ابزار وبمستر

ابزار وبمستر

ندای عشق 23

جریان نباید به همین سادگیها باشه که ندا واسم تعریف می کنه . نمی تونستم از فکر این پسره نعیم خان  بیام بیرون . عجب اسمی هم داشت . بیشتر میون عربا یا افغانا مد بود . یه روز من و ندا و نادر و ناصر خان و فاطمه خانوم دسته جمعی رفتیم لب آب . هنوز یه خورده سر این جریان نعیم خان از دست ندا دلخور بودم . یه مغازه ای بود خیلی کوچولو روبروی پل و رود خونه و اون طرف پیاده رو که روش نوشته بود به فروش می رسد . من که بچه منطقه بودم متوجه بودم این مغازه طلاست . هر کی اونو داشته باشه فقط کا سبی تو دو تا تابستون می تونه پولشو بده . پس چرا صاحبش می خواد اونو بفروشه ؟/؟اگه بگیرمش یه دستگاه بستنی سازی می خرم و جلو مغازه میذارمش . رفتم قیمت بگیرم واویلا بود . مغازه چند متری رو که فکر می کردم زیر پنج میلیون باشه طرف می گفت ده میلیون . تازه می گفت خیلی مفت هم داره میده . تعجب نکنین . اون موقع ها نرخ تو همین مایه ها بود . حالا رو نگاه نکنین که پس از چند سال همونجا از پنجاه میلیون هم بیشتر شده .-ببخشید قسطی میدین ؟/؟من تا یه سال دیگه همه شو میدم -داداش اینجا طلاست من اگه نیاز نداشتم که این قدر مفت راضی به فروشش نمی شدم . تازه من امروز این آگهی فروشو نصبش کردم تا فردا دیگه رفته . با سر و گردنی کج رفتم سراغ ناصر خان و بقیه -پسر تو مغازه میخوای چیکار تو که تمام وقت پیش مایی -برای آینده خوب بود . تازه بعضی بعد از ظهر ها هم می شد اومد اینجا رو باز کرد . ناصر خان مثل سابق من و ندا رو به حال خودش نمیذاشت . ولی فاطمه خانوم مثل اون زیاد سختگیر نبود . نادر همراهمون اومد تا یه خورده پدر ندا آروم تر شد و بیخیال تر که منم همراهشون برم یه دوری بزنم . خیلی از اونا دور شدیم ندا یه چیزی به نادر گفت و اونم از اونجا دور شد -چی بهش گفتی -هیچی گفتم یه ده دقیقه ای ما رو تنها بذاره -یعنی داداشت هم می دونه ؟/؟-آره فقط خواجه حافظ شیرازی نمی دونه . من و تو مثل کبک سرمونو کردیم زیر برف وفکر می کنیم کسی چیزی حالیش نیست -اگه فکر می کنی خیلی بد شده پس بیا همه چی رو تمومش کنیم تا تو دیگه خجالت نکشی . الان هم که پسر عمو جون جونت تا چند روز دیگه می رسه و این نمایش مسخره من و تو تموم میشه -نوید معلوم هست چی داری میگی ؟/؟دلت از چی پره ؟/؟دلت میاد به عشق ما بگی نمایش مسخره ؟/؟-واسه من که مسخره نیست ندا !واسه تو هست . حس می کنم یه چیزی رو ازم قایم می کنی . حتما خیلی دوستش داشتی و شایدم داری که اون داره میاد این طرفا -نوید بازی در نیار دارم به این که تو یه عاشق باشی مشکوک میشم . دونفر که همدیگه رو دوست دارن هیچوقت به هم دروغ نمیگن . حقیقتو هر چند تلخ به هم میگن مگه من موضوع اون یکی نویدو بهت نگفتم ؟/؟من چه گناهی کردم . وقتی پدر بزرگم یعنی پدر پدرم مرد مادر بزرگو با دو تا پسر و یه دختر تنها گذاشت واین عموم که از همه بزرگتر بود مثل یه پدر بالا سر پدر و عمه ام بود . هر چند نیاز مالی نداشتند . ولی همه چی که به پول نیست . وقتی هم که مامان بزرگ مرد اون شد واسه شون هم پدر و هم مادر . حق یتیمو بالا نکشید . از داداش و خواهرش به خوبی مراقبت کرد . سرمایه و ارث پدری رو چند و چندین برابر کرد . حتی  خیلی دیر هم ازدواج کرد .-حالا چی شده -هیچی تو یه تصادف اون و زنش از بین میرن و تنها بچه اش که همین نعیم باشه زیر سایه پدرم بزرگ میشه . پدر میخواد جبران کنه .علاقه زیادی به این برادر زاده اش داره بعضی وقتا فکر می کنم که اونو از بچه هاش بیشتر دوست داره . یه مدتیه که مستقل شده . از وقتی که من جواب رد بهش دادم به پزش بر خورده من اونو مث یه برادر می دونم ولی اون همچین احساسی نداره بازم واست توضیح بدم یا واست تعریف کنم که اون چی می خوره و چی می پوشه و کجا میره از چه غذایی بیشتر خوشش میاد و این حرفا  ؟/؟ پسر بدی نیست ولی نمیدونم با این که به اندازه کافی مال و ثروت داره ولی حس می کنم از ته دلش دوستم نداره و بیشتر دلش می خواد از این طرف هم بچاپه -اگه فکر می کنی واقعا دوستت داره باهاش میری ؟/؟-کاشکی چشم داشتم و درجا گوشاتو با همین دندونای تیزم می کندم حسود . اگه دوست داری که دیگه دوستت نداشته باشم به من بگو . من نمی تونم این جوری ببینم که داری زجر می کشی .-پس که این طور چون دوست نداری من زجر بکشم می خوای ولم کنی -نوید این قدر بهانه جویی نکن الان به اندازه کافی از دست پدرم حرص می خورم . از وقتی که بر نامه اون یکی نوید این جوری شده بابام دلش خوش شده که من و نعیم با هم از دواج می کنیم . ولی وقتی که جریان تو و علاقه ما به همدیگه رو فهمیده هم یخ شده هم تبش بالا رفته . انتظار اینو نداشت . حس می کنم در یه آرامش قبل از طوفانیم . یه مسائلی باید تو راه باشه نوید . من دوستت دارم با این حرفای الکی این قدر خودتو عذاب نده . همه چی تو همین ماه معلوم میشه . اگه خدا خواست و چشام خوب شد دیگه هیشکی جز خدا نمی تونه دستای منو از تو دستات در بیاره . هیشکی جز خدا نمی تونه بین من و تو جدایی بندازه . فقط باید یه خورده صبر کنیم . هر چند که الانشم اگه عشق من ریشه هاش محکم و قوی باشه هیچ گردبادی نمی تونه اونو از ریشه در بیاره . ناصر خان و نعیم خان که جای خود داره . من واست بر نامه ها دارم . به خاطر تو جلو همه وای می ایستم . هیشکی نمی تونه به من بگه کی رو دوست داشته باشم و کی رو دوست نداشته باشم ولی نمی دونم چرا حس می کنم تو به خودت مسلط نیستی . اعتماد بنفس نداری . چیه دلت هنوز پیش اون یکی نداست ؟/؟-نه تو که خودت بهتر می دونی من زمزمه ندای عشقمو که تو باشی با گوش جانم احساس می کنم . من با آهنگ عشق تو اوج می گیرم و تو دل آسمونا می رقصم -می بینم که آغوش ندا خیلی با احساست کرده . دوست داشتم تنها بودیم و با انگشتام تمام تنتو نیشگون می گرفتم و کبودش می کردم تا دلم خنک شه که دیگه از این جور خیالا نکنی . ببینم میذاشتی من نشگونت بگیرم نوید ؟/؟-من از هر کار تو طعم عشقو می چشم و احساس می کنم ندا . وقتی گازم می گیری حس می کنم داری منو می بوسی . نشگونهای تو واسم نوازشه .-پس یادم باشه این دفعه بیشتر با گاز گرفتنها و کندن گوشت تنت  محبت خودمو نشون بدم . نوید جون حالا نمی خوای این قدر خالی ببندی من دارم با تمام وجودم بهت محبت می کنم باورت نمیشه اون وقت  ندای خشنو با محبت می دونی ؟/؟...با این که اون دور و بر خیلی شلوغ بود طوری خودمو به ندا نزدیک کردم که برای چند ثانیه بتونم نوک بینی ام رو به گونه اش بچسبونم و با حرارت وجود و عشقش داغ بشم . بوی صورتش یه بویی از زندگی داشت . زندگی جاودانه . به خودش عطری نزده بود . ولی بوی مخصوص خودشو می داد . من این بورو با هیچ عطری تو دنیا عوض نمی کردم . بو و حرارت عشق بوی گونه های ندا بوی پیکره ندا که خون عشق , اونو تا این حد واسم خوشبو کرده بود . مطمئن بودم اگه همه آدمای دنیا بیان پیشم و من چشامو ببندم و با بوی ندا که مخصوص خود خودمه .. با بوی عشق اون می تونم بشناسمش . اون فقط مال منه وعطر ندا عطر عشق و زندگی .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

زن ذلیل مرد ذلیل 8

کیر م اسیر کوس عیال نامردم شده بود . کوس ساغر مثل یه  ساغر رفت رو دهن کیرم نشست . فکر می کردم الان آبم می ریزه ولی از این خبر ها نبود . همونی که بهش می گفتن وکیوم کارش همین بود . هنوز خون تو آلت تناسلی ام جمع شده بود و یه کبودی خاصی داشت . هر لحظه فکر می کردم که دارم شاش می زنم . هنوز یه قلقک خاصی تو کیرم احساس می کردم . پدر پروستات و مثانه ام در اومده بود و ساغر داشت حالشو می کرد . هیچ وقت اینو تا به این حد این جوری ندیده بودم که از بودن با من و کیر من هوسی بشه . کیر منو به هر شکلی که می خواست این طرف و اون طرف می گردوند .-جوووووووون . اگه خودتو نگیری باید بهت بگم بد کیری هم نداری . خوبه که برده و نوکر آدم هم از این کیرا داشته باشه . با دو تا انگشتاش یه نیشگون محکم و گشاد از گونه هام بر داشت یعنی با دو تا دوتایی انگشتاش دوتا لپامو کشید . این مثلا محبت و اظهار لطفش بود حس کردم که جای امید واری هست که ساغر جان یه خورده شخصیت منو حفظ کنه . من دیگه چیکار بایستی می کردم . هر وقت که دوست داشت می تونست با هر مردی لاس بزنه و کوس و کونشو بده . مثل یه غلام حلقه به گوش که تابعش بودم . من باید چیکار می کردم . نمی دونم پس از چند دقیقه چی شد که این لاستیکه که ته کیر یعنی ته آلت و مرز بین بیضه وکیر قرار داشت شل میشه یا پاره میشه دقیقا نمی دونم از اون حالت میفته و کیرم از تظر انزال شدن به حالت طبیعی بر می گرده و حرکات گایش ساغر دیگه تحمل کیر منو به حد آخر رسوند و منم که فکر می کردم این همون چیزیه که عیال نازنین میخواد گذاشتم خالی شه -آخیشششششش ساغر عزیزم همسر خوشگلم جوووووون چقدر مزه میده دوستت دارم حال دادی . خوبه که همیشه همین طور با محبت باشی . کیرم شل شد . چون قسمتی از شق بودن و کلفتی و درازیش در یه حالت غیر نرمال صورت گرفته بود . با اون دادی هم که در جا سرم کشید دیگه بلند بشو نبود -مرد تو خجالت نمی کشی بی حیا همش فکر خودتی . میذاشتی ما حالمونو می کردیم دیگه .اینه رسمش ؟/؟هربلایی که سرت بیارم حقته تا می تونست حالمو گرفت داغونم کرد . همون کوس خیس شده از منی رو گذاشت رو دهنم . مجبورم کرد آبهای کیرمو که از رو کوسش در حال ریختن بود بخورم -حال میده نه . این همونیه که تو و قدرت به خوردم دادین . آشغال ! گریه ام گرفته بود . فکر نمی کردم برده بودن و زن ذلیل شدن کار منو تا به این جا برسونه . من باید خودمو از زیر بار این خفت رها می کردم . اما چه طوری . هیچ راهی برای نجات نداشتم . نمی تونستم دررم . مفت می خوردم و مفت می خوابیدم . یعنی اون گریه های درون یه مرد دل شکسته رو نمی بینه ؟/؟یه زن تا چه حد می تونه بی احساس باشه ؟/؟با این که خودمو زدم به غش ولی ول کنم نبود . سینه هامو گاز می گرفت . تمام تنمو گاز می گرفت . پوست بدنم می سوخت . -بیدارشو فیلم بازی نکن . نمیدونم چه طور شد که اون شب دست از سرم برداشت . فکر می کنم وقت نمایش یه سری فیلمهای سکسی هارد سکس بود و اونم میخواست تماشاشون کنه که دست از سرم برداشت . از ترس این که نکنه بخواد عملیات داخل فیلمو رو من پیاده کنه رفتم گرفتم خوابیدم . این اخلاقش خوب بود اگه حس می کرد واقعا خوابم بیدارم نمی کرد . مگر این که واقعا ضروری باشه . فردای صبح که جنده خانوم تشریف داشتند موبایلم زنگ خورد . یه شماره موبایل تو خطم افتاده بود . صدای مامانم بود . بیچاره از وقتی که بابام مرده بود با هزار مصیبت و دستفروشی و رختشویی و کارگری خونه مردم منو بزرگ کرده بود . من هم به جای این که کمک حالش باشم رفتم دنبال کار و زندگی خودم . خیر سرم بچه بزرگش بودم . فقط پونزده سال ازم بزرگتر بود . زود ازدواج کرده بود . خواهرام زودتراز من  از دواج کرده بودند . ودامادهام اگه چاره داشتند مادر زنه رو می چاپیدن -خبر ما رو نمی گیری یاور . اگه مادرت بمیره هیشکی نباید جنازه اشو از رو زمین ور داره ؟/؟اینه محبت تو ؟/؟-مامان باور کن شب و روز به فکرتم (مثل سگ دروغ می گفتم راستش اصلا یادم رفته بود مادر دارم )-مامان زندگی این روزا خیلی سخت شده -پسره نمک نشناس من که ازت کمک نخواستم تو و اون زنت هر غلطی که دوست دارین بکنین هر دو تاتون لنگه همین . عشق و عاطفه این روزا مرده . اگه بدونی با چه بد بختی بزرگت کردم . تازه رفتی بزرگ شی و راحت دنیا رو بکنم که پدرت رفت . دلم به تو یکی پسرم خوش بود -مامان پول تلفنت زیاد میشه این خط کیه -تو چیکار داری شاید مال یه صاحبخونه مهربون باشه همه مث تو که بد ذات نیستند . یه آدرس بهت میدم اگه دوست داشتی بهم سر بزن . نشونی رو نوشتم .-مامان اشتباه نمی کنی تو طرفای محمودیه چیکار داری اونجا که بالای شهره . تو که همش طرفای خودمون تو خونه های معمولی کار می کردی . خوب پارتی کلفتی پیدا کردی . شوخی نکن یه وقتی گم نشی اون طرفا .-مادرت اونقدر ها هم که فکر می کنی بیسواد نیست . می تونه گلیم خودشو از آب بیرون بکشه . حالا میای یکی ببینمت ؟/؟دلم واست تنگ شده . مادر پشت تلفن گریه می کرد . یه خورده که ساکت شد دوباره شروع کرد . چیه می ترسی زن ذلیل بدبخت . ننه ات یه عمر مرد ذلیل بود وبه این مرد ذلیل بودن خودش افتخار می کرد . مرد باید قدرت و شهامت و جربزه داشته باشه تا زن کیف کنه . حس کنه می تونه به یکی تکیه کنه . بدبخت نکبت . برو اصلا نخواستم . گوشی رو قطع کرد . دست و دلم دیگه به کار نمی رفت . بیچاره مادر بد بختم . کارگر خونه های مردم بود . نفسش می گرفت . از بس بوی وایتکس واسید به مشامش خورده بود . ربه هاش داشت داغون می شد  . رفتم پول تو جیبی هامو شمردم . یه گوشه کنار دیگه هم یه مقدار پول داشتم . صد هزار تومن جور کردم . حتما بالا نشینها به مامان مزد خوبی می دادن . صد هزار تومن واسش کنار گذاشتم . این پول یه ماه کارش تو منطقه بیچاره نشینها بود . به دست و پای ساغر افتادم و ازش مرخصی خواستم و بهم نداد -به من چه مربوطه ننه ات واست دل تنگی می کنه . تو مگه بچه ننه ای .؟/؟ما خودمون هزار جور بد بختی داریم . یه وقتی بهش نگی بیاد اینجا بوی گند همه جا رو می گیره . تو رو هم اگه آدم نمی کردم باید همین بوی گندو می دادی . برو به کارت برس این قدر مامانی نباش . زن گرفتی دیگه با ننه ات که عروسی نکردی . این بار آخرت باشه که پیش من ننه من غریبم بازی در میاری . پیرزن بو گندو . گداهای دم در خونه مون از اون خوشبو ترن . داشت پشت سر مادرم حرف می زد و به شخصیتش توهین می کرد و کاری از دستم ساخته نبود و می ترسیدم کاری بکنم . تصمیم گرفتم بی اجازه ساغر برم بهش سر بزنم . بهترین موقعیت وقتی بود که ساغر رفته بود حموم . ده دقیقه ای وقت داشتم . تا قبل از این که صدام کنه که براش لیف و کیسه بزنم باید در می رفتم . زدم به چاک و رفتم به سوی مامان ... ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

عاشورای حسینی بر حسینیان تسلیت باد

زمین می لرزد آسمان می گرید خورشید تیره و تار می شود و ماه رخشان در پشت ابر ها به سوگواری می نشیند . صدها سال است که عزیز ما رفته .. حسین ما رفته .. سالار شهیدان روح خود را از جسم خاکی خویش رهانیده به خاک آفرین سپرده است . ما حسین را ندیده ایم اما زمین و آسمان و ماه خورشید او را دیده اند . صد ها سال است که در سوگ او به ماتم نشسته اند . ما حسین را ندیده ایم ولی وصفش را شنیده ایم . آن که شجاعانه و آگاهانه جانش را در طبق اخلاص نهاد و به جانانش سپرد , به خدایی که زندگی را هدیه اش کرده بود . راستی حسین چرا از دنیای دنی گریزان شد ؟/؟چرا ؟/؟چرا با دون صفتان جنگید و به شهادت رسید ؟/؟زندگی را , هدیه خدا را نمی خواست ؟/؟از نعمتهای الهی لذت نمی برد ؟/؟می توانست سازش کند و در آسایش و رفاه باشد . جانش را داد تا دهها صدها و بلکه هزاران سال بر خاکهای خاک شده اش اشک بریزیم ؟/؟چشمانش را در صحرای خونین کربلا به روی دنیای بی ارزش بست تا امتش برای بی ارزشیها خود را به هلاکت افکنند ؟/؟....در سوگ او اشک می ریزیم وتمجیدش می کنیم . به حسین خود افتخار می کنیم . به آن زیبا سیما و زیبا درونی که ظاهر و باطنی همچون جد بزرگوارش رسول گرامی اکرم داشت . ما به حسین می نازیم . یادش را خاطره اش را گرامی می داریم . چرا که حسین مظلومانه به شهادت رسید . ما به حسین می نازیم چون که پاک و آزاده بود . چون که ستم را نپذیرفت . ما به حسین می نازیم که دلاورانه فریاد زد که خون بر شمشیر پیروز است . ما به حسین خود می نازیم . حسین زنده است و در نزد پروردگارش روزی می خورد . ما به حسین می نازیم اما از خود پرسیده اید که او به چه چیز ما بنازد ؟/؟کربلای صد ها سال پیش را می بینیم حسین و یزید را مثلا درک می کنیم اما نمی دانیم که کربلای امروز کجاست . عاشورا کجاست . حسینیان و یزیدیان چگونه با هم می جنگند ؟/؟جمعیتی را می بینیم که فقط به خون هم تشنه اند وحتی به پیمان قبیله ای هم پای بند نیستند . فقط چون زالو می خواهند خون بمکند ولی چون زالو نه سیری پذیرند که مرگ را پایان زندگی می دانند . حسین رفت و ارزشهای انسانی را برای آنان که زنده اند باقی گذاشت . بزرگ مرد تاریخ و تقوی و علم و ادب , فیلسوف بزرگ , نویسنده کبیر,  زنده یاد شهید دکتر علی شریعتی فرموده آنان که رفته اند کاری حسینی کرده اند و آنان که مانده اند باید کاری زینبی کنند وگرنه یزیدی اند . زینب ها خفته اند ؟/؟به من بگویید یزید کجاست ؟/؟زینب کجاست ؟/؟رسالت زینبی چیست ؟/؟وخداوند جهان را آفرید نه به خاطر تنها حسین و حسین تنها که پروردگار , جهان را برای جهانیان آفرید . اگر حسین را دوست می داریم باید که ارزشهای حسینی را دوست بداریم . اگر در سوگ او اشک می ریزیم باید که درسوگ و مرگ ارزشهای حسینی اشک بریزیم . باید که زینب گونه از آنچه که حسین برای ما باقی نهاده دفاع کنیم . امر به معروف و نهی از منکر نه در جهت ریشه کنی دین و با بر افراشتن پرچم ظلم و ریا ست که خدای حسین ,  خدای امت حسین آگاه ترین داننده هاست . کربلا خون می گرید . هنوز هم خون تازه حسین در رگهای خونینش خروشان است . هنوز هم ناله های حسین را می شنود که از شوق رسیدن به معشوق سر داده ... کربلا خون می گرید و عاشقانه نوحه می خواند . هنوز هم پیکر خونین حسین را بر بستر داغ حویش می بیند . چگونه می تواند تاب بیاورد دوری آن عزیزی را که خداوند عزیزش گردانید .. راستی چرا حسین رفت ؟/؟ما به کجا می رویم ؟/؟به کجا باید برویم ؟/؟امروز حسین ما می داند که از ارزشهای او از ارزشهایی که او برایش جنگیده نشانی نیست . عدالتی وجودندارد . نهی از منکر را با ستم در هم آمیخته اند . فانوس  بدستان دین و مرشدان و علما چراغ تایید دردست گرفته و مرشد های منصف تر هم با چراغ تقیه برای یزید و یزیدیان هورا می کشند و مریدانشان را روز به روز بیزار تر از هر چه دین و دین داریست می سازند در حالی که به فرموده شاعری بزگ اگر اشتباه نکنم حافظ .. که می فرماید   اسلام به ذات خود ندارد عیبی هر عیب که بینی زمسلمانی ماست ... این ما هستیم که باید درون خود را اصلاح نماییم . سخن بسیار است و این روحانی گناهکار هم چون همتایانش اگر بر منبر رود به زحمت پایین نشیند و اگر چانه اش گرم شود تبش فرو ننشیند  پس صلاح می داند که سخن کوتاه کند وعزیزان را به خدای بزرگ بسپارد .. مسئولین و گردانندگان این سایت فرا رسیدن ماه محرم و ایام سوگواری به خصوص تاسوعا و عاشورای حسینی را به عموم شیعیان و حسینیان و آزادیخواهان عزیز تسلیت عرض نموده به همین مناسبت بنده در مدت معینی که مدیریت محترم امیر گرامی زمان آن را درپیام خود تعیین  فرموده اند  فعالیت و انتشاری نداشته این مجموعه به روی بازدید کنندگان محترم بسته می باشد. به امید آن که طاعات و عبادات وعزاداری شما امت حسینی مقبول درگاه حق واقع گردد امیدوارم این گفته سرور و سالار شهیدان از یادمان نرود که فرموده ..اگر دین نداری آزاده باش .....امیر و ایرانی

ندای عشق 22

ندا از خوشحالی سر از پا نمی شناخت . نمی دونست چیکار کنه . اون شب از خوشحالی برام می خوند و می خوند تا احساساتشو بگه و منم بنویسم . اون واسه طرح مطالبش همیشه از یه سبک پیروی نمی کرد . گاهی ساده و خیلی خودمونی و گاهی هم ساده و کتابی مطالبشو بیان می کرد ...... می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم نخست به چشمانی بنگرم که به اوجم رسانده باشد . به تو همدم مهربان من که خاکستر وجودم را به شعله های سوزان عشق مبدل کرده ای به تو که با دم خود روح دیگری در من دمیده ای . می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم نخست تو را ببینم تو را که نوید بخش عشق و زندگی دیگری بوده ای می خواهم با تو از راز های درون بگویم رازهایی که دیگر برایت پوشیده نیست . راز عشق , راز خوشبختی , راز زندگی ... راز انتظار .. راز دیدن آن سوی درون پاکت .. آن سوی پاکیها آن سوی زندگی , آن سوی دنیای سیاه من که با تو و چشمان تو به روشنیها رسیده است . می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم با نگاهت با چشمان با ز و زیبایت ببینم و با گوش جانم بشنوم که جان من دوستم می دارد . می خواهم در آغوشت بگیرم با گرمای عشق و وجودت بسوزم . می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم این بار با نگاه خود ببینم که غرق در دریای عشق تو جانی دوباره می گیرم . بگذار در آتش عشق تو بسوزم . شکوه عشق تو آب و آتش را در کنار هم می دارد . شکوه عشق تو مرا به تو می سپارد . می خواهم تو را ببینم . چشمان همیشه خندان تو را ببینم . می خواهم راز آشکار نگاه تو را با نگاه خود بخوانم . می خواهم با خورشید چشمانم به تو بگویم که آسمان چشمهایم بی تو خواهد بارید و نوری نخواهد داشت .. می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم خود را به آغوش تو بسپارم و بگویم که این دیوانه دیوانه وار دوستت می دارد . می خواهم وقتی که چشمانم را می گشایم تو را دنیایم را , تورا ببینم و با آسمان آفتابی چشمهایم برایت اشک شوق بریزم . به پلکهای خسته ام بگویم که جز نور عشق مقصد و مقصودی ندارید و می خواهم تو نخستین کسی باشی که تولد دیگرم را می بینی هر چند که نفسهای من , زندگی من از توست و تو امید و نوید هستی منی .... چند لحظه ای ساکت شد و منم فرصتو غنیمت شمرده و خواستم یه اظهار فضلی کرده باشم -ندا می دونم داری واسه بقیه اش فکر می کنی . هر چند می تونی همین جا هم تموم شده اش فرض کنی . نداجون از نظر علمی بعضی جاها به جای چشمها بگیم پلکها بهتر نیست ؟/؟-پسر! خیلی دقیقی ها ولی از نظر احساسی بیشتر جاها چشم قشنگ تره و تازه معمولا از نطر ادبی و دستوری نمی تونه غلط باشه . نوعی اشاره کل به جز به حساب میاد -میشه من یه دوسه خطی بهش اضافه کنم .. خواستم یه خورده اذیتش کنم ... حالا ندا جون ! من از زبون قشنگ تو ادامه اش میدم . خیلی هم با احساس وبا یک دکلمه ناز شروعش کردم که ندارو با چند جمله ای بردمش تو حس و اولش نفهمید که چی دارم میگم و می خونم .... وقتی که چشمانم را می گشایم به تو می گویم که با بیداری چشمانم من نیز بیدار شده ام به تو می گویم که دیگر دوستت ندارم و عشق ما خواب و خیالی بیش نبوده است . نوید تو دیگر مژده زندگی من نیستی . ندای تو دیگر از عشق نمی گوید ندای تو دیگر ندای تو نیست . ومن در پایان ظلمت به روشنی رسیده ام .... با این که می تونستم همین جا تمومش کنم ولی داشتم فکر می کردم چطور ادامه اش بدم و رفته بودم تو حس که نفهمیدم این ندا دو تا گوشای منو کی و چه جوری پیداش کرد که گرفت تو کف دو تا دستاش و چه جورم اونا رو می کشید -ندا ولم کن تو گوشامو کندی -حقته چند دفعه بهت گفتم از این غلطا نکن . پدرتو در میارم اگه تو بخوای اولین نفری نباشی که من تو رو بعد از عمل می بینم . واسه ما رفتی منبر ؟/؟ادای منو در میاری اون وقت اراجیف تحویلم میدی ؟/؟-ندا ولم کن . ولی خودمونیم خیلی شبیه سبک تو بود . این دفعه یکی از اون خودمونیهاشو بگو تا بنویسم . حالا گوشامو ول کن .-نه تا هر وقت دلم بخواد تنبیهت می کنم عذر خواهی هم قبول نیست -کی گفته من میخوام عذر خواهی کنم ؟/؟دیدم دست بر دار نیست دو تا دستمو به صورتش چسبوندم -نوید میخوای تلافی کنی ؟/؟دلت میاد ؟/؟من نمی بینم بیرحم . صورتشو با یه فشار آوردم طرف لبام . لباش مثل همیشه داغ و شیرین بود . همون لحظه اول دستاش شل شد . طبق معمول حتی بوی پیرهنش هم مستم می کرد -نباید میذاشتم منو ببوسی حالیت بشه که به بچه آدم یه حرفو فقط یه بار می زنن .-یعنی میگی من آدم نیستم ؟/؟باشه تو که هنوز بینا نشدی داری بهم پشت می کنی وای به این که نشه با یه من عسل تورو خورد . ووقتی که بتونی همه جا رو ببینی دیگه خدا رو بنده نیستی . حالا ما آدم نیستیم برو دنبال یه آدم ... ندا در حالی که هم عصبانی و هم ناراحت بود منو بوسید و گفت که منظوری نداشته ولی اینو هم گفت نوید تو اصلا دوستم نداری همش می خوای صدامو در بیاری -اگه بدونی ندا وقتی عصبانی میشی یه جور دیگه ناز میشی -ببینم گوشات سالمه ؟/؟دستای ندا رو گرفتم تو دستم . کف و پشت هر دو تا دستو غرق بوسه کرده گفتم من دستاتو می بوسم با این که همیشه صورتمو نیشگون می گیره و گوشامو درد میاره .-عزیزم نوید من فکر این که به شوخی هم بخوای اسم جدایی و بیوفایی رو بر زبون بیاری و ازش حرف بزنی واسم کشنده هست . سرشو گذاشتم روسینه ام و وقتی از امنیت دور و برم مطمئن شدم یه ساعتی ای رو در حال نوازش و وررفتن مودبانه با ندای خودم بودم . هر دو تامون خوب می دونستیم که چقدر همدیگه رو دوست داریم . فردای اون روز دیدم که ندا خیلی عصبانی و اخمو و ناراحته -چی شده -پسرعموم میخواد بیاد این جا تا یه مدتی حداقل تا چند روز بعد از عمل پلاس شه -خب بشه خونه عموشه . روی دوش من و تو که سوار نیست . ببینم من ندیدمش ؟/؟-نه واسه جشن تولد من بوده خارج و نتونسته بیاد یه جریانی پیش اومده که جون خودش لج کرده . به خیالش که واسش آب غورم می گیرم -ندا چی شده چرا سربسته صحبت می کنی ؟/؟-هیچی ولش بیخود ناراحتت نکنم بهتره -حالا که حرفاتو زدی نصفه ولش نکن -نوید من که گناه ندارم اون قبلا می خواست باهام ازدواج کنه ویه زمانی دوستم داشته و الانم شاید داشته باشه ... با شنیدن این حرفاش یه جوری شدم -پس چرا ازدواج نکردین ؟/؟-خب من دوستش نداشتم -واسه چی ؟/؟-بس کن نوید منو به گذشته ها نبر من فقط به تو فکر می کنم . فقط تو رو دوست دارم . می دونم همه اینا زیر سر پدرمه ... ادامه دارد . .نویسنده ... ایرانی 

هوش و بیهوش

هر چی پدرم گفت صبر کن شاید واسه هفته بعد مرخصی بگیرم و همراهتون بیام قم به گوش این مامان چادری ما نرفت که نرفت . من و آبجی سهیلا و مامان شیلا واسه زیارت از اصفهان راه افتادیم طرف قم . تقریبا چهار ساعتی رو تو راه بودیم . با این که سیزده سال بیشتر نداشتم ولی احساس غرور و مردانگی می کردم . خواهرم یه سال ازم کوچیکتر بود و مامان ما هم که زود ازدواج کرده بود تازه سی سالش شده بود . بابا همه جا با هامون میومد واسه همین مامان زیاد آشنایی نداشت که باید کجا اتاق بگیریم و کجا بخوریم و به اصطلاح نمی دونست چه جوری مرد باشه . منم اولین تجربه ام بود و باید خودمو نشون می دادم . مامان هم باید نذرشو ادا می کرد چون بابام یه سکته قلبی کرده بود و صاف در رفته بود .. وقتی که از اتوبوس پیاده شدیم مثل آدمایی که از عصر حجر اومده باشن سوار اولین ماشینی که می گفت اتاق خالی سراغ داره شدیم . یه شب بیشتر نمی خواستیم بمونیم . مامان شیلا می گفت فقط نزدیک حرم باشه که هر وقت دلمون خواست زود بریم زیارت -چشم آبجی شمارو می برم نزدیک حرم . اصلا از قیافه راننده خوشم نمیومد . یه قیافه شش در هشت با سبیل چحماقی و کلاه شاپویی که سرش داشت منو به یاد هنر پیشه های لاتی فیلمای قدیم مینداخت . این همه ماشین با کلاس بود و سوار یه پیکان قراضه ای شده بودیم که به درد تعویض و برش هم نمی خورد . ما سه تایی پشت نشستیم . چند صد متر جلوتر هم یه مسافر دیگه سوار شد . یه مرد خوش تیپ با کت و شلوار اتو کشیده و خیلی هم به خودش رسیده . اصلا معلوم نبود واسه چی سوار این ماشین شد . اتفاقا اونم سراغ خونه خالی رو می گرفت -حاج آقا این همشیره هم دنبال خونه خالی می گرده . من یه جای خبلی خوب سراغ دارم نزدیک حرمه . توی این شلوغی یه جای خوب گیر آوردن خیلی سخته . الان آخر شهریوره و تا چند روز دیگه مدرسه ها باز میشه . یه ساعتی گذشت و معلوم نبود چرا به حرم نمی رسیم پس از دور زدنهای زیاد و این ور و اون ور گشتن این پیکان قراضه تو یه کوچه کلنگی ایستاد و گفت آبجی همین جاست پیاده شیم -حاج آقا شوخیتون گرفته ؟/؟ما که هر چی پول داریم باید بدیم تا بریم حرم تازه پول هیچی وقتمونو بگو . شب نصفه شب می خواهیم جایی باشیم که راحت بر گردیم -همشیره الان هر ساعتی که اراده کنی ماشین هست -مگه شما از اول نگفتین نزدیک حرمه ؟/؟واسه چی با حقه بازی کار می کنین . سعی کنین یه لقمه نون حلال از گلوتون بره پایین -آبجی به کوچه نگاه نکنین این خونه الان یه اتاق خالی داره بقیه اش پره . حاج آقا شما هم بفر مایید اگه همشیره خوشش نیومد و شما خواستین بگیرین . رفتیم داخل . شبیه به فیلمای ترسناک بود . هیشکدوممون خوشمون نیومد -ببخشید حاج آقا مارو ببر وسط شهر این حاج آقا اگه خوشش اومد همین جا رو بگیره . پس چرا از سر و صدای مسافرا خبری نیست ؟/؟در همین لحظه سر و کله یه مرد دیگه هم پیدا شد و گفت صفا آوردین آبجی چادرتونو وردارین این جوری مصفاتره بیشتر حال میده . مادر تا این شرایطو دید ترس عجیبی به دلش نشست -بچه ها بریم این جا جای ما نیست . در همین جا اون مرده خوش تیپه مسافر پرید جلو مامان کجا ؟/؟.. مامان تا رفت جیغ بزنه اون صاحبخونه هه با یه پنبه آغشته به ماده بیهوش کننده  که تو دستاش بود اومد مامانو از پشت گرفت و اونو گذاشت جلو بینی مامان شیلا . تا من و سهیلا بخواهیم جیغ بکشیم و فرار کنیم ما رو گرفتند و چشمامونو بستند . دیگه نفهمیدیم مامان چی شد . فقط می دونستیم توی یه ماشین جادار و بزرگ نشسته ایم و داریم به جای نا معلومی میریم . یه ساعتی رو تو ماشین بودیم . وقتی دسته جمعی ما رو پیاده کردند و بند از چشامون گرفتند دیدم تو یه خونه ای هستیم که نمی دونم و نمی دونیم کجاست . کلا 6نفر بودیم . سه تا ما و سه تا هم مرد غریب . مامان رو با چادرش انداختند کف اتاق . این خونه اش تمیز بود و نوساز و مجهز . مامان هنوز بیهوش بود و تازه داشت یه تکونهایی می خورد . هنوز نمی دونستم می خوان چیکار کنن تا اون موقع چشم و گوش بسته بودم . به سن بلوغ رسیده بودم و به اصطلاح خودمونی و یا همون متداولش تکلیف شده بودم و دستی بر جلق داشتم ولی از تجاوز و سکس و جزئیاتش مطلع نبودم . چادر مامانو که به جونش بستگی داشت از تنش در آوردند . بیچاره حتی حاضر نبود جاش مانتو بپوشه . یواش یواش لختش کردند . همه چی رو در آوردند . فقط یه شورت و کرست پاش بود . مامان هنوز نمی دونست چه خبره . گیج بود . من و سهیلا هاج و واج به صحنه نگاه می کردیم . هیشکدوم خجالت نمی کشیدیم . فقط فکر سلامتی مامان بودیم . کرست مامانو که در آوردند بی اختیار صدام در اومد. سهیلا!  کرستشو باز کردند -بهش میگن سوتین بی کلاس . کرست مال بیسواداست . من می ترسم سهیل -تو که مثل خانوم معلما بلبل شدی . دیدی که معلوم نیست کجاییم هر چی جیغ می زنیم کسی نمی شنوه . مامان اندام خوشگلی داشت . واسه اولین بار بود که اونو این جوری لخت می دیدم بی انصافا جلوی چشام اونو لختش کرده بودند و جلوی چشام بیهوشش کردند . مثلا من مردشون بودم . سهیلا دیگه از این به بعدشو سرشو اون ور کرده بود دیگه خجالت می کشید مخصوصا وقتی که دیده بود مردا دارن لخت میشن . رفت و یه گوشه ای و داشت گریه می کرد . شورت مامانو از پاش در آوردن . اون کاملا برهنه شده بود . حالا اونا هر چهار تا لخت بودند . راننده اسمش اکبر بود و مسافر قلابی منوچهر و اون منتر خانی که تو اون خونه قبلی دیده بودیمش و باهامون اومده بود اسمش ایوب بود . هر سه تاشون کیر کلفت بودند . مامان دست و پاش آزاد بود . مثل ما جایی رو نداشت در بره . شاید ما رو آورده باشن به جایی که دور و بر ما خونه ای نباشه .. خیلی صحنه دلخراشی بود . یادم میومد هر وقت بچه های بی تربیت مدرسه بهم می گفتند ننه جنده ! باهاشون دعوا میفتادم .-اکبر آقا تجربه ثابت کرده که اگه با ملایمت و نرم نرم کار کنیم همه چی به خیر و خوشی می گذره و همه مون حال می کنیم . دست و پامونو به یه ستونی بسته بودند که نتونیم مزاحم عیششون بشیم . مامان هنوز گیج و منگ بود . تماشای این صحنه واسم تازگی داشت . خون توی رگهام به جوش اومده بود . انتظار داشتم که مامان پاشه و بزنه زیر گوششون ولی تکون بخور نبود داشت نومیدم می کرد . یه نگاه به سهیلا انداختم و دیدم صورتش به سمت مامان شیلا نیست . مامانو طاقباز رو زمین درازش کرده بودند . اکبر آقا داشت لاپاشو یعنی همون کوسشو می لیسید . منوچهر خان افتاده بود رو سینه هاش و ایوب شیره ای هم داشت لباشو می بوسید . مامانو مثل گوشت قربونی بین خودشون قسمت کرده بودند . یواش یواش داشت صداش در میومد . مثل آدمای بیحال حرف میزد . هنوز اثر دارو روش بود ولی می دونست که دارن باهاش چیکار می کنن .-نههههه نهههههه تورو خدا باهام این کارو نکنین . من شوهر دارم جلو بچه هام نه به خاطر خدا دامنمو لکه دار نکنین اکبر :آبجی دامن دیگه پات نیست . خیالت راحت لکه دار نمیشه . سه تایی زدند زیر خنده . منوچهر چه جور سینه های مامانو می مکید و ایوب هم که لباشو ول داده بود طرف زیر گلوی شیلا جون و اکبر هم که با همون سبیلای چخماقی خودش داشت کوس مادر جونو میک می زد .نمی تونستم کاری بکنم . چاره ای نبود . فقط باید تماشا می کردم . نمی دونم چرا من مثل سهیلا نمی تونستم سرمو یه طرف دیگه بگیرم . شاید به این دلیل که سهیلا جون فقط یکی دو سوراخ ورودی داشت و هر وقت شوهر می کرد شوهره بیشتر جورشو می کشید ولی من یه مرد بودم و باید از تجربیات هم جنسای خودم هر چند وحشی و آشغال و جلاداستفاده می کردم . با این که  خیلی عذاب می کشیدم از این که دارن مامانمو میگان . منوچهر واسه یه لحظه سرشو گرفت طرف من -آفرین آقا پسر خوب ببین بعدا به دردت می خوره . جا نداریم وگرنه یه تعارفی هم بهت می کردیم.... کثافتا داشتن می گفتن منم برم مامانمو بگام . ایوب شیره ای مثل این که دخترشو خیلی دوست داشت -اکبر آقا این کوچولو این جاست فکر می کنم دارم جلو دخترم الهام این زنه رو میگام و بهش بی احترامی می کنم -پس پاشو ببرش تو یه اتاق دیگه درو قفل کن ... همین کارو هم انجام داد و حالا من شاهد گاییده شدن مامانم بودم . ایوب کیرشو فرو کرده بود تو دهن مامان وخیلی راحت اونو بیرون می کشید . چونه های شیلا جونو به شدت فشار می داد تا دهنشو باز کنه . زیاد مقاومت نمی کرد . منوچهر هم پهلو کرده بود کیرشو گذاشته بود لای سینه ها ی مادر جونو به کیرش فشار می داد و کیرشو رو سینه ها حرکت می داد . کوس مادر جون افتتاح شد و من ناخواسته برای اولین بار اونم به طور زنده شاهد ورود کیر توی کوس شدم اونم یه کیر غریبه تو کوس مامان جونم . اکبر راننده کیرشو فرو کرد تو کوس مامانم . تمام این کیر ها از کیر من رسیده تر و کلفت تر بودند . کیر من دراز بود ولی کلفتی و پختگی کیر اونا رو نداشت . داشتم دیوونه می شدم . چطور جسارت کرده بودند به مادر نجیب و مهربون و با ایمان من تعرض کنند . هم دهن شیلا جون کیررو راحت قبول کرد و هم کوسش . مامان شده بود وسطی یا آدمی که هر کی به نوبت از سرش می پرید . منوچهر یه اشاره ای به اکبر زد و اونم دوزاریش افتاد و ایوب اومد روسینه ها ومنوچهر هم رفت سر وقت کوس . با یه حالت چرخشی کار می کردند . کیر منوچ حان کلفت تر بود و مامانو بیشتر از حالت بیهوشی در آورد و لگد پرونیهاشو بیشتر کرد . هر چند هنوز لگد های جونداری نداشت . منوچهر رحم نداشت . سرعت و شدت گاییدن منو چهر خیلی زیاد بود . یواش یواش شیلا جون داشت دردش میومد . آسیاب به نوبت بود . حالا دیگه نوبت ایوب شیره ای بود که کیرشو فرو کنه تو کوس مامان . همه شون از روبرو اونو می گاییدند -جااااااااان عجب کوس مشتیه من می میرم واسه همچین کوسایی . به اندازه یه لول تریاک به آدم حال میده . خیلی می چسبه . حیف که حموم کوچیکه دسته جمعی جا نمیشیم . مامانو پشت و روش کردند . اون دیگه کارش به جیغ و ناله و شیون کشیده بود ولی هنوز توان مقاومت داشت . اونو صد و هشتاد درجه بر گردوندند . یعنی پشت و رو رو دمرش کردند .-بچه ها با این بیحالیش مجبوریم نوبتی بگاییمش .-بیحال بودن هم خودش نعمتیه . چون اگه حال داشت نمی ذاشت خوب با هاش حال کنیم . مامانو برای اولین بار بود که به این صورت لخت می دیدم . اندام درشت و تپل و کون مامانی دل منو برده بود . وقتی قاچ کون مامانو باز می کردند یه سوراخ ریز و یه سوراخ درشت چشمک می زد . واسه خودشون وقت گذاشته بودند که نفری پنج دقیقه به دلخواه  کوس یا کون مامانو بگان . اکبر با بیرحمی کیرشو فرو می کرد تو کون مامان و بیرون می کشید همونو میذاشت تو کوسش . دو نفر دیگه هم بیکار ننشسته بودند و با اندام شیلا جون ور می رفتند . مامان از درد به خودش می پیچید . بیشتر کیر توی دید من قرار داشت تا سوراخ کوس و کون مامان . کیر منم شق شده بود . دستم رفت داخل شلوار . اکبر آبشو ریخت تو سوراخ کون مامان . نوبت منوچهر خوش تیپ شد . خبلی باحال می گایید . یه لحظه چشای من و منوچ افتاد به هم و از نگام و از دستی که بود توی شلوارم خیلی چیزا دستگیرش شد . منوچهر کیرشو که خیلی هم دراز بود گذاشته بود لای درز وسط شیلا و از پایین به بالا حرکتش می داد و بعد اونم مثل نفر قبلی هم می کرد تو کوسش و هم تو کونش ولی وقتی کون مادر جونو می گایید آروم آروم فرو می کرد تو سوراخش -جااااااان خیلی وقت بود همچین کوس و کونی رو نکرده بودم . سینه هاتم حرف نداره خوشگله . اگه بچه هاتو نمی دیدم فکر نمی کردم شوهر داشته باشی . اگرم شناسنامه ها رو نمی دیدم فکر نمی کردم بچه های خودت باشن . وقتی می خواست آبشو توی کوس مامان خالی کنه کیرشو تا ته فرو کرد تو کوس و دو تا دستاشو گذاشت رو شونه هاش و ضربات سهمگین خودشو شروع کرد . هیکل درشت مامان دچار لرزش شده بود . مخصوصا کونش با یه حالت ژله ای می لرزید . دلم دیگه رفت . فقط با حسرت به رفت و برگشت کیر منوچهر و حلقه کوس شیلا جونم نگاه می کردم . یه وقتی به خود اومدم که دیدم آب کیر منوچهر از کوس مامان شیلا به طرف رون پاهاش در حال برگشته . نفر بعدی ایوب خان بود که هر چند مثل منوچهر حال نکرد و حال نداد ولی من حال کرده بودم . همون وقتی که دیدم کیر منوچهر هنوز تو کوس شیلا جونه و کون قشنگش تو دید منه و منی در حال پس زدن از کوسه , آب منم تو دستم  خود به خود خالی شد و احساس سبکی فوق العاده ای می کردم . ایوب دیگه شده بود لاشخور و به اصطلاح داشت پس مونده های اکبر و منوچهر رو می خورد . کیرشو که فرو می کرد تو کون شیلا اثر آب اکبر می نشست روش وووقتی هم میذاشت تو کوسش هنوز پس مونده آب کیر منوچهر اون داخل بود . بالاخره پس از این که کلی با کون شیلا خوشگله ور رفت و اونو با ماچ و بوسه هاش خیس کرد آبشو ریخت توی سوراخ کونش . یه خورده آنتراکت دادن . مامان داشت گریه می کرد . اشک از چشاش جاری بود . منوچهر منو مثل یه گوسفند برد چند متر اون طرف تر و گوشمم می کشید و با خودش می برد . از جماعت چند متری فاصله گرفته بودیم . خیلی آروم به من گفت اگه دوست داری کیرتو فرو کنی تو کوس مامانت هر چی میگم گوش کن اگه دوست نداری خودت میدونی . من زورت نمی کنم . ببینم پاسور بلدی ؟/؟سرمو تکون دادم و گفت کاریت نباشه . مرحله اول اونا رو می بریم و مرحله بعدو بذار به عهده من . نفهمیدم منظورش چیه . اصلا پاسور بازی واسه چی ؟/؟تازه از کجا مطمئن بود ما می بریم .-آقایون این بچه رو راضیش کرددم که باهامون پاسور بزنه وگرنه گوش تا گوش خودش و آبجی و ننه اشو می برم . علت ورق بازی کردنو فهمیدم . من و منوچهر با هم یه دسته بودیم و اکبر و ایوب یار هم بودند . سه نفری می شد تو حموم حال کرد . هر گروهی که می برد مادرمو با خودش می برد حموم . منوچهر از بس آدم خوب و مهربون و جنتلمنی بود دوست نداشت که من پیش مامانم شرمنده شم . واسه همین همش طوری رفتار می کرد که انگار من به زور اونجا نشسته ام . ولی دل تو دلم نبود . دلم مثل سیر و سرکه می جوشید . دوست داشتم پاسور بازی رو ببریم . و من و منوچ خان مامانو ببریم داخل حموم و ترتیبشو بدیم . این جوری خیلی حال می داد . ایوب و کریم موقع بازی خیلی کوس خل بودن . اونا به تنها چیزی که فکر می کردن و توجه داشتند ده لو و دولو خوشگله بود ومنوچهر خان هم با این که بازیش بد نبود ولی هر وقت کم می آورد تقلب می کرد . برگهای خاج دستشو با ورقهای جمع کرده اش عوض می کرد . از داخل برگهای جمع کرده سرباز می کشید بیرون و یهو می دیدی تا آخر بازی به جای چهار تا سرباز هفت تا سرباز میاد بیرون . بازی رو بردیم و مادر جونو بردیم حموم . منوچهر به طور نمایشی یه چاقو گذاشت زیر گلوم -پسر می بینم ننه اتو خیلی دوست داری . کیرتو می کنی تو کوس ننه ات . اگه این کارو نکنی من این چاقو رو هم فرو می کنم تو کون تو هم تو کوس و کون ننه ات . یه جای ننه ات فرو کنم بسشه به جای دومش نمی رسه و نمی کشه . شیلا جون که تازه هوشیار شده بود ومی دونست چه بلاهایی سرش اومده دیگه می دونست التماس کردن فایده ای نداره -سهیل جون . جونت عزیز تره مادر . هر کاری که این کثافت میگه بکن . به خودم و فکرم فشار می آوردم که کیرم از حالت نیمه شق شق تر نشه . دیدم کیرم داره دراز تر و صاف نر میشه -مامان سرتو بگیر رو به دیوار داره میاد . نگام نکن خجالت می کشم . مادر قمبل کرده بود . منوچهر چند دقیقه ای مارو به حال حود تنها گذاشت . سوراخ کوسشو که درشت تر بود و راحت تر می شد کیرو فرو کرد توش انتخاب کرده و در حرکت اول یک ضرب فرستادمش تا ته کوس مامان بره . چقدر نرم و داغ بود . هر چی بیشتر ضربه می زدم کوس مامان خیس تر و خیس تر می شد .-آفرین پسر خوب ننه اتو می گایی . عین حرفه ایها عمل می کنی . منوچهر دوتا سینه های مادرو از زیر گرفت تو دستاش و اونا رو رو هم می غلتوند و با هاشون بازی می کرد .. ببین آقا سهیل بدنتو بیشتر به کون مامانت بچسبون تا راحت تر به سینه هاش برسه . این جوری هوس اونو هم زیاد تر می کنی . این خیسی کوسش که زده بیرون و رو کیرت نشسته نشون میده که شیلا خانوم از این که پسرش داره اونو میگاد کلی حال می کنه . می تونی جفت سینه هاشو بگیری تو یه دستت و با یه دست دیگه ات کمرشو ماساژبدی . اگه بدونی مامانت این جوری چه حالی می کنه . دستوراتشو مو به مو انجام دادم . اولین تجربه ام بود . نمی دونم و نمی تونم بگم چه جوری کیف می کردم . یه لذت عجیب و شوک آوری بود که می خواست دلمو از جاش در بیاره . تازه منوچهر هم قصد داشت که در مر حله بعدی شیلا جونو یه لیف مالی درست و حسابی هم بکنیم . مامان صداش در نمیومد . فقط نفسهاش تند تر شده بود .. حس کردم شیلا جونمم داره کونشو دور کیرم می گردونه . من خودم فوق العاده داغ بودم با این کارشم دیگه بد تر شدم . به زور جلو ابراز هوس و احساسات خودمو می گرفتم . حس کردم آب داغ هوس من داره می ریزه تو کوس مامان .. خودمو به کون درشت و برجسته و ناز و نابش چسبوندم تا بیشتر حال کنم . منوچهر که دید آب کیر من داره از کوس مامان به طرف پایین پس ربزش می کنه گفت پسر باید یاد بگیری یه خورده خود نگه دار باشی . کیرت بد نیست یه خورده باید کلفت تر شه . می دونم خجالت می کشی . همین طرف باش من میرم زیر فرو می کنم تو کوس شیلا جونت تو هم از همون طرف بذار تو کونش . کیرم شل شده بود ولی درازیش بد نبود . منوچهر رفت زیر مامان دراز کشید وکرد تو کوسش و منم با هزار مکافات ودست رو کیرم داشتن اونو فرو کردم تو کون مامان . وقتی رفت داخل از بس تنگ و کیپ و چسبون بود و حال داد که دیگه مثل حالت قبل خودشو گرفت و شق شد ولی مقاومت بیشتری داشتم . دیگه اتومات می دونستم چیکار کنم . هر چند لحظه در میون منوچهر می گفت که پسر خجالت نکش کردنی رو باید کرد . گاییدنی رو باید گایید . محرم و نامحرم چیه . هر سوراخی رو مال هر کی که باشه به زور یا بی زور اگه تونستی بکن توش . شاید اولش زور باشه ولی وقتی که رفت و جاشو پیدا کرد عشق و هوس دو طرفه میشه . غلط می کنه اون زنی که بگه تا آخر کیر خوردن اصلا حال نکردم . شیلا خانوم اگه دروغ میگم بگو دروغ میگی . بیشتر از یک ربع دو نفری مامانو گاییدیم . یه بار دیگه هر کدوم یه آبی تو سوراخش ریختیم و در هر حال من از کل جریان خوشحال بودم چون حالشو برده بودم ولی پیش مادر جون شرمنده نشون می دادم . من و منوچهر حتی اونو لیف مالیش کردیم و بعدشم بردیمش زیر دوش و تمام تنشو میک زدیم و لیسیدم . منوچ با من طوری رفتار می کرد که مثلا من به زور دارم مامانمو می لیسم . این قدر ملاحظه کار بود که سفارش می کرد طوری میکش بزنم که کبود نشه و پیش بابام خجالت نکشه . -سهیل جون پیش سهیلا از این قسمت قضیه اصلا حرف نمی زنی ها . پای جون در میون بود -مادر شرمنده اتم -عزیزم دشمنت شرمنده باشه . اگه مادر بدی واست بودم ببخش . خیلی دوست داشتم دامادی تو رو ببینم . عروس خوشگلمو ببینم -مادر مگه کجا می خوای بری ؟/؟نه نه این حرفو نزن . اونا تقاصشو پس میدن . نمی دونستیم چیکار کنیم . نه حوصله بر گشتن داشتیم نه حوصله موندن . با این حال اونایی که مامانو گاییده بودند این قدر معرفت و مردونگی رو داشتند که یه جای خوب نزدیک حرم واسه ما دست و پا کنن .-آبجی زحمت کشیدین این همه راه رو اومدین . درست نیست زیارت نکرده برین . مامان یه تفی انداخت و اونا رفتند . محبت داشتند کرایه اتاق یه شبو حساب کردند . یه اتاق بزرگ و شیک و سه تخته البته یه سوئیت بود . هر چی سهیلا به مامان گفت که با هم برن حرم مامان گفت که نجسه و نمیشه و حالشم نداره و از این حرفا . راه زیادی نبود و همش هم از جاهای امن و شلوغ رد می شد . به سهیلا گفتم مامانو تنها نذاریم بهتره الان حال و هوای خودکشی داره . تو که دوست نداری یتیم و بی مادر شی . دیدم چه جور داره گریه می کنه . اون رفت حرم و من و مامان هم یه چیزی خوردیم و منم رو تخت خودم دراز کشیدم . اونو بوسیدم و ادای پسرای خیلی دلسوزو در آوردم و یه دستی به کمر و بدنش کشیدم که ببینم آلات خودکشی و از این چیزا نداشته باشه . از این که بخواد بره حموم هم می ترسیدم که یه وقتی با تیغ و خود تراش رگهای دستشو هدف قرار بده . خودمو زدم به خواب . چشم ازش بر نمی گرفتم . نمی خواستم بی مادر شم . زیر چشمی هواشو داشتم . فکر می کرد خوابیده ام . شمد رو از تنش انداخت . یکی یکی لباساشو در آورد . شورت و سوتینشو هم کند . لخت لخت شد . درست به همون حالتی در اومده بود که امروز موقع گاییده شدن بود . کیرم داشت شق می شد وشمدرو بلند می کرد . یه پهلو کردم تا گند نزنم . مامان آخه واسه چی داره خودشو لخت می کنه . حتما این جوری راحت تر میخواد خودکشی کنه -سهیل پاشو بیا اینجا کارت دارم  . می دونم بیداری -مامان باور کن قصد جسارت نداشتم هواتو دارم که یه وقتی کار شیطانی نکنی و خودتو نکشی .-بهت گفتم بیا جلو باهات حرف دارم . حس کردم مامان میخواد آخرین وصیتشو به من بکنه . رفتم بالا سرش -روز بدی بود سهیل جان . چند تا نامرد افتادن سرم . یه زن تا موقعی که دامنش لکه دار نشده باشه بیخیاله و راحت زندگیشو می کنه ولی وقتی که کار از کار بگذره .. من امروز خیلی سنگین شدم -می فهمم مادر سنگینی این فاجعه خیلی زیاده -چی میگی سهیل تو که زن نیستی این چیزار و بفهمی . زن تا ارضا نشه تا خودشو خالی نکنه مثل آدمای گیج و منگی می مونه که یه چیزی زده باشن تو سرش . مثل شما مردا نیست که کیرتونو بذارین تو دستتون فکر کنین دارین یه زنو می گایین وآبتونو تموم کنین خلاص .. یعنی چه مامان سابقه نداشت این طوری باهام حرف بزنه . اون نزاکتو رعایت می کرد . خیلی در تربیت من و سهیلا کوشا بود . نمی ذاشت بریم کوچه و حرفای بد یاد بگیریم . اومد طرف من شلوارکمو کشید پایین و تا بیام به خود بیام گفت این که سر به هواست و بازم التماس دعا داره . مگه پسرم چه چیزش از بقیه کمتره اونا که به زور کیرشونو فرو کردند تو دهنم . من داوطلبانه کیر پسرمو بخورم چه اشکالی داره . دهنشو باز کرد و کیرمو تا آخر فرو کرد داخل و یه خورده هم به سر حلقش چسبید -آههههههه ماااااامااااااان بخور بخور هر چی دوست داری بخورش . اوووووففففففف دارم حال می کنم . مامان آبم داره می ریزه . یه لحظه دهنشو از کیرم جدا کرد وگفت این قدر خودتو لوس نکن . همین یه ساعت پیش بود که یه بار آب کیر تو ریختی تو کوسم و یه بارم ریختی تو کونم تا آبمو نیاوردی حق نداری خودتو خالی کنی چون می دونم اگه این دفعه بریزی دیگه  شل شل میشی و من باید تو هوسم بسوزم .-ماااااااماااااان خیلی خوشم میاد . طاقباز دراز کشید و گفت بیا تو بغلم هر کاری دوست داری باهام انجام بده . یادم اومد که اکبر آقا با چه اشتهایی کوس مامانو می خورد منم همون کارو کردم هم مامانو می تونستم بیشتر سر حالش بیارم هم این که خودمم به این زودیها آبم نمی ریخت . پس این بود اون خودکشی که اون می خواست انجام بده ؟/؟کوس مامان شیلا رو گذاشتم تو دهنم . اون تیکه گوشتای اضافی دورشو مثل آدامس توی دهنم نرم نرم می جویدم . مامانی بعدا بهم گفت بهش میگن چوچوله . من که این چیزا رو وارد نبودم . تازه کوس کردن رو هم از گاییده شدن زورکی مامان یاد گرفته بودم -اوووووووووهههههه سهیل بخوررررر کوسسسسسسمو بخور . چونه های نرم و تازه و سبیلای نرمت بهم حال میده . اصلا سیخ نمی زنه . داره آتیشم می زنه . تورو جون بابا بخور . اگه همین جور ادامه اش بدی من آبم میاد . با این تشویقای شیلا جون حسابی دلگرم شده بر تلاش خودم افزودم . دیگه گردنم درد گرفته بود . دستم خسته شده بود . بالای کوس مامانو می مالیدم . انگشت تو کوس و کونش فرو می کردم . اون همش آخ آخ می کرد -من بمیرم خسته ات کردم . پسرم نزدیکه نزدیکه تند تر تند تر منم تا می تونستم سرعت و فشارو زیاد کردم -جاااااان اوووووووومد داره میاد آخیش ولم نکن ولم نکن کنار نکش . دوستت دارم دوستت دارم . حال کن  حال بده . حالا کیییییییرررررررتو بفرست تو کوسسسسم . کوسسسسسسسسم خیلی وقته منتظرشه . میخواد باهاش حال کنه . منم دیگه حسابی به هیجان اومده بودم . معطل نکردم . کیرمو از روبرو فرو کردم تو کوس مامان . چه راحت تا ته رفت . اونو به ارگاسم رسونده بودم و اونم کیر کیر می کرد . اشتهاش خوب بود -رو من بخواب دراز بکش پسرم . میخوام تمام تن و وجودتو رو خودم احساس کنم . همین کارو کردم واین بار بدون خجالت و حیا چش تو چش هم دوختیم لبامو گذاشتم رو لبای مامان خوشگله تپل و نازم و سینه هاسشو به سینه هام چسبوندم و در یه حالت خماری و لذت زیاد ریختم تو کوسش . خیلی لذت داشت . حس می کردم خیلی آروم گرفتم . من و مامان تو بغل هم خوابمون برد . یه وقتی بیدار شدیم که فهمیدیم حدود دوساعته تو بغل هم خوابیده ایم .-پاشو سهیل الان سهیلا میاد زشته -پس مامان من میرم رو تختم می خوابم . مامان یه تماس با سهیلا گرفت و اونم گفت که تو راهه . شانس آوردیم که نیومد و مارو غافلگیر نکرد . واقعا بی احتیاطی کرده بودیم . معلوم نشد کی خوابم برد . تو عالم خواب و خیال می دیدم که کیرم داره ساک زده میشه و منم چه جور لذتشو می برم . حس می کردم خوابم دوست داشتم بیدار نشم . در یه حالتایی قرار گرفته بودم که متوجه شدم بیدارم و کییر من تو دهن مامانه . این زنه عجیب حریصه ول کن نیست . سهیلا حتما از حرم نیومده و اون بازم داره از این قضیه به نفع خودش استفاده می کنه . دستشو می ذاشت رو بیضه هام به طرف بالای کیر و دهنو می کشید ولی نمی دونم چرا کیرم تا نصفه بیشتر نمی رفت تو دهن مامان . دستاشم کوچیک شده بود . تو تاریکی یه نیم نگاهی به روبروم انداختم .واییییییی این سهیلا بود  .سهیلا نه نه نه .. چه هیجانی خواهر دوازده ساله ام اومده بود روم با چه شجاعتی هم این کارو می کرد -سهیلا این کارا چیه -بالاخره بیدار شدی ؟/؟چیه بایکی بیست سال کوچیکتر از مامان حال نمی ده ؟/؟من خودم دیدم تو و مامان لخت تو بغل هم بودین و دست تو بود رو کوس مامان و دست مامان بود رو کیر تو . اگه برم به بابا بگم چی میشه . منو دست انداختین . برو حرم من پیش مامان هستم خودکشی می کنه اگه ولش کنم -باورکن سهیلا من همچین قصدی نداشتم اون باعث شد . تورو خدا به بابا چیزی نگو . اونو که خیلی بی حال و گیج شده بود انداختمش رو تخت و دستامو رسوندم به سینه های گرد و قلقلی خواهر خوشگله ام و لبمو گذاشتم رو کوسش -اووووووههههههه نهههههه سهیل . همینه همینه من همینو میخوام . باشه به بابا نمیگم . به هیشکی نمیگم . با من حال کن . به منم حال بده . باهام عشقبازی کن . منم یه حقی دارم . دوستت دارم داداشی . من کیر می خوام . اون داغ داغ بود . التهاب و جست و خیزش زیاد بود . همش وول می خورد و انگار داشت می رقصید . کوسش خیلی کوچولو و تازه تر از کوس مامان بود . خیلی هم زود زود خیس می کرد و زیاد زیاد . بلند شد منو رو تخت پرتم کرد و کوسشو انداخت رو لب و چونه هام و اونو با شدت به لب و بینی و چونه هام می مالید . بعدشم اونو انداخت رو کیرم -سهیلا مواظب باش تو هنوز دختری . -ما زنا همش بدبختیم . خوشی همش مال شما مرداست . صدتا کوس هم اگه بکنی بازم پسری -فدای تو آبجی گلم میشم . بیا پس کوستو بخورم . شاید این جوری دردت دوا شه . مشکلت حل شه . ولی خودمونیم این سهیلا کوچولو هم بد جوری بلبل زبون شده بود مثل این که این حرفای زنونه رو از بزرگتر از خودش شنیده و یاد گرفته . داشت دست و پا می زد و من نمی ذاشتم درره . دو تا سینه هاشو با دو تا دستام می مالوندم . دیگه وضعیت طوری بود که نمیشد لباشو بوسید . نمی تونست خودشو از دستم خلاص کنه . پوست تنش سرخ سرخ شده بود . یه لحظه همچین جیغی کشید که اتاق به خودش لرزید من که دیگه جای خود داشتم . پس از چند دقیقه از جاش بلند شد و یه قوطی کرم با خودش آورد و مالید به سوراخ کونش .-قربون خواهر خوشگلم برم دردت میاد من دلشو ندارم کونش کوچولو و دخترونه بود .-چیه داداشی با کون کوچولوی من حال نمی کنی ؟/؟مال مامان درشت بود بهت مزه داد و الان سیری دیگه باشه به هم می رسیم -نه کی گفته ببین کیرم هنوز شقه . هوس داره دیگه . تو که می دونی من چقدر دوستت دارم خوشگل من . درخواستشو اجابت کردم و دور کیر خودمم خوب سفید مالی کردم . نصف قوطی رو خالی کردم . به زحمت کیر رو فرستادم تو کون سهیلا تازه نصفشو . قطر سوراخ کون مامان شیلا با این که دوبرابر بود بازم یه کیف و چسبندگی خاصی داشت وای به این کون . سهیلا اسیر دستای من بود -داداش سیر سیر بکن چشات دنبال دخترای مردم نباشه -تو هم کیر کیر بخور دنبال دوست پسر نباشی .-یادت باشه تو مامانتم داری که اونو می کنی .-حالا اونو تخفیف بیا . کونشو خیلی آروم آروم می گاییدم . تا صبح هم می تونستم اونو بگام ولی آب ریزشی سهمیه امروز همه نصیب مامان شیلا شده بود . تازه کلی لذت بردم و حال کردم و داغ شدم که تونستم دو سه قطره ای خالی کنم که همونم با کرم کون و کیر قاطی شد . قبل از این که مامان بیاد یه خورده خودمو تقویت کردم و یه قرص سردرد خوردم و خوابیدم . قسمت نبود که برم زیارت . وقتی که برگشتیم اصفهان دیگه هفته ای حداقل یکی دوبار هم مامانو هم سهیلا رو می کردم . مامان هنوز نمی دونه که من آبجی سهیلا رو از کون میگام . هوس کرده بود که بازم بره قم منتهی این بار فقط با من.  ولی سهیلا که ختم روز گاره میگه مامانی منم با شما میام من نذر کردم که اگه تو روحیه و حالت خوب بشه یه سفر دیگه برم قم و نذرمو شخصا ادا کنم .. پایان .. نویسنده .. ایرانی  

فرا رسيدن ماه محرم بر شما تسليت باد

درود دوستان ابتدا فرا رسيدن ماه محرم ماه شهادت امام حسين (ع) و ياران
باوفايش و حضرت ابوالفضل العباس (ع) و خاندانش را به همه ي عزيزان تسليت
عرض ميكنم. بدينوسيله به اطلاع ميرسانم انشالله وبسايت از روز اول ماه
محرم مانند سالهاي قبل به احترام شهادت امام حسين (ع) و حضرت ابوالفضل
(ع) و خاندانش تعطيل ميشود و تا اطلاع تانوي فقط اعضا دعوت شده توسط
اينجانب با ارسال دعوت نامه برايشان ميتوانند از ادامه مطالب و داستانها
بعد از دوازدهم ماه محرم استفاده كنند. بارها اخطار داده بودم كه ندادن
نظر و كبي برداري بدون ذكر منبع از انصاف بدور است اما شما عزيزان ظاهرا
شوخي فرض كرده و ارزشي قائل نشديد لطفا از ارسال ايميل جهت درخواست مجوز
ورود جدا خوداري فرماييد زيرا تصميم بر اين شده اولويت با اعضا محترم
خبرنامه با توجه به تاريخ عضويتشان ميباشد و بعد از ارسال دعوت نامه
برايشان درصورتيكه درمدت 24 ساعت بعداز دريافت دعوتنامه به وبسايت مراجعه
نكنند نفر بعدي جايكزين خواهد شد و اوليت بعدي با افراديست كه ما را با
دادن نظرات ياري نمودند مانند متين عزيز نادر عزيز مرتضي عزيز و ديكر
عزيزاني كه حضور ذهن ندارم نامش را ببرم اميدوارم دلتون شاد و لبتون
خندون باشه تا درودي ديكر بدرود التماس دعا مخلص همه امير

وسوسه پیروز 6

سپیده و ساناز یک کیر دو طرفه برداشته و پس از این که از خوردن و لیسیدن همدیگه سیر شدن گفتند نگاکنین یاد بگیرین . راحته فقط یه کمی زور میخواد هر کدوم یه طرف کیر یکسره دوسرو که پنجاه شصت سانتی می شد داخل کوسش کرده و هماهنگ با هم با سرعت زیاد به طرف یکدیگر حرکت می کردند . خواهران مذهبی هم به طرف هم رفتند . اولش یه خورده سختشون بود چون تا به حال بیشتر با اون دو تا تهرونی شوخ و شنگ طرف بودند . زود باشین بچه ها یاد بگیرین با هم باشین که یه موقع اگه مرد گیر نیاوردین و ماهم کنارتون نبودیم بتونین گلیمتونو از آب بیرون بکشین . نرگس و طوبی همدیگه رو بغل زدند . دست یکی رو کوس اون یکی بود و گاهی هم با انگشت همو تست می کردند . هر دو تا یه سوزش خفیف داخل کوسشون احساس می کردند ولی یواش یواش داشت واسشون عادی می شد  .طوبی زبونشو با کرشمه در آورد و نرگس هم مثل یک آینه همین کارو کرد . زبونشونو به هم می مالیدند . با سینه های هم بازی می کردند . کون همو چنگ می گرفتند . دیگه حسابی داشتن اوسا کار می شدن . بیشتر کاراشون قرینه و مشابه بود . یه جورایی تقلیدی . زیر گلوی یکدیگه رو هم داشتن با هم می بوسیدن . چند دقیقه که گذشت رفته رفته مستقل شده دیگه دست و دهن همدیگه رو نگاه نمی کردند نرگش قمبل کرد و کونشو گرفت طرف صورت طوبی و طوبی هم سرشو گذاشت روی کون دخترونه دوستشو چاک وسطشو باز تر کرده و زبونشو به هر جایی که گیر می آورد می مالید . حتی سوراخ کون نرگسو لیس می زد . از اون طرف بچه تهرونیا همدیگه رو ار ضا کرده وتو بغل هم دراز کشیده همو نوازش می کردند و محو تازه وارد ها بودند -سپیده جون بریم کمکشون ؟/؟-نه عزیزم بذار به حال خودشون باشن تا مستقل و خود کفا بشن -الان بهشون چه نمره ای میدی ؟/؟-فعلا از بیست نمره ده میدم -راستی جعبه ابزارو نمی ذاریم پیششون ؟/؟این جوری شاید نمره بیشتری بگیرن -امیدوارم کوسشون جواب بده سوزش نداشته باشن ولی فکر می کنم خیلی زود حرفه ای بشن -سپیده جون این جوری که تو منو بغل زدی دوباره دارم هوسی میشم -پس زود باش جعبه ابزارو بده دستشون برگرد . شاید بخوان خودشونو تعمیر کنن یا پیچ و مهره اشونو سفت کنن . ساناز جعبه ای پر از کیر مصنوعی و انواع و اقسام میوه دراز و کلفت پیش تازه وارد ها گذاشت و بر گشت تا با سپیده حال کنه . نرگس و طوبی با خیار شروع کردند . هر کدوم یه خیار بر داشته و به جان کوس هم افتادند . خبارشون قلمی بود -طوبی جون تو که گفتی عاشق کیر کلفتی پس چی شد ؟/؟-هیچی عزیزم ما تازه جر خوردیم اگه کوسمون زخم شه و بسوزه تا چند وقت دیگه نمی تونیم حال کنیم باید فکر همه جا رو کرد با نرمش شروع می کنیم بعد با ورزش . سپیده و ساناز با دیدن اون دو نفر کیف کرده شهوتشون زیاد تر می شد -سپیده جون کی فکرشو می کرد خواهرای با تقوای ما یه روزی این جوری بشن -من خودم میدونستم مایه شو دارن . مگه اونا دل ندارن ؟/؟-چرا ولی طوری نشون می دادن که از راهبه راهبه تر و از پاپ هم کاتولیک ترن -ای بابا قربون کوس و کونت برم من . پای کیر و کوس که به میون میاد دین و ایمون چیه . یه نیشگونی از کون ساناز گرفت و گفت اینو بچسب . ساناز زبونشو گذاشت روی کوس سپیده گفت می شم قربون این چسب .. دخترای تهرونی غرق شهوت و هوس به بچه بسیجی ها نگاه کرده و با حالشون حال می کردند . از خیار به هویج از هویج به موز از موز به بادمجان رسیدند . راه کوسشون مثل روشون باز شده بود . دیگه خجالت مجالت یوختی . نرگس از آن دور فریاد زد شما هم بیایین دسته جمعی حال کنیم . سپیده در جواب گفت وقت زیاد داریم شما حالا یه خورده تمرین کنین تا بعد -ساناز جون می بینی چه اندام مانکنی قشنگی دارن ؟/؟-آره ولی خب کونشون باید کمی برجسته تر شه . اونجوری بیشتر حال میده -راست میگی این کون و کپل هاشون اگه بیفته دست من دو سه روزه همچین آتیش می کنم که  هورموناشون کون و کپل و سینه هاشونو بفرسته بالا . رحم نمی کنم . طوبی به طرف آنان رفت -عذر میخوام حالتونو بهم زدم . ساناز و سپیده از خنده ریسه می رفتند .-دختر حال مارو که به هم نزدی . پریدی وسط حال ما . بگو ببینم چی می خوای ؟/؟-کیر مصنوعی دو طرفه . یعنی دو کله . همین یکی رو داری ؟/؟-نه عزیزم عزیز دلم من از هر چی زاپاسشم تهیه می کنم . جلدی رفت و از داخل کمدش یکی از اون کیرای سفارشی آورد و داد دست دو تا نوعروس کوس باد داده و پرده پاره کرده .. سپیده و ساناز دست از کار کشیده و گفتند ببینیم چی میشه کار به جاهای حساس و باریک کشیده شده اینا میخوان یه شبه راه صد ساله رو برن . خیلی پیشرفت کردن بابا . هنوز دو ساعت نمیشه کوسشون جر خورده چقدر آتیششون تنده ؟/؟همینا نبودن که پیش برادرای بسیجی رو سریشونو تا دماغشون پایین می کشیدن ؟/؟-ای اییییی کار دنیا رو ببین چی شده ساناز جون . طوبی و نرگس گاییدن دو جانبه هموشروع کردن -اوخخخخ جوووون کیییییررررر کیر هم این جوری حال میده ؟/؟اووووففففف خیلی مزه میده -ده ساله بالغ شدم نمی دونستم این قدر مزه داره -نرگس جون ده ساله عمرمونو تلف کردیم باید حسابی تلافی کنیم -من فدای سینه هات میشم قربون تن سفیدت برم طوبی خوشگله من بزن با همین سرعت بایه سرعت همدیگه رو بگاییم زود آبمون میاد من کیییییرررر میخوام -عزیزم . کوس من کون من نرگس جون من . کیییییررررهم به ما می رسسسسه . گر صبر کنی زغوره حلوا سازی . ما الان داریم میریم پیشواز کیر . حرف استادامونو گوش کنیم موفق میشیم . مخصوصا سپیده جونو . از الان باید قرصای ضد بار داری رو مصرف کنیم . اوخ جون تا یه ماه دیگه من از خوشحالی شب تا صبح خوابم نمی بره -حالا یه خورده تند تر بزنیم الان رو راضی شیم یه ماه دیگه پیشکش . کمرم سنگین شده درد گرفته . سرعت گاییدنو زیاد کردند خیلی هماهنگ کار می کردند با سرعتی کاملا یکسان و گاهی هم همدیگه رو بغل کرده به هم می چسبیدند .. سپیده که از فاصله چند متری شاهد قضایا بود گفت واقعا محشرن بهت قول میدم تا یه دقیقه دیگه هر دو تا آبشون بیاد و عجب پیشگویی بود این سپیده . همین طور هم شد . هردو حسابی خسته و خیس عرق شده بودند تو بغل هم دراز کشیده حرکات نرمشی رو شروع کرده تا بدنشون سرد نشه . کوس و سینه هاشونو به هم می مالیدند . تهرونیا رفتن بالا سرشون و شروع کردند به کف زدن . آفرین آفرین . صد آفرین واقعا کیر هایی که بعدا می خورین حلالتون . منو امید وار کردین . نمره تون بیسته -ممنونم سپیده جون ! این تشویقات مارو دلگرم می کنه . می دونم با ارفاق داری به ما نمره بیستو میدی -باورکن این طور نیست نرگس جون ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

راز نگاه 48

تمام تنش داغ شده بود . از هیجان می لرزید . بغلش کرده و این یکی دیگه بیشتر از بقیه افسارش تو دستم بود و هر کاری می خواستم می تونستم باهاش بکنم -میثم جون تو چشام نگاه کن می خوام بفهمم چقدر دوستم داری و عاشقمی . واقعا کوس شعر می گفتم . اینو چشمای میثمم به من می گفت . با چشاش داشت می گفت خاله جون قربون کوس و کونت برم . باور نمی کنم که بخوای بذاری من بگامت . همیشه تو خیالم به یاد تو جق می زدم . تو رویاهام می دیدم که دارم می کنمت اما الان به آرزوم رسیدم . تازه خاله جون !تو هم طلاق گرفته ای خیلی وقته کیر نخوردی و می دونم عاشق کیری ولی مثل من ذوق زده نیستی آخه من اولین بارمه . تا الان هرچی از سکس می دونم همه تو فیلما بوده ولی باید یه کاری کنم که از این به بعد همیشه منو تو خونه خودت راه بدی . آخه خاله جون تو شوهرم نداری ... این فکرا رو تو سر آقا میثم تازه تکلیف شده خوندم .-مبثم جان اولا از این بابت به کسی چیزی نمیگی ثانیا تو که تا حالا کسی رو نگاییدی پس چه جوری میخوای از پس من بر بیای ؟/؟-خونه ویدیو داریم . هر وقت بابا مامان نبودند نوار سکسی نگاه می کردم . تازه داخل کامپیوتر هم کلی فیلم سکسی دارم وخیلی چیزا بلدم .-هرچند تمرین نداشتی ولی کارمو راحت کردی واینم یه تمرین خوبی واست میشه . نشون بده ببینم چه طوری میخوای خاله اتو سر حال کنی ؟/؟زیر پیر هنشو خودش در آورد و منم چون دیدم خجالت می کشه بعد از این که سوتینمو باز کرد شورتشو از پاش در آوردم . اوووووووفففففف چی می دیدم یک کیر تازه و جووون ولی  متوسط . جا داشت که هنوز رشد کنه . فکر نمی کنم طولش از سیزده سانت بیشتر می شد . کلفتی اونم قابل قبول بود ولی از همه کیر هایی که در این مدت خورده بودم به غیر از کیر صمد از بقیه نازک تر بود ولی خیلی تر و تازه بود . نمیشه که مردا همش دنبال کوس آک باشن چه اشکالی داره ما زنا هم به دنبال کیر آکبند باشیم ؟/؟!الان بهترین موقع رشد همچین کیر هاییه . درست مثل گل و گیاه می مونه که اگه بهش نرسن زود پژمرده میشن ویا نهالی که اگه بهش آب و کود ندی و به حال خودش بذاری رشد نمیکنه وهمون قدی باقی می مونه . ولی کیر خیلی داغی بود . یه هات داگ خوشمزه ولی درست مثل این که دو تا سوسیس نپخته و برش نزده کنار هم قرار گرفته باشن . البته این کیره چند میل قطور تر از سوسیس بود .کیرش خیلی داغ کرده بود تمام بدنش گر گرفته بود . بیشتر ازهمه جا کیرش می سوخت . درسته که مثل یک نهال آب و کود می خواست ولی شاید رسیدگی زیاد هم باعث سوختنش می شد .-عزیزم میثم جون هر کاری دوست داری باهام بکن . نگاه میثم به من می گفت که خیلی دوست داره منو راضی کنه . ظاهرا شنیده و خونده بود که زنها از خورده شدن کوسشون یعنی از مکیده شدن اون خیلی خوششون میاد . اونم چون کیرش خیلی قوی نبود اول با لبهاش اومد طرف کوس من . هنوز زبونشو واسه لیسیدن کوسم در نیاورده بود که کیرشو گرفتم تو دستم و بهش گفتم من جات بودم اول یه خورده خودمو خالی می کردم تا این قدر بهم فشار نیاد . سکوت کرده بود ولی چشای خوشگلش داشت بهم می گفت اگه کیرم دوباره شق نشه چی ؟/؟بهش گفتم نترس میثم جون تا بخوای بذاری داخل کوسم دوباره بلند میشه -خاله جون من که چیزی بهت نگفتم خیلی زرنگی که فکر آدمو می خونی -از بس تو جوون پاک و عابد و زاهدی هستی و نیتت خیره همه چی تو چشات معلومه . حالا خجالت نکش بگو دوست داری اول کجا آبتو خالی کنی این یه دست گرمیه . داخل کوس و کون من هم محل داری .عجله نکن رو سینه هام ؟/؟رو باسنم ؟/؟رو صورتم ؟/؟تو دهنم ؟/؟بگو کجا رو دوست داری که برفی داغ کنی -خاله فرشته من نمیدونم چی بگم همه جات خوشگل و خواستنیه کاشکی این قدر آب داشتم که روی همه اینا که گفتی خالی می کردم . می ترسم یه جا آب پاشی کنم افسوس بخورم که چرا رو جای دیگه نریختم .-باشه عزیزم عجله نکن سبک سنگین کن امتیاز بده . حوب نگام کن . چند دور براش زدم تا پشت و جلومو حسابی دید بزنه بعد به کون بر جسته ام امتیاز بیشتری داد . براش قمبل کرده و اونم پس از یک ماساژجانانه کون و کپل و مکیدن گوشتای باسن کیرشو به صورت عمود گذاشت وسط دو تا درز دو تا قاچ کونم طوری که با یه حرکت از ته قسمت بیرونی کوس تا بالای مقعدمو با کیرش وسوسه می کرد . آب و روغن کوسم زیاد شده بود . قرار بر این بود که مزه مزه بگیره تا هردومون تشنه تر شده و بیشتر حال کنیم -میثم جون به خودت فشار نیار هر وقت خواستی بریز . چند بار کیرشو از بالا تا پایین کشید و در آخرین مرحله چند بار هم کیر چرب شده اش را بالا تر آورد و در مرز بین کمر و باسن بالا پایین کرده و پس از تماسهای پی در پی با گوشت بالای کونم کیرشو داغ داغ کرد و آبشو همونجا خالی کرد -اووووووووففففف جووووووون چقدر راحت و روون داره می ریزه . خاله جون آتیش گرفتم .-بپا دود نکنی . نمیدونستم دیگه آبی واسش مونده یا نه چون به اندازه بیست تا شلیک فشفشه ای آبشو بالای کونم خالی کرد که همه در حال حرکت روی کوس و سوراخ کون و اطرافش بودند . میثم به طرز عجیبی لذت برده بیحال شده بود -عزیزم چند دقیقه استراحت کن یه چیزی واست بیارم منم برم دستشویی بیام . یه موز و یه لیوان شیر کاکائو با شکر که هردوشون تقویت کننده کمر بوده براشون آورده خودم رفتم دستشویی تا کوسمو با آب و صابون بشورم . آخه اولین بار بود که می خواست کوس یه کسی رو لیس بزنه نمی خواستم بدش بیاد یا طعم خاصی بده . از طرفی من نظافتو رعایت می کردم . کوسه رو شستم و یه عطر و ادکلنی هم به خودم زدم و پس از یه آرایش خفیف و دلبرانه به سوی داماد کوچولو رفتم ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

ندای عشق 21

منو ببخش ندای قشنگم . عشق من عزیز من همه چیز من زندگی من اخماتو باز کن . تو که می دونی من دلشو ندارم سر سوزنی اخم و ناراحتی تو رو ببینم -تو دروغ میگی تو اصلا دوستم نداری خالصانه دوستم نداری . اون جوری که  من عاشقم عاشقم نیستی -ندا بس کن مثلا اومدی این جا یه خورده تمرکز کنی انرژی بگیری دیگه قرار نبود این همه آه و ناله کنی -آخه تو صدای آدمو در میاری -عمدی نبود .-مگه تو نمیگی دوستم داری . آدم کسی رو که دوست داره این قدر ناراحت نمی کنه که ... چقدر از بوی تنش خوشم میومد . وقتی بهم می چسبید بوی هر چی خوبی به مشامم می رسید . حرارت عشق .. دوباره اونو به خودم فشردم . رام بود و آرام . گونه ها و گوشه های صورتشو با بوسه های نرم خودم داغشون کرده بودم . آروم با صدایی که می دونم تو اعماق وجودش می نشست با یه ندای ندایی تو گوشش زمزمه می کردم -عزیزم ندای من ! من بدون تو می میرم . من فقط صدای عشقو نمیخوام . فقط نگاه عشقو نمیخوام . فقط اینو نمیخوام که همیشه تو یه دنیایی پر از بیم و امید باشم . هراس از این که فردا چی میشه من فقط تو رو میخوام . خود عشقو میخوام . روح عشقو . تو رو که از همه چی واسم بالاتری . زیباتری بهتری . تو همه چیز منی واون با کلام عاشقانه خودشو به من سپرده بود . فقط خیلی آروم اینو به من گفت میشه یه روزی من و تو زیر سایه همین درختا تو بغل هم سرمونو بگیریم طرفش و گلهای سفید یا اون بهار نارنجای سفیدی که  بوش هر بیداری رو خواب و هر عاقلی رو مست می کنه ببینیم . هر چند هیچکدوم از اینا نمی تونه به اندازه عشق تو مستم کنه . مشتی گلهای نارنجو که بر روی زمین ریخته شده بود جمع کرده به دستش دادم . اونا رو بو می کرد .-عزیزم از اینا عرق بهار هم می گیرن با این گلها مربا هم درست می کنن -چه جالب اگه مادر جون ( به مادرم می گفت ) بهم یاد بده منم همیشه واست درست می کنم -تو از کجا میدونی اون وارده -اون یه کدبانوست دیگه  معلومه .. ندای خوش خیال من چه زود خودشو زن من فرض کرده بود . بر عکس من که اصلا خوش بین نبودم . راستش اصلا خوشی و خوشحالی به من نمیومد . می خواستم بازم یه نفوس بد دیگه بزنم که فوری چفت دهنمو بستم راست می گفت این ندا . آدم کسی رو که دوست داره این قدر که ناراحت نمی کنه و نمی رنجونه -نوید من اصلا دلشو ندارم همش از نومیدی واسم بگی . من به اندازه کافی دلم شکسته . من زندگی و امیدو با تو پیدا کردم . خدا یه چیزو ازم گرفته و به جاش تو رو که یه دنیا خوشبختی و امیدی , به من داده من رهات نمی کنم . من ازت نمی گذرم اگه یه روز بخوای ولم کنی و بری واگذارت می کنم به خدا همون خدایی که بهت گفت که منو از دل دریا به ساحل نجات برسونی . من بدون تو حتی چشامو هم نمی خوام -ندا عشق من طوری باهام حرف می زنی که انگار دوستت ندارم که انگار واست ارزش قائل نیستم که انگار حالیم نیست چطور عاشق باشم . در حالی که با انگشتاش آروم با صورت و لبهای من بازی می کرد گفت عاشق بودن و نشون دادن عشق تکنیک نمیخواد . اگه یکی رو دوست داشته باشی خودتو تو وجود اون خلاصه می کنی . هرچی که اون بخواد خواسته تو هم هست . همین احساسو هم اگه طرفت نسبت به تو داشته باشه دیگه اون وقت میشین یه روح تو دو بدن .... همو درک می کنین . با هم به تفاهم می رسین .-ندا فکر می کنی من و تو الان در یه همچه حالتی هستیم ؟/؟دیگه ادامه ندادم چون نمی دونستم چی باید بگم . این ندا همش حرفای گنده گنده می زد و من واسه این که در مقابلش کم نیارم مجبور بودم هر چی می دونم و نمیدونمو قاطی کنم و یه چیزایی تحویلش بدم . یعنی میشه یه روز ندا مادر بچه های من بشه ؟/؟مثلا با هم سر لوس کردن بچه دعوا بیفتیم ؟/؟فرض می کنیم یه دختر داشته باشیم .... من عاشق دختر بچه هام . حرفای قشنگ و شیرینی می زنن . لباسای خوشگل که می پوشن با دامنای کوتاه و کفشای کوچولویی که وقتی راه میرن صدا میده حتی اگه خوشگلم نباشن بازم خوشگل نشون میدن . خودشونو واسه باباشون لوس می کنن . ناز می کنن . دخترا معمولا باباشونو بیشتر دوست دارن . منم یه کاری می کنم دخترم منو بیشتر دوست داشته باشه . اون وقت این بدجنسی نمیشه ؟/؟یعنی اون موقع دلم میاد ندا جونمو ناراحت کنم ؟/؟ندا هم باید چشاش ببینه . این خیالات به من لذت می داد . مثل خوردن ناهار که چشامو سنگین می کرد . یه پسرم داشته باشیم بد نیست . این فامیلای از خود راضی رو چیکارش کنیم . اصلا از کراوات زدن خوشم نمیاد . این سوسول بازیها چیه . ندا حالیشه مجبورم نمی کنه منم مث اونا شم . چیه  باید یه چیزی رو مثل برگ کاهو به گردنمون آویزون کنیم و بگیم چون آدمای با کلاس دنیا به خودشون آویزون می کنن ما هم باید بکنیم . دیگه نمی فهمیدم به چی دارم فکر می کنم فقط یه وقتی متوجه شدم که دستای لطیف ندا روی چشا و پلکای بسته امه . خوابم برده بود -حالت خوبه ؟/؟جوابمو چرا نمی دی ؟/؟فکرت کجا بود ؟/؟-رفته بود یه سری به رویاهای شیرینش بزنه . یه چیزایی که همش حسرتشو می خورم . به روزگاری که نمی دونم آیا می تونم بهش برسم یا نه ؟/؟به داشتن تو . به این که یه روز رو کاغذ , رو نوشته ها و از دیدگاه مردم هم تو بشی شریک زندگی من . به این که پیوند عشق من و تو اونقدر محکم باشه که هیچ زلزله ای نتونه تکونش بده . مثل این که بازم گند زده بودم . حقم بود . با انگشت شست و سبابه یکی از دستاش با آخرین زورش یه نیشگون طولانی از گونه ام ورداشت که با لب و دندونام به خودم فشار می آوردم و تحمل می کردم . تا اونجایی به این فشارش ادامه داد که انگشتاش درد گرفت و ولم کرد -آخیش دلم خنک شد . صددفعه بهت میگم از این فکرا نکن شانس آوردی ناخنام بلند نبود . از الان بلندش می کنم واسه دفعه دیگه که از این غلطا کردی خدمتت می رسم .-ندا فکر می کنم تا چتد وقت همین طور پوست صورتم بسوزه . دلت اومد ؟/؟-بذار بسوزه . تو همش دل منو داری می سوزونی . تو دلمو شکارش کردی . منو توقفس عشق خودت زندونی کردی و داری بازم از این حرفا می زنی ؟/؟کی می خوای یاد بگیری -می دونم هیچی حالیم نیست و بلد نیستم و به همون اندازه که پول دارم می فهمم . منتظر بودم این دفعه یه سیلی بزنه زیر گوشم تا بگه بیدار شم ولی اون این کارو نکرد . لباشو گذاشت رو صورتم . همونجایی که نشگونش گرفته بود . منو بوسید . حالا اون بود که دستاشو می ذاشت لای موهای نرمم و نوازشم می کرد . چقدر کیف می کردم . بیخود نبود که ندا با نوازشهای من چشاشو می بست .-نوید تو حالا واسه من شدی دختر تو خودت می دونی که من چقدر دوستت دارم و بدون تو هیچی نیستم . دوست داری همش بهت بگم واسه تو می میرم ؟/؟ با نفسهای تو جون می گیرم ؟//با خنده های تو می خندم ؟/؟هر وقت که بخوای واست میگم . هر چی که بخوای واست میگم . می دونم حس می کنی که اعتماد به نفس نداری .. با خودم گفتم خاک بر سرت نوید خاک بر سرت که اسم خودتو عاشق نذاری یه دختر نابینا ولی عاشق  این جور منطقی و درست تو رو شناخته و تو این جوری داری خودتو عذاب میدی . خاک بر سرت تو هم اسم خودتو میذاری عاشق ؟/؟فکر می کنی فقط به این خاطر که نمی بینه احساسش قویه ؟/؟بازم خاک بر سرت نوید تو اگه کورم بودی  هیچی حالیت نبود -عزیزم دیگه وقتشه که همه عالم و آدم بدونن که اون که واسش می میرم تویی نه هیشکی دیگه .. هر چند حالاشم خیلی ها می دونن ولی باید کاری کنم که همین یه ذره تردید هاشون هم از بین بره -ندا من می ترسم -نترس نوید تو که باهام هستی از هیچی نمی ترسم . وقتشه که همه دنیا بدونن اون که واسش می میرم اونیه که جون منو جون خودش می دونه . آره اون که واسش می میرم و بهش میگم دوستت دارم تویی تویی تو فقط تو .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

شوخی یا جدی ؟12

 باباباباباباجونم من فقط از کیر تو لذت می خوام زود زود منو به اوج برسون . مثل همیشه زیر بالمو بگیر . این بار میخوام با تو پرواز کنم . تو بغل تو ,  زیر بالا برنده تو . همایون نگاهشو به این طرف دوخته بود .-گلوری جون اصلا خوشم نمیاد نگاه این زن باز به این طرف باشه . همایون به حرف اومد -آقا سهیل تو رو خدا زود باش این زنمو زودتر ار ضاش کن . من دیگه حریف کیرم نمیشم -مگه دست منه . دخترم هر موقع فکرش تنظیم بود و وجودش خواست می تونه آبشو خالی کنه . تو اگه راست میگی و عرضه داری زنمو ردیفش کن که این قدر با خودش ور نره . همش دستش رو کوسشه و داره باهاش بازی می کنه . مسئولیت قبول کردی خودت از زیر بارش شونه خالی نکن تا آخرش برو . نشون بده که داماد با لیاقتی هستی و کاری نکن که مثل حالا پشیمون بشم که دخترمو دادم دست تو . همایون به خوبی فهمیده بود که پدر داره حالشو می گیره -بابا بابا منو بکن . دلم میخواد اینا برن و من تو بغل تو تا صبح کوس بدم -دخترم عشق من دندون رو جیگر بذار هر کار کنیم باید دوساعتی اینارو تحمل کنیم . منم مث تو چشم دیدن این شارلاتانارو ندارم . بلند شدم و رفتم رو کیر بابا نشستم . کیف دنیا رو می کردم . اون با همه وجودش منو می گایید . کاملا خودمو تو محیط سکس بابا قرار دادم . با خودم یه افکار و حالات یوگایی رو مرور می کردم . دوست داشتم هیچ افکار مزاحمی رو به خودم راه ندم . گلوریا فراموش کن که این جا چه خبره . کیر فقط کیر بابا . از یاد ببر شوهر نامرد و مادر جنده ات اون طرف  چیکار کرده و می کنن .. با کیر بابا برو به عرش . پرواز پرواز بر فراز کیر . بر فراز خوشبختی . یه سر گیجه عجیبی پیدا کرده بودم انگار مثل یه هلی کوپتر دور سر بابا می گشتم . تو نگو که این کوسم بود که در حال حرکت و دور زدن بود .-عزیزم دخترم چت شده ؟/؟-بابا انگار تو آسمونم . مثل یه ابر . ابر سفید نه . یه ابر سیاه ابر سیاه پر بار . ابری که داره می باره . همین جور داره ازم می ریزه . داره آب می ریزه بابا خوشم میاد . لذت می برم دارم اوج می گیرم . پرواز می کنم . داره ازم آب می ریزه . کیف می کنم . بذار ببارم بابا و نذار بیام پایین -دخترم حالت خوبه ؟/؟مطمئنی که کیرم زیادی تو کوست نبوده ؟/؟-آره بابا بذار همون داخل بمونه . یه وقت بیرون نکشیش . نمی خوام کیر همایون نامرد جای اون باشه . در یه حالت نیمه بیداری و نیمه خواب بودم . داشتم ارگاسم می شدم یه حالت خوشی تداوم دار شایدم ارگاسم شده بودم . خوشی زیاد زده بود به مخم و یه خورده حرفای عجیب و غریب هم می زدم -آقا سهیل من بیام . اگه یه کیر دیگه هم بیاد کمک شاید یه خورده بیدار شه . می ترسم زنم دیوونه شه از دست بره -دیوونه خودتی همایون . این از کیف زیادیه که کیر من بهش داده . با کیر باباش حال کرده رسیده به این جا .عرضه داری به زن من مادرزنت کیف بده . صدای مامان نازنینو می شنیدم که داشت سر بابا داد می زد ول کن دخترمو . اگه یه تار مو از سرش کم شه من می دونم و تو . روزگارتو سیاه می کنم . یالله کیرتو بکش بیرون بیا این طرف . بیا که باهات خیلی کار دارم . این همایون نمی دونم امشب چشه . گلوریا هم که شهوت زیادی زده به سرش .. هنوز این قدر بیحال و بیهوش نشده بودم که سرم کلاه بذارن . کمر بابا رو چسبیدم که کیرشو بیرون نکشه . تودلم توی وجودم یه آشوبی بود که من لذت می بردم . دلم نمیخواست از اون آشوب رهایی پیدا کنم . می خواستم همین طور توی شهوت خودم غرق باشم . اسیر خوشی و لذت باشم . چشام باز و بسته می شد هیچ حسی نداشتم . مثل آدمای دو پینگی یا آدمای چیز خور شده یا زنایی که داروهای زیاد کننده شهوت و قطره های مخصوص خورده باشن شده بودم . هوس من در حد و اندازه های معمول نبود . خودم اینو به خوبی حس می کردم . یعنی همایون چیزی به خوردم داده که الان اثرشو کرده ؟/؟مهم نبود مهم این بود که اون لحظه اگه تمام کیر های دنیا میومدن سراغم قبولشون می کردم . ولی کیر بابا رو از همه کیر ها بیشتر دوست داشتم . زبونم باز نمی شد چیزی بگم . یه لحظه که چشام باز شده بود دست بابا رو دیدم که داره رو هوا این ور و اون ور میره و به چیزی اشاره می زنه . شده بود مثل افسر راهنمایی وسط چهار راه که داره به ماشینا علامت میده که نوبت توهه برو تو از این ور برو .. منظور بابا رو نمی فهمیدم . وقتی که یه ضربه ای بهم خورد و صورتم افتاد رو صورت بابا و لبام به لباش چسبید تازه فهمیدم که یه کیر دیگه از پشت رفته تو کونم . همایون کیرشو کرده بود توی سوراخ کونم . بابا که نگرانم شده بود دستور حمله رو صادر کرده بود . خوشی و خماری من زیاد شده بود . یواش یواش از خواب بیدار می شدم -جووووون ممنونم آقا سهیل . بالاخره کیرمو به کون زنم رسوندی . جبران می کنم . شرمنده اخلاقتم پدر . درحقت بدی کردم ولی تو بهم محبت کردی و نشون دادی که خون رو با خون نمی شورن .-در اصل به خاطر دخترمه . خودت خوب میدونی که این دختر چقدر واسم عزیزه . ترسیدم مجنون بشه و خواستم با این شوک متوجه شه که در چه وضعیتیه . بابا دکتر هم شده بود . تمام حرفایی که می زد درست بود . تصورش ,احتمالی که می داد و حتی کیر دومی رو که به عنوان دارو تجویز کرده بود اثر بخش بود . مست دوتا کیر شده بودم -جااااااااان منو بگایین . دوتا کیر چقدر مزه میده . این قدر حواسم بود که دل بابا رو در د نیارم . هنوز کاملا بر خودم مسلط نبودم . عجب نعمتی بود این دو تا کیر خوردن . همایون دوطرف کونمو محکم نگه داشته بود و کیرشو می کرد توش و در  می آورد . بابا هم که از زیر کوس به هیجان و ارگاسم رسیده , منو همچنان می گایید . حالیم بود که از کیر بابا باید تعریف کنم تا دلش نشکنه .-پدر جونم کیر تو یه چیز دیگه ایه . بابا حال بده . کیر تو رو با هیچ کیری تو دنیا عوض نمی کنم . خوشم میاد عاشق کیرتم . نمیدونم دیگه وسط چهار راه ماشین دیگه ای هم بود یا نه . دیدم بابا داره علامت میده . مامان هم اومد سراغم -سهیل ببین حرفتو گوش کردم اومدم من دیگه حالیم نیست چند دقیقه دیگه شما دوتا مردا باید بیایین سراغم . این گلوریا رو ولش کنین به حال خودش بخوابه خوب میشه . منم آدمم دیگه . چرا این قدر خود خواهین . یکی از ارضا شدن زیاد به جنون برسه یکی مثل من از هوس زیاد و این که دو تا بی بخار مثل شما دو تا نمی تونن ارضاش کنن داره به جنون می رسه . شما ها هم اسمتونو گذاشتین مرد ؟/؟منم اومدم ببینم این دختر دیوونم چشه .-دیوونه خودتی مامان . خودت با اون داماد عوضیت . من حالم خوبه مامان تمیدونم چی به خوردم دادی این قدر گیج شدم . شایدم کیر بابا خیلی قوی بوده منو این جوری کرده . فقط دارم حال می کنم . حال می کنم . دوستت دارم بابا . کیرتو دوست دارم . همه جاتو دوست دارم . رو کیر بابا بودم و بابا منو از زیر می گایید . همایون هم که از پشت کونمو می کرد و مامان نازنین هم دستاشو گذاشته بود رو سینه هام وداشت باهاشون ور می رفت . لبای منم رولبای بابا سهیلم قرار گرفته بود . رفته بودم تو عالم خلسه . دوست داشتم تا آخر دنیا هم در همین وضعیت باقی بمونم . نه این نباید کار قرص های روان گردان باشه . کیر بابا از هر کپسول روان گردان از هر مواد معتاد کننده ای قوی تره . لحظه به لحظه هوسم زیاد تر می شد . به هیچی دیگه جز حرکات توی کوس این دوتا کیر و دستای مامان روسینه هام و لبای چسبیده بابابه لبام نمی تونستم فکر کنم . کیر همایون هم خیلی به من کیف می داد ولی اونقدر هوشیاری داشتم که ازش تعریف نکنم . در همین حال حس کردم که همزمان جوی آبی توکوس و کونم به راه افتاده و صدای ناله های پدر و شوهرمو می شنیدم که هرکدوم با ریختن آبشون توی سوراخم احساس خودشونو بیان می کردند -اوووووووخخخخخخ دخترم دخترم هنوزم اون کوسسسسسست واسسسسسم داغ و پر جوش و خروشه . همایون این دخترم تک تکه . حیف که قدرشو ندونستی . اصلا بهتر شد که ندونستی تا بفهمه این کیر باباشه که به دردش می خوره -جاااااااان فدای کونت گلوریا جبران می کنم . قدر تو رو دیگه می دونم اوووووففففف خوشی زیاد زده بود زیر دلم . خاک بر سرم که قدر این تن و بدن ناب و اصل و باحالو ندونستم . دیگه بیشتر نمی تونم ... بعد از این حرفا بود که دوتایی تصمیم گرفتند باهم یه شوکی به من وارد کنند که حالم جا بیاد و عجب شوکی هم وارد کردند . معلوم نبود چند دقیقه از کیف زیاد در حال چرت زدن بودم که وقتی چشام باز شد و هنوز در حالت رخوت و گیجی بودم دیدم اون سه نفر مشغولند .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

ندای عشق 20

مامان خدیجه رفته بود بیرون و من و ندا هم گوشه حیاط و کنار باغچه نشسته بودیم . اون چیزی رو که نمی دید . حتما فکر می کرد توی باغ بهشت نشسته . چهار تا درخت نارنج دیگه مست مستش کرده بودند و یک ریز داشت واسم نغمه های عاشقونه می خوند . معلوم نبود از خودشه یا از بقیه . می رفتم تا ببینم معناش چیه می رفت رو یه عبارت دیگه . عجب مخی بود این ندا . خدا یه حسشو گرفته بود چند تا حس دیگه اشو قوی کرد . آن قدر خوند و خوند تا تو بغل من چند دقیقه ای خوابش برد .. البته نوازشهای منم تو خوابوندنش بی تاثیر نبود .به چشای بسته اش نگاه می کردم . اگه خوب شه اگه یه روزی بتونه ببینه بازم میگه منو دوست داره ؟/؟منو مادرمو در کنار این درختا و خونه قدیمی تحمل می کنه ؟/؟بازم می تونه به من بگه عاشقمه ؟/؟یا این که انتظار یه عشق افلاطونی داشتن از اون یه انتظار بیجاییه . تحمل یه لحظه درد و رنج و ناراحتی ندا رو نداشتم . نمی تونستم ببینم که اون واسه چیزی آه و حسرت بکشه . اگه یه روز خوب شه و بیاد بهم بگه ما با هم خیلی فاصله داریم و دنیای من و تو از هم جداست اون وقت باید چه احساسی نسبت به اون داشته باشم . تو همین حال و هوای خودم بودم که یه صدای آروم و دلنشینی به گوشم رسید -راستشو بگو به چی فکر می کردی -ندا توی خواب هم مواظب منی ؟/؟-چی خیال کردی من تا قیامت هم دنبالت میام . بگو دیگه من تا جوابمو نگیرم دست بردار نیستم -تو از کنه هم کنه تری . ندا دستشو گذاشت رو صورتم و مثلا داشت جهت کاملو شناسایی می کرد و بعد سرشو اونور کرد . باهام قهر کرده بود . خیلی خوشم میومد از این کارش . از ناراحت شدنش خوشم نمیومد . من هیچوقت نمی ذاشتم قهرش به یه دقیقه هم برسه . صورتمو گرفتم جلو صورتش و قبل از این که با حس قوی خودش و لجبازیش منو از خودش برونه لبای خوشگلشو اسیر لبای خودم کردم . هر چی خواست خودشو ازم جدا کنه نتونست . تسلیم شد . آرومش کردم ولی می دونستم یادش نرفته به روم میاره . لب و دهنش مثل بقیه قسمتای تنش خوشبو بود . همراه با بوسه شیرین و طولانی دستامم کار می کرد . صورت قشنگ و گونه ها و زیر چونه اشو غرق بوسه کرده بودم . پاهامو ازش دور کردم تا هوسهای خفته ام بیدار نشه واگرم بیدار شه ندای من چیزی نفهمه . ولی به این سادگیها نمی شد سرش کلاه گذاشت . طبق معمول اجازه پیشروی بیشتری رو به خودم ندادم . با آروم گرفتن من ندا هم کمی آروم گرفته بود . صورتم  به گونه های داغش چسبیده بود . بوی خوبی می داد . هر وقت من و ندا در یه همچین حالتایی قرار می گرفتیم همه چی از یادم می رفت . زمان و مکان واسم مفهومی نداشت . ندا تو بغلم بود . از گرمای تنش لذت می بردم . ولی در واقع اون روحشو احساس و باور هاشو به من سپرده بود . باور هایی که واسه منم مقدس شده بود .-نوید حالا دیگه واست غریبه شدم ؟/؟-تو کی واسم آشنا بودی که حالا غریبه شده باشی ؟/؟-خیلی راحت موضوع رو عوض می کنی -ندا تو که از بوسه هام فهمیدی چقدر دوستت دارم . تو که می دونی و درک می کنی چه طوری با عشق و با تمام وجودم بغلت می زنم .-وچطور با هوست می جنگی . یه خورده ساکت شدم . مثلا می خواستم خودمو کمی محجوب نشون بدم -داشتم باهات شوخی می کردم . بعضی وقتا یه خورده که حالت ناز و قهر به خودت می گیری یه جذابیت خاصی پیدا می کنی .-من که هیچوقت واست ناز نمی کنم .-من که همش می خرمش .. بگذریم داشتم به این فکر می کردم که اگه تو یه روزی بتونی ببینی که این بزرگترین آرزوی زندگی منه خیلی چیزارو هم دیگه نمی بینی . بینایی تو یعنی بیداری تو -خب رک و پوست کنده بگو عشق و عاشقی من پوچه دیگه . چرا این روزا همش از این فکرا می کنی . بذار از بوی دلاویز این بهار نارنجا لذت ببریم و ذره ذره عشقو تو وجود هم احساس کنیم . نوید !شاید من الان نتونم ببینم ولی تو رو دارم . تو همه چیز منی . دنیای بدون تو رو اصلا فکرشو نمی کنم . بدون تو یعنی مرگ یعنی نیستی یعنی نا بینایی . یعنی پایان آرزوها . یعنی نابودی رویا ها . می دونی عزیزم بعضی وقتا رویاها خیلی قشنگن . رویا ها مثل واقعیت میشن . بدون اونا واقعیت و زندگی و واقعیت زندگی مفهومی نداره . وقتی احساس می کنی خوشبختی , یکی هست که می تونی بهش تکیه کنی و کلید آرزوهای زندگیت دستشه , دیگه از خدا چی میخوای . می تونی رویایی بشی . می تونی تصور کنی که با اون داری تو دل آسمون و بر فراز ابرها پرواز می کنی . با اون داری ستاره ها رو می چینی . میری به خونه ماه و از اونجا به عاشقایی که زیر سایه اش نشسته ان نگاه می کنی . ساده تر بگم آرزوهای بزرگ و خیلی خیلی بزرگ در مقابل عظمت عشق و معشوق هیچ به نظر میان . تو بزرگترین آرزومی . تو کلید خوشبختی منی . یه آرزوی بزرگ دارم و این که بتونم یه روزی تو رو ببینم ولی بزرگترین آرزوم اینه که هیچوقت ازت جدا نشم و بهتره بگم هیچوقت ازم جدا نشی . من بدون تو کورم می میرم . دیگه چه جوری بگم که هیچوقت تنهام نذاری . ولی این منم که باید بترسم که یه روزی به خودت بیای و حس کنی که این علاقه ای که به من داری عشق نبوده . حس کنی که بودن با من یعنی عقب موندن از زندگی و اونچه باورها و آرزوهای زندگیته . نوید اگه فکر می کنی همچه روزی می رسه بگو . اگه حالا بگی شاید بسوزم ولی شاید با این سوختنم یه جوری بسازم اما اگه بعدا بگی ممکنه خاکستر شم .. ادامه دارد .. نویسنده ... ایرانی 

زبون دراز 26

-عشق من عزیزم نمی دونی چقدر دوستت دارم . چقدر انتظارتو می کشیدم -مرجان ما که همین دیروز با هم بودیم و به اندازه چند سال بده بستون داشتیم و طلبا و بدیهامونو تصفیه کردیم -چی ؟//؟به همین زودی ؟/؟خسته شدی .؟/؟-نه عزیزم شوخی کردم اصلا بهت نمیاد با این حالتای خشن و سیاستی که داری این قدر دل نازک باشی -هنوز کجاشو دیدی ؟//فکر کردی مرجان بد جنس و بد ذاته ؟/؟هیچی حالیش نیست ؟/؟مرجان دلش شکسته . واسه هر کی قدم برداشته بهش نارو زده . دستش نمک نداره . جواب خوبیهای اونو با بدی میدن . زندگی خیلی با من بد تا کرده . مجبور شدم از خیلی از خواسته های خودم دست بکشم . امید وارم تو به من ثابت کنی مثل بقیه نامرد نیستی .-مرجان جون اصلا نمی فهمم چی داری میگی پس نصرالله خان چی ؟/؟اون که باید مرد مهربونی باشه با این که بچه دار نمیشه حاضر شده تو رو داشته باشه . کمتر مردیه که با این شرایط کنار بیاد و از خواسته هاش بگذره . مردا اصولا بچه خیلی دوست دارن . مخصوصا پسررو . با این که هر دو تامون داریم از پشت بهش خنجر می زنیم و با هم حال می کنیم ولی احترام خاصی براش قائل هستم . مست بوی تن مرجان شده بودم . خیلی به خودش رسیده بود . دیروز که بی مقدمه تسلیمش کردم که خیلی تو دل برو و کردنی بود وای به امروزش که از پیش خودشو واسه من ردیف کرده بود یه تیکه ماه شده بود . بعد از یه بوسه نیم سیر خودشو در حالی که رو من دراز کشیده بود یه خورده بالا کشید تا سینه های آبدارش رو دهنم قرار بگیره . آخ که یه دنیا حال و صفا بود مکیدن نوک سینه های تازه و خوش پوست خواهر زن خوشگلم . دستمو از پشت و کون گنده خواهر زن عزیزم گذاشتم توی شورتش و انگشتامو رسوندم به وسط تنش . به اون سوراخای داغ و پر وسوسه اش -مجتبی عزیزم دارم می سوزم . امروز باید واسه بابا شدنت کلی شیرینی بهم بدی .. باید تا اونجایی که من میخوام منو بکنی . خستگی و این حرفا حالیم نیست . من هیچوقت ازت سیر نمیشم کارمون که تموم شد یه جوری با هم میریم و دور می زنیم و وقتی هم که تو رو رسوندمت سرکار میگم که با هم داشتیم چند تا از فروشگاهها و نمایندگیها رو کنترل می کردیم . اصلا به کسی چه مربوطه ما کجا بودیم . این ماییم که باید از دیگران سوال کنیم . کف دست راستم رو از قسمت جلو داخل شورتش ردکرده و رو قسمت کوسش قرار داده بودم . دست چپ منم با سوراخ کون مرجان بازی می کرد . کوسشو رو دست راستم حرکت می داد -اووووووففففففف مجتبی نمیدونی که داری با حال دادنات منو دگرگون می کنی . از اون دگرگونیهای خیلی با حال . اگه همین جوری پیش بری دیگه به ملوسکم حسودیم میشه -ومنم به نصرالله خان -حرف اونو نزن دیگه . کوسشو روی دو تا از انگشتام تنظیم کرد و با یه حرکت اونا رو تو خودشون جا داد داغ شده بود . سرش بالاتر از سر من قرار داشت . نمی تونستم لباشو ببوسم . فقط می تونستم سینه هاشو بمکم -آه آه مجتبی . می خوامت می خوامت . کوسشو دور انگشتام می گردوند و منم با گردش اون انگشتامو تو کوسش می گردوندم . گردش در گردش شده بود . با این کارم اونو جری تر و حشری تر کرده بودم . پوزیشن ما نسبت به هم طوری بود که نمی تو نست با دندوناش گازم بگیره . فقط با ناخناش بیچاره ام کرده بود و خدا کنه آثار کبودی و چیزی باقی نمونه که یه وقتی این ملوسک بیچاره امون کنه . خودمو از اون زیر خلاص کرده و رفتم پشت مرجان قرار گرفتم . دلم تنگ شده بود واسه دیدن کونش . از بس در این چند دقیقه تو خیالم مجسمش کرده بودم خسته شده بودم . آخرش یکی زدم تو سر خودم و گفتم بابا مجتبی دیوونه . کون در حجله و تو گرد جهان می گردی ؟/؟پاشو دیگه تعارف بسه . شورت کوچولوی مرجانو از کون گنده اش بیرون کشیدم و شورت خودمم هم انداختم روش تا شورتها هم همدیگه رو بکنن . باز دوباره چشام خورد به دو تا سوراخ خجسته . نمی دونستم کدومو بمکم -مجتبی مجتبی جون بکن تو کونم . تواین وضعیت دوست دارم کونمو بگایی . سوراخ کونم میخاره -مطمئنی ؟/؟کوست که خیس خیسه -حالا بکن توی کونم . دفعه دیگه من طاقباز میشم تو از روبرو بریز تو کوسم . می خوام موقعی که تو کوسم خالی می کنی من و تو روبروی هم و توی بغل هم و چسبیده به هم باشیم و با دنیایی از لذت و خوشی و آرامش آبتو بریزی توکوسم و منم در نهایت آرامش و کیف , شیره وجود تو تو بدن تشنه و گرسنه خودم جا بدم . دوستت دارم . نمی دونستم چی داره میگه . یه خورده اشو می فهمیدم یه خورده اشو نه . زیاد احساساتی شده بود . واسه من سوراخ , سوراخ بود . حالا که خودش می خواد باشه . با خیسی کوسش سوراخ کونشو روون کرده و با انگشتم یه خورده سوراخه رو آماده اش کردم و کیرمو روونه کونش کردم -جاااااااان همینو می خواستم تازه اولشه -مرجان مرجان اوووووخخخخخخ این سوراخ کونت چسب قطره ای داره ؟/؟انگار کیرمو چسبونده قفلش کرده به زور میره جلو -کیرتو حرکتش بده بذار چسب من بچسبوندش . حرکتش بده بذار حال کنم  .بذار کیر کلفتت بهم مزه بده . دو تا قاچ تپل مرجانو با دستام فشارش می گرفتم . اثر پنج تا انگشتامو رو هر طرف کونش به خوبی می دیدم . دوست داشتم این کون بیست و چهار ساعته با من باشه . فقط مال من باشه نمی تونستم ببینم حتی یکی دیگه کونشو ببینه و فکرای بد به سرش بیفته .-مرجان عزیزم دوست ندارم بقیه رو وسوسه کنی -منظورت چیه -یعنی یه چیزای کیپی رو کونت بپوشی -نداشتیما . میگی با پیژامه یا شلوار کردی برم خیابون ؟/؟عشق من مطمئن باش که من اهل نارو نیستم و دوستت دارم . داغی کیرتو احساس می کنم . آبتو بریز تو کون تشنه ام که با کیرت خیلی کارا دارم -آخ کاش زودتر می گفتی جووووون بگیر منی منو . اوههههههههه اوخ اوخخخخخخ . قبل از این که اولین قطره رو بریزم تو کون مرجان با دو تا دستام به شونه هاش فشار آوردم و پس از فرو پاشی جهش اول دستام شل شد و سرعت گاییدنم کم . فقط با لذت داشتم به مسیر و مقصد ریزش آبم فکر می کردم -مرجان خیلی آرومم کردی . خیلی حال دادی -حالا با من بیا -کجا .. منو برد حموم و کیرمو با صابون شست و دو ر و بر کوس خودشم کف مالی کرد و شست و دوباره رفتیم روتخت و به روی کمر دراز کشید -حالا عزیزم این تویی که الان باید ارضام کنی منو بگایی و بعدا به کوس تشنه ام آب بریزی . کوس ناز و کوچولوشوگذاشتم تو دهنم . خوب برشته اش کردم و بعد حالا دیگه نوبت کیرم بود .-مرجاااااااان مرجااااااان سوختم چقدر داغه  داغی -اوففففف واسه تو معشوق خودم داغم . زیر کیر تو داغم و می سوزم . برای تو داغم . تبمو بیار پایین -من خودم بیمار توام . من که خودم تب دارم . آخه چطوری ؟/؟کوس و کمرشو به حرکت در آورد و گفت این جوری منو بکن تند و تند . من آماده ام . دستامو رو کتف و شونه هاش قرار دادم و با این تکیه گاه خودمو به طرف بالا می کشیدم تا با شدت بیشتری کوسشو بگام -اووووووخخخخخخ مجتبی مجتبی قربونت بززززززن بزززززززن . سینه هاش زیر سینه های من پرس شده بود . دستاشو به طرف پایین و روی کوسش فشار می داد  هر چند این فشار ها تاثیر آنچنانی نداشت و فقط برای حال کردن بیشتر بود . جیغ زدنهاش اوج گرفت و زیاد شد و دستهاشم از حرکت ایستاد -مجتبی منو ببوس . به هیچی جز لذت سکس فکر نکن و آبتو بریز تو کوسم . می خوام این جوری بهم حال بدی . با این که یه ساعت نمی شد خیس کرده بودم ولی اون هیجان و هوسی که مرجان در من ایجاد کرده بود کارشو کرد و آب کیرم رفت تو کوسش -اوخخخخخخ عزیزم کیییییرررررت اصلا به دنیا اومده که کوسسسسسسمو بسسسسسسوزونه آبش بده تا خنک شه .. من و مرجان بیشتر از یه ربع تو بغل هم بودیم و حرف نمی زدیم .. خانوم خانوما دیگه هوامو داشت . هیشکی نمی تونست بهم بگه بالای چشت ابروست . قبلا هم جز خودش کسی جرات این کارو نداشت ولی حالا دیگه حتی کسی جراتشو نداشت که در مقابل نظرات و ایده های من هم نظر بده . نه تنها اون گند کاریهای قبلشو جبران کرد بلکه مقام منو آن قدر بالا برد که توی این شعبه ونک به من بیشتر احترام میذاشتن تا آقا محمد علی . ولی خداییش منم مث رئیسا برخورد نمی کردم . همه رو دوست داشتم . از بس مهربون بودم مرجان بهم می گفت صاحب اختیاری ولی به اینا رو نده . از بد شانسی بود یاخوش شانسی این مدرسه هم زودتر باز نمی شد که من با مشتریای زن جیک نشم . خیلی توی این شعبه آفتابی می شد و گاهی وقتا هم حس می کردم که شاید واسم جاسوس گذاشته باشه واسه این که چشام دنبال زن دیگه ای نباشه . این دو سه هفته ای آخر هم موقع سکس همش یه مدل تو کوسش آب می ریختم . از روبرو با با تمام وجود و همراه با بوسه لب به لب . آخرشم نفهمیدم که منظورش از این حرکات چیه . داشتم از این مدل خسته می شدم -عزیزم یه خورده دندون رو جیگر بذار چند روز دیگه فرمو عوض می کنیم هر جور که دوست د اری آبتو بریز تو کوسم . چند روز گذشت . از بس غرق لذت و خوشی بودم گذشت زمانو حس نمی کردم و خیلی چیزا رو از یاد برده بودم . قوانین انسان و طبیعتو و این که زن دارم و باید به اونم برسم . هر چند این روزها هفته ای یکی دوبار بیشتر ملوسکو نمی گاییدم با این بهانه که به بچه فشار نیاد . یکی از این روز ها که رفتم سراغ مرجان دیدم یه خوشحالی خاص همراه با یه اضطراب عجیبی تو نگاش موج می زنه -چی شده عزیزم ؟/؟-هیچی فقط می خوام در مورد یه مسئله باهات حرف بزنم . یه اتفاقی افتاده که بهتره تو هم در جریان باشی .-چیه بازم واسم آش پختی ؟/؟اخراج شدم ؟/؟-شوخیت گرفته ؟/؟نمیدونم چطور مقدمه چینی کنم ؟/؟شاید خیلی خوشحال بشی و شاید هم خیلی دلخور . بستگی به بر داشتت داره -تو که منو نصفه جون کردی و دقم آوردی بگو چی شده ؟/؟یه برگه ای داد دستم که با خودم گفتم حتما حکم انتقالی امه و چیزی شبیه اون . بعد با خودم حساب کردم که مگه من تو اداره کار می کنم یا کارمند رسمی پدر عیالم هستم که با هم تشریفاتی کار کنیم ؟/؟کاغذو باز کردم . یه چیزی شبیه به یه برگه آزمایش و آزمایشگاه بود . سر در نمی آوردم چیه . بعضی کلماتو ترجمه می کردم ولی حالیم نمی شد -خب این چیه . انگشتشو گذاشت رو یکی از این سطرا و گفت بخون -خب نوشته مثبت به من چه ارتباطی داره . درحالی که تبسم رو گونه ها و لبهاش می درخشید و اضطراب در نگاهش موج می زد با نوایی شاد و ملتمسانه گفت مجتبی من حامله ام .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
آ

مامان آمپولی من 6

قرار شد یکی از این پنجشنبه جمعه ها پدر بزرگ با دوستاش برن کوه و ظاهرا عزیز خونه تنها بود و مامان هم می خواست منو بفرسته پیش عزیز تا قلق منو بگیره . از حرفاشون فهمیدم که مامان هم خیلی دوست داشت باهامون باشه ولی عزیز گفت این جوری بهتره . یک دفعه نمیشه به بچه فشار آورد هول می کنه یه وقت زده میشه و از همه چی بدش میاد . بذار یواش یواش لذت ببره اون وقته که خودش با تمام وجودش بیاد دنبال این کارا . مامان واسم گلپر دود می کرد و حتی یک گوسفند هم کشت . واسه این که من چشم نخورم . ازش که پرسیدن جریان چیه گفت چند وقت دیگه رویا جونم قراره زن بشه خانوم بشه برای سبکی کار این کارو انجام دادم . حالا من که خودم می دونستم واسه چیه . دیگه از بس مار خورده بودم افعی شده بودم . فقط از تنها چیزی که سر در نمی آوردم این هوس هوسی بود که اینا می کردند ومنم هی منتظر بودم کی نه ساله ده ساله میشم ببینم موضوع چیه . بالاخره شب جمعه رسید و من و مادر بزرگ تنها شدیم . بر خلاف همیشه که هر وقت مامان می گفت برم خونه عزیز و پیشش بمونم عصبی می شدم این بار با کمال میل قبول کردم و هیچ اعتراضی هم نداشتم هردوشون تعجب کرده بودند . مامان یه لباس خیلی خوشگل تنم پوشوند و یه جوراب شلواری کیپ هم پام کرد . به جای این که از من بپرسه از کدوم لباس خوشم میاد از عزیز پرسید که کدوم لباس من بیشتر بهم میاد . منم حرفی نزدم یه دامن سفید کوتاه و خوشگل و یه پیرهن صورتی ناز هم تنم کرد و موهامو شونه زد و برای اولین بار یه خورده روژبه لبام زد .-مامان بابا دعوا می کنه .-عزیزم این فکرا دیگه قدیمی شده تو داری خانوم میشی یواش یواش دیگه باید بیشتر به خودت برسی . فهمیدم داره یه کاری می کنه که عزیز خوشش بیاد . دل تو دلم نبود . می دونستم که قراره امشب چه بلایی سرم بیاد . به اندازه کافی تماشا کرده بودم . حالا باید لیاقت خودمو به عزیز جون نشون می دادم .-عزیز خیلی خوب رانندگی می کرد به کارش وارد بود . یه خورده رنگش پریده بود . فکر می کردم اون حتما دلواپس امشبه . وقتی که از مامان خدا حافظی می کرد لباشو بوسید و یه دستی به کونش زد و گفت رزا جون تو دروازه بانی کردی توپو از دفاع و هافبک رد کردی و اومدی بهم پاس دادی و من امشب اونو گلش می کنم . حالا می بینی .-امید وارم عزیز جون من که از خدامه . راحت میشیم . پشتم صاف میشه خیالم راحت میشه . همچینش کنم که به جای قدم زدن بدوه . اونا داشتن در مورد من حرف می زدن و فکر می کردن که من هنوز بچه ام . بگذریم . می رسیم به این که مادر بزرگ تقربیا جوون تا می تونست ازم پذیرایی کرد . مایل نبود چیزای آبکی و سنگین به خوردم بده . وقت خواب شد و من جای بابا بزرگو واسش پر کردم . کنار عزیز دراز کشیدم .-صبر کن لباسای دختر خوشگلمو در بیارم تا راحت بخوابه .-عزیز من امشب خیلی گرممه -بلوز رویی اتو که در آوردی صبر کن این لباس زیرتم در بیارم . پنجره که باز شه کولرم نمیخواد روشن کنیم . تو که خودت خوب می دونی من واسه کلیه هام کولر روشن نمی کنم خودشم لباساشو در آورد . و فقط یه شورت پاش بود . سینه های درشتش که یه خورده شل و آویزوون شده بودند تکون تکون می خوردند ولی هنوز پوست تنش لطیف بود . اگه یه خورده دیگه خجالتو می ذاشت کنار شورتشو هم در می آورد -عزیز این جوری کلیه هات سر ما نمی خوره ؟/؟-نه رویا جون میرم زیر شمد . تازه الان هوا خبلی گرمه این جور راحت خوابیدن بدن ما رو معتدل می کنه . مادر بزرگ دمر و یه خورده پشت به من دراز کشید . لامپ پذیرایی روشن بود و اتاقو تا حدی روشن می کرد که بتونم کونشو راحت دید بزنم . سمت چپ مادر بزرگ در فاصله چند متری میز توالت بود که کنارش یه آینه بزرگ قرار داشت یه خورده که سرمو بالا می گرفتم می تونستم از داخلش خودمو ببینم ولی عزیز خیلی راحت می تونست این طرفو زیر نظر داشته باشه . مطمئن بودم بیداره و داره منو می پاد . شورت عزیز حیلی کوچیک بود و نازک و بیشتر کونشو نشون می داد -رویا جون بیداری خوابت نمی گیره ؟/؟نمی دونم وسط پام یه خورده بالاترش یه خورده دردم گرفته ورم داره . دو طرف کونشو گرفت و باز کرد . گفت دخترم ببین یه بر آمدگی غده مانندی می بینی ؟/؟-عزیز غده چیه ؟/؟-یه چیز گوشتی که روی پوست باد می کنه . من که دیگه خطشو خونده بودم و تو سن هشت نه سالگی خیلی چیزا یاد گرفته بودم گفتم عزیز دوست داری دست بزنم ببینم ؟/؟-اگه بدت نمیاد این کارو بکنی که ثواب می کنی . من که می دونستم مادر بزرگ خیلی خوشش میاد که کونش مالیده شه دو تا کف دستای کوچیکمو گذاشتم رو کونش و اول از زیر کونش همونجایی که می گفت ورم داره شروع کردم -عزیز من چیزی پیدا نکردم -اوخخخخخ رویا جون همه جاشو بمال پیدا می کنی . می دونستم که عزیز دوست داره کونشو لخت لخت کنه و همیشه اگه از اول کونش لخت نبود این وقتا مامان شورتو از پاش در می آورد . واسه همین این کارو من واسش انجام دادم . وقتی که داشتم شورتشو پایین می کشیدم گفتم مادر جون زشت نیست که درش بیارم ؟/؟اگه ناراحت میشی درش نیارم .-عزیزم تو هر کاری که بکنی درسته بالای کونمم ببین شاید اونجا ورم داشته باشه -اووووووفففففف قربون دستای کوچیکت .انگاری خون تو کون راه افتاده . کون عزیزو با دستام فشارش می گرفتم . اون چشاشو بسته بود و ناله می کرد . تنش داغ شده بود . یه خورده می لرزید -عزیز جون سردت شده دیگه این کارو نکنم ؟/؟-الهی دختر دستت به بهشت برسه . من دارم از خوشی می میرم . تنم دارم نرم میشه -ورم پیدا نشد -عیبی نداره حتما خوابیده .. داشتم به این فکر می کردم که این برنامه موز و بادمجون چی میشه کی اینا رو باید وارد کار کنیم . یادم اومد که موز و بادمجون مال سوراخ کون و کوسه . چقدر وسط پای عزیز خیس بود . پس عزیز کی میخواد این چیزای کلفتو بیاره دستمو از روی کون گنده اش غلتوندم به وسط و یهو کوسشو گرفتم تو دستم .-پیدا کردم یه ورم گنده اینجا هست . عزیز جون چنگش بگیرم ؟/؟خوب میشه ؟/؟-نههههههه نهههههه دختر چیکار می کنی . قربون دستای شفا بخشت . هر فشاری که بهش میاری بیشتر داغش می کنی -مادر جون اگه بخوای یه موز یا بادمجون بیاری می تونم بکشم روش . فشارش بدم تا ورمش بخوابه . می تونم زبون بزنمش -تو هر کاری دوست داری می تونی بکنی -عزیز اگه میکش بزنم ورمش می خوابه ؟/؟-آخ اگه مادرت بدونه که تو چه اعجوبه ای داری میشی .. این جوری که پیش میری تا دوسال دیگه قهرمان جهان میشی ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی 

راز نگاه 47

راستش تا حدود زیادی خوشم اومده بود ولی هنوز فکر سکس با پسر بچه ای که ده سال ازم کوچیکتر بود برام خنده دار بود . طوری پتو نخی نازکو از روی خودم انداختم که یارو فکر کنه تصادفی بوده . زاویه بین پاها و کمرمو تند و تند تر کرده و قمبل کونمو بهش نزدیک کردم . صدای ضربان قلبشو می شنیدم . ریسک عجیبی کرد . شورت منو تا زیر باسن پایین کشید . برای این کار بیشتر از پنج دقیقه وقت تلف کرد . واقعا این نیم وجبی عجب ریسکی کرده بود . خواستم کمی سر به سرش بذارم . یه تکونی به خودم دادم . همچین ترسیده بود که تا چند دقیقه تمام صدای نفسهاشو نمی شنیدم . لاغر هم بود فکر کنم تا همین الانشم دو سه کیلویی وزن کم کرده بود . این موش و گربه بازی خیلی به من حال می داد . پس از چند دقیقه که به نظر خودش آبا از آسیاب خوابید دوباره دست به کار شد و صحیح ترشو بگم که لب به کار شد . خدای من , من که تو چشاش خونده بودم هنوز با کسی سکس نداشته .. خیلی باحال لباشو میذاشت رو کونم و حالمو میزون می کرد طوری که بی اراده چشامو می بستم . نرم و آروم لبشو میذاشت رو کونم و خیلی آروم ور می داشت . پایین ترشم همین کارو با دو تا رونم انجام می داد . آشوبی در من به پا کرد که خدا خدا می زدم نکنه متوجه خیسی کوسم بشه . شایدم اگه متوجه می شد توجهی بهش نمی کرد . همه جای کونمو بو می کشید . می خواست کوس و سوراخ کونمم لیسی بزنه که اینجا رو زیاد ریسک نکرد . کون منو از وسط تا یه حدی به دو طرف باز کرد ولی بیشتر از این می ترسید . با این حال یه نیش زبونی به سر سوراخ کونم زد تا راحت واسم لیس بزنه و بیشتر سر حالم بیاره . یواش یواش داشتم بی حس می شدم . نباس پیشش ضعف نشون می دادم که زیادی پررو می شد . دیگه استخاره رو کنار گذاشته و تصمیممو گرفته بودم . بیشتر از این نمی خواستم گناه کنم . بذار این کوس و کون نگاییده هم به نوایی برسه و ماهم به ثوابی برسیم . چه اشکالی داره . این که نمیشه دنیا همش رو کیر بزرگون بگرده . این طفلکا چه گناهی کردن . من نمیدونم پس چیه میگن پسرا همش در سن پانزده سالگی تکلیف میشن و از این حرفا . این که فکر نکنم هنوز به سیزده رسیده باشه . دخترا که نه و ده براشون ثابته . بگذریم حالا بقیه اش . دو تا دستامو از پشت سر حلقه زدم پشت سرش و همون لحظاتی که لبش خیلی ملایم روی کونم بود با این فشار سرشو به کونم چسبوندم . ترسید و وحشت زده خودشو یعنی سرشو بیرون کشید -خاله جون غلط کردم گوه خوردم نفهمیدم تو رو خدا به مامانم چیزی نگو دیگه از این کارا نمی کنم . شیطون گولم زد غلط کردم -پسره پررو این جوری آدم دین و ایمون داره ؟/؟مقدمه آب کیرتو که ریختی رو کونم و نجسم کردی .. به شدت ومثل ابر بهار گریه می کرد . دلم براش خیلی سوخت . باید کاری می کردم که نه سیخ بسوزه و نه کباب . چرا باید در جامعه بی عدالت ما یکی مثل ملا یوسف از شکم و زیر شکم بخوره و بترکه و یکی مثل این میثم بیچاره واسه یه تیکه گوشت یعنی یه کوس ناقابل زار بزنه . دلم خیلی به رحم اومده بود . از شما چه پنهون کمر منم سنگین شده و یه جورایی از هوس زیاد داشت درد می گرفت . یه جورایی هم معتاد شده بودم . یکی می بینی به حشیش و تریاک و شیشه معتاد میشه یکی به کوس کردن و یکی هم مثل من به کوس دادن . سرشو گرفتم تو بغل خودم و اشکاشو پاک کرده گفتم باشه حالا ببینم چی میشه . فقط نگو شیطون گولم زد . آب کیرت که اومد یعنی تکلیف شدی یعنی بالغ شدی ماشاءالله از منم که عاقل تری . گناه و ثواب به حسابت نوشته میشه . تو که شیطونو می شناسی چه جوریه پس چه جوری گولشو می خوری ؟/؟خدا پدر این شیطونو بیامرزه که اگه اونم نبود معلوم نبود ما گناهمونو گردن کی می انداختیم ؟/؟حالا گریه نکن به مامانت چیزی نمیگم تو مهمون منی . تو که خودت با خدا با نماز و اهل دین و ایمونی . میدونی که مهمون حبیب خداست و منم دل ندارم ناراحتت کنم .. به او پشت کرده و گفتم حالا بیا سوتین منم باز کن . دیدم کاری نمی کنه . سرمو بر گردوندم دیدم هاج و واج داره منو نگاه می کنه باورش نمی شد که همچه دستوری بهش داده باشم -نترس کاریت ندارم می خوام بهت حال بدم . می خوام از خالت یه خاطره خوب داشته باشی . می خوام اولین سوژه سکسی زندگیت باشم . گل از گلش شکفت و بازم ساکت منو نگاه می کرد -پسر تو که دو زاریت افتاده که باید باهام چیکار کنی پس چرا درش نمیاری -خاله جون شورت که پات نیست و خودتم که از پات درش آوردی .. شورتمو که وسط پام رسونده بود بقیه اشو دقیقه ای پیش از پام در آورده بودم ولی این کوس خل شورت و سوتینو اشتباه گرفته بود .فکر می کرد به شورت میگن سوتین -خنگ خدا سوتین همون کرستو می گم همون کرست قرن بیستم سینه بند قرن نوزدهم و پستان بند قرن هیجدهم حالا فهمیدی ؟/؟دق دادی مارو . نشون بده که مرد شدی . نشون بده که یک فلفل نمکی تموم عیاری ... ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی

ندای عشق 19

ندای بی خیال و بی تفاوت شده بود یک ندای پر شور و نشاط . ندایی که دیگه دنیا رو دوست داشت و با اطرافیانش شوخی می کرد و دیگه نمی نالید -نوید میای با هم بریم پیش چشم پزشک ؟/؟شاید این دفعه بگه که من چشام خوب میشه یه امیدی هست . چه میدونم از این حرفا .. راستش من  می ترسیدم از این که ندا دلش خوش باشه و دوباره بخوره تو ذوقش . حالم گرفته می شد -ندا جون ناصر خان به اندازه کافی به من و تو شک کرده . شک که چه عرض کنم یقین کرده حالا منم اگه تو رو ببرم دکتر بی احترامی میشه . این حرفم خودش درست بود ولی اگرم به پز ناصر خان بر نمی خورد بازم دلم نمیومد شاهد رنج و غم ندای خوشگل خودم باشم . دوست نداشتم واسه چند لحظه هم که شده ببینم که گل لبخند رولبای خوشگل و ناز وغنچه ایش چین افتاده .. غروب یک روز زیبای بهاری ندا و پدرشو رسوندم مطب همون چشم پزشکه . این بار معاینه خیلی طول کشید .. دلواپس شده بودم یکساعت اون داخل چیکار داشتن ؟/؟کلی مریض هم پشت در بودند و صداشون در اومده بود و فحش می دادن . من چون خسته و بی طاقت شده بودم ماشینو ول کرده چند دقیقه ای بود که اون بالا بودم . وقنی در مطب باز شد و ندا و پدرش اومدند بیرون برق خاصی رو تو چهره ندا می دیدم . نمی دونم چرا حس کردم میخواد جیغ بزنه ولی یه چیزی مانعش میشه . داشت از دهنم کلمه ندا در میومد که نصفه کاره پسش فرستادم تو حلقومم وصدا زدم ناصر خان به محض این که ندا صدامو شنید دیگه همه چیزو همه کسشو از یاد برد جز منو . خودشو انداخت تو بغل من -نوید مژده من دوباره عمل میشم من خوب میشم خوب میشم . داشتم از ترس و خجالت سکته می کردم . خیس عرق شده بودم . ناصر خان چپ چپ بهمون نگاه می کرد . دیگه تا این حد انتظار صمیمیت اونم در کنار خودشو نداشت . واونم جلو چند تا غریبه -ندا آرومتر! منم مثل تو ذوق زده شدم ولی اینجا مطبه . ناصرخان !دست خودش نیست . نداخوب نیست این همه آدم اینجان بابات اینجاست -دخترم الکی خودتو زیاد امید وار نکن . دیدی که دکتر چی گفت . گفت کمتر از پنجاه درصد شانس موفقیته . خودشم از این وضع تعجب کرده بود . می گفت سابقه نداشت بیمار در یه همچه حالتهایی تا این حد پیشرفتی داشته باشه که بشه یه شانس دیگه بهش داد . از نظر اون این امر یه معجزه بود . واز طرفی این جراحی رو ریسک می دونست . ریسکی با شانسی کمتر از نصف که اگه به شکست می انجامید دیگه راهی برای بازگشت و عملی دیگه نبود -بابا من می دونم خوب میشم . یه چیزی به من میگه خوب میشم . این قدر نا امیدم نکن -اگه نشدی چی ؟/؟اگه خدای نخواسته شکست خوردیم و برای همیشه شانستو واسه یه عمل دیگه در زمانی که علم پیشرفت کنه و بتونیم یه بار دیگه شانسمونو آزمایشش کنیم چی ؟/؟-بابا باز دیگه می خواهیم چقدر پیشرفت کنیم ؟/؟بزک نمیر بهار میاد کمبیزه با خیار میاد . کی بابا ؟/؟وضع که از این بد تر نمیشه . میگی اون موقعی امید وار باشم که دور قبر من پر از علف شده سالی بیان و یه فاتحه ای واسم بخونن و بگن بیچاره ناکام خیری از این دنیا ندیده .-ندا دخترم من نمیخوام واسه همیشه ناامید شم -پدر من میخوام زندگی کنم . هرچی خدا بخواد همون میشه . دکترا همیشه سی چهل درصد دست پایین می گیرن توراه پله مطب همین جور بحث می کردن و من شاهد مناظره اونا بودم . بیچاره ناصر خان اشک می ریخت . عاشق دخترش بود . اونو خیلی بیشتر از نادر و فاطمه دوست داشت . نمی تونست به دخترش نه بگه . ولی از این که برای همیشه ناامید بشه بیم داشت . دوست نداشت رنج دخترشو بیشتر از این ها ببینه . هر چند تازگیها از شادی او شاد بود ولی چند روزی بود که یه حسادت خاصی رو نسبت به حودم در وجودش احساس می کردم . ندا متوجه این حس مردونه اش نمی شد چون جایی رو نمی دید . اون فقط منو با تمام وجودش حس می کرد . دنیای ندا زیر و رو شده بود . دوست داشت بیشتر اونو ببرمش و بگردونمش . اردیبهشت بود و تا یه ماه دیگه که به عملش مونده بود کلی راه بود . بعضی وقتا زمان در یه چشم به هم زدن می گذره ولی گاهی هم می بینی هرروزش مث یه سال میشه . یه بار که اونو از ماشین پیاده کرده و واسه خرید تو خیابون قدم می زدیم دیدم داره آه می کشه -چیه ندا دوباره فکر جراحی ماه بعدت افتادی ؟/؟-اون که آره همیشه به فکرشم ولی این چیه نوید ؟/؟این بوی چه عطریه ؟/؟انگار یه بویی از بهشت میاد . مست مستم کرده . به نظر میاد جز من و تو وشایدم همه مردم از این عطر به خودشون زدن . دلم نمیخواد از این فضا بیام بیرون . دوست دارم همین جا خودمو بندازم تو بغلت و آروم بگیرم واسم نغمه های عاشقونه بخونی . از دوست داشتن بگی -عزیزم من که مثل تو شاعر و نویسنده نیستم -نیازی نیست که حتما نویسنده یا شاعر باشی و از عشق بگی وقتی که دلت یه چیزی رو می بینه و احساس می کنه اونو بر زبون بیار اون کلام صمیمی تو تبدیل میشه به یه شعر به یه نثری که دل معشوقه اتو می لرزونه . به من بگو این بوی چیه -عزیزم این بوی بهار نارنجه . درختای نارنجی که دوطرف بعضی از پیاده روها می کارن و هم شهرو قشنگ ترش می کنن و هم خوشبو . این بو مال گلها و بهار این درختاست که فقط چند روزی اونم معمولا در اردیبهشت ماه خودشو نشون میده و اگه بهار اون سال هوا خیلی گرم باشه ممکنه اواخر فروردین ماه همه جا این بوی خوشو بده -اینارو فقط تو خیابونا میکارن ؟/؟-عزیزم حالا کی ساده هست من یا تو -نوید مسخره ام نکن ما که تو تهرون خودمون از این چیزا نداریم که بدونم منو ببر به یه جایی که خلوت باشه و از این چیزا داشته باشه .. هر چی فکر کردم جایی به ذهنم نرسید بعد از چند لحظه دودستی زدم تو سرم .. احمق خونه مادرت . یعنی همون خونه پدریت . ته حیاط اون باغچه قدیمی . چهار تا درخت نارنج پیر که هست حالا که چشاش نمی بینه حتما فکر می کنه اونجا یه باغه  . چه جوری بغلش کنم اونجا . ننه امو چیکارش کنم .-ندا حتما دوست داری بریم همچین جایی ؟/؟-مگه تو دوست نداری نوید ؟/؟.این قدر بی احساس نباش  . تو که این جوری نبودی -ببین مادرت یه خورده بهتره . نادر هم که تو باغ نیست ولی بابات داره به من و تو حساس میشه  . می ترسم یه روزی همه چی رو بفهمه و میونه مارو بهم بزنه -بالاخره که باید یه روزی بفهمه -ولی من الان دلم شور می زنه -منو می بری یا نه ؟/؟-مگه می تونم به ندای لجباز و سمج نه بگم ؟/؟رفتیم خونه مامان . خیلی از دیدنمون خوشحال شد . داشت می گفت  که اون گوشه حیاط نرین ... که فوری حرفشو قطع کرده و به صدای بلند گفتم مامان خدیج ما داریم می ریم باغ  ته حیاط یه موکت هم بده اون کنار بشینیم وخدا کنه این خدیج خانوم ما ما رو به حال خودش بذاره ولی با سابقه ای که از اون سراغ داشتم حس کردم شاید دست از سرمون ور نداره . بیخود همچین فکری می کردم . چون واسمون چایی که آورد عذر خواهی کرد و گفت که خونه همسایه ما یه کاری داره . دوزاریم افتاد یعنی اول دوزاری اون افتاد . ننه ام فهمیده بود که دوست دارم با ندا جونم خلوت کنم . او اینو از نگام خونده بود .. ادامه دارد .. نویسنده .. ایرانی
 

ابزار وبمستر