالی می کردم با کیر بابا شاهرخ خودم . حس کردم لحظه به لحظه توی دستم بیدار تر میشه . کیر بابا جونمومیگم . -زیر لب خیلی آروم بهم می گفت شهلا نکن ..نکن .. ..جووووون منو با مامان اشتباه گرفته بود . نباید اجازه می دادم که متوجه موضوع شه . رفتم زیر پتو .سرمو گذاشتم رو سینه اش . حتی از بوی الکل دهنش هم لذت می بردم با این که قبلا چندشم می شد . لبامو گذاشتم رو لبای اون . خیلی خورده بود ولی نه به اون صورت که بالا بیاره . .. نباید می ذاشتم که خوابش ببره .  دوست داشتم آبی به صورتش بپاشونم ولی می ترسیدم که هوشیار ترش کنم . دست از مالش کیرش بر نمی داشتم . پتو رو آروم دادم کنار . اون بالاخره باید چشاشو باز می کرد .. -شهلا الان حالشو ندارم . خوابم میاد . ولم کن .. خودت هر کاری دوست داری بکن .. .اون منو با مامان اشتباه گرفته بود . خیلی دیگه از حد و خط خارج شده بود .  -شاهرخ تو نباید بخوابی . شورتمو فوری در آورده شورت اونم کشیدم پایین .  کمی احساس سر ما می کردم . ولی بابای خوش اندام من تنش داغ داغ بود . تازه معنای واقعی کیر رو حسش می کردم . دکتر فرخ از بس خودشو غرق درس کرده بود کیرش آب رفته یا شایدم اصلا از اول کیر درست و حسابی نداشت ..  کیر بابا خیلی کلفت و دراز نشون می داد ولی اونو که به حال خودش گذاشتم داشت می رفت عقب . سریع رفتم روش نشستم تا جای کیر رو در کسم محکم کنم . اوووووفففففف چقدر حال می کردم . خیلی لذت داشت . بابا بابا کاش بیدار بودی و مثل من عشق و حال می کردی .. یه لحظه حس کردم که پدر دستاشو به گردنم آویخت  ..ولی دستاش ول شد . بازم این کارو کرد و بوسه ای از صورتم بر داشت . ظاهرا می خواست یه مانوری بیاد ولی خوابش میومد . . ولی من بی توجه به حرکات اون همین جور خودمو روش حرکت می دادم . به یاد زمانی افتاده بودم که بچه بودم و پدر سینه هامو میک می زد . سینه های درشتمو میون دو تا دستانم گرفته و اونو به لب و دهن پدر می زدم  . اون دهنشو باز می کرد و گاهی با زبون نوکشو لیس می زد . باید اونو به حرکت وا می داشتم تا به خواب کامل نره . ولش نمی کردم . کیرشو میون لاپام قفل کرده بودم . می دونستم که ار گاسم بشو نیستم . من به یه شوک و حرکتی قوی نیاز داشتم تا ار ضا شم . فقط خوشم میومد . لذت می بردم . عشق می کردم . با تمام وجودم جیغ می کشیدم . می دونستم بابا در عالم خودشه و خیلی هم حس داشته باشه فکر می کنه زنش شهلا رو کیرش سواره . یک ساعت تمام داشتم بابا رو می گاییدم . آخرش حس کردم که دیگه کافیه اون تا خودش رو من نیاد  نمی تونم ار گاسم شم . سرمو گذاشتم رو سینه اش . بغلش زدم و خوابیدم . . چند بار که چشامو باز کردم بابا رو خوابیده دیدم که چه جور داره خروپف می کنه . .. اون یه پهلو کرده بود منم یه پهلو به اون طوری کردم که کونم به کیرش بچسبه .  هنوز سپیده نزده بود که حس کردم یه چیزی داره توی کس من حرکت می کنه . دست بابا رو دور کمرم حس می کردم . کیرش با سرعتی متوسط در حال حرکت توی کسم بود .با همه کلفتی و بلندی اونو تا ته کسم می فرستاد . قلبم داشت از جاش کنده می شد . بیشترین مسئله ای که برام مهم بود این بود که آیا بابا می دونه که کی رو داره می کنه ؟/؟ درجه هوشیاری اون تا چه اندازه هست . من و اون در ویلای کوهستانی در شبی خنک که حالا منم داغ داغ کرده بودم درحال سکس بودیم . وجودم مال بابام بود . من کنیز اون بودم . کنیزی که می تونست هر کاری باهام انجام بده . اون به من زندگی داده بود پس می تونست زندگی و جسم و جان منو در اختیار داشته باشه . کس و کون و سینه هام چه قابلی داشت ! کاش بیدار شه مثل من لذت ببره . . دستمو گذاشته بودم زیر سینه هام ضربان قلبمو کنترل می کردم . کیر عین یک موتور جت می رفت توی کسم و می خواست که بدنمو از درون منفجر کنه . حس می کردم که وارد قلمرو ار گاسم شدم ولی دارم رو یه خط مستقیم حرکت می کنم . کمرم سنگین شده بود  کیر پدر داغ داغ بود . مثل بدن داغش که از تماس با اون لذت می بردم . متوجه شدم که چیزی مثل آب جوش داره توی کس من ریخته میشه . بابا منی خودشو ریخت توی کسم . خودشو ارضا کرد . و بغلم زد . حس کردم که هنوزم باید خمار باشه .. ولی دو ساعت بعد که مست خواب بودم به ناگهان صدا م زد . -شیلا بلند شه این چه وضعشه . من و تو دیشب این جوری بودیم ؟/؟ نه ..نههههههه پاشو لباستو بپوش .. -بابا وووووویییییی چی شده .. رفتم زیر پتو . اون شورتشو پیدا کرد و پاش کرد . -شیلا من نمی دونم . سر در نمیارم تو اینجا چیکار می کنی .. ببینم تو هم شراب خوردی . -بابا من هیچی یادم نمیاد . فقط چرا دروغ بگم .. میشه یه چیزی بگم .. -نکنه همون چیزی که من دارم بهش فکر می کنم و ازش می ترسم توی سرته  -آره بابا .. من یه حالتی بودم که نصفه شبی فکر کردم فرخ بغلم زده .. اوخ زشته بابا بقیه شو نمی تونم بگم .. -شیلا منو ببخش منم فکر کردم مامانتو بغل زدم .. من اشتباه کردم شیلا منو ببخش .. وای چه گناهی کردم . چه کار زشتی انجام دادم . چه جوری جبران کنم . چه جوری تو روی تو نگاه کنم -بابا راستشو بگو چه احساسی داشتی وقتی که داشتی اون کارو می کردی -می دونم که منو نمی بخشی . این قدر به یادم نیار . عذاب وجدان منو زیاد ترش نکن .-بابا جوابمو ندادی .. چه حسی داشتی .. -یادم نمیاد ولی چند لحظه ای رو که یادم میاد چون فکر می کردم مادرته خوشم میومد .. تو چی شیلا .. -راستش بابا تازه حس کردم که ا دواج کردم .. نگاهمو به شورت بابا شاهرخ خوشگل و خوش بدنم دوختم . منم خیلی خوشگل و تپل بودم . -بابا احساس گرما می کنی ؟/؟ -شیلا فراموش کن چی شده . -بابا حالت خوبه ؟/؟ مثل این که زیاده روی کردی .. -هیشکی نمی تونه مثل بابات شراب بخوره . -بابا مامان شهلا و فرخ تا پنج شش ساعت دیگه بر می گردن . -خب بیان . -پدر هنوز ناراحتی ؟/؟ دستشو کشیده به سمت خودم نزدیک کردم . -بابا تو اشتباه کردی ؟/؟ -آره منو می بخشی ؟/؟ می تونی فراموش کنی ؟/؟ می تونی کاری کنی که دوباره همون احساس قبلو نسبت به هم داشته باشیم ؟/؟ -بابا مگه الان یه حس قشنگی به هم نداریم ؟/؟ من در یه صورت  می بخشمت . -بگو بگو شیلا بگو در چه صورت هر کاری باشه انجام میدم -هر کاری بابا ؟/؟ -آره  دخترم . به جون تو که از همه دنیا بیشتر دوستش دارم راست میگم . پتو رو از بدنم کنار داده و  تن لخت و سفید و تپل و وسوسه انگیزمو نشونش داده .. -نه بابا روتوبر نگردون .روتو از دخترت بر نگردون . این احساس زیبا و قشنگی رو که بین من و تو به وجود اومده  از بین نبرش .تو هم می تونی بابام باشی و هم معشوقم . بابا می خوام که بازم اشتباه کنی اما این بار اسمشو نمی تونی بذاری اشتباه . می تونی اسمشو بذاری عشق و هوس . از همون بچگی که بغلم می زدی و جوجوهامو می خوردی و بعد کمی که بزرگتر شدم دلم می خواست همیشه کنار تو می خوابیدم . این حس قشنگو با یه اشتباه به من انتقال دادی اما می خوام با لذت و اراده بهم بدیش .. پدر روشو بر گردوند و بدون این که پاسخی به من بده رفت . منو با دنیایی از غم تنها گذاشت . احساس شرم می کردم . هنوز ار گاسم نشده بودم ولی حس می کردم که خیلی خوار و ذلیل شدم . چرا نیازمو بهش گفتم . نمی تونستم ازش متنفر باشم . از کسی که همه چیزم بود . دینم و دنیام بود نمی تونستم متنفر باشم .. سرمو انداخته بودم پایین . لحظاتی بعد دیدم پدر با یه بطر شراب و کمی خوردنی بر گشت .. اینو وقتی متوجه شدم که دستشو گذاشت زیر چونه ام و سرمو بالا آورد . نگاهشو به نگاهم دوخت . یه حس غریبی بود . یه نگاهی که تا حالا نظیرشو نداشتم . یه نگاهی که انگار ازم چیزی می خواست . همون چیزی که نیاز من بود . نیاز من این بود که اون چیزی رو که اون می خواد تقدیمش کنم . آغوششو واسم باز کرد . لبای پر هوسشو گذاشت رو لبام . تونسته بودم تحریکش کنم . این بار فقط لبی به مشروب زد. از بوی دهن الکلی اون لذت می بردم . برام از هر عطری خوشبو تر و هوس انگیز تر بود . اصلا ندیده بودم کی شورتشو در آورده . دو تایی مون بر هنه در آغوش هم جای گرفتیم . منو می بوسید . ولی خیلی زود اومد سراغ سینه هام . نوک سینه هامو میک می زد .. -اوووووففففف بابا .. چقدر هوسمو زیاد می کنی .-چقدر زود گذشت شیلا . انگار همین دیروز بود . اون موقع سینه هام تقریبا تخت بودند . می تونستم با جفت لبام همه شو در اختیارم داشته باشم .-ولی بابا تو فقط نوکشو می خوردی -گاهی هم به اطرافش ناخنکی می زدم -نوش جونت بابا حالا هر چی می خوای بخور ..  بدنمو به بدنش می فشردم . کس خیسم به زیر شکمش چسبیده بود . -بابا من می خوام سر حالم کنی . می خوام ار ضام کنی . -منم می خوام ار ضا شی تا ازم راضی باشن . خوشبختی و رضایت تو بزرگترین آرزومه وقتی که تو می خوای منم می خوام . وقتی که تو می خوای پس براچی من نخوام . من و پدر غرق در هم شدیم و اون با بدن مردونه خودش جسممو به آتیش کشیده بود . حالا می تونستم از این لذت ببرم که بابا با اراده خودش داره با من سکس می کنه .. -شیلا کست همون کس کوچولوی بچگی هاست . ولی تپل تر و سفید تر .. -مال تو بابا .. دو طرفشو جمع کرد و میک زدنو شروع کرد . رفته بودم به اوج هیجان . به لذتی که گویی از مرز بی نهایت هم گذشته بود . -بابا دوستت دارم .. از جاش بلند شد . کیردرشت و سر به هواش مثل پادشاهی تاج بر سر به نظر می رسید . رفتم طرفش .. کیر پدرو گذاشتم توی دهنم . تا واسش ساک بزنم . -نههههههه شیلا .. قربون اون لب و دهنت بشه بابا .. حس می کنم همون شیلا کوچولویی که صورتمو می بوسید داره کیرمو ماچ می کنه .. خیلی آروم کیرشو از دهنم جدا کرد . می دونستم حرکت بعدیش چیه . منو رو زمین خوابوند . صدای قلب خودمو می شنیدم . با این که شب قبل بار ها و بار ها کیر بابا شاهرخو توی کسم حس می کردم ولی انگار این بار هیجان دیگه ای داشت . پدر می گفت به خاطر علاقه ای که به من داره داره منومی کنه .. ولی شهوت و هوس رو در چهره اش می دیدم . لبای منو به لباش چسبوند و منو غرق بوسه کرد . طوری تلمبه می زد که صدای شلپ شلیپ برخورد کیر و کس سکوت آروم صبحگاهی رو شکسته بود . -اوووووفففففف بابا باااااباااااا ولم نکن .. کسسسسسم خارششششش داره .. با کیرت با دستات با لبات با زبونت با دندونات .. هر جوری که می تونی خارششو بگیر .. حالا با کیرت بخارونش ..ولم نکن .. با لاپام کیرشو فشارش می دادم ولی اون با سرعت به گاییدنم ادامه می داد .. دیگه حرفی نمی زدم . هم در سکوت لذت بودم و هم بابا یه بار دیگه لبامو بسته بود . حس کردم که دارم به اوج منحنی هوس می رسم . رسیده بودم . وقتی رسیدم به اون بالاآب کسم عین یه آبشار از اون بالا حرکت کرد . بابا با سوراخ کونم بازی می کرد . یاد زمانی افتاده بودم که می رفتم جلو  آینه کون خوشگل و تپل خودمو می دیدم و دلم می خواست که بابا کیرشو بکنه توی کونم . -پدر چقدر داغی .. اوخخخخخ جوووووون آب کیرت رو کردیش توی کسسسسم . چقدر این آب داغت در این هوای خنک بهم می چسبه بابا .. کیرتو ته کسم داشته باش .. -آخخخخخخخخخ آخخخخخخخخخ بغلم بزن ولم نکن .. . کف دستاشو از زیر می زد به کونم .. دیگه مجبور شدم براش قمبل کنم . کرم نرم کننده پوستو از توی کیفم در آورده به کون خودم و کیر بابا مالوندم . با این که کیر بابا تقریبا نرم رفت توی کونم ولی درد شدیدی همون اول آتیشم داد . دست بابا رفت رو چوچوله هام . لباش رفت پشت گردنم . کیرش خیلی آروم و میلیمتری توی کونم حرکت می کرد . چقدر لذت می بردم از کون دادن . مخصوصا این که بابام هم کیف می کرد .. یهو منی داغو هم توی کونم حس کردم . بابا کیرشو کشید بیرون و دوباره کرد توی کونم .. اب کیر بابا کونمو روون تر کرده بود . پنجه هاشو با حرص و هوس گذاشته بود روی کونم و چنگش می گرفت .. -اوووووخخخخخ همش مال تو بابا این قدر حرص نزن . .. بیشتر از یه ساعت داشت منو می گایید . بعد اون دو تایی مون رفتیم تا قدم بزنیم . تا در اومدن خورشیید رو ببینیم . یاد بچگی هام افتادم که با بابام می رفتم گردش . سکس من و بابا رو بیش از حد به هم نزدیک کرده بود . احساس صمیمیت فوق العاده ای می کردیم . یواش یواش یکی یکی از راه می رسیدند. همه شون ناهارو که خوردن خیلی خسته بودند و در هوای دلپذیر کوهستان گرفتن خوابیدن . یه نگاهی به پدر انداختم و اونم یه نگاهی به من انداخت . دو تایی مون با هم رفتیم طرف باغ .. یه قسمت از باغ یه حالت کوهپایه ای داشت .. -بابا می دونی چی می چسبه .. -با خودم آوردمش -بابا مگه موقع ناهار نخوردی . زخم معده می گیری ها . خب حالا بگو دیگه چی می چسبه .. -به آسمون آبی و هوای آفتابی و درختای گلابی نگاه کنیم واوناهم بدنهای مهتابی مارو ببینن ....... پایان ... نویسنده ... ایرانی 

شیطون بلا 6

مانتو مو هم که قبلا در آورده بود .-حالا پسر تا دلت بخواد می تونی این کس منو بلیسی . من با کسی شوخی ندارم . متوجهی ؟/؟ حرف زیادی هم نباشه . من تا حالا دستمو زیاد روی کسم مالیدم . می دونم چه حالی میده . حالا یکی دیگه اگه زبونشو بماله خیلی بهتره . واسه من ادای بچه سوسولا رو در نیار . فکر کردی من شل می گیرم حرف نمی زنم کاری از دستم بر نمیاد ؟/؟ هر غلطی که دلت می خواد انجام میدی ؟/؟ کور خوندی . خایه هاش جفت کرده بود . نمی دونست که در میون دخترا یه لاتی هم می تونه پیدا شه . خلاصه من اگه پاش میومد می تونستم از اون لاتای درجه یک بشم . این داداشام و این خونواده نمیذاشتن . حالا که فکرشو می کنم حق با اونا بود آخه دختری گفتن پسری گفتن . ولی بعضی وقتا برای رو کم کنی بد نیست که دخترا هم قوی باشن . آخه همه جا می خوان اونا رو عقب افتاده نشون بدن . در هر حال اون با اون چهره اجق وجق که در تاریکی هم زیاد مشخص نبود اومد رو من . زبونشو دراز کرد تا بتونه یه کس لیسی حسابی راه بندازه . باشو گذاشتم زیر سرم . به آسمون خوشگل و ستاره های بالا سرم نگاه کردم . یادم نمیومد تا حالا کسی کسمو لیس زده باشه . احساس خوب و قشنگ و هیجان انگیزی بود . چه نسیم ملایمی می وزید . می دونستم اگه جلو تر برم به جایی که موج در ساحل می شکنه و ریزه های آب به صورت آدم می خوره اونجا لذتش بیشتره . ولی گفتم شاید اینجا امنیتش بیشتر باشه ولی می دونستم اونجا هم کسی نمیومد . خودمو قانع کردم که در اینجا ستاره ها رو بیشتر می بینم . اصلا دلم نمی خواست در اون لحظات مزاحم داشته باشم . راستش روم نمی شد که برو بچه ها و اون دو تا دختر دیگه ببینن که در حال سکسم . این حس قشنگ این هوس داشت تبدیل به یک فریاد می شد . دلم می خواست طوری جیغ بکشم که مرغای دریایی هم صدای منو بشنون و اونایی هم که خوابن بیدار شن . داد بزنم . همه بدونن که شراره داره کیف می کنه . پسر تا می تونست  با زبونش به من حال می داد . زبونشو دور کسم می گردوند و از نوک یک دفعه اونو فرو می کرد توی کس . -دستمو گذاشته بودم رو موهای سرش و اونو آروم می کشیدم . لذت می بردم . اونم فهمیده بود که من خیلی خوشم میاد واسه همین میک زدنشو با فشار بیشتری انجام می داد طوری هم به کسم فشار می آورد که من بتونم اوج بگیرم .. -پسر ..باید منو سر حالم کنی . گردنتو می شکنم اگه حالمو جا نیاری جوجه تیغی . دو نه دونه تیغتو می کنم و میندازم توی آتیش . همین جور با بی خیالی تهدیدش می کردم .  نفسمو بریده  بود ولی می دونست که گیر حریف افتاده و آش و لاش شده و در ب و داغون اونو از اینجا می فرستم . شراره حال نمی کنه حالا که حال می کنه باید درست و حسابی باشه . -ببینم حواست باشه من اون دخترا رو این نزدیکی نبینم وگرنه از کون خبری نیست .. اووووووخخخخخخخ تیز تر .. با حال تر .. زود باش داری چیکار می کنی .. یال اسب بچه پر رو رو محکم با دستام کشیده و از پهلو هم دستم می خورد به شاخ شاخ موهاش ..  موهای سر این پسره جون می داد برای کس مالی شدن . -پسر اینا رو بمال به کسم اگه بدونی آب و خیسی کس چقدر برای رشد موی سر پسرا مفیده .. کسمو می مالیدم به موهای سرش .. جااااااااان خیلی حال می کردم .  در بعضی حالتا یه سوزش خاصی هم بهم دست می داد ولی لذت بخش بود . -اگه دیدی خوابیدم به کارت ادامه بده . من دارم لذت می برم .. جوووووون چقدر همه جا قشنگ و آرومه . همه چی دوست داشتنیه . اون نمی دونست چی بگه . هنوز در شوک اون ضرب شستی بود که نشونش داده بودم . چند بار رفتم تا به اوج برسم ولی یه جای کار این موهای سرش که به من حال می داد یک دفعه می سوزوند و انگار خراشم می داد . -دوباره شروع کن به میک زدن .. همین کارو هم کرد . این بار دیگه سعی کردم چیزی نگم . اون یک ریز داشت کسمو می لیسید ولم نمی کرد .دستاشو رو سینه هام گذاشته بود . خیلی دلم می خواست اونا رو هم خیلی آروم میک می زد . حالا می طلبید که یه مرد دیگه ای کمکی باشه اونجا و نوک سینه هامو میک بزنه تا نفر دیگه بتونه کارشو به درستی انجام بده و فشار ار دو طرف زود تر به ار گاسم من کمک کنه . حس کردم که دارم وارد یه دنیایی میشم که تا حالا از کنارش رد می شدم . دنیایی از لذت و شور و هیجان . دنیایی که نمی خوام وقتی که درش قرار دارم به هیچی دیگه فکر کنم . چشامو به کاسه چشام می فشردم . لبامو گاز می گرفتم . هر چه می خواستم به این بچه پر رو نشون ندم که هوس دارم ولی نمی شد . من همچنان داغ بودم و دلم می خواست  . بدنم به لرزه افتاده بود . . بی اراده کسمو با سرعت به سر و صورتش می کوفتم و یه لحظه دیدم دیگه نمی تونم حرکتی بکنم . به یه جا خیره شده بودم . انگاری دیگه هیچ کیف و لذت و آرامشی رو بیشتر از اون لحظه نمی دیدم و حس نمی کردم . چند دقیقه گذشت تا پسر جرات حرف زدن پیدا کرد . -ببخشید  حالا می تونم کونتونو بکنم ؟/؟ -چقدر مودب شدی ؟/؟ .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 

هوس اینترنتی 59

داشتم به این فکر می کردم که آیا این اول من بودم که اونو بوسیدم یا اون بود که شروع کرد . چند بار صحنه رو مجسم کردم . لبامون به هم نزدیک شد . من یادم نمیومد که اراده ای در شروع کار داشته بودم . ولی اگرم اون شروع کرده بود مخالفتی نداشتم . حالا که رفته . یعنی اون متوجه شده که من چقدر خوشگل و خوش اندام هستم ؟/؟  اگه اون می خواست ادامه بده باید چیکار می کردم . باهاش همکاری می کردم ؟/؟ خیلی خوش تیپ و خوش اندام بود و بهم میومد ولی من که این جوری نبودم . من اصلا به این مسائل اهمیتی نمی دادم . اون باید درکم می کرد .. اگه مهرداد چهار گوشه خونه رو دور بین گذاشته باشه .. ما که دور بین داریم ولی اون جوری نیست که اون بخواد ضبط کنه چیزی رو .. سینه هام یه داغی و سفتی خاصی پیدا کرده بود . دستمو از زیر بلوزم به سینه ام رسونده با نوکش بازی کردم تا کمی آروم گرفتم . رفتم جلو آینه مثل فیلمهای سکسی که یه زن با خودش ور میره منم  رفتم روبرو آینه . خودمو از کمر به بالا لخت کردم . یه دستمو از راه   جین و شورت رسوندم به کسم و یه دست دیگه امو هم گذاشتم رو سینه هام و باهاشون بازی می کردم و با یه چهره حشر آلودی روبروی آینه قرار گرفته به خودم نگاه می کردم . لذت می بردم  از این هیکل خودم . شلوارمو کمی پایین کشیدم تا کون لخت خودمو ببینم . .. بدن من منو به هوس انداخته بود . رفتم رو کامپیوتر .. تا ببینم بقیه به دیدن عکسای من چی گفتن و چی نوشتن . بیشتر از صد تا شماره تلفن و ایمیل آدرس برام گذاشته بودند . من که به هیشکدوم از اونا جوابی نمی دادم .  فقط به چند تا کیر دراز و کلفتی که  تصویرشو به عنوان نمونه برام فرستاده بودند نگاه می کردم .  دستمو که می ذاشتم رو کسم خیسی غلیظ اونو احساس می کردم . خیلی تشنه کیر بود . اگه مهرداد دم دستم بود امونش نمی دادم . حس می کردم که بیش از هر زمان دیگه ای به فرزاد نیاز دارم . ولی نه برای همون یه بار بسه . بذار توی خماری بمونه . همیشه تشنه ام باشه . التماس کنه . شاید بازم یه بار دیگه واسش دل سوزوندم . همه این کشمکشها به خاطر این بود که من فرید رو فراموشش کنم ونمی تونستم . یعنی باید به جادو معتقد باشم ؟/؟ چرا اونو فرستادم ؟/؟ چرا اصرار نکردم که بمونه . اگه می موند چی بهش می گفتم ؟/؟ باهاش چیکار می کردم . ؟/؟ از دست خودم عصبی بودم . غرور خاصی بهم دست داده بود .  داشتم با خودم فکر می کردم که این غرور رو هم فرید می تونه داشته باشه . اونم حتما در برابر هر زنی که باهاش روبرو میشه اعتماد به نفس داره . ولی منم که نباید کاری  می کردم که اون فکر کنه من یک هرزه ام .. صدای زنگ در خونه رو شنیدم .. مجبور شدم جواب بدم . ووووووویییییی فرید بر گشته بود . اون چیکار داره اینجا . اگه از طرف مهر داد اومده باشه .  -یه دقیقه وایسا .. به جای یه دقیقه دو دقیقه ای معطلش کردم تا مرتب شم . اون پایه دور بینو جا گذاشته بود . وقتی دیدمش به زور تونستم خوشحالی خودمو نشون ندم . نمی دونستم آیا  عمدا کاری کرده که برگرده یا سهوی بوده . عجب سوتی داده بودم. یادم رفته بود دگمه های بلوزمو بذارم . حواسم پرت شده بود . از این که می دیدم اون داره میاد هیجان زده شدم . اینو از اونجا فهمیدم که دیدم به زیر گلوم زل زده و چه جور با حرص داره اون ناحیه رو با چشاش می خوره . تا متوجه قضیه شدم دستمو گذاشتم جلو سینه هام .. که البته این از فیلم و کلاس گذاشتنم بود .. -اصلا متوجه نبودم . ببخشید -اتفاقا این جوری قشنگ تره . من میگم زیباییها رو نباید پوشوند . یه نگاهی بهش انداخته و گفتم یعنی فرمایش می کنید میشه به همین صورت رفت خیابون تا همه از این زیباییها استفاده کنند ؟/؟ .. ساکت شد و جوابی نداشت بده .. ادامه دادم -یا این که منظورتون اینه که یه قشر خاصی می تونن از این زیباییها استفاده کنند . -اونایی که لیاقتشو دارن . قدرشو می دونن . براش ارزش قائلن . -بفر مایید حالا ما باید این افراد رو چه جوری بشناسیم ؟/؟ خودشو به من نزدیک کرد . یک قدم عقب رفتم . این بار دیگه متوجه بودم که این اونه که داره منو می بوسه و بوسه رو شروع می کنه . دستمو از جلو سینه ام گرفته بودم تا مانعش نشم . با این که التهاب بوسه به تمام بدنم سرایت کرده بود و حس می کردم نباید کاری کنم که این بار از دستش بدم ولی استرس امونم نمی داد . هر لحظه می ترسیدم که مهرداد از راه برسه .  بیاد و منو خجالت زده کنه و اون تابویی که بین من و اون وجود داره بشکنه . هر چند اون جوری براش عزیز تر می شدم ولی خود من غرور و وجهه خودمو نزد خودم از دست می دادم و نمی خواستم این طور شه . دستشو از قسمت باز بلوزم  رسونده بود به سینه هام .. -نههههه نهههههه فرید نهههههه . تو که می دونی من آزاد نیستم .. -هیچ انسانی زندانی و در زنجیر نیست -اوووووففففففف نهههههههه نهههههه نکن .. خواهش می کنم .. شما مردا شاید آزاد باشین ..نهههههه ولی ..ولی ما زنا زندانی هستیم . دست و  پامون بسته .. شاید به ظاهر یه آزادیهایی داشته باشیم ولی اون  جایی که باید ازمون دفاع بشه نمیشه . انگاری ما از یه دنیای دیگه ای اومدیم .. دیگه نذاشت حرف بزنم . منم خودمو اسیر اون کرده بودم . لبامو می مکید . تشنه تر از ساعتی قبل بودم .-نههههه نهههههه اینجا نههههه خواهش می کنم -بیا بریم یه جای خلوت .. جایی که کلیدش دست منه .. ترس برم داشته بود .. حس کردم اونجا هم باید اسیر اون باشم .. -فرید بی خیالش شیم .. اصلا چه معنی داره .. این یه اشتباهه .. مگه میشه این قدر زود ؟/؟ -کار امروز رو به فردا مینداز .. اصولا من از این مقدمه بازیها و لفتش دادنها خیلی بدم میاد . معنی نداره .. یه حس مشترکی بین زن و مرد وجود داره . یه نیاز مشترک .. آره آره و یا نه  نه ..دیگه بیا و صغری کبری بباف معنا نداره .. با دستم زدم به سینه اش و اونو از خودم روندم مثلا می خواستم واسش کلاس بذارم و ناز و قهر کنم .-ببینم مگه با چند تا بودی که از این تجربیات زیاد داری .. -گذشته ها گذشته .. اینو می تونی پس فردا ازم بپرسی که دیروزشو چیکار کردم . بابت دیروز امروز نمی تونی ازم گله مند باشی . حرفای منطقی می زد . در هر حال من قصد نداشتم در خونه خودم کاری باهاش بکنم .. .ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی  

ماجراهای مامان زبل 67

ایمان به ناگهان دچار یه حالت خاصی شده بود . انگاری داشت دستپاچه می شد . -پسر چته . رفتم به ماه منیر گفتم که تو و شریف اول کار با هم باشین و من و ایمان تا  اونو جا بندازم . بهتره که هر دو تا مون هم در  یه محیط باشیم . درو هم از داخل قفل کردم که از شانس ماست دیگه . یهو دیدی که قرص خواب این احترام خانوم امشب اثر نکرد و کار داد دستمون . خلاصه  همه مون که کاملا فانتزی وارد میدون جنگ شده بودیم . -ایمان چت شده .. -نمی دونم . عادت ندارم . خجالت می کشم . -پسر شجاع تو که کس می بینی انگاری قبل از شکم مادر یک کس کن حرفه ای بودی . -خب هر کاری شروعش سخته . می ترسم پیش این شریف از فرنگ بر گشته کم بیارم . اون رفته امریکا .. من  می خوام نشون بدم که ما هم چیزی از این امریکا کم نداریم و دلاورانه می تونیم در مقابلش بایستیم . -ایمان  جان پس نشون بده که می تونی . با قدرت کیرت نشون بده که ایران سرور امریکاست .. ببینم  اگه دوست داشته باشی اول تو برو طرف ماه منیر . -نه نه اشی جون منو معاف کن . اول نه . اگه پیش اون کم بیارم . تازه خجالت می کشم . ببینم کیر من گنده تر یا مال اون .. -ایمان جان . ببخشیدا فکر کردی ما جنده هستیم ؟/؟ من از کجا بدونم کیر اون اندازه اش چقدره -نمی دونم ببخشید شما طرز رفتارتون با این شریف خان طوری بود که فکر کردم حتما به اونجا هاش هم رسیدین .. -عزیزم کیر در هر حد و اندازه ای که باشه برای اون کس در لحظه ای که واردش میشه عزیزه . راحت تر بگم هر گلی یه بویی داره و تمام کیر ها برای تمام کس ها خوشبو هستن . پس این قدر خودت  رو دست کم نگیر .. بازم خوب بود این اتاقی که درش قرار داشتیم بزرگ بود و می تونستیم طوری حرف بزنیم که طرفمون نشنوه . به هر کلکی که بود ایمان رو مجبورش کردم که بریم روی تخت و کنار ماه منیر و شریف قرار بگیریم . چون چهار تایی مون  می تونستیم اگه خودمونو کمی جمع و جور کنیم روش سکس کنیم . ماه منیر و شریف رفتن گوشه تر و مماس با دیوار و من و ایمان هم لبه تر قرار گرفتیم . ماه منیر برای شریف قمبل کرده بود و منم طاقباز دراز کشیده بودم تا ایمان هر کاری که دوست داشت انجام بده . انگاری من باید موتور این پسره رو روشن می کردم . پاک داشت آبروی ما رو می برد . این همه تعریف کرده بودم .. -ایمان جان من شورتمو در بیارم . دستشو گرفته گذاشتم روی شورت . حتی سوتین هم نبسته بودم تا وقت تلف نشه .. خیلی آروم باهاش ور رفتم . شورتشو از پاش کشیدم پایین . هنوز کیرش خیلی جا داشت که  به حداکثر شقیت برسه . .. کس خل داشت آبروی ما رو پیش شریف می برد و کلاس ما رو می خواست بیاره پایین .. شریف  هم که متوجه جریان شده بود خواست که با ما همراهی کنه . -ایمان جان تعریف شما رو زیاد شنیدم . می دونم که به این شکل عادت نداری که سکس کنی . البته از اونجایی که ایمان و استقامت شما با اون طرز فکرتون خیلی زیاده و برای هر کاری  همت مضاعف دارین می تونین با کار مضاعف به خواسته هاتون برسین . اشرف جان یه لحظه دستتو از رو کیر ایمان خان ما بر دار .. .. به چهره ایمان که نگاه می کردم مات مونده بود . عادت نداشت که یه مرد دیگه اونو موقع سکس ببینه . اونم طوری صحبت کنه که انگار نه انگار که داره اتفاقی میفته . جالب اینجا بود که شریف در لحظاتی هم حرف می زد که کیرش توی کس ماه منیر قرار داشت و اونم یک ریز سرگرم تلنبه زدن بود و ایمان هم چشاش داشت از کاسه در میومد . شریف کیرشو از کس ماه منیر بیرون کشید . -ایمان جان شما بفرما اون طرف . اگه دلت می خواد می تونی فرو کنی توی کس ماه منیر جون . هر چند خیلی سریع نباید دست عوض کنیم . ولی این به این دلیل بود که بخوام به شما بگم سکس ضربدری و ضربدر یعنی چه . من از این طرف میام اون طرف و شما از اون طرف میایید این طرف .. . تا ایمان بفهمه چی شده شریف خودشو انداخت رو من و اون کیری رو که لحظاتی پیش توی کس ماه منیر قرار داشت فرو کرد توی کس من . -ایمان خان بفرمایید . وقت تلف نفر مایید . وقت طلاست . ..توی دلم گفت اوهوم بخور ایمان . تو ناز داشتی که کس شسته رفته منو بکنی ؟/؟ حالا برو یه کس نیمه گاییده شده رو بکن . آخه  من می دونستم اخلاق این مردا رو . مردایی رو که به این مدل سکسها آشنایی ندارن چندششون میشه که یه کس نیمه کاره گاییده شده توسط یکی دیگه رو بکنن . با این حال رفت طرف ماه منیر . اونم می دونست چه جوری با عشوه گری ایمان رو بکشونه طرف خودش .  یه کون چرخونی انجام داد و گفت آقا پسر بفر ما . بفر ما . در خدمت شماست . روکردم به شریف و ازش اجازه  یه کاری رو گرفتم . قبول کرد . متوجه شد که چی می خوام بگم . خودمونو بهشون نزدیک کردیم . کیر شریف توی کسم بود و منم سرمو بالا آورده با دست زدن به کیر ایمان لحظه به لحظه تیز ترش می کردم . پسر کلا از این همه تابو شکنی در شگفت بود ... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

هرکی به هرکی 174

آهورو چسبیده بودم و ولش نمی کردم . دلم می خواست به باباش  بگم عمو جون این من بودم که دخترت رو جر دادم . دختریشو گرفتم نه اون شوهر چینی مفتخورش . می خواستم بگم عمو جون این من بودم که تا دسته فروت کردم . اگه من گی بودم دلم می خواست تا دسته فرو می کردم توی کون این عمو جون . هرچند بیچاره بد بخت زن ذلیله و منم زن عمو مو موتا می تونستم گاییدم . نمی دونم چرا هوس کرده بودم امروز هم بزنم به کون این زن عمو ثریا .. این حرکت وحشیانه عمو که به زور می خواست دخترشو از چنگم در بیاره به شدت عصبی ام کرده بود . عوضی آشغال از کجا فهمیده بود که این دخترشه .  انگاری خون خونو می شناسه . عین سگ بو کشیده بود . یا این که حواسش به من و آهو بود که رفتیم اون پستو و می خواست منو گیر بده و هر جا که من می رفتم اونم میومد ولی چرا ازم داشت جلو می افتاد شاید مانع سر راهش کم تر بود . بگذریم  خودمو انداختم رو آهو . -دخترعمو خوشحالی ؟/؟ -تو چطور پسرعمو . -قسمت بود که یک بار دیگه در همین محفل به هم برسیم . -آره من خیلی خوشحالم . بغلم بزن . بچسبون اون جفت لبای داغتو به لبام . دستشو گذاشت رو صورتم تا لباشو رو برو لبام قرار بده . -آریا حواست به اون ور نباشه شیطون . وقتی که داری دخترعمو تو نگاه می کنی و باهاش حال می کنی دیگه به زنای دیگه نگاه نکن . بذار از سکسمون لذت ببریم -آره آهو . بذار فکر کنیم اینجا فقط منم و تو . انگاری در یه اتاق خواب . بیا تمرکز بگیریم . هر کسی یه چیزی می گفت و می رفت . یه قرکون و کمری می داد . دور و بر مون هم صدای برخورد شمشیر به سپر میومد . شده بود عین میدون جنگ . زن عموی کون گنده من هم افتاده بود گیر پدرم . پدر چه جوری داشت ثریا رو می کرد . هرچی به این دور و برم نگاه کردم این عفت و عارف رو ندیدم . -آریا تو داری منو می بوسی یا نگات به این طرف و اون طرفه ؟/؟ -دارم می گردم ببینم این تازه وارد های ما چی شدن . عفت و عارف رو میگم . -همون جاش های بسیجی ؟/؟ -توبه کردند و به میون مردم بر گشتند . -ببینم این پیری عشق جدیدته ؟/؟ -حالا قهر نکن آهو خوشگله من . نازتو بخورم -همین آهویی که می بینی ناز داره و کسشو زیر کیرت باز داره و یه راز داره زیر کونش هم ساز داره و اونم ساز این که اگه  بازم شلوغ کنی ساز بلند شدنو می زنم و طوری واسه مردای دیگه کون چرخونی می کنم که چند نفری بیفتن روم . -همچین میگی که انگاری تا فردا غروب فقط زیر کیر منی -آخخخخخ آریا چقدر دوستت دارم . باور کن وقتی زیر کیر بقیه هستم بازم به تو فکر می کنم . با این تصور در در آغوش تو ام -حتما کیر اونا رو هم کیر من حساب می کنی -داری دستم میندازی ؟/؟ خب من دارم احساسات عاشقانه و عاطفی خودمو میگم . لباشو دوباره قفل کردم و با سینه هایی چسبیده به سینه های اون کیرمو از اون زیر جابجا کرده و خیلی راحت به کس تنگ آهورسوندم . از آخرین باری که گاییده بودمش کسش همون استیل و تنگی رو داشت . این از بی خایگی شوهرش بود که نمی دونست چه جوری از زنش لذت ببره . -آهو بهت مزه میده ؟/؟-به تو چی آریا ؟/؟ -مگه از گوشت آهو هم لذیذ تر داریم ؟/؟ کوفت اونایی بشه که بعد از من با قاشق کیرشون گوشت تو رو می خورن -اوووووففففففف نگو نگو از اینا رو من فقط مال توام . روحم همه چیز من مال توست .. سمت راست خودمو که نگاه کردم دیدم آرمیلا ست که زیر کیر یکی از پسر عمو زاده های بابا داره دست و پا می زنه . خودشو رسونده بود به من . -ببینم آهو اینجا جای دل دادن و قلوه گرفتنه ؟/؟ ما که نباید زیاد همدیگه رو اشغال کنیم . کارتو برس -چیه دختر عمو آرمیلا . مثل این که بد جوری هوس کیر داداشتو کردی . اینجا جنده خونه نیست که وقتی نشستیم روی کیر درجا آب طرفو بیاریم و پاشیم .من اگه الان از رو کیر داداشت پاشم و تو کس و کونتو بذاری روش رضایت میدی سه چهار دقیقه ای پاشی  ؟/؟ -ولی این قدر حرفای الکی وقت گیر نمی زنم -واه واه واه بلا به دور . اگه خواهر شوهرم بودی چیکار می کردی .. -نگو واه واه واه ..بگو واق واق واق -آرمیلا احترام خودت رو داشته باش -تو عرضه داداشمو نداشتی .. نزدیک بود آهو از زیر کیرم پاشه و به حالت قهر بره . -تو هیچی بهش نمیگی همش داری ازش دفاع می کنی . -آرمیلا اگه فکر من و خودت و آهو نیستی حداقل احترام اون پسرعمو زاده بابا رو داشته باش که ازت انتظار داره و داره باهات حال می کنه -من کاری ندارم . اون خودش داره کس منو می کنه .. اون بیچاره هم که جفت کرده بود حرفای آرمیلا رو تایید می کرد . ...... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

مامان بخش بر چهار 19

مامان مامان جون فدات بشم . اگه خون کست اذیتت می کنه و سرت گیج میره به من بگو . اگه فشارت پایین اومده بگو .. -نههههه عزیزم عشق من . فدای اون کیرت بشه مادر . هر چی هم فشارم پایین بیاد این هیجان سکس و کیر جانانه تو جونمو تازه می کنه . فشارمو می بره بالا به من حال میده .. حس می کنم پریود که شدم هوسم اوج گرفته . به عادت ماهانه ام میگم برو گمشو دیدی نتونستی جلو حال کردن منو بگیری ؟/؟ البته تو پسر خوشگلم می دونم که با مامانت راه میای . دوستم داری . می خوای با من باشی .. -اوووووففففف مااااااامااااااان اینا برام مهم نیست . من جیگرتو بخورم . -پس بخورششششش بخورشششش . احسان که که دیگه از خود بی خود شده بود شروع کرد به مکیدن کسم . می دونستم که این بار داره بوی خونو به خوبی حس می کنه و خون کسمولیس می زنه ولی این خون اون جوری نبود که به سرعت توی دهنش بریزه .. این کارش بهم هیجان می داد . دلم می خواست بهش بگم بیشتر کسمو لیس بزنه ولی انگاری ازش خجالت می کشیدم که ممکنه شاید خون کس من اونو اذیتش کنه . -عزیزم . فدات شم خیلی دوستت دارم . چقدر بهم کیف میدی . -مامان من خودمم دارم کیف می کنم . بیشترین عشق و حالیه که تو عمرم دارم می کنم . به سرعت برق و باد کسمو می لیسید -عزیزم همش مال توست تموم نمیشه . بخورش . جون بگیر . حال کن . دوستت دارم . فدات شم .. بازم داشت خونمو لیس می زد . سختم بود .-احسان بکن توی کسم . من حالا اون قدر هوس دارم که اگه چاکم بدی و جرم بدی خیالم نیست . شاید اینو جدی می گفتم . با رفتن قلی منم دیگه تصمیم گرفتم برای خودم زندگی کنم . منی که از اول زندگی دوستش نداشتم و به زور اونو بر من تحمیل کردند . یواش یواش حس می کردم که دارم به مرز لذت نهایی و بعد ریزش می رسم . -احسان شدید تر با هوس بیشتر .. -مامان من که از هوس سرخ شدم .. -می دونم می دونم عزیزم فدات شم این از اخلاق ما زناست . این جوری لذت می بریم . دلمون می خواد حرف بزنیم جیغ بکشیم . آسمون ریسمون ببافیم . حالا بزن دیگه داره میاد آتیش کن .. چقدر لذت می برم .. بزن تند تر احسان وووویییییی وییییییی جوووووووون  داره میاد .. داره خالی میشه ..جوووووون شد .. شد و.. شد .. احسان ول نکن کیرتو من همین جوری دارم یکسره لذت می برم . اونو محکم بغلش کرده تا کیرش حسابی داخل کسم قفل شده نتونه فرار کنه . هر چند او تا زمانی که در کسم خالی نمی کرد در اوج هوس بود . دستاشو گرفتم و تو چشاش نگاه کردم . ازش خواستم چند تا تلنبه بزنه و در اوج هوس خودش که من اونو ببینم و لذت ببرم آبشو توی کس من خالی کنه . آخه این که یکی از بدن من لذت ببره نصف راه ار گاسم شدنم بود . دلم می خواست برای طرفم مفید باشم . -مامان داره میاد .. محکم داشته باش . نذار کیرم آب شه -من آب کیرتو می خوام نه کیر آب شده اتو .. -مامان چه حرفای شیرینی می زنی ؟/؟ ولی باز کلفتی از این بیشتر ؟/؟ -چی می شد کلفتی کیرت از تیر برق سر کوچه مون کلفت تر بود .. نزدیک بود بهم بگه مامان تو از کیر های کلفت تیر چراغ برقی خوردی ؟/؟ که حرفشو پس گرفت . البته نصف جمله شو گفت . من ارضا شده بودم و اونم رفت به عالم حس و سکوت و با چند تا ضربه آبشو توی کس من خالی کرد . -عزیزم اگه بخوای و دوست داری  کیرت رو فرو کن توی کون من . -یه دستشویی برم بر می گردم . هیجان زده شده بودم . به احتمال زیاد می خواست برای اسحاق زنگ بزنه که بیاد این جا .. چه حالی داره . اگه بشه دو تایی شون منو بکنن یه عالمه حال و صفاست . صمیمیتی بین مادر و دو پسرش که همدیگه رو به خوبی درک می کنند . مادری که به نوعی میشه گفت مجرده و پسراشم همین طورن . چرا این قدر لفتش میده . زنگت رو بزن و بیا دیگه .. چند دقیقه بعد ازش خواستم که کیرش رو فرو کنه توی سوراخ کونم . .. احسان کمی دستپاچه نشون می داد . شاید از این می ترسید که من دو تا کیر رو باهم قبول نکنم ولی دیگه نمی دونست که من همین حالاش دوست دارم که چهار کیره از چهار تا پسرام گاییده شم . دقایق می گذشتند و من هنوز نمی دونستم که اسحاق میاد یا نه . با این حال سعی می کردم خونسری خودمو حفظ کنم . حدود نیم ساعت  از صحبت تلفنی اسحاق و احسان نیم ساعتی گذشته بود . ناگهان در باز شد و اسحاق این رشید دلاور , پسر و یاور من , وارد شد . می خواست به زور کاری کنه که ناراحت نشون بده . اسحاق  هم خودشو زده بود به کوچه علی چپ که انگاری از همه جا بی خبره . ولی وقتی کاملا بر هنه یافتمش که دستش رو کیر کلفتش بود فهمیدم که اگه این تا سه بار منونگاد به من ویزا نمیدن .... ادامه دارد ... نویسنده ... ایرانی 

بابا بخش بر چهار 11

بعد از این که سر رفت تنه هم رفت و من تا می تونستم  کمرشو محکم نگه داشته با حرکاتی از بالا به پایین امونش نمی دادم . -اوووووففففف بابایی بابایی حال می کنی ؟/؟ خیلی واسم ناز می کردی ؟/؟ حالا گوشتو بکشم ؟/؟ ببین این چیز تازه  و تپل و ناز بیشتر بهت حال میده یا  مال اونایی که به اندازه کف دسته .. بگو کدومشون بیشتر حال میده . خیلی بدی بابا .-آخرشم نفهمیدم . می کنمت بدم .. نمی کنمت بدم . . من خودمم وا موندم که باید بالاخره چیکار کنم . -بابا تو آزادی هر کاری که دوست داری انجام بدی . سر حال سر حالم کنی . بگی دوستم داری . بگی منو می خوای . فقط مال منی بابا . حرفشم پیش خواهرام نمی زنی . ممکنه الهه و المیرا هم شیطون شن . چون مزه کیر رو گرفتم و دیگه نمیشه حریف اونا شد . -همون جوری که من نتونستم حریف تو یکی بشم . -بد که نمی گذره بابا جون . دیدی با همه نازی که می کردی  تونستم شکارت کنم ؟/؟ زن شیطونه . بلاست . آتیشپاره هست . نگاه نکن به ضعفش . همین ضعیف بودنش بالاترین قدرتشه . وقتی گریه کنه اشک بریزه کسی نمی تونه بگه چرا گریه می کنی . میگه خب این زنه . ضعیفه احساساتیه .. ولی وقتی مرد گریه کنه میگه ببین خجالت نمی کشه ؟/؟ مردیکه به این گندگی عین دختر بچه ها داره گریه می کنه . -پس الهام خانوم می فر مایند از این به بعد نباید به حرکات و کار های ایشون یعنی شما  توجه داشته باشم که همش فیلمه و کلک . -نه بالا از اون کلک های خوشمزه هست .. آخخخخخ چقدر خوشم میاد . دیگه حرف نمی زنم . -منم دیگه نمی خواستم بهت فرصت حرف زدن بدم . کمر الهامو گرفته اونو خمش کردم که کیرم ازکسش اومد بیرون . با هم دیگه روی تخت افتادیم .. کیرم خیلی سفت و شق شده بود . حس کردم که چشام سرخ شده . هر وقت که زیاد حشری می شدم به این صورت در میومدم . الهام : دیدی بابا بالاخره گولت زدم ؟/؟ حرفی نزدم . تر جیح دادم سکوت کنم . اگه می خواستم کری بخونم اونم یه چیزی می گفت و منم می گفتم و دیگه جنگ  مغلوبه می شد و من و دخترم باید یک معرکه حسابی به راه مینداختیم و آخرش به عشق و حال خودمون نمی رسیدیم . -چه جوجوی نازی داری دخترم . یا دو تا دستاش یکی از سینه هاشو از زیر به طرف بالا آورد و در حالی که نوکشو به طرف من نشونه رفته بود و لباشو غنچه کرده بود با ناز گفت بابا حالا تو بیا بخورش . شیر نداره ولی همین جوریش هم خیلی خوشمزه هست . منم با لذت دهنمو گذاشتم رو نوک سینه الهام هفت خط به بالاخره باباشو منحرف کرده بود .. -اوووووففففف باااااااباااااا جووووووون چه خوشمزه لیسش می زنی . فکر می کنم که داری کسمو می خوری .. -اونجا رو هم تا دلت بخواد واست میکش می زنم .-تو چقدر خوبی پدر جون . می دونستم بد جنس نیستی . دیگه از امشب میام پیش تو می خوابم -چطوره الناز رو هم بگم بیاد سه تایی پیش هم بخوابیم . -نه بابا به اون نگو خیلی بده . تاره اون داره دندانپزشکی می خونه درساش هم خیلی سخته . -یه نگاهی بهش انداختم و یه نفس عمیق کشیده و در برگشت نفسمو در سینه حبس کردم یه نگاه عجیب دیگه بهش انداختم -بابا نمی خوای چیزی بگی ؟/؟ من همه چیزو گرفتم . می خوای بگی که عجب دختر پررویی هستم .  من شوخی نمی کنم . چه اشکالی داره . الناز درس داره . دو تا خواهرام هم که اون بالا سرشون گرمه و معلوم نیست چیکار می کنن . منم به یه بهونه ای میرم اتاق بابا جونم دیگه تا صبح هم بر نمی گردم . کی شک می کنه که یه دختر رفته زیر کیر باباش .. -عزیزم اگه الناز بیاد داخل چی ؟/؟ -اولندش اون در می زنه .. دومندش اگه بدون درزدن بخواد وارد شه می  بینه که با در بسته روبرو میشه . اینجا اونه که باید خجالت بکشه . نه باباش .. -و بعدا پیش خودش می پرسه چی شد که پدر و الهام در یک اتاق در بسته خوابیدن ؟/؟ -حتما واسه این که گربه نیاد توی اتاق . پیشنهاد الهام هم بد نبود ولی تر جیح می دادم فعلا بهش فکر نکنم . چند بار رفت که یادم بیاد که اینی که زیر کیر منه دخترمه  و بار ها و بار ها وقتی که خیلی بچه بود و نگام به کسش می افتاد به این فکر می کردم وقتی که یه غریبه بخواد اونو بکنه من چه جوری تحمل کنم . اصلا کدوم کیر دلش میاد از این سوراخ رد شه . اون وقتا این جوری پر شر و شور نبود . علائمی از شیطنت درش بود ولی فکر نمی کردم که عروس قبل از از دواج شه  . دیگه فکر نمی کردم که یه روزی باباش بشه معشوقه اش . از سینه هاش یواش یواش اومدم پایین تر . با نوک انگشتام روی سینه هاش می کشیدم و با نوک زبونم نافشو لیس می زدم . اونم پنجه هاشو گذاشته بود روی کسش و منتظر میک زدن من بود . .. لحظاتی بعد کس خوری رو شروع کردم . خیلی بیشتر از مال مامانش بهم لذت می داد . نمی دونم چرا . شاید واسه این بود که اونو کاملا از وجود خودم می دونستم . برام آشنا بود . .... ادامه دارد ... نویسنده .... ایرانی 
 

ابزار وبمستر