ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

عشق سیاه

اونو خیلی دوستش داشتم . تا به حال دوست دختر نداشتم راستش  خجالت می کشیدم که با کسی دوست شم . اون شده بود اولین دوست دخترم . اولین عشقم . بدون این که ببینمش و  از نزدیک بشناسمش عاشقش شدم . وابستگی شدیدی به اون پیداکرده خیلی رویایی شده بودم . واسه منی که از روبرو شدن با دخترا استرس داشتم این جور حرف زدن و گفتگو کردن بد نبود . ساینا به زندگی من روشنی دیگه ای بخشیده بود . هر وقت کلاسای دانشگاهم تعطیل می شد  میومدم خونه و پای نت می نشستم و منتظر بودم که اون کی فرصتشو پیدا می کنه که با هم چت کنیم . اون هم سال آخر دبیرستانش بود و پای  کنکوری بود . -ازنوشته های ساینا بوی عشق میومد . با همه اینها اون از این که با هم صحبت تلفنی داشته باشیم هراس داشت .  شاید می ترسید که اونو بخورم . تعطیلات عید که تموم شد بهم گفت که تا کنکورشو نده نمیاد واسه چت . چون این جوری روش اثر میذاره و امتحانشو خراب می کنه . من به اون معتاد شده بود م. به شنیدن حرفاش . به گفتن دوستت دارم هاش . به این که واسم بوس بفرسته . خیلی دلم می خواست یه روزی اونو ببینم . شایدم می دونستم که هیچوقت موفق به این کار نمیشم ولی  تصور این که یه روزی اونو از دست بدم دیوونه ام می کرد . با این که از نوشهر تا شیراز تقریبا یک شبانه روز راه بود البته با اتوبوس ولی این امیدو داشتم که یه روزی اونو ببینم . .مدتی بود که از این می گفت خونواده اش قصد دارن که اونو به عقد پسر خاله اش در بیارن و از این حرفایی که نمی دونم میون ما رسمه که از دواج قبیله ای داشته باشیم -ساینا مگه  محله و خاندان شما در دوران قا جاریه زندگی می کنن ؟/؟ یعنی چه بگو پسر خاله ام رو دوست ندارم . بابا مامانت که  نباس واست تصمیم بگیرن . -چیکار کنم من بابامو دوست دارم و بهش احترام میذارم . وقتی این حرفو می زد دلم می خواست کله شو بکنم . البته مخالف این نبودم که به باباش احترام بذاره . بلکه می دونستم اصلا احترامی نمی ذاره یا بیشتر از اونی که احترام بذاره داره فیلم میاد . آخه اگه خیلی رعایتشو می کردی واسه چی اومدی چت ؟/؟با همه اینا در حرفاش دقت می دیدم . حس می کردم که می تونه دختر فداکاری باشه . اگه بهش نشون بدم که دوستش دارم و واسش هر کاری می کنم اونم به موقعش واسم می جنگه. آخ که چه خیال باطلی داشتم . اون حتی شماره سیمکارتی رو که بهش داده بودم نخواست .. نخواست که با هم تماس داشته باشیم . با این حال درکش کردم . با این که گفته بود از سیزده به در تا کنکورو کمتر میاد چت ولی هفته ای یه بار میومد . باهاش همراهی می کردم زیاد کارش نداشتم . وقتی که از خواستگاری و این چیزا حرف می زد تنم می لرزید ولی خدا رو شکر می کردم که اون فعلا به این مسئله اهمیتی نمیده و عاشق منه . به خاطر اون حاضر بودم حتی چند ماه هم باهاش تماس نداشته باشم که حواسش پرت نشه . اولا دوستش داشتم و در ثانی خودش می گفت که اگه دانشگاه قبول شه تا مدتی از دست این بازیها خلاصه . حس می کردم که مدتیه نسبت به من سرد شده . من واسش حرفای عاشقونه امو یک طرفه می نوشتم و ایمیل می کردم .. از جواب خبری نبود . اگه یکی یکی رو دوست داشته باشه دیگه این قدر نسبت به اون بی اعتنا نمیشه . تا این که یه روز در چهار شنبه ای سیاه اومد و بهم گفت من به پسر خاله ام بله گفتم . مجبور شدم و من به زندگی خودم گند زدم . مجبور شدم ..-سنگدل بی وفا جلاد .. چرا بهم نگفتی .. تو که می گفتی دوستش نداری . چرا .. چرا وقتی که دوستم نداشتی اون جوری منو تشنه خودت کردی . -نادر من هنوزم دوستت دارم . تو نمی تونی منو درک کنی . -چی رو درک کنم . اینو که به من خیانت کردی رفتی با یکی دیگه ؟/؟ -ببین نادر تو اون سر ایران هستی و منم این سرش . شاید تا آخر عمرمون هم همدیگه رو نمی دیدیم . -ساینا به خدا این رسمش نیست . من که عشقت بودم . یعنی به عنوان یک دوست ارزششو نداشتم /؟/؟ -من و تو به جایی نمی رسیدیم -تو این جوری به کجا می خوای برسی ساینا . با کسی که میگی دوستش نداری . دیروز عاشق من بودی و امروز عاشق پسر خاله ات -نه من دوستش ندارم . احترام می ذارم بهش . عاشقش نیستم . اصلا عشق وجود نداره -پس من و تو چی ساینا -بس کن نادر . فکرکردی هر کی با هر کی که چت می کنه باید بادا بادا مبارک بادا بخونن ؟/؟ من تو رو به عنوان یک دوست دوست دارم ولی به عنوان یک عشق نه -ساینا تو تا دیروز که از این حرفا نمی زدی . همش بهم می گفتی که صبر کن ساینای واقعی رو بعد از کنکور می بینی . -این قدر خودتو اذیت نکن نادر . من تا وقتی که از دواج نکردم باهات حرف می زنم -خیلی ممنونم محبت داری . تا حالا تو کاسه ما اسکناس مینداختی از حالا به بعد پول خرد میندازی . بر ما منت می ذاری ساینا خانوم . -مسخره ام می کنی ؟/؟ اگه دوست نداری نیام . .. کارم شده بود اشک و آه و زاری . مسئله رو خیلی بزرگش کرده بودم . به من می گفت که از اولش اشتباه کردیم که با هم بودیم . اون وارد دنیای دیگه ای شده بود . شوق ازدواج , ورود به دنیا ی جدید وگذر از تابوهای دوران مجردی . واقعا به مرزجنون رسیده بودم .آرزوهای شیشه ای خودمو شکسته می دیدم . یه روز , گرم و پر حرارت بود  بعد فاصله بین محبتهاشو زیاد کرد . بعدش دروغ پشت سر دروغ . .. تناقض پشت سر تناقض . -ساینا خواهش می کنم با کسی که دوستش نداری ازدواج نکن . یه بار بهم گفته بود که به خاطر  من حاضره به خونواده اش بگه که چون پسر خاله شو دوست نداره راضی به ازدواج با اون نیست -ساینا تو به خاطر من این کارو می کنی ؟/؟-چیکار کنم  واسه این که تو ناراحت نشی هر کاری می کنم . از بعد از ظهر که این خبرو بهم داده بود تا شب که نتیجه شو بشنوم یک لحظه آروم و قرار نداشتم . اونی که سرش جلو خونواده اش خم بود چطور می تونست با اونا بجنگه . یعنی من این قدر براش ارزش داشتم ؟/؟ ولی اون داشت مسخره ام می کرد . داشت بچه گول می زد . نهایتش می خواست بگه که من تلاشمو کردم و نتونستم .. شب اومد چت و گفت که پدرم گذاشته زیر گوشم و گفت دیگه از این غلطا نکنم و باید که از دواج کنم . چرا اون پی در پی دلمو می شکست . آیا ساینا از این که با قلب دیگران بازی کنه لذت می برد ؟/؟ شاید اون شکست خورده ای در عشق بود که می خواست خودشو این جوری ارضا کنه  . چند ساعتی رو دلم خوش بود و رویایی شده بودم به این که این ایثار گر بالاخره عشق خودشو نشون داده . .. ولی وقتی که تمام امید هام نقش بر آب شد و فهمیدم که منو دست انداخته دلم می خواست که بمیرم . خیلی زود باور و ساده بودم . چرا بهم دروغ گفته . چرا . گاهی وقتا بهش حق می دادم . یعنی میشه از نوشهر رفت شیراز ؟/؟ شده بودم عین بچه ها . این سم و این اعتیاد در خونم رخنه کرده بود . اون خیلی بی خیال و خونسرد درست مثل کسی که به این جدایی ها عادت داره با مسئله بر خورد می کرد . اصلا بهش نمیومد که یک دختر باشه . احساس داشته باشه . حس می کردم که عاشق شدم ولی شاید که سایه ای از یک عشق خیالی رو دنبالم داشتم . دو دنیای جدا از هم . چرا فکر می کردم که می تونم این سد ها رو بشکنم و این فاصله ها رو پر کنم . اون واقع گرایانه بهم پشت کرد . عشق رو پوچ دونست . نقدو چسبید و به منی که به نظرش نسیه هم نبودم روی خوش نشون نداد ولی چرا با کلمات بازی کرد چرا با قلبم بازی کرد مگه خودشو باور نداشت ؟/؟ مگه عشقو باور نداشت ؟/؟  یکی از روزا این مطالبو براش نوشتم ..... عزیزم چطوری ؟ خوبی دخترفراری .؟ هروقت فکرم میره به این که تو دیگه باهام نیستی رگ و مویرگهای سر و مغزم می خوان بترکن .. یاد حرفات میفتم  که قول تیرماه و آخر امتحاناتو داده بودی . می دونی چرا با وجود این که شاید کارت منطقی باشه ولی من تا عمر دارم فراموش نمی کنم  و انتقاد می کنم .  به خاطر این که مظلومانه منو به زیر کشیدی .. من دارم یک بحث منطقی می کنم .. اصلا میگیم عشق هیچی .. کدوم رفاقت و دوستی اصلش اینه .. بگذریم  من  امشب دوست دارم بی خیالی حرفامو بزنم . خونسردانه بدون هیچ گله ای . فقط گله ام از اینه که کاش این قدر به من امید  و وعده سر خرمن نمی دادی که این جوری خرمن امید من به آتیش کشیده شه .. گفتن این حرفا فایده ای نداره . کار از کار گذشته و تو هم به اونچه که می خوای رسیدی و منم چه بخوام و چه نخوام باید با این وضع کنار بیام . باید قبول کنم که دیگه به یاد اونه که سر به بالین میذاری  . به  خاطر اونه که وزن خودتو زیاد می کنی .. در هر حال بازم جای خوشحالی داره که به من یکی که رسیدی منطقی شدی و همه چی رو خیلی راحت بررسی و تفسیر می کنی .. امید وارم در قمار زندگی پیروز بشی . به خواسته هات برسی .. خداوند به منم صبر بده . منم پناه می برم به نوشته هام و با خودم درددل می کنم . اگرم از این زندگی زده شم که زده شدم باید یه تصمیمی واسه خودم بگیرم . می دونم این قدر غرق در خودتی که حرفای من مثل وجود من در تو هیچ اثری نداره .. من همه اینا رو دارم از موضع تسلط و قدرت  و بدون ناله و التماس میگم .. چون دیگه همه چی تموم شده تاثیری که نداره  ومن  دارم خودمو قانع می کنم که شریک شادی و خوشبختی تو باشم .. شریک هیجان تو شریک لذتی که می خوای از آینده ای ببری که خودت با کمال میل انتخابش کردی . می دونی چرا ..1-چون واقعا دوستت دارم 2-چاره ای جز این ندارم و این که اگه بر خوردی منطقی داشته باشم شاید یه گوشه ای از اون ته خاطراتت هر وقت که از خوشیها و لذتهای زندگی خسته می شی و یه خورده دلتو می زنه یه ذره ای به یاد من بیفتی به یاد کسی  که یه روزی فکر می کرد دوستش داری کسی که یه روز احساس قدرت می کرد حتی وقتی که حاضر نبودی صداشو بشنوی . حتی وقتی که شماره تلفنشو حاضر نبودی بخونی .. سادگی و صداقت آدما رو هیچوقت به ضعف تعبیر نکن . چیکار کنم ساینا نمی دونم چی بگم می خواستم یه لقبی به خودم بدم گفتم ولش ولی جمله امو نصف می کنم .. یا طور دیگه ای میگم .. به نظرت رویاهای من احمقانه بود ؟/؟  ولی ما آدما بیشتر وقتا با رویاهامون زنده هستیم و زندگی می کنیم .. با رویا هامون می خندیم . می خوابیم . چه احمقانه و ابلهانه فکر می کردم که دوستم داری .. به نظر تو زمانی هم می رسه که ساینا بتونه کسی رو دوست داشته باشه و عاشقش شه ؟ /؟اون همیشه به دنبال کسیه که اونو دوست نداشته باشه .... اونایی که دوستش دارن محکوم به شکست هستند حتی پسرخاله اش  . حتی من .. ساینا بلند پروازه .. با آرزوهایی بزرگ . با همه اینها اگه پیشم می موندی اگه دوستم می داشتی می تونستی مهربون ترین و بهترین باشی هر چند که حالا هم به موقعش خوب و مهربونی  با این که دوستم نداری و هیچ حسی نسبت بهم نداری .  امید وارم  هرروز بیشتر از روز قبل احساس راحتی و خوشبختی کنی . شبت خوش عروس خانوم خوشگل و تپلی . امید وارم که همیشه مثل حالا شاد باشی دوستت دارم می خوای باورکن می خوای باورنکن نمی خوام فکر کنم کجایی و داری چیکار می کنی . ولی چقدر دلم می خواست در این لحظات کنارم بودی و بهم پیام می دادی . گفته بودی که من بهت عادت کردم . آره عزیزم من بهت عادت کردم . ولی این یه عادت قشنگه . دلیل نمیشه که من با وجود این عادت قشنگ عاشقت نباشم . آره من هم به تو عادت کردم وهم دوستت دارم و هم عاشقتم . دلم واست تنگ شده . به این که بیای و بازم واسم بوس بفرستی . اما دیگه حس می کنم اون روزای خیالی دیگه بر نمی گرده . گاه می خوای بهم نزدیک بشی وگاه ازم فاصله می گیری . اون قدرتی که تو رو ازم دور می کنه بیشتره تا اون نیرویی که تو رو بهم نزدیک کنه . آخه من یک نفرم ساینا . یک نفر که می خوام از راه دور ولی با قلبی پیوسته به تو انرژی بفرستم . من نیاز به این دارم که تو هم از من حمایت کنی . اگه قلب تو هم از من حمایت می کرد امروز می تونستم تو رو در کنار خودم داشته باشم و مثل گذشته های نزدیک بازم زود زود بیای سراغم و باهام از دوست داشتن بگی . دلم هواتو داره .  کسی که تونست بهت ثابت کنه که چقدر دوستت داره . کسی که خواست هر کاری برات انجام بده . کسی که با گریه هات گریست با خنده هات خندید . کسی که اگه بعد از این نوشته هاش دیگه آینده ای باهات نداشته باشه ولی دلش با توست . دوستت داره و هرگز فراموشت نمی کنه .. کسی که اگه  برنگردی بازم دوستت داره . چون خوشحالی تو براش از همه چی مهم تره . اما تو نمی خوای که باور کنی یکی هست که دوستت داشته باشه . یکی هست که می تونی بهش اعتماد کنی . یکی هست که خودشو خالصانه در اختیارت میذاره ..  چرا ؟ چرا؟ چرا نمی خوای اینا رو باور کنی ؟/؟ چرا نمی خوای منو باور کنی . چون حس می کنی که که من به دردت نمی خورم . چشاتو باز کن ساینا . خودتو باور کن .. من ازت چیزی نخواستم که گولت بزنم . .. تو رو اون جوری به خدای بزرگ نمی سپارم که ازم ناراحت شی .. چون بازم حس می کنم که شاید یکی دیگه  تو را به خدا سپرده باشه . فقط احساس می کنم که باید به خودت بیای . یه خورده به خودت و رفتارهات توجه کنی . نمیگم رفتارت بده خودت بدی .. ولی بدبینی .. .. نباید این قدر بدبین باشی . آدم کسی رو که یه وقتی دوستش داشته همیشه می تونه دوستش داشته باشه . هنوزم برات سخته که باورکنی که عاشق من بودی یا بشی فکر می کنی که این کابوس شاید یه روزی برات تبدیل شه به لحظه های خوش ؟/؟  به روز های خوشی مثل روز های گذشته .. روز هایی فراموش نشدنی  .. اگه حس می کنی می تونی اون روز ها را بر گردونی وازش لذت ببری بجنگ . من با تو هستم در کنار تو .. به خدا با توام . به خاطر تو .. اگه امیدی هست اقدام کن .. ولی اگه حس می کنی تمام روزنه ها به سوی عشق بسته شده اونایی رو که در کنارتن از خودت دور نکن .. سعی نکن از اونا انتقام بگیری . سعی نکن بهشون بگی که بی ارزشن .. اون آدمای بی ارزش خودشون می دونن چقدر بی ارزشن .. تو زندگی خودتو سایه ای از گذشته هات قرار دادی . هنوز خودتو باور نداری . به من میگی که ازغم  حرف نزنم ولی خودت شب و روزواسم غم درست می کنی  . البته اینو هم بگم شاید تو گذشته های خودتو و جوونی خودتو بیشتر دوست داشته باشی تا بخوای به آینده اهمیت بدی .  اینو باید در درون خودت بررسی و جستجو کنی . پس از دو ساعت خواب بیدار شدم تا این چیزارو برات بنویسم . تا به تو بگم به خاطر تو حاضرم از تو دل بکنم .. ولی می دونی چی انتظاردارم ازت بشنوم ؟ /؟این که به من بگی ربطی به من نادر نداره .. مگه من ساینا بهت نگفتم دیگه ازعشق حرف نزنی ؟/؟ .... در جواب بهت میگم ساینا من نمی خوام تو رنج بکشی .. اگه من ازت گله هایی داشته ام همش واسه این بود که فکر می کردم بهم علاقه داری ودلم می خواست ابرازش کنی .  اگه یکی از ته دل دوستت داشته باشه دوست نداری بهت بگه ؟/؟ ..التماست نمی کنم که با من بمونی . التماست نمی کنم وقتی که دوستم نداری بهم بگی که دوستت دارم .. التماست نمی کنم وقتی که ته دلت نمیخواد باهام باشی بهت بگم بمون . التماست نمی کنم که باورم کنی . التماست نمی کنم که بهم اعتماد کنی ... ولی التماست می کنم که خودتو دوست داشته باشی . التماست می کنم چشاتو باز کنی و بعد از من رانده شده دلشکسته دل اونایی رو که دوستت دارن و تو قلبشون جا داری نشکنی . التماست می کنم خودتو عذاب ندی . التماست می کنم به زندگی لبخند بزنی .... التماست می کنم که خودتو باور داشته باشی وبه خودت اعتماد کنی . می دونی ازت چی می خوام ؟ ازت میخوام که بازیچه ات نباشم . ازت می خوام گذشت زمان رو ملاک همه چی قرار ندی .ازت می خوام کاری نکنی که باز هم حسرت گذشته هارو بخوری . ازت می خوام که خودت باشی . بی دلیل نادرو محکوم نکنی . نادر همیشه دوستت داره . چه دوستش داشته باشی چه نداشته باشی . چه بخوای چه نخوای  به خدای بزرگ می سپارمت که دست او بالاترین دستهاست . سایه اش گسترده ترین سایه هاست وآفتاب وجودش به همه می رسه  نمی دونم چرا همش فکر می کنم چند سال دیگه شرایط طوری رقم می خوره که امروز هر چی بین من و تو پیش بیاد اون موقع به هم می رسیم شاید به این دلیل که حس می کنم به خاطر هوسه که داری ازدواج می کنی . فکر می کنی احساس من درمورد آینده یک رویای الکی باشه ؟ /؟ نمی دونم نادر در خواب بیند پنبه دانه . نادر رو به ده راه نمی دادند سراغ خونه کد خدا رو می گرفت . ساینا یه ایمیل هم به نادر نمیده اون وقت نادر از روزی میگه که اون و ساینا با هم و کنار هم باشن . از نزدیک . به من نخند ساینا . یه روزی میاد که تمام اما و اگر ها از بین بره . یه روزی که اراده ات قوی شده باشه تجربه ات زیاد شده باشه و شناخته باشی عشق و عاشق واقعی رو . روزی که فقط به خاطر دیگران زندگی نکنی . روزی که  که رودر بایستی نداشته باشی . پدر و مادر و خانواده و فامیل همیشه با هم نیستند وبا تو نیستند و برای تو نیستند .  خودتو فدای ارزشهای قبیله ای نکن . قبیله هیچوقت از بین نمیره این تویی که داری خودتو از بین می بری اگه بخوای با کسی که فرهنگت باهات نمی خونه سرکنی . اون روز می رسه  اون وقته که آغوشتو برام باز می کنی ومن ساعتها تو رو تو بغلم فشار میدم و با سکوتم بهت میگم دوستت دارم اون وقته که دیگه دیوار فاصله ها بین من و تو  شکسته میشه و با بوسه ای واقعی لبهای داغم به روی لبهات قرار می گیره دوستت دارم من اون روز رو با تمام وجودم احساس می کنم . به من نخند اگه این دلخوشی ها نباشه همین الان باید خودم و آرزوهامو دفن کنم هرچند اگه تو ازم بخوای این کارو می کنم . به من نخند ساینا .. جفت چشام و سرم در حال ترکیدن هستند . نمی دونم چمه ولی بیقرار و دلتنگ تو هستم .. دوستت دارم برای همیشه .. همیشه .. همیشه .. همیشه ....... شاد باش منبع عشق و محبت . دوستت دارم ساینا ..هرچند که نمی گویم دوستم داشته باش ساینا .... چون دل آدمی دستور پذیر نیست . تا خودت نخواهی هرگز نخواهی توانست که دوستم بداری .. هرگز! تو اینو می دونی ولی حالا فقط خودم صدای خودمو می شنوم و صدای خدای خودمو.... بازم براش نوشتم یه متن دیگه که شاید بتونم اونو به خودش بیارم ..... در هر حال زندگی بدون اونو واسه خودم زجر آور می دیدم . با این که ندیده بودمش . از اون واسه خودم یه بت ساخته بودم . بتی که نمی تونستم بشکنمش دلم می خواست تحت تاثیرش قرار بدم . ولی مرغ از قفس پریده بود . چقدر زود از دستش داده بودم . عشقو نمی شناختم . فکر می کردم یکی با یکی که حرف می زنه خیلی سریع می تونن پسر خاله دختر خاله شن . می تونن واسه هم هر نوع فداکاری رو انجام بدن . توقع من از اون زیاد بود ولی ساینا واقعیتو می دید . من هنوز رفتنشو باور نداشتم . منتظر یه معجزه بودم تا منو از این اندوه نجات بده و ساینا بهم می گفت که من تا ازدواجم پیشت می مونم و باهات چت می کنم . شاید غصه اینو می خوردم که دیگه با دختر دیگه ای نمی تونم حرف بزنم . ولی این طور نبود . ازم می پرسید واسه چی عاشقم شدی ؟/؟ تو که منو ندیدی .. -ساینا عزیزم چطور اون وقتایی که پای کس دیگه ای در میون نبود از این حرفا نبود . طلوع و غروب روزا واسم هردوشون معنای غروبو داشتند . هر لحظه منتظر اون کابوس بودم که ساینا بیاد و بگه که چند روز دیگه روز عقدشه .. گاهی بهش می گفتم سنگدل .. گاهی هم بهش می گفتم برات آرزوی خوشبختی می کنم . ازش خواستم که یکی دو هفته مونده به عقدش بهم بگه تا من یواش یواش با دلی شکسته دیگه واسه چت نیام .. جوابش این بود که بهت قول میدم که حتما بهت بگم .. توی دلم گفتم یخ نکنی دختر تا حالا هر کاری که دلت می خواست بدون این که باهام در میون بذاری کردی این یکی رو که دیگه همون خلاص شدن از شر منه خیلی راحت قبول کردی . چرا من باید این جوری می بودم که نمی تونستم خودمو با این وضعیت ساز گار کنم . چرا هر روز خیلی ها با خیلی ها دوست میشن و فرداش همون خیلی ها از خیلی ها جدا میشن و آب از آب تکون نمی خوره . ساینا  واسم یه حرفایی می زد که در طبله هیچ عطاری نمی تونستی پیدا کنی . یه روز میومد می گفت که من با این که تقریبا نامزد کردم ولی حس می کنم یکی دیگه رو دوست دارم .. از دوست پسر سابقش می گفت .  نمی دونم چرا همش از این چیزا می گفت . شاید می خواست منو زده کنه که زودتر  غزل خدا حافظی رو بخونم تا اونو زیر سوال نبرم تا یه مثقال وجدان اونولهش نکنم  تا با آه کشیدنهای خودم خوشبختی اونو زیر سوال نبرم . حالا من موندم و دنیایی از رنج و عذاب . کابوسی که خوابو از چشام گرفته . نمی دونم چرا باید این حسو داشته باشم که وقتی با یه جنس مخالف آشنا شدم نمی تونم و نباید رهاش کنم . آدما اشتباه می کنن . چرا نباید اشتباهات خودمونو قبول کنیم . ولی وقتی به یاد حرفاش میفتم به یاد اون دوستت دارم گفتن هاش به یاد زمانی که واسه چت صرف کردیم و دهها هزار پیامی که بین هم رد و بدل کردیم فکر می کنم که چرا ما آدما باید کارایی انجام بدیم که بیهوده باشه . آخه که چی ؟/؟ یعنی برای وقت تلف کردن کارای دیگه ای نیست که انجام داد ؟/؟ ملا نویسندگی .. تماشای فیلم و گوش کردن به ترانه .. عیادت از بیماران ....گوش کردن به درد دل دیگران .. شاید من جنبه شو نداشتم . اون خیلی راحت از من دل کنده . شابد که برای بار ها و بار ها از خیلی ها دل کنده باشه دیگه نمی دونم کدوم حرفشو باور کنم . چرا باید دستم بندازه .. چرا باید هر روز حرفای عجیب و غریب تحویلم بده . گاه تا ساعتها  به صفحه چت خیره میشم تا شاید آنلاین شه ولی افسوس که مرغ دلش جای دیگه ای در حال پر زدنه و منم نباید ایرادی بگیرم . ساینا کاش می دونستی که چقدر دوستت دارم و از دست دادن تو چقدر برام سخته . کاش می دونستی که بدون تو نمی تونم زندگی کنم . دارم روانی میشم . نمی دونم چم شده . شاید حس می کنم که غرورم شکسته و یه دختری کوچیک تر از خودم شکستم داده . با قلب و احساسم بازی کرده . وقتی که ساینا برای همیشه تنهام بذاره و بره دیگه بهش دسترسی ندارم . نه تلفنی نه آدرسی .. اونچه من و اون و آدمای چتی و دوستای مجازی رو به هم پیوند میده روح و اندیشه ماست . نه این که فقط چند تا چرت و پرت بگیم و بخواهیم وقت بگذرونیم . البته این عقیده شخصی منه . منی که هیچ تجربه ای در این زمینه نداشتم . منی که نمی تونستم اونو از دست رفته ببینم . -نادر قبول کن که ما اشتباه کردیم . من نمی خوام تو عذاب بکشی . اذیت شی . -خیلی ممنون ساینا از این که به فکر من هستی . -مسخره ام می کنی ؟/؟ بهم متلک میگی ؟/؟ -مسخره نمی کنم ولی متلکو میگم . تو حتی به فکر خودتم نیستی . چه طور می تونی به فکر من باشی . .. حالا مدتها از آشنایی من و ساینا می گذره . اون هنوز با اون نشون کرده خودش از دواج نکرده ..هنوزم میاد چت ولی یه سایه سیاه و سنگینی رو دلم نشسته . هر روز منتظر شنیدن خبر شوم دیگه ای هستم که حس کنم برای همیشه از دستش دادم . نمی دونم اصلا واسه چی زنده هستم . اصلا برای چی این مسئله رو بزرگش کردم . دیگه نمی دونم چه جوری فکر کنم . چه جو ری حس کنم . وقتی خبر شوم بله برون خودشو بهم داد  یه امید واری یک در میلیونی رو داشتم و شایدم داشته باشم که همه چی بهم بخوره ولی وقتی که یه روز بیاد و بگه که تاریخ عقدش معلوم شده اون وقت دیگه به چی می تونم امید وار باشم . واسم دعا می کنه که یک دختر خوب نصیبم شه . میگه هر کی با تو باشه خوشبخت میشه . چون تو قلبت خیلی پاکه و قدر کسی رو که دوستش داری می دونی -ساینا جان خیلی لطف داری . تشخیص خوبی هم داری .. -ببینم متلک میگی یا مسخره می کنی ؟/؟ -این یکی رو هر جوری دوست داری فرض کن .. فعلا که هنوز خونه بلدرچین خراب نشده ولی آهای دختر خانوما آقا پسرا اگه قبلا دوست پسر یا دختری نداشتین بهتره که چت نکنین . اگرم کردین کاری نکنین که سرنوشتی مثل وضعیت من بیچاره رو پیدا کنین . که روزی هزار بار می میره ولی یه بار هم زنده نمیشه ... پایان .. نویسنده .. ایرانی 

چراغ سبز و نور قرمز

من ودوستم حمید با هم خیلی ندار بودیم . توکلاس درس و بعدش هم خارج از مدرسه و وقت وایسادن کنار مدرسه دخترونه با هم بودیم . من از اون خوش تیپ تر بودم اونم از نظر ظاهری بدک نبود ولی خیلی خوب می دونست چه جوری دخترا رو تور کنه . خیلی زبون باز بود و راحت اونا رو رام می کرد . در عوض من خیلی خجالتی بودم و همین کارمو عقب مینداخت . همیشه به این که اون این همه دوست دختر داره بهش غبطه می خوردم . تا این که یه روز بهم گفت فر هاد تو اگه نخوای خجالتو کنار بذاری یوسف پیامیر هم که باشی این روزا کسی سراغت نمیاد . باید پررو باشی حرفتو بزنی . گستاخ باش ولی زشت باش . بااین حال نمی تونستم تا این که یه روزی دلو زدم به دریا و گفتم باشه حمید تو کمکم کن . -فرهاد من اون اراده رو در تو نمی بینم . تو باید بتونی یک قدم خودت بر داری تا من ده قدم واست بگیرم . حمید صدای قشنگی هم داشت . می دونست چطور حرف بزنه که دل دخترا رو ببره . من حتی از صحبت با زن داداش خودم که فقط سه سال ازم بزرگ تر بود خجالت می کشیدم . یه روز که من و حمید کنار مدرسه دخترونه وایساده بودیم و منتظر بودیم که تعطیل شن و دخترا بیان بیرون .. من که جرات متلک پرونی رو نداشتم و حمید هم هر وقت اراده می کرد می تونست یکی رو واسه خودش جور کنه -حمید من دارم میرم . سرو ناز داره میاد . سروناز . -سرو ناز دیگه کیه .. ولی دیگه رسیده بود . زن داداش اومده بود و منو دیده بود .. -حمید این جا چیکار می کنی . مگه تو نباید خودتو واسه کنکور آماده کنی . تو دیگه مثل داداشت بازاری نشو . -زن داداش ! حمید اومده بود دنبال خواهرش . منم باهاش اومدم این جا .. ..سروناز رفت و من از خجالت داشتم آب می شدم . -ببین فرهاد من راه درمان تو رو پیدا کردم . اگه بتونی با زن داداشت دوست شی دیگه کار تمومه -من همین حالاشم باهاش دوستم -این جور دوستی نه . چی بگم من می تونم با یه نگاه تا عمق وجود زنا و افکارشون برم . اون خیلی راحت می تونه یه رابطه داغ باهات برقرار کنه . تو این فرصتو از دست نده -حمید بار آخرت باشه از این حرفا می زنی . اون زن داداشمه . تازه اگرم این طوریه که تو میگی من نامرد نیستم . به داداشم نارو نمی زنم -ببین این زن داداشت تا یه مورد غیر از شوهرشو جا داره اگه تو نخوای باهاش باشی  اون استعدادشو داره که به یکی دیگه پا بده .. با این حرفاش تا حدودی وسوسه شده بودم اما هنوز تو مخم جا نمی گرفت که بخوام با زن داداش باشم . رفتم تو فکر . تازگیها هر وقت میومد خونه مون خیلی تیپ می زد . وقتی مانتوشو در می آورد واندام زیرشو از داخل لباس حسش می کردم به داداشم حسودیم می شد . دلم می خواست یه زنی مث اون می داشتم . هم مث سرو استوار و قد بلند بود و هم خیلی ناز و خوشگل با صورتی گرد  سفید . روسریشو بر می داشت و موهای بلندشو که تا انتهای کمرش می ریخت نشونم می داد . اون اکثرا بعد از ظهر ها میومد خونه مون که من تنها بودم . پدر و مادرم دو تایی در بیمارستان و اتاق عمل کار می کردند . منم که بعد از ظهر ها رو کلاس نداشتم و داداش هم که می رفت مغازه .. همش اینو بهونه می کرد که اگه کاری دارم برام انجام بده . یعنی حمید راست میگه ؟/؟ اشتباه نمی کنه ؟/؟ مگه زن داداش از از دواج با فرشاد راضی نیست ؟/؟که ممکنه ... بر شیطون لعنت . ولی اگه من باهاش نباشم و اون بخواد بره با یه غریبه باشه .. نه سرو ناز این جوری نیست . من رو اون حساب دیگه ای باز کرده بودم . اون بت من بود . ولی تر جیح می دادم این بت توسط من شکسته شه تا یکی دیگه . من حتی وقتی که نصیحتم می کرد سرمو مینداختم پایین . ولی تصمیم گرفتم که پررو تر باشم . ببینم چی میشه . حالا اون جوری که حمید گفت نمی خواد بشه . شاید از خودش کمک گرفتم . آره این جوری بهتره .. بازم یه روز دیگه من و سرو ناز تنها شدیم . اون روز یه پیرهن بیکنی نما پاش بود . حالا از این که پیش من فانتزی باشه خجالت نمی کشید . پاهاش تا چند سانت بالای زانو لخت بود . پیرهن پارچه ای فیروزه ای خیلی بهش میومد . حتی پشت چشاشو همرنگ اون کرده بود . حس کردم دارم نسبت به اون یه حس خاصی پیدا می کنم . صورتم داغ شده بود . نفسم بند اومده بود . هوس های عجیبی به سرم افتاده بود . لعنت بر شیطان من یه دوست دختری می خوام که باهاش حرف بزنم .. -سروناز جون . حرفمو خوردم -چی می خواستی بگی فر هاد راحت باش شروع کردم به چاخان کردن -زن داداش این روزا همه چی بر عکس شده من از خیابون رد می شدم یه دختر بهم متلک گفته .-چی نفهمیدم . فرهاد تو که بهش چیزی نگفتی . این روزا دخترا خیلی پررو شدن . نکنه جوابشو داده باشی . تو هم که خیلی خوش قیافه و سر به زیر و مودبی . دخترا از خداشونه که یکی مث تو رو تو رکنن . نکنه بهشون چراغ سبز نشون بدی .  معلوم نبود چی داره میگه این جوری که داشت حرف می زد بخاری ازش بلند نمی شد . -ولی دوستام همه دوست دختر دارن -این کار درستی نیست . -اگه دختر خوب باشه چی . -به زن داداشت نگاه نکن که یک زن بساز و خونواده دوسته . دخترایی که این جوری با پسرا دوست میشن همه شون عوضی هستن . تو هم اگه بخوای دست از پا خطا کنی و مث اون دفعه ببینمت که جلو مدرسه دخترونه وایسادی میرم به بابات یا داداشت میگم . -سرو ناز تو جواهری خواهرمی .. من خواهر ندارم ولی تو مث اونی . چرا تهدیدم می کنی . اومد جلو و صورتمو بوسید . -به دل نگیر من خوبی تو رو می خوام . ..بوی عطر هوس انگیزش رو صورتم نشست .-این جوری که فهمیدم تو از من کمک می خوای . از اون روز به بعد بازم هر وقت منو تنها گیرم می آورد سکسی تر می شد . داشت باورم می شد که هرچی حمید گفته درسته . ولی اون توانشو نداشتم اعتماد به نفسشو نداشتم که پا پیش بذارم . اگه اشتباه کرده باشم چی . حتی تازگیها زیاد سعی نمی کردم با داداشم حرف بزنم تو صورت و چشاش نگاه کنم . از خودم خجالت می کشیدم . یه شرم خاصی داشتم . زن داداش  روز به روز محبت خودشو بیشتر بهم نشون می داد . تا این که  یه پنجشنبه جمعه ای داداش واسه کاری رفت شهرستان و سرو ناز هم  به جای این که بیاد خونه ما یا بره خونه مامانش که تنها نباشه ازم خواست که برم خونه اونا . گفت که خونه کار داره .. بازم بر شیطون لعنت من و حمید بر نامه رو ردیف کرده بودیم که بریم خونه اونا فیلم سکسی ببینیم و واسه چند تا دختر تلفن بزنیم . البته تلفن زدن کار اون بود و من که دست و پام و دلم می لرزید اگه می خواستم با یه دختر حرف بزنم . وای زن داداش چی شده بود . معرکه . وسطای بهار بود و هوا هم تقریبا گرم . فقط دو تیکه لباس تنش بود . یه شلوارک . یه پوشش پارچه ای شال مانند که نقش سوتین رو بازی می کرد و دور سینه هاشو داشت . با اون میکاپی که کرده بود چشای سیاه و خوشگلش خیلی درشت تر به نظر می رسید . من که زیاد با این چیزا آشنایی نداشتم . حتی نمی دونستم که از مژه مصنوعی استفاده کرده که این قدر خوشگل تر به نظر بیاد . . داداش از خودش یه آپار تمان نقلی داشت اونو داده بود اجاره و خودش اومده بود یه ویلایی دربستو اجاره کرده بود می گفت سرو ناز دلش می گیره .. سرو نازو رو اون شب طور دیگه ای می دیدم . بر خودش مسلط نبود . شده بود مثل فر هاد همیشگی . . وقت خواب شد و منم رفتم یکی از این اتاقا رو زمین یه تشکی پهن کرده خوابیدم . نیمه های شب بود که حس کردم یکی آروم داره لمسم می کنه . زن داداش بود .. -فرهاد من یه صدایی شنیدم . نکنه دزد اومده باشه .. راستش منم یه استرس خاصی بهم دست داده بود ولی واسه این که پیشش کم نیارم از جام پا شده کارد آشپز خونه رو تو دستام  گرفته ومانور می دادم -سروناز جون خبری نیست خیال برت داشته . -فرهاد من خوابم نمی گیره .. یا تو بیا پیشم بخواب یا من بیام کنار تو .. -زن داداش دزد که نیست . -ببین فرهاد این امل بازی رو کنار بذار . من زن داداشتم . ناموستم . غیرتت کجا رفته . نمی دونستم یه روز چند بار باید این شیطونو لعنت کنم واسه این که احترامو رعایت کرده باشم و فکر نکنه که چشم چرونی کردم پشت به او دراز کشیدم و چشامو رو هم گذاشتم . ولی مگه خوابم می برد ؟/؟ چون بوی عطر اون مستم کرده بود . حس می کردم که اگه چش رو هم بذارم و یهو ببینم که صبح شده بعد ها بابت این سهل انگاری که چرا از لحظه هام استفاده بهینه ای نکردم حسرت می خورم .  یه ساعتی گذشت و صدای نفسهای سرو ناز نشون می داد که اون خوابیده . حالا می شد دزدکی یه نگاهی کرد . آخرین باری که متوجهش بودم سرش یه طرف دیگه بود  . دیگه حرکتی نکرده بود . چقدر دلم می خواست اون ملافه ای رو که روش بود خیلی آروم بدم کنار و اون تن خوشگلشو. ببینم . هر چند پاهای لختش تا زانو و قسمتی از سینه هاش مشخص بود . خیلی آروم دستمو رسوندم به سر ملافه و خواستم که اونو بکشم به طرف پایین . از شانس بدم ملافه به زیر بغلش گیر کرده بود و اول باید اونو از لاش در می آوردم اونم با فشار که ممکن بود بیدار شه .. اوووووووففففف چقدر بوی مستش دیوونه ام کرده بود . تصمیم گرفتم از پایین ملافه رو بدم بالا . این جوری اگه بیدار می شد غیر طبیعی تر بود . ولی چاره ای نداشتم . فقط یه خورده از کونشو می تونستم ببینم برام کافی بود . جووووووون فدای سرو نازم بشم . یه شورت نازک براق به رنگ صورتی پاش بود که  تا ملافه رو کاملا بالا نزده بود متوجه نمی شدم که شورت پاشه از بس این شورته کوتاه و  نازک بود . یه خورده ازش فاصله گرفته فقط داشتم تماشاش می کردم . دستمو گذاشته بودم رو کیرم و باهاش ور می رفتم . حیفم میومد که خیلی زود آبمو خالی کنم . دلم می خواست کیرمو بچسبونم به کون خوشگلش . زن داداش یه چهار پنج سالی رو ازم بزرگتر بود ولی  به غیر از کونش  بقیه اندامش لاغر و خیلی فانتزی بود . اونجا رو هم از بس بهش می رسید به این صورت رو فرم نگه داشته بود . فقط داشتم نگاش می کردم . چقدر ناز بود . اوف داداش کوفتت بشه . هر وقت دلت بخواد سیر سیر این جا رو می خوری . من تا کی باید منتظر بمونم که درس بخونم و کار بگیرم و بر نامه هام ردیف شه . چقدر عشقبازی با یک دختر یا زن واسم رویا شده بود . رویایی که خیلی دور از واقعیت نشون می داد . دهنمو گذاشتم رو کون زن داداش . پوست نرم و لطیف و کون سفیدش خوردن داشت ولی نمی تونستم خیلی مماس با کونش شم . بااین که این روزا سرو ناز خیلی هوامو داشت و یه جورایی بهم حال می داد ولی من اونو به حساب صمیمیت و گرمای رابطه برادر شوهر کوچیک تر میذاشتم . اصلا فکر این که اون خودشو در اختیار من بذاره تو سرم نبود . زن داداش گل من این روزا خیلی باهام شوخی می کرد و حرفایی رو می زد که من خجالت می کشیدم . می گفت حواسم باشه که دوست دختر نگیرم و اگه گرفتم بر نامه های داخل رختخوابی با دوست دخترم نداشته باشم . استرس زیاد داشت منو از پا مینداخت . یه لحظه متوجه شدم که زن داداش داره تکون می خوره فوری بر گشتم سر جام این بار سرمو طرفش گرفتم ولی به روی بالش چسبوندمش و  یه خورده ای چشامو به حالت باز و تار در آوردم .. ووووووییییی چی می دیدم اون ملافه رو از رو خودش انداخته بود و دستشو گذاشته بود رو شورتش و اونو تا زانو پایین کشید مثل این که می خواست کونش هوا بخوره . . بی انصاف فکر ما عزب او قلی ها رو نمی کنی . فکر نکنم غول چراغ جادو آرزویی رو زود تر از این بر آورده کرده باشه که صدای سرو ناز در اومد و گفت فرهاد نمایش دیگه بسه . تو که ما رو دق آوردی دست و پا چلفتی بیا بقیه شو تو بکش پایین . زود باش تو که نمی خوای داستان سکسی بنویسی این قدر لفتش میدی و هی داری برشته اش می کنی . ترس برم داشته بود . یعنی داره منو امتحان می کنه . آخه امتحان واسه چی ؟/؟ آدم که خودشو لخت نمی کنه واسه امتحان گرفتن . با این حال از خجالت تکون نخوردم . زن داداشم خیلی رک گو و بی شیله پیله بود ولی فکر نمی کردم تا این حد پیش بره . -ببین فرهاد حرکت تو رو دیدم چراغ سبز خودمو هم نشون دادم . این چراغ اگه قر مز شه دیگه قر مز میشه . چند ثانیه بهت مهلت میدم . از مردای ترسو و بی جربوزه خوشم نمیاد . مرد باید مرد باشه و مردونه حال بده و حال کنه که زن بتونه بهش تکیه کنه . این دل توی سینه ام دیگه مال من نبود . زود باید از مرز تابو رد می شدم وگرنه اگه چراغ قر مز می شد باید می رفتم پارکینگ می خوابیدم و حسرت لحظه های چراغ سبزو می خوردم . کون زن داداش زیر نور ملایم چراغ قرمز بهم چشمک می زد ولی هنوز چراغ اون واسم سبز بود . با ترس و لرز رفتم سراغ کونش . دستام می لرزید . -ترسو این جوری که داری پیش میری یا خاموش می کنی یا تصادف . -زن داداش یه خورده مهلت بده تو چراغ سبزتو خاموش نکن من الان روشن میشم -تو که  جنبه شو نداری چرا پشت رل می شینی .. دستمو گذاشته بودم رو کون سرو ناز خوشگلم . یعنی به همین سادگی ؟/؟ -چیه فرهاد فکر می کنی خیلی راحت خودمو در اختیارت گذاشتم  . نه جونم من الان ماههاست که دارم روی تو و خودم کار می کنم . همین جوری ؟/؟ این چراغ الکی سبز نشده . با این حرفاش آروم گرفتم . شورتشو از پاش در آوردم بدن نرم و سفید و هنوز دخترونه اش دیوونه ام کرده بود . هنوز روم نمی شد به صورت و چشاش خیره شم . پشت اون قرار داشتم . چه کمر ناز و پاهای کشیده ای داشت . مالش از کونو شروع کرده یواش یواش به سوتینش رسیدم وقتی هم اونو بازش کردم لبمو گذاشتم رو وسط کمرش و با بوسه هایی تند و آروم رسیدم به لباش .. -آههههههه فرهاد داری همون چیزی میشی که مدتهاست می خواستمش .. -زن داداش ببینم چراغ هنوز سبزه ؟/؟ -دیگه هیچوقت قر مز نمیشه . همیشه واسه تو سبزه .. اون خیلی حشری تر از من نشون می داد و از قرار معلوم واسه این که با اون باشم بهونه تنهایی رو کرد . در حالی که می تونست بیاد خونه ما یا بره خونه مامانش . خودشو بر گردوند و گفت حالا نوبتی هم باشه نوبت منه که بهت پاداش بدم . دو تا دستشو به سرعت گذاشت زیر زیر پیر هنم و با یه حر کت که نه با دو حرکت اونو از تنم در آورد و همین کارو هم با شورتم انجام داد . . واسه اولین بار از روبرو نگام افتاد به کوسش . . هرچند زیبایی اون زیر نور قر مز ملایم دو چندان نشون داده می شد ولی یه کوس براق و تمیز و کوچولو با یه حالت تخم مرغی و ورم کرده که جون می داد دهنمو بذارم روش و تا صبح میکش بزنم . . خیره به شکاف وسطش نگاه می کردم . تازگی و طراوتش وسوسه ام کرده بودکه زود تر یه دلی از عزا در بیارم ولی تا به خودم بجنبم کیرمو داخل دهن سروناز دیدم . اون که اشتیاق و هوسمو حس کرده بود و خودشم می خواست با  ردیف کردن یه مدل 69 کاری کرد که هر دو تا مون بتونیم وسط بدن اون یکی رو میک بزنیم . . سست شده بودم . یه لحظه دهنشو شل کرد و گفت می بینم فر هاد جون یه خورده  سرعتت کم شده ها . -می خوای کاری کنم که تو یکی وایسی ؟/؟ -خوشم میاد باهام این جوری حرف می زنی . حالا دیگه هم می تونی رو پاهای خودت وایسی هم رو کیر خودت . نتونستم خودمو ول کنم تا دهن سرو نازمو آب پاشی نکنم . چون خیلی هیجان زده شده و طوری با مکنده قوی خود آبمو کشید که فقط خالی شدن اونو تو دهن زن داداش گلم حس می کردم . خودم خجالتم اومد ولی وقتی کیرمو از دهنش کشیدم بیرون اثری از آب ندیدم . همه رو طوری میک زده بود که دیگه هیچی ازش نمونده بود . باورم نمی شد که اون همه صمیمیت و دوستی هایی که این چند ماه اخیر نشون داده با یه منظوری بوده باشه . زن داداشی که مث یه خواهر باهام دوست بود  و یه راهنما . راهنمایی که حرفاش بار ها و بار ها به کمکم اومده بود . -سرو ناز بگو من چیکار کنم . -هیچی فقط این همه ناز نکن و ناز منو بخر . -اون که به جای خود . هر چند زن داداش بیست و دو سه سال بیشتر نداشت ولی اندامش شبیه به دخترای پونزده ساله ای بود که داخل اینترنت دیده بودم . هر جا که نیاز به کمک داشتم اون کمکم می کرد . -می دونی فر هاد من از یک زندگی پر هیجان و متنوع بیشتر خوشم میاد تا این که  خودمو وابسته کنم . -هیجان هم واسه خودش نهایتی داره زن داداش -می دونم چی میگی حسود . به تو یکی خیانت نمی کنم . فعلا دارم به اوجش می رسم . اگه تو بتونی منو تا اونجا برسونی . -اگه اجازه بدی . -این من و این بدنم . ببینم چیکار می کنی . هر کدوم از سینه هاشو با دو تا دستم جمع کرده میذاشتمش تو دهنم .-اوووووخخخخخخ با این که واسه اولین بارتم هست خیلی با حال می خوریش -تو از کجا می دونی اولین بارمه -سرو نازرو این جوری نبین . اگه فرهاد واسم دوشیزه نبود این قدر راحت بهش راه نمی دادم . حواست باشه بهت چی گفتم . منم نمی تونم ببینم که واسه خودت دوست دختر گرفتی -پس واسه این بود که نصیحتم می کردی ؟/؟ کیرمو با دستش طوری مالید که مثل اولش شق شد . لعنتی این دستاش و خودش اصلا یه پا جادوگر بودند . -روش سوار شده و آروم آروم کیرمو به دور و بر کوسش مالیدم . -ببینم میشه .. میشه ؟/؟ -چی می خوای بگی می خوای بگی میشه بکنی تو کوسم ؟/؟ خیلی کوس خلی فر هاد . تمام این کارها واسه همین بوده که برسیم به همین جا . اصلا فکر کردی کره زمین واسه چی می چرخه . خورشید واسه چی اون بالا ثابت وایساده زل زده داره ما رو نگاه می کنه . اصلا هیتلر واسه چی می خواست دنیا رو بگیره یا اصلا واسه چی این ملا نخودی های ما هرچی تو سرشون می زنی تو سری خور تر میشن یا اصلا فکر می کنی واسه چی این مافیای ایتالیا میاد ایران خودمون آموزش می بینه .. واسه همین یه تیکه گوشت چماق شده لعنتیه که بره داخل این توت فرنگی شکافته شده وگرنه زندگی و دنیا و سر هم کلاه گذاشتن فایدش چیه .. -سرو ناز چقدر با حرفای خودت به آدم اعتماد به نفس میدی . -نشون بده که درت اثر کرده . کیرمو  مماس با شکاف کوسش قرار دادم .هنوز زیر آب نرفته حس می کردم که  کیرم داره شنا می کنه . کوسش مث یه گرداب کیرمو کشوند طرف خودش . -سرو ناز خیلی داغه .. -مث صاحبشه .. مثل عشقشه .. منو ببوس ببوسم فر هاد . . فکر نمی کردم کردن کوس یه روزی تا این حد بهم حال بده . سروناز خودشو در اختیار من گذاشته بود -آخخخخخخ حال کن فر هاد حال کن . از زندگی و جوونی خودت استفاده کن . ببین من و تو اگه هر چند شب هم که با هم باشیم هیشکی بهمون شک نمی کنه . فقط باید سیاست خودمونو حفظ کنیم . یه پای سرو نازو  با دو تا دستام گرفته  و بالاترش آورده تا شکاف کوسش باز تر شه . کیف می کردم از لحظه هایی که کیرمو  به ته کوسش می کوبیدم و می کشیدمش بیرون . از این که زن داداش محتاج کیر من شده لذت می بردم .. . لذتم زمانی بیشترمی شد که می دونستم شبها و روز های بسیار دیگه ای هم در پیش رو دارم .. -فر هاد ولم نکن . ولم نکن . بگو خوشت میاد بگو ازم لذت می بری . مثل من که دارم حال می کنم . -سروناز تو که خودت می بینی . می بینی چه جوری زبون بسته منو باز کردی . -من اون زبونو می بندم اگه واسه کس دیگه ای باز شه -سرو ناز فقط واسه تو میشه باز . طوری باهاش سکس می کردم که انگاری فقط همین یه باره و دیگه نمی تونم به چنگش بیارم .. -ووووووویییییی فر هاد داری چیکار می کنی چیکار می کنی چقدر پیشرفته شدی -منو دست کم گرفتی . سر تا پاشو غرق بوسه کرده بودم و اون جز این که یه بالش بذاره تو دهنش و به سینه هاش چنگ بندازه کار دیگه ای از دستش بر نمیومد . معلوم نبود که تو دهنی چی داره میگه . فقط با دست بهم اشاره می زد که همین جوری ادامه بدم . باید نشون بدم که قوی هستم و می تونه رو من حساب کنه . خودمم داشتم کیف می کردم ولی لذتم به خاطر لذت دادن بیشتر می شد . یک آن بالشو به طرفی پرت کرد و در حالی که موهای سرمو می کشید خودشو  کمی بالا کشید و لباشو به لبام چسبوند و گاز بوسه ای شو شروع کرد . خودشو محکم از طرف پایین به بالا پرت می کرد و یه لحظه وایساد . نمی دونستم چیکار کنم .. -فرهاد ولم نکن ادامه بده .. زود باش آبتو بده .. منم که  واژه نه رو در مقابل اون نمی شناختم . کمرمو محکم نگه داشته بود شاید می ترسید که آبمو تو کوسش خالی نکنم . -جااااااان زن داداش سرو ناز گل من ..  اون اولین کوسی بود که من می گاییدم و بعد ها که با زنای دیگه ای سکس داشتم فهمیدم که واقعا زن داداش من اون روزا چه کوس تنگی داشته . همراه با لذت حشری بودن و تمتع احساس آرامش عجیبی می کردم از این که هم خودمو هم زن داداشمو ارضا کردم .  وقتی که با هم از حموم بر گشتیم حس کردیم که دوباره گرم افتادیم . این بار کوس تنگشو تا می تونستم لیس می زدم . فاصله کوس و کونش اون قدر کم بود و هر دو تاشم کوچیک که دلم می خواست هر دو تا رو با هم بذارم تو دهنم . سرو ناز خنده اش می گرفت . اون قدر این سوراخ کون تنگشو ماچ کردم که خودش بهم گفت فر هاد چیکارش کردی حالا کیرتو می خواد . زود باش افتتاحش کن .. درد شدیدی رو تحمل کرد ولی بهم نشون داد که چقدر دوستم داره کونش مثل خودش یه لک هم نداشت . فقط اگه انگشت می ذاشتم روش تا چند لحظه ای اثر انگشت و لک خون زیر پوست باقی موند . نمی دونستم با اون لطافت و سفیدی چیکار کنم . اون به دوست دخترای احتمالی بعدی من حسادت می کرد و من به داداشم حسادت می کردم . اون شب وقتی که می خواستیم استراحت کنیم بهم گفت فر هاد فقط سیاست خودتو حفظ کن . آدما فقط به فکر خودشونن و همش می خوان که برای هم مایه بیان . فکر نکن که  اگه پیش یکی دیگه بگی زن داداشتو می کنی کلاس گذاشتنه یا اگه من بخوام پیش یه دوستی بخوام در مورد تو حرف بزنم . مطمئن باش یه جای قضیه لو میریم و دیگه نمی تونیم به این زندگی شیرین خودمون و لذت بردن  ادامه بدیم . هیشکی مثل خود آدم نمی تونه راز دار خود آدم باشه . دیگران فقط حسادت می کنند . به هیچ وجه به هیشکی اعتماد نکن که پشیمونی به بار میاره . دیگران که واسه تو کف نمی زنن . حسرت تو رو می خورن و می شینن پیش چند نفر دیگه حرف می زنن . پس سعی کن کسی رو محرم اسرار خودت قرار ندی . حداقل در مورد مسائل خیلی حساس که به سر نوشت و آبروی تو بسته .. من نصیحتشو گوش کردم . حالا ده ساله که با هم سکس داریم سیاستمونو حفظ می کنیم . پیش هم فیلم هم بازی می کنیم . سرو ناز یه پسر و یه دختر هم داره که خودش میگه باباش تویی ولی من اطمینان ندارم نمی دونم شایدم راست بگه . خیلی دلم می خواد که یه روزی بفهمم که آیا اونا واقعا بچه های منند یا نه ؟/؟ .... پایان .. نویسنده ... ایرانی 

بیست سال بعد 9

دیگه یواش یواش داشتم فراموش می کردم که امروز چه بر سر ما گذشته . باید یاد می گرفتیم که از لحظه ها استفاده کرده چه جوری خودمونو با محیط هماهنگ کنیم  . جاااااااان این کیر منه که داره کوس عیالو می شکافه و بهش حال میده . جوووووووون . خیسی کوسشو می کشیدم بیرون . لبمو از رو لب شهناز بر می داشتم و کیرمو می ذاشتم رو دهنش . دلم می خواست قدرت خودمو بهش نشون بدم و بهش بگم که این منم که باعث حال کردن تو میشم و واقعا هم بهش حال می دادم . -شهناز باز کن . اول ببین کوست چقدر خیس کرده . یه خورده هوس خودت و منو با هم بچش . بچشش .. شهناز با اشتها تر از همیشه کیرمو ساک می زد . برق هوس چشاشو قرمز کرده بود و هر کاری که ازش می خواستم انجام می داد . با حرص و اشتها کیرمو ساک می زد . -اوووووفففففف نه نهههههه شهناز این جوری نه داره تو دهنت خالی میشه . با این که دلم می خواست شهناز به مردای دیگه فکر نکنه ولی خود من به هایده و زنای دیگه فکر می کردم که اونا دارن کیرمو ساک می زنن و این جوری با این اندیشه ها دوست داشتم کیرمو تو دهن شهناز همینجوری فشارش بدم و اونو از حلقش رد کنم . از خود بی خود شده بود . فقط یه وقتی به خود اومدم که دیدم نفسش بند اومده و سرفه اش گرفته . کیرمو کشیدم بیرون . -چیکار می کنی شروین . نزدیک بود خفه ام کنی . نکنه عشق هایده خانوم حواستو پرت کرده . بازم بگم ؟/؟ نو که اومد به بازار کهنه شده دل آزار . -عزیزم کی رو دیدی که طلا بده مس بگیره .. -جمعیت سال پنجاه و هفتو .. -بس کن اصلا از این جور حرفای بی موقعت خوشم نمیاد .- حالا بهتره لباسامونو در آریم که دیگه دارم سر به بیابون میذارم . حرف عیالو گوش کرده و رفتیم به اتاق خواب . شهنازو خوشمزه تر از شبای قبل یافته و هر چی که می گفت گوش می کردم . هیشکدوممون خستگی حالیمون نبود . اصلا فکر سر کار رفتنو هم نمی کردیم . چند ساعتی رو مشغول بودیم ولی سیر بشو نبودیم . هر بار تا می رفت ار گاسم شه یه مانعی پیش میومد که جلو این کارو می گرفت . شایدم خودش عقب می رفت که زمان حال کردنشو بیشتر کنه . منم با این که خوشم میومد ولی کمرم درد گرفته بود از بس پهلو هاشو نگه داشته با آخرین توانم می گاییدمش . یه بارم تو کوسش خالی کرده بودم . این بار دستشو گذاشته بود رو میله های تخت و سوار بر کیر من فریاد کشان تا می تونست خودشو با حرکاتی بلند رو کون من تکون می داد . جاااااااان این چه بدنی داشت . نکنه داشت تمرین می کرد واسه این که ببینه حریف چند تا مرد میشه یا نه . -تکون نخور تکون نخور شروین همین جوری باش .. -زخممون کردی شهناز خیلی مرض داری . چند بار داشتی ار گاسم می شدی عقب نشینی کردنت چی بود -حال میده حال . اینم یه سبک جدیده . باید تمرین کنم تا ببینم چند دقیقه می تونم دوام بیارم . -ببینم واسه شوهرت داری تمرین می کنی یا واسه غریبه ها -بس می کنی یا نه .. چند بار باید برات تو ضیح بدم . اعصاب منو خرد نکن که باید تا صبح منو بکنی و اون وقت سر کار باید چرت بزنیم . ریش و قیچی رو دادم دست شهناز تا سر انجام خودشو به ار گاسم رسوند . چند روز بعد دیدم که هوشنگ زنگ زد و گفت بچه ها خودتو نو برای این آخر هفته آماده کنین که انتظارات به سر اومد و می خواهیم که حسابی بتر کونیم . برای پنجشنبه هم که سر کار نمی رفتیم . چهار شنبه بعد از ظهر رو خونه بودیم و داشتیم استراحت می کردیم که شهناز و هوشنگ دوباره تماس گرفتند و گفتند داریم میاییم اونجا .. -شهناز به نظرت چیکارمون دارن .-نمی دونم .. ما که قراره فردا شب بریم به اون آدرسی که اونا دادن ولی واسه چی دارن میان اینجا -حتما یه نکاتیه که باید بهمون گوشزد کنن . -تلفنی می تونستن بگن .. -چه می دونم بالاخره میان و میگن دیگه . وایییییی وقتی  هوشنگ و هایده اومدن طوری بودند که انگار می خوان برن عروسی و یه مهمونی لوکس . هوشنگ ابرو هاشو عین زنا گرفته تمیز کرده بود -ببینم هوشنگ بند انداختی ؟/؟ شهناز یه سقلمه ای بهم زد و گفت شروین چرا این قدر امل بازی در میاری الان مده که مردا و پسرا این کارو می کنن . تو حالا از قافله عقبی .-بچه ها بس کنین ما نیومدیم اینجا تا بحث کنیم . ببینم برای فردا شب آماده این ؟/؟ -آره داش هوشنگ ولی انگار اون روز اول بیشتر خودمونو هماهنگ کرده بودیم .. -اتفاقا ما هم اومدیم اینجا تا دچار دلزدگی نشین . اون روز اول که شما با سکس گروهی موافقت کردیم من و هایده مصلحت دونستیم که خلاف میلمون اینجا رو ترک کنیم و سکس ضربدری نکنیم ولی با توجه به روحیه شما و این که ممکنه اول مجلس به خاطر یه یه سری  مصالح و رعایت دموکراسی نتونیم همون اول با هم باشیم اگه موافقین بر نامه ضربدری رو امشب انجام بدیم .. شهناز از خوشحالی از جا پرید اوخ جووووووون جوووووون عالیه . برای فردا آماده میشیم عادت می کنیم . -چیه شروین تو مثل این که زیاد خوشحال نشدی -چرا ولی ازشنیدن این خبر که ناگهانی بود و انتظارشو نداشتم غافلگیر شدم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

خانم مهندس قسمت شصتم

نمی تونستم رو پاهام وایسم . اعصابم بهم ریخته بود . کاوه بغلم کرد و برد رو تخت خوابوند . -چیه روشنک همچین رفتار می کنی که انگار این دو نفر بهت از پشت خنجر زده باشن یا این که این بهروز خان شوهرت بوده باشه . منو بگو که این همه راهو از تهرون تا اینجا با این سپیده هوسباز دل دادیم و قلوه گرفتیم حالا اومده و رفته با اونه . اگه ما چند نفر با همیم دیگه  یه دوستی و صمیمیتی بین ما به وجود اومده که حسابش از بقیه جداست .. کاوه باز اعصابش ازمن خرد تر بود . ظاهرا این من بودم که باید دلداریش می دادم . همین جور داشت حرص می خورد . هردو تا مون هم از بس سکس کرده بودیم حال و حوصله و دل و دماغی برای عشقبازی نداشتیم . با این حال اومد و کنارم دراز کشید . لباسشم در نیاورد تا کنار من تقریبا لخت که فقط یه شورت نازک پام بود دراز بکشه .. بااین حال تن لختمو بغل زده بود . حس کردم که یه چیز سفت و سخت پاهامو اذیت می کنه -کاوه تو که از من قاطی تری ببینم مثل این که کفشاتو در نیاوردی . کاوه هم همراه با کفش کل لباساشو در آورد و با اون کیر خسته اش خودشو چسبوند بهم .. هردومون سکوت کرده بودیم . بالاخره من سکوتو شکستم -بیکار نشین پسر دستتو بذار لای شورتم یه خورده باهاش ور برو شاید اعصابم آروم بگیره . بد جوری ما رو دور زدن این انتظارو نداشتم . کاوه شروع کرد به نوازش کردن من و با کف یه دستش با درازای کوسم بازی می کرد . کوسم دیگه به این سادگیها خیس بشو نبود ولی کاوه هم دست بر دارش نبود . اون قدر باهاش وررفت که حس کردم دیگه یواش یواش داره خیس و لغزنده میشه -نکن کاوه اصلا حوصله  شو ندارم . نکن نمی خوام .. شورتمو از پام در آورد .. -ببین روشنک تو اگه نمی خوای این زبون بسته که می خواد من دارم حرف اینو گوش می کنم . لبه های کوسمو گرفت و به دو طرف بازشون کرد و گفت ببین زبونشو ببین چقدر خوشگل به دو طرف باز میشه .. .. لب دهن ما افقیه لبای این زبون بسته عموده .. خنده ام گرفته بود .. دستمو گذاشتم رو سرش و بهش گفتم که هر کاری دوست داره باهام انجام بده . راستش خوشم میومد از این که با هام ور بره .. واقعا اگه این چند تا مرد هم نبودند نمی دونستم چیکار کنم .. بهتره سعی کنم بی خود از سپیده گله مند نباشم . دنیا عرصه رقابتهاست . قبل از این که من با بهروز دوست شم اون باهاش بوده و کاریش نمیشه کرد . دوست داشتن و با هم بودن که زورکی نیست ولی هر چه می خواستم خودمو قانع کنم و با این حرفا خودمو گول بزنم نمی شد می دونستم که الکی دلخوشی دادن به خودمه . ولی با کوس لیسی کاوه احساس آرامش و لذت می کردم . طوری شده بود که فقط به سکس و مزه دهن اون و حال کردن کوس خودم فکر می کردم . این که میگن سکس بیشتر وقتا حلال مشکلاته یه حقیقتیه . حتی از پول و ثروت هم به نظرم مهم تره .. پول بدون سکس و سکس بدون پول .. خب معلومه دیگه روشنک سکس بدون پولو تر جیح میده .. کاوه یواش یواش خودشو حشری تر از ساعاتی پیش نشون می داد . هر چند کیرش تیز شده بود و نشون می داد که بازم هوس داره ولی می دونستم یه خورده آتیش خودشم تند تر نشون میده تا هم خودش غمشو فراموش کنه و هم از دل من در بیاره . اسیر دو تا رقیب شده بودیم و نمی دونستیم چیکار کنیم .. تو چشای کاوه که نگاه کردم حس کردم که همون حس منو داره .. با این حال کیرشو چسبوند به کوس من .. -بذار بره دیگه معطلش نکن .. -روشنک انگاری هر وقت میام سراغت همون داغی و عطش رو داری .. -می تونستم داغ تر از اینا هم باشم .. با خودم در ستیز بودم و می خواستم که با دلداری دادن به خودم این لحظات رو شیرین تر کنم . روشنک ولش کن بی خیالش شو درسته که غرورت در هم شکسته ولی سعی کن از موضع قدرت با این مسئله بر خورد کنی . از کجا معلوم که بهروز هم همین حس و حالو نداره . حتما اون تا حالا فهمیده که ما با هم سکس گروهی داشته باز هم خواهیم داشت . چون این سپیده تا دهنش قرصه قرصه ولی همین که با یکی پسر خاله یا دختر خاله شه حالا بیا و درستش کن . -کاوههههههه خیلی خوشم میاد ولی خب چند ساعت پیش ار گاسم شدم فکر نکنم دیگه تا اونجا برسم .. تو اگه دوست داری کارو تموم کن . هر جور بهت مزه میده باهام حال کن .. پنج تا انگشتشو یکی یکی کرد توی کونم و حدس زدم که می خواد کیرشو فرو کنه داخلش .. همین کارو هم انجام داد خیلی بهم مزه داد . آخیششششش .. دستمو از عقب به کیر کاوه رسوندم تا وقتی که داره تو سوراخم  آب می ریزه با دست مالی اون بیشتر داغش کرده و آبش روونتر توی کونم خالی شه .. اصلا یادم نمیومد که توی بغل هم خوابیدیم .. . صبح زود دیدم که در می زنن . سپیده بود . وقتی صداشو شنیدم ملافه رو از روی کاوه بر داشتم و خودم  هم کاملا سکس رفتم درو باز کردم تا منو با همون حالت ببینه و دوست پسرخودشو هم رو تخت زیارت کنه .. درو که باز کردم اون و بهروز با هم دیدم .. جاااااااان با این که حرص خوردم ولی ده برابرش لذت بردم از این که می دیدم بهروز,  من و کاوه رو کاملا لخت دیده وحس می کنه که ما بی خیال با هم سکس داشتیم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

هوس اینترنتی 25

طناز الان داره میاد جووووووون -فرزاد زاویه عکس یادت نره یادت باشه در بهترین حالت خالی کنی .. کمرم از هوس داشت می ترکید دلم می خواست منو  بکنه و بکنه و بکنه تا ارضا شم .. آب کیرش توی کوسم فوران کرد .. طوری پخشش می کرد که تمام بدن و شکممو از اون داخل غرق هوس و یه سوزشی لذت بخش کرده بود . منم سینه هامو می مالیدم .. -طناز من حس ندارم . با دستای خودت دو طرف کونتو به پهلو ها بازشون کن که من الان که می خوام کیرمو بکشم بیرون بر گشت آب خیلی زیبا و جذاب نشون بده .. خیلی جالب میفته . همین کارو هم کردم ولی کاش منو بیشتر می گایید . حالا اگه یه خورده هم بیشتر لذت می بردم چه اشکالی داشت من که نمی خواستم چیزی بهش بگم . سیاست خودمو حفظ می کردم اونو میذاشتم به حساب عکس و زیبا ترشدن در سایت . یه آهنگ تند و هوس انگیز غربی  یه لحظه شروع شد به پخش شدن نمی دونم این دیگه چه جورش بود . این صدا که نمی خواست توی عکس بیفته .. -طناز اگه بدونی چی میشه -معلومه با این سیلی که تو راه انداختی دیگه چه طوفانی که به پا نمی کنی .. -مگه همینو نمی خواستی -آره فرزاد جون دستت درد نکنه کیرت درد نکنه . قربونت برم کارتو خوب انجام دادی .. خیلی عکس گرفته بودیم . من چیکار می کردم . داشتم آتیش می گرفتم . دیگه چه بهونه ای داشتم -طناز چیزی می خوای مشکلی داری . انگار خیلی داغ شدی . حالت خوبه ؟/؟ -آره خوبم فقط در این فکرم که آیا بازم مدل هایی هست که من و تو  پیاده نکرده باشیم ؟/؟ -فراوون اگه تا فردا و پس فردا هم با هم باشیم و از این مدل ها رو انجام بدیم بازم تموم نمیشه ولی تو که باید بری .. -نه اگه فکر می کنی برای کیفیت کار لازمه که یه چند ساعتی رو بیشتر باشم زنگ می زنم واسه مهرداد یه بهونه ای می تراشم . چطوره -عالیه . در ضمن طناز! اونم یه خورده به کار های محرمانه ای که با عکسای تو داره و مدتیه که نمی تونه انجامش بده می رسه . ظاهرا همین طور هم بود چون وقتی که به مهرداد گفتم شبو نمیام و با دوستان قدیم می خواهیم چند ساغتی رو بیشتر بمونیم و تجدید خاطره ای کنیم با کمال میل پذیرفت . حالا دیگه می تونستم فکرامو رو هم بذارم و ببینم چه جوری می تونم به یه نتیجه ای برسم که نه سیخ بسوزه و نه کباب و هم سیخ بسوزه و هم کباب .. آخ که من قربون سیخ این فرزاد برم ولی نه طوری نباید عمل کنم که این احساس در من به وجود بیاد که دارم به مهرداد خیانت می کنم . اصلا از این واژه بدم میاد اگه من آدم خیانتکار و بی وفایی بودم وقتی که اون دوست داشت منو زیر کیر یکی دیگه ببینه یه چراغ سبز هایی نشون می دادم که همگام با اون حرکت کنم . این آرزوی هر زنیه که احساس آزادی کنه و این که شوهرش از این که اونو با بقیه ببینه ناراحت نشه و گرنه نود درصد مواقع این ترسه که سبب میشه زن خیانت نکنه ولی من به خودم افتخار می کردم .. کف دستمو مالوندم به وسط کوسم .. حس می کردم که یه خورده که چه عرض کنم خیلی هم کوس خل شدم .. هوس زده بود به سرم . هر کاری رو که فرزاد می گفت انجام می دادم . بوسه در حالات مختلف . لب روی کوس .. دهن روی کیر . مکیدن سینه .. طاقتم طاق شده بود . بی حس شده بودم . اگه واقعا خواسته ای هم داشته , داشت به هدفش می رسید ..-حالا طناز جون می تونی کیرمو تو دستات بگیری با هوس به اون نگاه کنی طوری که انگار فقط این کیر می تونه بهت حال بده -مگه تو می خوای کیر خودتو به رخ بقیه بکشی ؟/؟ -از یه نظر شاید تو درست بگی ولی این جوری بقیه مردا می فهمن که ول معطلن و حسرت تو رو می خورن .. نمی دونم چی داشت می گفت ولی تسلیم حرفاش شده بودم و اگه هم یه خورده یکی بدو می کردم نه به خاطر این بود که مخالف باشم بلکه واسه این بود که می خواستم بهش بفهمونم که هنوزم حرف منه که باید خریدار داشته باشه وگرنه با لذت کیرشو از ته توی دستم نگه داشته و شق شق به نوکش نگاه می کردم . دلم می خواست این کیر فرو بره توی کوسم . بره تا ته و بر گرده ومن از این مانیتور های دور و بر گاییده شدن خودمو ببینم . جیغ بکشم فریاد بزنم .. لبامو گاز می گرفتم . هر کاری می خواستم خودمو کنترل بکنم نمی شد . من چی بهش بگم . چه جوری بگم که کوسم می خاره . اون باید درکم کنه . نمی دونم که چی رو باید درکم کنه . هر بار که خواست بیاد طرفم من اونو ترسوندم ردش کردم بهش اجازه ندادم که منو اون جوری که دلش می خواد بکنه . شاید دستمو خونده باشه .. یه فکرایی داشت به سرم میفتاد . یه جوری که بدون این که خودمو کوچیک کنم و هوس خودمو نشون بدم ازش بخوام که تر تیب منو بده البته نه مستقیم بلکه اون کاری که داره می کنه خود به خود ترتیب من داده میشه .. -فرزاد ببینم خسته که نیستی -نه چطور مگه .. -من یه فکری به نظرم رسید می خواستم ببینم اگه حالشو داشتی بتونیم با هم یه فیلم بازی کنیم فیلم سکسی دو نفره که خیلی هم طبیعی باشه بد نیست . البته این فیلمو برای خودم می خوام . نمی خوام جایی پخش شه . دیگه خسته شدم از بس یه سری فیلمهای کلیشه ای دیدم . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

ماجراهای مامان زبل 33

چیکار می کنی اشرف خانوم .. -ببینم مهرشاد نکنه فکر کردی که چون من و تو به هم محرم شدیم فقط واسه اینه که شنیدن صدای هم واسه هم حلال باشه و یا این که چون اینجا نشستم و تو می خوای به من درس احکام بدی محرم باشیم . عزیزم الان من و تو اگه کنار هم لخت هم بشیم کاملا حلاله و کسی نمی تونه ایرادی بگیره .. نگاه کن منم الان گرمم شده . یه خورده سینه هامو از زیر دادم بالا و بیشترشو انداختم بیرون -ببین الان هوا خیلی گرمه اونو دادم بیرون تا خنک تر شم ..من که نباید از تو خجالت بکشم . من که نامحرمت نیستم . وقتی که می گن باید از بعضی چیزا چش پوشید به زمانی میگن که تو بخوای به یک نامحرم نگاه کنی که در اون صورت برای اجتناب از گناه باید روتو بر گردونی یا سرتو بندازی پایین .. مهرشاد خیس عرق شده بود . -احساس می کنم شیطان داره میره تو جلدم . -چی داری میگی . ما رو باش که اومدیم تعلیمات دینی ببینیم . ولی در این مسائل باید بیای پیش استاد اشرف . امونش ندادم و شلوارشو کشیدم پایین . داشتم به این فکر می کردم اگه کوس و کون نکرده باشه اون وقت چی ؟/؟ حوصله تعلیم دادن به اونو نداشتم . من می خواستم دست به نقد منو بگاد . هی مثل داستانهای تکراری سکسی که یک زن به یک جوان بی تجربه میگه این سوراخ کوس هست و این سوراخ کون من حوصله نداشتم بهش یاد بدم ..ولی امید وار بودم بلد باشه . دستمو گذاشتم لای شورتش .. بدک نبود . نه کلفت بود و نه نازک . نه دراز بود و نه کوتاه . بالاخره دوای درد من بود و می تونست چاره ساز و مشکل گشا باشه . تصمیم گرفتم یه خورده پررو تر شم . -ببینم مهرشاد جان اگه دوست داری صدات کنم برادر مهرشاد به من بگو . یا این که دوست داری برم با یکی دیگه صیغه بشم بگو . -اشرف جان این جوری کراهت داره صحیح نیست . این که نمیشه هر ساعتی آدم صیغه یه نفر بشه -واسه چی نمیشه -احکام دینی میگه -مهرشاد جان تو خودت رفتی دیدی جایی نوشته ؟/؟ این منابعی که میگن کجاست . اصلا تسنن که صیغه رو به این صورت قبول ندارند . وقتی که با یه خطبه چند ثانیه ای دو نفر محرم میشن چه اشکالی داره چند ثانیه بعد همه چی تغییر کنه .--اشرف خانوم شما خودتون یک پا مجتهد هستین . ظاهرا نیازی به تعلیم ندارین -چرا مهر شاد جان یک انسان در هر حال نیاز به آموزش داره ولی یه چیزی رو می دونی بچه بسیجی خجالتی ؟/؟ تو نیاز به یک سری آموزشهای مخصوص داری که من باید خودم ردیفت کنم . در جا تا بفهمه چی داره به سرش میاد سه سوته شورتشو از پاش در آوردم -نه نه نکن ..بده خوب نیست ..-آبروی هرچی بچه بسیجو بردی .. نگاه کن الان بسیجی ها  به گرگ ها هم رحم نمی کنند و گوشت و خونشونو می خورن . تو حالا یه لقمه چرب و چیلی اونم محرم و از شیر مادر حلال تر گیرت افتاده ازش فرار می کنی ؟/؟ -الان میان منو می بینن . زشته زشته .. -بیا الان یه چیزی نشونت بدم .. بیا از این طرف بریم -نه من نامحرمو نگاه نمی کنم .-عیبی نداره اگه نامحرم خبر نداشته باشه مهم نیست . -ببینم خودت فتوا صادر می کنی .. -حالا یک نظر نگاه کنی سرتو بر گردونی گناه محسوب نمیشه .. می خوام فقط بهت بگم ما چقدر از بقیه عقبیم . می خواستم بهش بگم که دو ساعت دیگه یا یه ساعت بعد باید صیغه رو عوض کنیم . یعنی جابه جایی صورت بگیره .. ولی گفتم بهتره فعلا غافلگیرش نکنم . گیر عجب کوس خلی افتاده بودیم . یه نگاهی به یکی از اتاقا انداختیم . قلی و ماه منیر پشت به ما بودند . ماه منیر در یک حالت سگی و قمبلی قرار داشت و قلی هم کیر کلفتشو کرده بود تو کوس ماه منیر . عجب کیری داشت این قلی . خیلی بهتر از کیر مهر شاد بود .. سرشو فوری بر گردوند . زیر لب ورد می خوند . اشتباه کردم . کراهت داشت . حرام بود . نباید این جوری نگاه می کردم . خیلی بد شد . گناه کردم . دامنمو از پام در آوردم و بعدشم بلوزمو و با شورت و سوتین کنار مهرشاد جونم قرار گرفتم -نهههههه نهههههه .. من باید چیکار کنم -یعنی تو تا حالا کاری نکردی ؟/؟ من که فکر نمی کنم -الان اگه یکی بیاد بیرون ما رو ببینه .. نه .. دستمو گذاشتم رو کیرش و محکم اونو نگه داشته و به طرف خودم کشیدمش . بیا بریم بچه بسیجی مومن . کیرت که داره می ترکه کوس کوس می کنه . توواسه کی داری فیلم بازی می کنی . حالا اگه یه خورده خجالت می کشی من واست حلش می کنم ناراحت نباش . اشرف حلال همه  چیزه .. مجبور شدم اونو به طرف حموم بکشونم . با این که داستان لیف و کیسه کشیدن توی حموم قدیمی شده بود ولی مجبور بودم از این فن استفاده کنم . -ببین مهرشاد جان الان ما فقط یه چشمه شو دیدیم . هر سه تا رفقات دارن چه جوری از این نعمتی که نصیبشون شده نهایت استفاده رو می کنن . تو داری کفر نعمت می کنی . یه خورده که مشغول شی و از این خوان نعمت تناول کنی دیگه همه چی برات عادی میشه . اول دو تایی مون رفتیم زیر دوش . بعدش کف حموم دراز  کشیدم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

هرکی به هر کی 108

-حالا نمیشه این قدر قهر نکنی و ناز نکنی ؟/؟ می خوای چیکارم کنی پریسا جون . تنبیه می کنی کوستو نمیدی ؟/؟ -اینم از اون حرفاست . کاری می کنی که من به تو بچسبم و نذارم دنبال بقیه راه بیفتی -فکر نکنم ازت بر بیاد . تو خیلی مظلوم و گوشه گیر تنشون میدی -فکر کردی سیاست منو ندیدی -اوناهاش اون که خواهرمه و اونجا نشسته از هر سیاستمداری سیاستمدار تره .. ظاهرا این آرمیلا گوشش متوجه ما بود . -پریسا حواست هست که داداشمو اذیت نکنی ؟/؟ اون خودش صاحاب داره . تو که زنش نیستی این قدر سر به سرش میذاری --آرمیلا زیر کیر مهرزاد نشستی خوب بلبل زبون شدی . فکر نکن ما کیر نخورده ایم . اون وقتا که دهنت بوی شیر می داد دهن ما بوی کیر می داد -معلومه سن مادر ما رو داری .. معلوم نبود این پریسا رو چه حسابی این حرفو زده بود که بقیه یه لحظه از حاضر جوابی آرمیلا خندیدند . واسه این که از دل زن داداشم در بیارم بوس دادنای خودمو به سر تاپاش شروع کردم . -پریسا اگه حالتو گرفتم و تو هم می خوای حالمو بگیری و بهم نرسی من حرفی ندارم . حاضرم هر جوری که دوست داری تنبیهم کنی . من که اعتراضی ندارم . -داداش این قدر روش نده . اون داره واست ناز می کنه . اون واسه این که کیرتو بکنی توی کوسش داره پر پر می زنه . -آریا به این خواهرت یه چیزی بگو . مثل این که یادش رفته چه بلایی سرت آورده . نمی دونم این چرا همش دوست داره با یکی بپیچه . من اگه بخوام حالشو می گیرم . -پریسای گلم تو کوتاه بیا . بیا از لحظه های خوش خودمون لذت ببریم .  تا چند ساعت دیگه میریم تو چهار دیواری خودمون و دوباره باید بریم تو تشکیلات زندگی . اومدیم این جا خوش بگذرونیم و تفاهم داشته باشیم . نگاه کن مامانو چطور داره زیر کیر دامادش شوهر آرمیلا خوش می گذرونه . ببینم اصلا می دونی آرین و بابا کجا هستند ؟/؟ زندگی یعنی کیف و حال . کی به کیه .. دستمو مالیدم به کوس پریسا و گفتم این اگه سر حال و تنظیم باشه همه جات تنظیمه .. زن داداش ناز منم دستشو به کیرم مالوند و گفت آریا جون این تو تنظیمه ..؟/؟ کیرمو به کوسش مالیدم و گفتم حالا با یه حرکت و یه روبوسی این دو تا همه چی تنظیم میشه . بازم متوجه شدم که آدم هر چقدر در سکس خسته شه اگه کس دیگه ای رو بکنه و طرف سکسشو عوض کنه همین تنوع سبب میشه که تا حدود زیادی احساس خستگیش در بره و منم نسبت به پریسا همین حسو داشتم .. -جووووون زن داداش انگار نسبت به دفعه اولی که گاییدمت هیچ فرقی نکردی . همون جور آتیشی و داغ و خوشگل و خواستنی هستی -و هوس انگیز -عزیز دلم وقتی همه این چیزایی رو که گفتم هستی حتما هوس انگیز هم هستی دیگه . -نمی دونم نمی دونم فقط بغلم کن . بغلم کن منو بکن .. زودباش .. -پریسا حالتت مثل کیر نخورده ها می مونه . ..-نمی دونم چرا امروز هر کی به پستم خورده همه بی عرضه و فقط به فکر خودشون بودند . همین که خودشونو خالی می کردند منو ولم می کردند . لعنت بر این شانس تا رفتیم کیرمونو بکنیم تو کوس پریسا جون موبایلم زنگ خورد . فقط موبایلو برای شب  در اختیار ما گذاشته بودند که اگه توافقی بخواهیم به چادر هم سرک بکشیم از این نظر راحت باشیم . وای بازم لعنت بر من اصلا چرا گوشی رو گرفته بودم . به شماره اش دقت نکرده بودم . صدای یه زن بود . گفتم حتما یکی از اونایی که هوس کیر منو کرده و می خواد که بیاد اینجا . راستش ما دیگه جا نداشتیم و کم نمونده بود که بیفتیم سر و کول همدیگه . از بس دور و بری هام سر و صدا می کردند که بکن .. بکن بگیر .. و اوووففففف و هووووففففف می کردند من دیگه متوجه نمی شدم طرف چی میگه .. رفتم تو راهرو .. ببینم جریان چیه .. وااااییییی عجب گندی .. خواهرم کوچیکه ام آنیتا بود که یه سالی ازم کوچیک تر بود . چه خاک بر سری شده بودم . کاش این صداهای سکسو نشنیده باشه . تازه اون چه می دونه چی به چیه .. -داداش دلم واست تنگ شده بود گفتم یه تماسی بگیرم -آنیتا نصفه شبی ؟/؟ -خب می دونستم این وقت شب بیداری و رو کامپیوتر نشستی و یا داری چت می کنی یا این که سرتو یه جوری با سایت ها گرم کردی . -خب آنیتا  چی شد یاد من کردی -گفتم که دلم واست تنگ شده بود . خوب درس منو تنهایی مامان بزرگو بهونه کردین و منو از سر خودتون وا کردین -منظورت چیه آنیتا ما هر کاری کردیم واسه خودت بود .. یعنی چه این دختره چرا امشب این جوری شده بود . یعنی اونم فهمیده ما بکن بکن داریم . ؟/؟ تازه اون که نمی تونست بیاد مجلس ما . چند ماه مونده تا به 18 برسه و تازه هنوزم دوشیزه هست . بعد از 18 هم باید بی پرده باشه تا بتونه بیاد به مجلس .. نههههه من اصلا دلشو ندارم که اونو تو ی این جور جا ها ببینم .. نمی دونم چرا یه مظلومیت و معصومیت خاصی داشت که باعث می شد اونو تا حد پرستش دوست داشته باشم . راست می گفت خیلی بی معرفت شده بودم . این کوس کردنا و تفریح زیادی منو از یاد اون غافل کرده بود . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

مامان تقسیم بر سه 45

-عزیز دلم پسر خوشگلم نمی خوای این کبابو به سیخ بکشی ؟/؟ کباب دوست داره خورده شه . -مامان همین یه باره  یا بازم از این کبابا داریم ..-تو بخورش ببینم چه جوری می خوری خود به خود درست میشه و دوباره رشد می کنه . پسر گلم خوشت میاد ؟/؟ -مامان می خوام قبل از این که به سیخش بکشم یکی بخورمش ببینم نمک و فلفلش خوبه یا نه .-اووووووههههه همون نمکش خوب باشه خوبه . فلفلشو دیگه اونو باید روی تمام بدنم ببینی . دهنشو گذاشته بود روی کون و کپلم و آروم گازشون می زد . -اووووووخخخخخ عزیزم عزیزم .. کبابو قبل از این که به سیخ بکشی و بذاری رو آتیش داره می سوزه . چیکار داری می کنی . برات ایمیل بفرستم ؟/؟ تلفن بزنم ؟/؟ -چی می خوای مامان .. نز دیک بود بگم اگه داداشت بود الان معطل نمی کرد . هر چند اونم در حشری بودن دست کمی از برادرش نداشت . تا برم حرف بعدیمو بزنم حرکتی رو داخل کوسم حس می کردم حرکت ملایم و لذت بخش کیرپسرمو توی کوسم . اون لحظه اون قدر نیاز داشتم که اندازه اش هر قدر بود اونو کلفت ترین چیزی می دونستم که داره توی کوسم حرکت می کنه . یه زن وقتی که داره کوس میده و با تمام وجودش حال می کنه حاضر نیست که اون لحظه رو با هیچ چیز دیگه در این دنیا عوض کنه اون می خواد با تمام وجود از ثانیه های زندگیش استفاده کنه . وقتی آرامش و سبکی رو در جسم و روحش احسا س کنه اون وقته که حس می کنه به یه درجه ای از خوشبختی رسیده که از اون بالاتر نمی تونه بره . اون خوشبختی رو نمی تونه حتی با  بالاترین ثروت  مادی دنیا عوض کنه . من هم همین احساسو داشتم می خواستم که مبین هم منو به اون بالابالا هابرسونه . می دونستم که می تونه .. -کف دستتو محکم رو قاچای کونم داشته باش با فشار پهنای کف دستت شکاف کوس و کونمو به دو طرف بازشون کن و همین جور به کردنم ادامه بده .. -مامان جونم چه کیفی داره . چقدر باحاله . -دیدی دیدی بازم باید مامانتو داشته باشی . فقط یادت باشه یه زن  هم مثل مرد یه حسی داره . دنیا فقط مال شما مردا نیست . اونا هم آدمن .   باید به فکر لذت بردن طرف هم باشی . اگه نتونی کارتو انجام بدی و طرفو نا امید کنی بعدا ممکنه دودش تو چش خودت بره .. حالا نمی دونم اینو گرفت یا نه ولی دیگه کشش ندادم .. عزیز ولم نکن . ولم نکن .. یه خورده هم دوست داشتم هیجان و پیاز داغشو زیاد تر کنم و بهش روحیه و اعتماد به نفس بدم . -مبین خیلی عالیه فقط نباس آبتو زود بیاری . باید با قدرت بکنی منو . تا منو سر حال نکنی نباید خیس کنی . هر وقت من گفتم . یه خانوم خیلی طول می کشه که سر حال شه . مثل آقایون نیست که تا کیرشو حرکت داد درجا بتونه آبشو خالی کنه . اکثرا , نه خانوما آقایونو درک می کنن و نه آقایون خانوما رو ولی من و تو باید خوب همدیگه رو بفهمیم . -می فهمم مامان .  طوری بهت حال بدم که وقتی داداش برگشت بازم دوست داشته باشی هر شب پیش من بخوابی .. وقتی این حرفو بر زبون آورد یه جوری شدم . پس اونم یه چیزایی رو دیده و از خیلی چیزا مطلعه . آخه چند بار پیش اومده بود که من و معین  ناشی گری کرده بودیم و در اتاقو قفل نکرده بودیم که هیچ بازم بود . حتی یه بار هم یه صدای مشکوکی رو نزدیک اتاق خواب شنیدیم که درو بستیم . عیبی نداره بذار بدونه . حداقل این مسئله براش حل و روشن شده باشه تا راحت تر بتونم با اون یکی کنار بیام هر چند معین غرور خاص خودشو داشت و می دونستم به این سادگی با قضیه کنار نمیاد . -مامان تند تر بکنمت یا سرعتمو کم کنم -نهههههه همین خوبه خوبه خوبه .. ولش نکن ولم نکن .. فقط همینو می خوام حالا همینو می خوام .. بهم عشق بده .. لاو .. هوس حال بده حال بده . -مامان مامان چته . دندونامو بهم می فشردم . -عزیزم باید بدونی باید بدونی که یه زن وقتی حشری میشه دیگه هیچی نمی تونه جلوشو بگیره . می سوزه و می سوزونه .. باید اون گلوله آتیش از تنش بیاد بیرون . اون گلوله یه قسمت از تنشو داغ داغ می کنه .. هنوزم نمیشه گفت که اون آب داغ هوس از کجا میاد و می ریزه ولی وقتی کیرتو با هوس بکوبونی به ته کوسم و ولم نکنی می تونی مامانتو برسونی به اون حال .. دیگه میشی برام یه مرد رویایی . سلطان قلبی که می تونه دوای درد کوسمم باشه . عزیزم عزیزم دوستت دارم .. -مامان می تونم جاهای دیگه رو هم نازشون کنم و ببوسم ؟/؟-تو هر کاری که دوست داری انجام بده پسرم . اول راهی ولی خیلی با مهارت رانندگی می کنی و می تونی خیلی خوب قلق این جاده رو به دست بیاری . دوست داری این جاده رو ؟/؟ -آره مامان من از جاده های صاف و اتوبان خیلی خوشم میاد -عزیزم یادت باشه که این جاده صاف و تنگه و فقط یه ماشین می تونه ازش عبور کنه . اونم ماشین تو با موتور داغ خودش .. هر چند که معین هم با موتور داغ خودش بار ها و بار ها از این جاده گذشته بود و می دونستم که مبین هم اینو می دونه . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

بابا تقسیم بر سه 47

جووووووون باااباااا همین جوریه که تو میگی .. چقدر خوشم میاد . وسط پام یه جوری شده .. یه قلقلکی میاد که می خواد بترکه .. اووووخخخخخخ می خواد بترکونه .. خیلی خوشم میاد .. بابابابا .. یه کاری بکن .. می خوام همین جوری باشم .. می خوام بیشتر شه .. چقدر لذتش زیاده . همراه با میک زدن کوسش با چند تا انگشتم لبه های کوسشو به وسط و کناره ها فشارش می دادم و  کف یه دست دیگه امو هم گذاشته بودم بالای کوسش . -آخخخخخخخخ .. وووووویییییی .. بابا بابا ..-بگو جونم بگو عزیزم بگو نینای خوشگلم .. بگو . بگو اسمشو ببر -بابا بابا کوسسسسسم کوسسسسسم بابا من چیکار کنم . آتیش گرفتم .. انگار می خوام یه چیزی رو خالی کنم .. نههههه نههههه چقدر خوشم میاد .. از قرار معلوم اون دو تا خواهر با این سر و صدا ها بیدار شده بودند . نورا و نونا که تیپ و هیکل زنونه ای پیدا کرده بودند و آخرای نوجوونی و اوایل جوانی سینه هاشون درشت و گرد و آبدار شده بود . می دونستم که به این خواهر کوچیکه شون حسادت می کنند . با این که مدتها بود با هم کنار اومده بودند ولی وقت و بی وقت دست از اذیت کردن به هم بر نمی داشتند با این حال در کنار جنگ سرد یک همزیستی مسالمت آمیزی هم داشتند . درست مثل دو تا هوویی بودند که پس از سالها یه جورایی مجبور بودند که با هم بسازن و کنار بیان ولی این دو تا هوو تحمل زن  سوم یا هووی دوم رو چطوری می تونستن بیارن و با این موضوع کنار بیان .. -چه خبرتونه .. نفهمیدم این نینا هم واسه ما دم در آورده .. زود باشین درو باز کنین ببینم . یعنی چه .. این کارا چه معنی داره .. -بابا من حوصله دعوا ندارم . نمی خوام با اونا کل کل کنم . اعصابم خرد میشه .. -یعنی چه اصلا چه معنی داره که سه تا خواهر با هم در بیفتن -بابا من که با اونا در نیفتادم . اونا مرض دارن . نگاه کن صدای نونا هم در اومده . مقصر همه نوراست .. نینا خواست شورتشو بپوشه من نذاشتم . چون می خواستم درو باز کنم . و دیگه آب پاکی رو بریزم رو دستشون . دیوونه ها نصفه شبی اومدن سکس ما رو زهر ماری کنن . کلی زحمت کشیدم تا بر نامه رو به اینجا رسوندم حالا میان و می خوان خرابکاری کنن . کور خوندن .. خود منم که دیگه با همون کیر شق کرده همونجا وایسادم .. می تونستم درو باز نکنم ولی گفتم بهتره در باز شه و اونا صحنه رو ببینن و یه جوری بفهمن که دنیا هر شب دست اونا نیست . دنیا باید تقسیم بر سه شه . در آن واحد نه .. یک تقسیم در طول زمان .. درو باز کردم و دخترا اومدن داخل هر د وتاشون  فقط یه شورت پاشون بود . نورا که دیگه راستی راستی هیکل و اندامی خانمانه پیدا کرده بود و دیگه حتی می شد کوسشو پاره کرد و پرده شو جر داد مثل زنای مچ شوهر گرفته دستشو به کمرش چسبوند و گفت -چشام روشن حالا بابایی ما با نینا کوچو لو هم بععععععله .. یه نگاهی به نینا انداختم .. دلم می خواست که اون جوابشو بده . من خیلی راحت می تونستم از نینا دفاع کنم و هر دو تاشونو هیش و کیش کنم که برن و به کارم ادامه بدم . ولی نینا خودش بعدا اذیت می شد . اگه اونو تنها گیرش می آوردند معلوم نبود چه بلایی سرش بیارن . -نینا عزیزم من سکوت می کنم .. تو خونسردانه جواب خواهرتو بده .. -نورا نونا وقتی که من شما رو با با با می دیدم که چه جوری کیرشو می کنه تو کونتون سینه هاتونو می خوره و کوستونو لیس می زنه باید اعتراض می کردم ؟/؟ -تو بچه بودی به چه حقی می تونستی اعتراض کنی ؟/؟ -حالا که بزرگ شدم . حالا اعتراض می کنم . اگه بابا حق نداره با من باشه پس حقم نداره که با شما باشه . چون من بزرگ شدم . منم دلم می خواد . اون وقتا از این که می دیدم بابا کیر کلفتشو کرده تو کونتون شاید می ترسیدم تعجب می کردم گاهی چندشم می شد ولی حالا دلم می خواد خیلی چیزا دلم می خواد . پس شما حق اعتراض نداریم . منم دختر بابام هستم . خودشو بهم چسبوند و گفت این بابای منم هست .. نونا : نینا خیلی زبون دراز شدی . هر چی خواهر بزرگتر میگه باید بگی چشم . اینجا دیگه دخالت کردم و گفتم  شما دو تا دختر بزرگ تر دیگه بس کنین . کم آوردین . اگه اعتراضی دارین و این شیوه رو قبول ندارین می تونین شبا پیش من نخوابین . هر کی دوست نداره کنار باباش بخوابه بگه من جاشو به نوبت میدم به یه دختر دیگه .. نظرتون چیه دخترا .. نورا اعتراضی داری ؟/؟ سرشو به علامت نفی با نوعی ناراحتی تکون داد و نونا هم همین کارو انجام داد . -نینا جان تو چی -نه بابا من به حق خودمم قانع هستم . حقمو به کسی نمیدم و حق کسی رو هم نمی خوام و هیچوقت به خواهرای گلم تو هین نمی کنم .. طوری به اون دو تا دختر بر خورده بود که سرشونو انداختن پایین و رفتن . بر شیطون لعنت حالا اگه بخوام به سکسم با نینا ادامه بدم دلم پیش اون دو تاست .. چیکار کنم حالا .. رفتم اتاق نورا .. نونا رو هم صداش کردم .. نورا بغض کرده بود و نونا هم گریه می کرد .. -دخترا بابات که نرفته زن نگرفته چرا این قدر شما حسودین . نینا رو هم صداش زده و شورت دو تا دخترمو پایین کشیده و حالا هر چهار تا مون کاملا بر هنه بودیم . قصد نداشتم که با نورا و نونا سکس کنم ولی کیرمو گرفتم تو دستم و گفتم اینو می بینین ؟/؟ یکی گفت آره بابا و یکی هم سر تکون داد .. به شوخی یه زیارت قبولی گفتم و بعدش رو کوس همه یه دستی کشیده و یه ماچی هم ازشون بر داشتم .. این سه تا کوس و این کیر همه از یه گوشت و خون و پوست هستند همه به هم پیوسته ان .. نباید از هم جدا و دور از هم باشند . اینا  امت واحده هستند پس حسادت و نفاق و جدایی بین اونا مفهومی نداره .. حالا همدیگه رو بغل بزنین که من و نینا از کارمون عقب افتادیم .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

آبی عشق 47

مهری و نستوه رفتند و ستایشو با دنیایی از درد و رنج تنها گذاشتند . دختر به این فکر می کرد که این دلیل نمیشه که بین اونا چیزی اتفاق بیفته .. از روزی که با شراره درگیر شده بود و بعدشم عاشق نستوه شده بود دیگه با بقیه زیاد بر نمی خورد از این سو به اون سو می رفت . یه گوشه ای می نشست . بلند می شد . می رفت دستشویی .. می رفت یه گوشه ای خلوت و سرشو به دیواری تکیه می داد تا اشک بریزه .. ولی یکی پیداش می شد و خلوت اونو بهم می زد . حس می کرد که خیلی بد بخته که حتی جایی هم واسه گریستن نداره . من دختر خیلی بدی هستم . من خیلی پر توقعم .. من لیاقتشو ندارم . اون خیلی خوشگله .. خیلی مهربون و باسواده .. من یه دختر احمق هستم با آرزوهای بزرگ . من هیشکی رو ندارم . هیشکی همدمم نیست . بابام رفته .. مامانم شوهر کرده حتی حاضره منو بده دست شوهرش که شوهره بالا سرش باشه .. خدایا من چقدر بد بختم . یعنی این حقو ندارم که یکی رو دوست داشته باشم ؟/؟ خب این برای من چه سودی داره . شاید اگه بدونه که دوستش دارم قبولم کنه .. شاید با من بمونه . دستشو گذاشت رو دلش .. یه فشردگی خاصی رو زیر سینه اش احساس می کرد . حس کرد که قلبش ازش می خواد که واسه نستوه بجنگه ولی قدرتی نداشت تا این کارو انجام بده .. .. تاکی باید هم کار کنم و هم درس بخونم و هم عذاب بکشم . خدای من پس کی روز روز من میشه ؟/؟ اونا حالا دارن چیکار می کنن .. ستایش شاید تو عاشق این پسره نباشی . شاید یکی رو می خوای که دوستت داشته باشه . یکی که باهاش از راز دلت  براش بگی . یکی که بهش بگی عشق چقدر قشنگه .. یکی که بهش بگی که یه عاشق وقتی که از خواب پا میشه دنیا رویه رنگ دیگه ای می بینه و وقتی که به خواب میره به امید دیدن همون رنگه که چشاشو میذاره رو هم . اگه بهش بگم دوستش دارم اون چه عکس العملی نشون میده .. نه من جراتشو ندارم . ولی اگه اون زود تر بهش بگه . استاد مهر آرا اگه زود تر بهش بگه چی . شایدم نگه .. بهتره برم سر کارم . اون وقت اگه کارمو درست انجام ندم ازم ناراحت میشه . اگه درسامو خوب نخونم و دانشجوی نمونه اش نشم بازم ناراحت میشه . پیش همه خجالت می کشه چون ازم تعریف کرده . منم اون وقت شرمنده میشم .. باید روی بقیه دخترا رو کم کنم ولی حریف استاد مهری شدن سخته . ستایش  عصبی و ناراحت رفت به محل کارش و نستوه و مهری هم رفتند به خونه نستوه .. به همون باغ و ویلایی که مجاور خونه نسیم بود . -ببینم اینجا تنها زندگی می کنی ؟/؟ -معمولا زمستونا کمتر میان پیشم . ولی چرا مامانم و خواهرم خیلی بهم سر می زنن و گاهی هم پدرم و بعضی وقتا همه دور همیم . تا تهرون سه چهار ساعت بیشتر راه نیست .. -به اینجا عادت کردی ؟/؟ -خیلی .. خیلی وقتا تابستونا یه دو سه ماهی رو از این هوای شرجی در عذابم ولی یه جوری باهاش کنار میام .-فکر کنم باید یه همسر شمالی بگیری که تو رو بیشتر پابند این منطقه کنه و به زندگیت سر و سامون بده -ببخشید اینجا یه خورده آشفته هست -نستوه اگه دانشجو بودی بهت حق می دادم ولی حالا دیگه خیلی طرفدار داری . واسه خودت کسی شدی -میگی دانشجو آدم نیست ؟/؟ -چرا موضوع رو عوض می کنی و به بیراهه می کشونی . در هر حال باید یه دختر خوب از بر و بچه های همین جا نشون کنی تا دوتایی همو به کمال برسونین . -میگن دخترای شهر شما آدمو پوست می کنن . -اتفاقا این دخترا با هر مرد غیر همشهری که از دواج کنن اونو پوست کلفت می کنن . -یعنی ممکنه این بلا سر منم بیاد ؟/؟ ..نستوه خودش مونده بود که چرا صحبت بین اون و مهری به این مسیر هدایت شده .-ببینم مگه شخص خاصی به فکرت می رسه که واسه من نشونش کرده باشی ؟/؟  این دخترای دانشجو چطورن ؟/؟ نستوه داشت شوخی می کرد ولی یه لحظه مهری به خودش لرزید . .یعنی ممکنه ستایش کار خودشو کرده باشه ؟/؟ این همه محبتی که بهش کرده . قدمهایی که واسش  برداشته .. دفاعی که پیش بقیه ازش کرده . آبروی خودشو واسه اون گرو گذاشته . همه اینا به تنهایی می تونه یه دلیلی واسه این باشه که نستوه ستایشو دوست داره . آخه دلسوزی هم یه حد و اندازه ای داره -ببینم تو عاشق یکی از همین دخترای همکلاست شدی ؟/؟ -مثلا کی ؟/؟ -ستایش .. -کی ؟/؟ همون ستایش ستوده ؟/؟ .. مهری داری باهام شوخی می کنی ؟/؟ یا این که جدی میگی ؟/؟ آخه منو چه به اون ؟/؟ اون جای خواهر کوچیک منه .. من همه دانشجوها رو دوست دارم . چه پسر چه دختر برام فرقی نمی کنه . متاسفم که این طور فکر می کنی . یعنی مثل قدیمیا فکر می کنی که اگه یه پسری با دختری چند کلام حرف می زد و می خندید می گفتند که پسره به دختره نظر داره و با این که دو تایی همو می خوان . اگه این طور باشه پس اینو هم باید گفت که من و تو همین الان که با هم هستیم منم به تو یه نظر خاصی دارم . اگه این طور می بود اون وقت تو سایه منو با تیر نمی زدی ؟/؟.... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

خانوما ساکت 29

اون روز هم گذشت و من و انوشه حس کردیم که خیلی با هم صمیمی شدیم . یه آرامش خاصی رو در وجودش احساس می کردم دیگه اون شرم اولیه رو نداشت . یه چند وقتی از شروع کلاسها گذشته بود و من موقعیتو مناسب دیدم که برای رفع مشکلات و مسائل خاصی که در بین خانواده ها حاکمه یه جلسه مشاوره عمومی بذارم . البته در این جلسه از والدین بچه ها دعوت شده بود که بیان . معمولا در این جلسات مشاوره  ای فقط والدین شرکت می کردند ولی  یه سری معتقد بودند که اگه خود  دانش آموز هم حضور داشته باشه بد نیست . که این خیلی غیر منطقی به نظر می رسید . چون شاید پدر یا مادر می خواست یه موضوعی رو مطرح کنه که دوست نداشته باشه فرزند حضور داشته باشه . در هر حال منم جلسه با خوانواده و اولیا رو تر تیب دادم . مسائلی رو که باید مطرح می کردم و اطلاعاتی رو که باید در کامپیوتر می ریختم همه رو ردیف کردم و اون پرده نمایش و این بند و بساط ها رو هم راه انداختم تنها کسی  از مدرسه که در اون ساعت اومد کمکم و حضور داشت خد متگزار زن بود . که هر کسی یه چیزی صداش می زد . یکی می گفت اشرف یکی می گفت اکرم و یکی می گفت سکینه .. جالب اینجا بود که از وقتی که فکر کنم منو دید  خودشو ناز تر می کرد و هر کی هم که اونو با این اسامی صدا می زد از خلاصه اش خوشش میومد . مثلا دوست داشت بهش بگن اشی یا اکی یا سکین .. من خودم مونده بودم که چی صداش کنم . با این که بهش گفتم بره من خودم از والدین پذیرایی می کنم می گفت زشته شما تنهایین و از این حرفا .. جلسه شروع شد . وای سرم داشت سوت می کشید . معلوم نبود این جلسه مشاوره عمومیه یا سالن عروسی و مهمونی و این جور بند و بساط .. تمام اونایی که در  جلسه حضور داشتند زن بودند . مادر دخترا .. شایدم یکی دیگه از بستگانشون . ظاهرا مردا حوصله شون نمی گرفت پا به این مجالس بذارن .. سر و صدا و همهمه عجیبی بود که حوصله منو سر می برد . چقدر هم خوشگل خانوما در این مجلس زیاد بودند . نمی دونستم کدومشونو دید بزنم .. اینا از دانش آموزان من بد تر شده بودند . خیلی هم شلوغ می کردند . هر کی واسه خودش یه چیزی می گفت .هر کی می خواست یه اظهار فضلی بکنه . هیشکی هم هیچی حالیش نبود . می دونستم وفتی که از این در در برن دیگه یادشون میره که چی گفتن . -خانوما اگه اجازه می فرمایید بحث امروزو شروع کنیم . راستش خود منم وقتی اون همه جمعیتو دیدم که یکی از یکی خوشگل تر نمی دونستم چی بگم . دلم می خواست درسته همه رو قورت بدم ولی باید سیاستمو حفظ می کردم . ناسلامتی من باید الگوی  پاکی و نجابت می بودم . غزاله و میترا هم در میان جمعیت بودند .. وای عجب سوتی داشتند می دادند . دستشونو گذاشته بودند رو لبشون و جدا جدا واسه من بوس فرستادند . البته با هم فاصله داشتند ولی در یک فاصله زمانی نزدیک این کارو انجام دادند . نمی دونستم حساب بغل دستی خودشونو کردن  یا نه . شابد از دوستان صمیمی اونا بوده باشن و محرم اسرارشون . اگه همه جا جار زده باشن آبروی من میره . چه خاکی تو سرم بریزم . یه سری مقدمه چینی کرده و با پیچوندن مسئله می خواستم وقت بگذره .. زنا اصلا حواسشون به حرفام نبود . فقط داشتن منو نگاه می کردند و یه سری هم فقط با روسری و موهاشون ور می رفتند . یه چند تاشون هم آینه کوچولوی همراهشونو روبروی صورتشون گرفته و داشتند با خودشون ور می رفتند . من چه جوری اینا رو ساکت می کردم .. -والدین گرامی ما اینجا جمع شدیم تا برای فر زندان خودمون الگو باشیم اونا باید از ما در س زندگی و اخلاق بگیرن . اول باید از خودمون شروع کنیم .. یکی از اونا که بعدا فهمیدم اسمش هست مرسده از جاش بلند شد و گفت ببخشید شما طوری حرف می زنین که انگاری ما نمی تونیم الگوی خوبی واسه بچه هامون باشیم -ببخشید خانوم من کی همچه حرفی زدم . خانوما من این حرفو زدم این منظورو داشتم .. در اینجا اکی لب به سخن گشود وخیلی آروم که خودم بشنوم  گفت آقای هوشیار به این خانوما رو نده اینا همه شون این جوری هستند .مخصوصا این مرسده از اون پرروهاست . جسارت نشه ها یه مرد اگه ببینه می خواد خودشو نشون بده -ببینم مگه شما قبلا تو این مدرسه مرد داشتین .. -نه ولی گاهی که یه بازرس مرد میومد یا کسی که دوروز کار داشت و اونم گذارش میفتاد این طرفا بد جوری خود شیرینی می کرد .. میگن همیشه تو خونه با شوهرش دعوا داره -اکرم خانوم شما اینا رو از کجا می دونین .. یه نگاهی بهم انداخت و با لبخندی که لبای غنچه ای و سرخشو زیباتر نشون می داد گفت خب ما اینیم دیگه .. همچین کیف می کرد که انگار اتم شکافته .. داشت می رفت طرف آبدار خونه که شیرینی بیاره ..چه قر کمر وکون و کپلی داشت .دلم می خواست همونجا می خوابوندمش .. کیرم شق کرده بود . می خواستم بر گردم پشت تریبون ولی کیر لعنتی داشت کار دستم می داد .. فکر کنم چند تا از زنا متوجه انحراف کیرم شده بودند و لای شلوارو نگاه می کردند ولی من رفتم طرف آبدار خونه .. -اکرم خانوم حالا زوده شیرینی بیارین . بذاریم برای آنتراکت بین دو قسمت جلسه .. اوخ اوخ این اکی هم ورم کیر منو دید .. چند ثانیه ای مکث کرد و یه لبخندی زد . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

فقط یک مرد 139

زنای دیگه اومدن داخل و یه اشاره بهش کردن که  سکوت کنه .. اونم همش به تکون دادن سر می گفت نو .. نو ... نو .. وری گود وری گود .. کیر و کمر من قوت دیگه ای پیدا کرده بود . با این حال انداختمش رو تخت و تا اومدم بجنبم و اونو از روبرو بکنم افتاد روم . دوست داشت اون جوری که دوست داره کوسشو در تماس با کیرم قرار بده همین کارم کرد . گونه های منو با دو تا دستاش فشار می داد و طوری لپامو می کشید که دردم گرفته بود . لبامو گرد و غنچه ای کرد و لباشو مثل یک کلاه رو سرش قرار داد . بوسیدن اون هم دست کمی از کردن کوسش نداشت . با رقص کونی که راه انداخته بود آتیش به خرمنم زده بود . با دو تا دستاش شروع کرد به ماساژ دادن من تا بتونه بیشتر سر حالم کنه .. چشای آبی و خوشگلشو می خواستم که بخورم . چقدر از این چش آبی ها تو ایران خودمون کم داریم .. کمرشو با دستام قفل کردم و با یه حرکت اونو انداختم رو خودم . -دیوونتم آی لاو یو .. آی لاو یو .. دیدم که خانوم خوشگله هر لحظه داره شل و شل تر میشه .. وقتش رسیده بود که باید می رفتم کمکش  . دلم نمی خواست به این زودی ولش کنم . اون وقت حتما می خواست که آب کیرمو هم باید بریزم توی کوسش . زود بود زود بود .. ولی آن دیگه با چند تا جیغی که کشید نشون داد که کارش تموم شده .. کیرمو کشیدم بیرون اونو صافش کرده و کوس لیسی رو شروع کردم . چقدر بهم می چسبید .. ولی آن کیرمو گرفت تو دستش و اونو به کوسش مالید . دیگه دونستم که باید یه حال تکمیلی بهش بدم و تو کوس خوشگل و سفیدش خالی کنم .. از بس خوشم میومد و لذت می بردم کیرمو رسوندم به ته کوس و بدون حرکت و بغل تو بغل و با حس لذت زیاد آبمو ریختم اون داخل . طوری اونو بغل زده بودم که انگاری مجنون لیلی رو بغل زده و با تمام عشقش داره هوسشو خالی می کنه . -جووووووون .. دیگه بهتر از این نمیشه .. چقدر دلم می خواست به همون صورت تو بغل آن خوشگله می موندم .. کار که تموم شد می خواست که بره ولی من همش به دنبال اون بودم . ملکه عین خرس خوابیده بود .. یه نگاهی به اون انداختم و یه نگاهی به ندیمه زیباش ولی دیگه نمی شد ریسک کرد . مجبور شدم کنار پیر انگلیسی دراز بکشم  . ظاهرا وقتی که بیدار شد من خواب بودم . چون چشامو که باز کردم دیدم اون داره باهام ور میره . خوشبختانه متوجه چیزی نشده بود . یه دو سه روزی رو اونجا موندگار شدم و بعد از ملکه , زن نخست وزیر و چند نفر دیگه رو ترتیبشو دادم . حالیم بود که بچه های اینا همشون باید شناسنامه ایرانی می گرفتند . چون بایاشون من بودم و باید که با تداوم نسل آریا دنیا رو پر از ایرانی می کردم . چند روز بعد قرار بود به طرف ایران بر گردم این انگلیسی ها هم تا می تونستند شیره منو کشیدند . خیلی لاغر شده بودم . فقط موقع بر گشتن بهشون گفتم که یاد تون باشه  تا من موافقت نکردم شناسنامه صادر نمیشه . انتخاب اسم هم با منه و نام فامیل هم که آریاییه .. براشون فرقی نمی کرد . ولی بد بختی این که به این بچه ها نمی شد فارسی یاد داد ولی برای این کار هم نقشه ها داشتم که در هر کشوری کلی کلاس های زبان فارسی بذارم . اگه این ملاهای عرب صفت بودند که حتما واسشون کلاس عربی هم میذاشتن . اصلا خوشم نمیومد که یه جای زبان شیرین فارسی بخوان به اونا عربی تعلیم بدن . اونو خودشون می تونن توی بهشت یاد بگیرن . قبل از این که سوار هواپیما شم و به ایران بر گردم کتی واسم زنگ زد -داداش شنیدم داری میای ایران . اول میای خونه . حق نداری به این ملا آخوندا رو بدی . اونا می خوان سربازان اسلامو زیاد کنند کوروش . ولی منم خواهرتم حقی دارم . بیا  کارت دارم -عزیزم باید بهم مرخصی بدن . همین جوری که نمی تونم سرمو بندازم پایین بیام . ببینم افسانه اونجاست ؟/؟ -آره اونم ازت دلخوره ولی خب مثل من نمی تونه تو رو ببره زیر سوال همش به من میگه تو یه چیزی بگو .. -ببینم با هم خوبین . -اووووهههههه داداش از خوب هم خوب تر .. در اینجا صداشو آورد پایین تر ولی اگه اومدی خونه یادت باشه اول باید به من برسی تا اونو دیدی همه چی از یادت نره . -تو کی می خوای یاد بگیری از خود گذشتگی داشته باشی آبجی -همین که هووی خودمو کنار خودم دارم این خودش از خود گذشتگیه دیگه .. یه چند کلمه ای هم با افسانه صحبت کردم و چشامو بستم تا ببینم دنیا دست کیه .. خدا کنه دیگه این دفعه طرف اسرائیل  با اون نخست وزیر ایرانی  و هم شهری خودم نتان یاهو نرم . ولی ای کاش می رفتم .. وقتی از هواپیما پیاده شدم انتظار داشتم که هموطنان و فارسی زبانان رو ببینم . ولی همه عبا عمامه های عربی و این جور بند و بساط ها رو می دیدم . نه نه .. باز دیگه کجا اومدیم . چه جوری می تونم خودمو از این مخمصه نجات بدم . یکی دو تا نماینده رژیم با من بودند .. -ببینم بچه ها ی شپشو اینجا کجاست -لبنان .. لبنان -خوار تو و لبنان و هر چی آخوندو گاییدم شما واسه کیر زدن به این لبنان هم پارتی بازی می کنین ؟/؟ من که اون دفعه بودم این خراب شده .. خیلی عصبی بودم . نمی شد فرار کرد . کاش می تونستم فرار کنم برم اسرائیل دست به دامن این بنیامین هم شهری خودم بشم که منو از شر این مفت خورا خلاص کنه .. بهونه دستشویی کردم .خودمو از دست محافظین خلاص کردم . می دونستم نمی تونم از دستشون در برم . یه لیموزین مشکی جلوم وایساد .. در باز شد و قبل از این که منو به زور ببرن داخل خودم داوطلبانه با پای خودم رفتم . می دونستم دوباره ربوده شدم . ترجیح دادم از چاه برم تو چاله . یه زن خیلی خوشگل و کار درست سرشو از بغل دست راننده آورده بود بیرون . قیافه اش خیلی آشنا بود . .... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

نقاب انتقام 48

ولی من باور نمی کنم که اون عاشقم شده باشه . بهشته با نفرت و انزجار طوری سرشو تکون می داد که یعنی  سها عاشق منه .. نمی دونم شایدم راست می گفت و می تونست احساس یک زنو درک کنه . -اون همسرم بود . عشقم بود . همسری که به خاطر مهریه ازم جدا شده بود . نتونستم اونو محکوم به خیانتش کنم و خودم محکوم به پرداخت مهریه شدم . چیه بهشته چپ چپ نگام نکن . میگی چیکار می کردم  ؟/؟ ساکت می نشستم و دست رو دست می ذاشتم تا بهم می خندید ؟/؟ نه این رسمش نبود . ترحم بر پلنگ تیز دندان ستم کاری بود بر گوسپندان . یه جوری خودمو بهش تحمیل کردم . من با این تغییر قیافه ای که دادم اون منو نشناخت . اون موقع تو هنوز وارد زندگیم نشده بودی . این خانوم معشوق های زیادی داشت . یکی از اونا به قصد کشت بهم حمله کرد که تو اومدی و نجاتم دادی .. تو اومدی و زندگیمو یه بار دیگه دگر گون کردی . راستش تا یه مدتی نمی خواستم باورت کنم . با این که جونمو نجات داده بودی و بزرگترین فداکاری رو در حق من کرده بودی و من خودمو مدیون تو می دونستم ولی سها منو طوری به زندگی  و عشق بد بین کرده بود که از سایه خودمم هم می ترسیدم . تا این که گذشت ایام بهم نشون داد تو پاک تر و خواستنی تر و نجیب تر و مهربون تر از اونی هستی که یه آدم بتونه فکرشو بکنه . تو بهشته بهشتی من شدی . بهشته ای که از گذشته سهراب چیزی نمی دونست . بهشته ای که می گفت تا حالا عاشق نشده و می دونستم که حقیقتو میگه . بهشته ای که خودشو به خاطر من به خطر انداخته بود . بهشته ای که تر جیح می داد سوار پرشیا شه تا بنز . بهشته ای که منو به خاطر پول نمی خواست و به خاطر خودم دوست داشت . فکر نکنم بعد از مرگ پدر و مادرم دیگه روزایی  به شیرینی و آرامش روز های با تو بودنو داشته باشم که احساس کنم در اون روز ها به خوشبختی واقعی رسیدم . می دونستم که این بار دیگه اشتباه نمی کنم . این بار عشق واقعی اومده بود به سراغم . عشق با چشایی باز اومده بود سراغم . حالا من تنهام . همه چیزمو از دست دادم . خونواده امو .. همسرمو .. عشقمو .. شرف و آبرومو .. همه چی مو .. من خیلی تنهام بهشته .. من خیلی تنهام .. می دونم دیگه پیش من بر نمی گردی . تو  فکر می کنی که من دامن عشقمونو لکه دار کردم و تقدس اونو بردم زیر سوال . شایدم تا حدودی حق با تو باشه ولی باید در کم کنی . باید احساسات منو در ک کنی . نمی دونم چیکار کنم . تا چند دقیقه دیگه این بند ها رو پاره می کنم .  با همین چاقویی که توی دستمه . اگه دوست داشته باشی می تونی جونمو با همین بگیری . من بهت بد هکارم . می تونی تصفیه حساب کنی . به خدا راحت میشم . دیگه بدم میاد از این زندگی .  دنیایی که همه میخوان از پشت به هم خنجر بزنن و جز پول و خیانت و خود خواهی هیچ چیزارزشی نداره چه فایده ای داره ادامه زندگی در این دنیا .. دنیایی که عشق آدم  به آدم اجازه نمیده که حرفاشو بزنه و شرایطو به این صورت در میاره .. می تونی جونمو بگیری .. اگرم نخواستی من همین جا می شینم تا بری لوم بدی و بگی که اون یه آدم رباست . منو بیان و ببرن . این جوری از دستم راحت میشی . دیگه هیچی برام ارزش نداره . جز خاطره اون چهار عزیزی که از دست دادم و عزیز پنجمی که که ازم نفرت داره .. با چشایی پر از اشک   طناب  دست و پای بهشته رو پاره کردم .. -منو ببخش .. من اگه اینا رو نمی گفتم دیگه با حسرتی زیاد باید این دنیا رو ترک می کردم . چاقو رو دادم به دست بهشته .. نباید این انتظارو ازش می داشتم که به این سادگیها منو ببخشه . چاقو رو به زمین پرتش کرد . -من مثل تو آدمکش نیستم .. این حرف از صد تا فحش هم برام درد ناک تر بود از نظر اون من اونو کشته بودم . فقط یه لحظه بر گشت و یه نگاهی بهم انداخت و سرشو به علامت تاسف تکون داد و رفت .. -بهشته من همین جام تا منو لو بدی . بگی بیان دستگیرم کنن . دستاشو گذاشت جلو صورتش و هق هق کنان از خونه رفت بیرون . می دونستم که لوم نمیده . بهشته هم رفت و تنهام گذاشت . دیگه هیچی برام ارزش نداشت . من بودم و دنیای سیاه خودم . حتی چهره زیبا هم دردی رو دوا نکرد . نمی تونستم بگم که اون بیرحمانه تنهام گذاشته . نباید خود خواهانه از اون این انتظارو می داشتم که به این سادگی منو ببخشه و درکم کنه .. دو ساعتی رو به همون حال موندم و رفتم طرف خونه بلوار وکیل آبادم .. همونجایی که بهشته و سها جاشو می دونستن . همون خونه ای که واسم شر شده بود . چرا فکر می کردم که بهشته ممکنه منو ببخشه . چرا .. چرا .. چرا . بیشتر از نبخشیدن چرا نبخشیدن دلمو به درد آورده بود . یعنی اون درکم نکرده ؟/؟ چه انتظاری میشه داشت . یه آدم هر چقدر دلسوز باشه نمی تونه که خودشو جای دیگران قرار بده همون حسو داشته باشه . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

من و مامان و زندایی 8

حالا دیگه باید خودمو نشون می دادم . باید تلاش زیاد تری می کردم تا دل مامانو به دست بیارم . اول من و مامان مهوش افتادیم به جون زندایی و من یکی این قدر قلقلکش دادم تا خسته اش کردم . -نکن .. نکن .. ماهرخ نکن .. حالتو می گیرما .. با چهار تا انگشتام افتادم به جون کوسش و تا می تونستم سر حالش کردم .. دیگه بی حال و بی حس یه گوشه ای افتاده بود . حالا دیگه من و مامان می تونستیم اونو سر حالش کنیم .  صورتمو به صورت مهسا جون چسبونده گفتم حالا دیگه نوبت منه که بهت حال بدم -مگه تا حالا حال نکردم ؟/؟ تو باید بدونی که حال کردن و حال دادن ما هر دو تاش تقریبا یه معنی داره چون با عشق انجام میشه -قربونت زن دایی یعنی تو با عشق باهام عشقبازی کردی ؟/؟ -آره عزیز .. اونو سخت بغلش کرده و خواستم که با تمام وجودم بهش حال بدم . طوری که  همیشه زیر کوس و پوست تنش بمونه  . طوری که از همه اونایی که بهش حال دادن با حال تر باشه . دستاشو که به دو طرف دراز شده بود محکم به رو تخت فشرده و نذاشتم حرکت کنه . از اونجایی که می دونستم می تونه وزنمو تحمل کنه روش دراز کشیدم . کوسم کاملا منطبق با کوس زندایی جون و سوار بر اون شد . انگاری  تقریبا هم قد بودیم . با این که اون لبامو می بوسید و با بوسه هاش حال می کردم ولی حالا که من خودم ابتکار عملو در دست گرفته بودم بازم یه حال دیگه ای می کردم . راست می گفت مهسا جون . هر چند حال دادن و حال کردن یه جورایی تفاوت داشتند ولی شباهتشون خیلی بیشتر بود و به هر دو تاشون می شد گفت حال کردن . سینه های درشت مهسارو با سینه های متوسط خودم می گردوندم .. -نهههههه ماهرخ جون خسته ای درس داری .. -مهسا جون تو که می دونی من چقدر دوستت دارم و باهات حال می کنم . حال کردن با تو یعنی رفع خستگی .. مهوش جون که بیکار ش کرده بودم  و میدون داری ما رو می دید گفت بچه ها مثل این که منو یادتون رفت -مامان اگه دوست داری برو کنار زن دایی دراز بکش که به هر دو تاتون حال بدم . اگرم نه که می تونی بیای کمک من تا مهسا جونو برسونیم اون بالا بالاها .. -ماهرخ ببینم یه شبه داری ره صد ساله رو میری -به من افتخار نمی کنی ؟/؟ من بچه همون مامانم دیگه . بچه توام مامان .. البته هر چی باشم بازم به تو افتخار می کنم چون تو استاد منی . البته داشتم به مامان شاخ و بال هم می دادم . چون به نظرم اومد زندایی خیلی راحت تر و باحال تر لز می کنه . مامانو هم کنار زندایی خوابوندم . با یه دستم با اون ور می رفتم و بقیه قسمتهای تنم هم رو مهسا جون کار می کرد . مهوش جون و مهسا  که سرشون کنار هم قرار داشت شروع کردند به بوسیدن هم .. این به نفع منم تموم شد چون دو تایی یه جوری  خودشونو داغ تر هم می کردند .. یه حرکت دیگه ای رو انجام دادم که یه خورده کارمون سنگین تر شده بود ولی مهسا جون می گفت این حرکت واسش تنوع داره . رفتم زیر بدن مهسا دو تا پاشو به طرف خودم کشیدم و کوسشو همون دراز کش گذاشتم توی دهنم . با یه میک زدن مشتی و جانانه اونو بازم بیحالش کرده بودم . پای چپمو هم دراز کرده گذاشتمش وسط کوس مامان و با کف پا اونجا رو می مالیدم . مامان دو تا پاشو از وسط محکم به مچ و کف پام می فشرد .. -اووووخخخخخ ماهرخ عزیزم کوسسسم زود تر کلک این مهسا رو بکن بیا سراغ من . بیا دیگه بیا دخترم .. دیگه حسی ندارم .. می دونست که اگه بیاد کمک من مهسا جونو زود تر می تونه به ار گاسم برسونه .. ازم خواست که فقط رو اون کار کنم . مهوش جون فقط با دستاش بدن مهسارو می مالوند و آروم همه جاشو نوازش می کرد تا من با سرعت بیشتری زن دایی خوشگلمو به اوج هوس برسونم .. -ماهرخ .. با انگشتات کوسمو بکن .. تند تر بکنش .. چهار تایی پنج تایی هر جوری که می تونی .. خوبه .. خوبه .. بزن بزن آتیشم کن .. در همین اوضاع مهوش جون هم بیکار ننشسته بود و تا می تونست به مهسا جون حال داد . -مهوش بیا جلوتر .. بیا .. -فقط صورتمو لک ننداز .. -بیا مهوش بیا جلوتر نذار آبم بره عقب دارم حال می کنم .. مامان کونشو گرفت طرف زن دایی و گفت خب مهسا جون اگه دوست داری به اینجا چنگ بنداز . با همین جا عشق کن . من انگشتامو کرده بودم تو کوس زندایی و چهار انگشته بهش حال می دادم تا این که یهو دیدم مامان جیغی کشید که دلم سوخت . مهسا جون بد جوری پنجه هاشو توی کون مامان فرو کرده بود . چشاشو بسته بود و لبخند می زد .. مامان فوری یه تکونی به خودش داد و کونشو گذاشت رو سر مهسا و گفت حالا از دلش در بیار خوب بلیسش .. مهسا ارضا شده بود و من و اون دو تایی  رفتیم سراغ مامان .. آخ که چقدر بهمون خوش می گذشت . متوجه نبودیم که وقت و زمان چه جوری می گذره .. لذت زیر پوست ما تمومی نداشت . ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

طلوع خورشید بی غروب

الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم ...... والا پیام دار محمد ! معجزه قرآن را از سوی خدا آورده ای و تاریخ نشان داده که این کلام تو نیز جز اعجاز و تبلور حقیقت نیست . یا محمد پیام ما را به خدایمان برسان تا که شاید با وساطت تو والا ترین و بالاترین انسان تاریخ , پروردگار بر امت آریایی خویش دل بسوزاند و این گفتار بر حق را از حقیقت به واقعیت برساند . آمین یا رب العالمین .. و این هم پیام کوتاه سال گذشته من به مناسبت این روز خجسته ....... وقتی که خورشید طلوع می کند وماه می درخشد شب معنایی ندارد .  دلها چون آینه شفاف می گردد . محمد رسول خدا چون خورشیداست و امام صادق ما چون ماه و انعکاس او . محمد آمد  دین الهی راکامل گردانید وخداوند به آنچه در انجیل مقدس وعده اش را داده بود جامه عمل پوشانید وماهتاب از تابش ماه گفت و ماه از خورشید . گفت که خورشید زنده و نورانیست تا آن گاه که خدای خورشید و ماه چنین بخواهد . امام ششم ما , اسلام و مذهب جعفری و شیعه را مستحکم نمود تا امروز بتوانیم چهره حقیقی دین خود را باز شناسیم . خجسته سالروز میلاد این دوبزرگوار را به عموم آزاد اندیشان وراست کرداران به ویژه مسلمین وشیعیان جهان تبریک و تهنیت عرض نموده , باشد که در سایه اسلام راستین محمدی غرق در الطاف  سرچشمه نور و خالق انسان و خورشید و ماه و.. گردیم . انشاءالله .... امیر وایرانی

جاده هوس

وقتی بهش گفتم که دوستش دارم و  این عشقه که  بر ما حکومت می کنه و ما رو به هم پیوند میده حس کردم که تا حدود زیادی تونستم رامش کنم . من هفده سالم بود و مهتاب پونزده سالش . از بس بهش گفتم که عاشقشم و دوستش دارم مخشو زدم . اصلا از این کوس شرات خوشم نمیومد . دوست داشتم با مهتاب حال کنم و برم دنبال یکی دیگه . خیلی سر سخت بود . به این سادگیها راه نمی داد . واسه صحبت کردن با اون خیلی مکافات کشیدم تا اون قبول کرد که دوست دخترم شه . حالا معلوم نبود چقدر دیگه باید زور می زدم تا بتونم ترتیبشو بدم . اون خیلی سرسخت بود . کلی روش کارکردم تا بتونم ببوسمش -ببین سینا من تا زنت نشم که نباید ببوسمت -اووووووههههه مهتاب من که دلم آب میشه تا اون موقع خیلی راهه خودمو خیلی ناراحت نشون داده مثلا باهاش قهر می کردم . اون از این چیزا و قهر کردنای من اگه نگیم خوشش میومد طوری بود که نشون می داد خیلی تحت تاثیر قرار گرفته . بالاخره یه روز تو خونه خودشون بوسیدمش . با همه عشقی که بهم داشت یه خورده می ترسید که بیاد خونه مون . یه پنجشنبه بعد از ظهر خونه مون کسی نبود دلم می خواست بیاد و ردبفش کنم .کاسه صبرم لبریز شده بود . خیلی وقت بود که خوراکی واسه کیرم ردیف نکرده بودم . عاشق کردن دخترا از کون بودم . مهتاب هم یه کون خوشگل و نیمه گنده ای داشت که حداقل اون طرف شلوار این طور نشون می داد -عشق من .. من که چند روز پیش تو خونه تون باهات خلوت کرده بودم . دو نفر که همو دوست دارن که نباید بین اونا بدبینی وجود داشته باشه -سینا به منم حق بده اگه یکی از اعضای خونواده شما بیاد و منو ببینه نمیگه این چه عروسیه که هنوز هیچی نشده خلوت می کنه با پسرمون؟/؟ -بهونه نیار تو بهم اطمینان نداری .. باشه اصلا نخواستیم . دیگه هم نمی خوام ببینمت . تو حرفاتو زدی . اگه احساس و فکرت همینه من حرفی ندارم . طوری رفتم توی حس قهر که بازم تونستم خرش کنم و اونو بکشونم طرف خونه خودمون . از هیجان داشتم دیوونه می شدم . وقتی که روسری رو از سرش در آورد اون موهای مشکی و اتوکشیده شو که تا وسطای کمرش امتداد داشت افشونش کرده با اون چشای مشکی درشتش و حالت نگاهش دل منو برده بود . هرچی می خواستم جلو شق شدن کیرمو بگیرم نمی شد  که نمی شد . با این که می دونستم سینه هاش دست خورده نیست ولی  با توجه به سنش زیادی درشت بود . شاید واسه این بود که خیلی تپل بود . اونو بوسیدمش . خودشو کنار کشید -مهتاب چته ما که این مسئله رو بین خودمون حل کردیم .عشق من ! دو نفر که عاشق همند این کارا طبیعیه . عشقشونو محکم تر می کنه . خیلی رمانتیک میشه . نمی دونی بوسه چه طور اونا رو می بره به عالم رویا و صمیمیت . خیلی بی احساسی مهتاب . از دوست داشتن فقط حرفشو می زنی باید در عمل نشون  داد اون با تمام وجودش خودشو در اختیار من گذاشته بود منو خالصانه می بوسید منم سعی می کردم اونو طوری با هیجان و اشتیاق عاشقانه ببوسم که شک نکنه . می دونستم چه جوری برم توی حس . عشق به این که یه خوراکی واسه کیرم گیر بیارم منو کشته بود . آحه کیرمم عاشق شده بود . وقتی  کف دستمو از رو بلوزش گذاشتم رو سینه اش بازم دست و پا می زد . دستمو فوری کشیدم و قهر کردم -سینا تو باید منو درک کنی . -خیلی بی احساسی مهتاب .. تو به من اطمینان نداری . عشق و دوستی که این فاصله ها رو نداره . چشام پر اشک شده بود . بسوزه پدر سکس که از من یک هنر پیشه تمام عیار ساخته بود . خودش اومد جلو منو بوسید حس کردم که اگه بخوام پیشروی کنم کاری به کارم نداره . اون قدر با سینه هاش بازی کردم که ناله و خماری و التماسو تو چهره اش می دیدم . از اونجا رفتم پایین تر . می دونستم که نباید کوسشو آتیش کنم ولی  اینو هم می دونستم که اگه بخوام زبونشو ببندم باید روکوسش هم کار کنم . اونو طوری حشری کنم که نتونه مقاومت کنه . من حواسم به این بود که اون یه دختره . نمی خواستم واسه خودم دردسر درست کنم . برای ما  پسرا که فقط فکر لذت بردن خودمون هستیم و باید مراقب باشیم گاییدن دخترا از کون کفایت می کنه . راحت می تونیم بعدش بریم دنبال یکی دیگه . دستمو گذاشتم لا پای مهتاب و چنگش می گرفتم -نکن .. نهههههه می ترسم .. -دوستت دارم . مهتاب خوشگل من .. عروس من زیباتر از ماه -نهههههه نهههههه .. پاهاشو به دو طرف فشار می داد منم اون وسط به کوسش امون نمی دادم . صورتش داغ کرده بود . گر گرفته بود . یه دستمو دوباره گذاشتم رو سینه اش . خیلی راحت تر از دو تا دختر دیگه ای که پس از گاییدن ولشون کرده بودم در حال تسلیم شدن بود . اونی که مقاومتش بیشتر از اون دو تا نشون می داد . از بس کف دستمو رو لاپاش حرکت دادم که دیدم چه جور به همون نقطه خیره شده . زیپ شلوارشو پایین کشیده بدون این که شلوارو پایین بکشم دستمو از قسمت باز شده شلوار به شورت خیسش رسونده و اونو با کوس دو تایی فشارش می گرفتم . خواستم ببینم که در چه وضعیه و چقدر دیگه میشه روش کار کرد . با سه بوسه دیگه سه تا کارو دیگه با هم انجام می دادم . کار روی لب و سینه و کوس . دیگه از این بهتر نمی شد . -نههههههه سینا نکن نکن .. می ترسم .. می ترسم . نمی دونستم چیکار کنم . ادامه بدم یا مردانگی خودمو نشون بدم و توپو بندازم تو زمین اون ولی ترجیح دادم بازم یه خورده ادامه بدم و ببینم بعد چی میشه . به سرعت شورت و شلوارشو در آوردم . کوسش چقدر ناز بود . تپل و درشت . تازه با شکافی یک دست بین دو برش . چقدر هوس اینو داشتم که کیرمو بکنم توی همچین کوسی ولی اگه این کارو می کردم دیگه از تنوع خبری نبود . من فقط کون می خواستم . این که آبمو تو کونش خالی کنم . کیف کنم و این اعتماد به نفس رو در خودم به وجود بیارم که با وجود دارابودن تیپی در حد متوسط بازم می تونم مخ خوشگلا رو کار بگیرم و با هاشون سکس کنم . تا بره چند تا لگد دیگه بندازه کوس خوشگلشو درسته گذاشتمش تو دهنم . هرچی شیره کوس مهتابو میکش می زدم بازم درجا خیس می کرد . -می ترسم می ترسم سینا .. نکن با من این کارو نکن . بذار پاک بمونم بذار عشق ما مقدس بمونه -مقدسه مهتاب عشق ما مقدسه همون جور که مهتاب شبهای زیبا مقدسه . مهتاب شب ها و روز های منم مقدسه .. مهتاب گوشامو داشت می کند نمی دونست از حشر زیاد چیکار کنه ولی من می دونستم که دارم چیکارش  می کنم . اونو که از نیمه پایین لختش کرده بودم زبونش بند اومده بود . -آخخخخخخخخ سوختم سوختم سوختم ..-هرچی بسوزی مال منی مهتاب عروس منی عشق منی .. اوخ که بعد از عروسی چه حالی میده . تو زن من میشی .. تورختخواب .. می تونم اون کاری رو که  یه شوهر با زنش انجام میده باهات بکنم . مهتاب واسه لحظاتی ساکت و بی حس شده بود . اون با میک زده شدن کوسش ارضا شده بود ولی من هنوز تشنه کونش بودم و به مرادم نرسیده بودم . اونو بر گردوندم . بدون این که بلوزشو در آرم . بعدش شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو در آوردم هنوز تا اون لحظه چشم مهتاب به جمال کیر من روشن نشده بود . از اون روغن بچه هایی رو که مامان به تنش می مالید آورده   ورو سوراخ کون مهتاب جون خالی کردم و مالیدم . -سینا بس کن .. بس کن . خیلی رفتی جلو . -از چی می ترسی . می ترسی  دلمو بزنی ؟/؟ این هیکل بیست و این اخلاق بیست و یک رو من ول کنم و به کدوم دختر بی حیا بچسبم ؟/؟ من عشق تو رو با عشق هیچ دختری در این دنیا عوض نمی کنم . با کوس و سینه ها و موهای سرش بازی می کردم . کونش همون جوری که حدس می زدم  بر آمدگی هوس انگیزی داشت . زیاد بزرگ نبود ولی گوشتی و توپر بود . سفید سفید . زبونمو کشیدم روش . چقدر پوست نرم و لطیفی داشت . یه نگاهی به کیرم انداختم و یه نگاه هم به سوراخ کون مهتاب .. کونش مث آسمون روشن و مهتابی بود و اون سوراخش هم مث ماه وسط آسمون . -سینا می ترسم می ترسم دردم میاد .. -عزیزم در عوض  واسه اون وقتی که زنم شدی خیلی راحتیم . این حرف من از اون حرفای کوس شر تمام بود . آخه یه هفده ساله داشت به یه پونزده ساله همچین حرفی رو می زد تازه بر فرض محال هم اگه می خواستیم عروسی کنیم کو تا روز از دواج .؟/؟! همون اول که سر کیرمو به سوراخ کون مهتاب چسبونده بودم آبم اومد . خیلی آروم شده بودم . آتیشم یه خورده خوابیده بود ولی دلم می خواست تو کونش فرو کنم و سلطه خودمو نشون بدم . چند دقیقه ای رو با کمر و شونه های مهتاب ور رفتم تا کیرم دوباره شق شد . سر کیر رو به سوراخ کون مهتاب چسبوندم . گذاشتم خودش راهشو پیدا کنه . اونم بهم کمک می کرد .. -اگه بدونی چه دردی می کشم . -ولی مثل درد عشق نیست مهتاب . اگه بدونی که شب و روز به فکر توام . آینده خودمون . تحصیل کار و خونه و زندگی و این که تو چقدر به من وفا دار می مونی -من برات صبر می کنم سینا تا هر وقت که تو بخوای . وقتی که داشت این حرفا رو می زد فشار کیرمو زیاد تر کرده و دیگه وقتی سر کیر رو فرستادم دو سه سانت دیگه هم رفت . بیشتر نمی شد . واسه بار اول همین قدر خوب بود . سینه های مهتابو توی دستام نگه داشته کیرمو آروم آروم تو سوراخ کونش حرکت می دادم -سینا خوشت میاد ؟/؟ -اووووففففففف نمی دونی چه حالی میده ..دیگه چشم و دلم سیره . عشقو که دارم لذتو که دارم -سینا من روح و جسممو تقدیم تو کردم -منم قدرشو می دونم .. چه لذتی می بردم . کیرمو  که تا نصفه فرو می کردم توی کونش و می کشیدم بیرون حس می کردم که دنیا رو زیر کیر خودم دارم . به این فکر می کردم که با دوست دخترای بعدی چه جوری کنار بیام . مهتاب ازم می خواست که بیشتر باهاش ور برم . اون که علاقه منو دیده بود حس می کرد که اگه بیشتر خودشو در اختیار من بذاره منو شرمنده اخلاقش می کنه . وقتی که اون هماهنگ با من کونشو به طرف کیرم حرکت می داد دیگه نتونستم جلومو بگیرم .. حس می کردم که آبم چقدر داغه .. وقتی که اونو تو کون مهتاب خالی کردم خنک شدم ولی اون تازه داشت می سوخت . کیرمو که از کونش کشیدم بیرون اون گذاشت تو دهنش و واسم ساک زد . بعدش همدیگه رو بغل کردیم . از اون روز به بعد بار ها با هم سکس داشتیم . وقتی که حس کردم تنوع لازم دارم با یکی دیگه دوست شدم وازاونجایی که  دیدم  به دام انداختن شکار ی دیگه نزدیکه کاری کردم که مهتاب بفهمه که دوست دختر دارم . صحنه جدایی ما خیلی دردناک بود ودو سه دقیقه ای تحت تاثیرم قرار داد . زار می زد بد ترین حرفا رو بهم زد ولی آخرش گفتم برو خدا رو شکر کن که هنوز دختری . عشق کیلویی چند ؟/؟!بیشتر پسرا عشقشون به کیرشونه و این که حال کنن . هر چند یه عده ای کوس خل میشن ومجنون میشن . حالا سالها از اون ماجرا می گذره من با خیلی ها دوست شدم . فعلا چند تا دوست زن بیوه هم دارم . کارمندم و مرض هم ندارم که از دواج کنم .. یه روز مهتابو توی خیابون دیدم که با یه بچه داره میره . یه نوزاد خیلی خوشگل داشت  . یه نگاهی بهم کرد و یه تفی رو زمین انداخت . رفتم جلو بهش گفتم پس از سالها اینه سلام علیکت ؟/؟ -خیلی پستی سینا . از خدا می خوام که یه روز عاشق بشی تا درد جدایی رو حس کنی .. دردی رو که تا اخر عمر باهاته .. چیزی بهش نگفتم . نمی دونستم عشق چه جوری میاد ولی با جاده هوس به خوبی آشنایی داشتم . با خودم پیمان بسته بودم که هیچوقت پامو در مسیر عشق نذارم مگه مرض دارم خودمو بد بخت کنم ولی خیلی ها میگن اگه عشق بخواد آدمو شکار  کنه فرار از دستش امکان نداره .... پایان .. نویسنده .. ایرانی
 

ابزار وبمستر